شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

باید برم گل گاوزبون واسه خودم دم کنم....از بس حرص خوردم...آره..وقتی از بالا به قضیه نیگاه می کنی...همه چی کوچیک و کم ارزش میشه...آره واقعانش...حداقل توی 10 روز گذشته 3 یا 4 تا جیغ و دعوا داشتم ....که چی مریم واقعا....بگزریم...

این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...

صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....

۳ نظر:

baba گفت...

کجایی دختر؟

اینقدر گفتی تا بلاخره من رو برگردوندی سر وبلاگنویسی. البته در این جنایت نسیم بهاری هم بی گناه نیست

ناشناس گفت...

:) معمای فیزیکی که تو ماشین گفته شه چه شکلیه ؟؟؟

Maryam گفت...

بابا کلی خوشحالم...که اومدی...
با چلچله ها اومدی....

یاسمن جونم..اندازه قد وقواره یه بچه 4 ، 5 ساله...مثلا سراب چیه؟
...
:D مدل ابرا....
سوال علومی فک کنم میشه..