یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵

جدا من کجام ؟...باز افتادم تو سربالایی زندگی ....نفس کم اوردم...

بگذریم...
ببنید اگه دکترید..هیچ وقت از مریضتون نپرسید آمپول می خواید یا کپسول...خب معدودا کسایی که میگن آمپول...خودتون که می دونید آمپول بهتر اثر می کنه...نسخه نوشتن که محل نظر سنجی نیست...! پشیمون شدم...گفتم کپسول...کپسول به چه بزرگی..درسته که من هسته آلبالو قورت میدم...اما این دیگه خیلی نامردیه...خیر سرم رفتم پیش متخصص گوش حلق و بینی..زود خوب بشم..اما خوب بشو نیست این گوشم...این دواهایی هم که میده..داروخانه ها ندارن...هی باید داروخونه بزرگ کشف کنم...من می خوام بدونم این همه علم پیشرفت کرده..نمی تونن یه دارو اختراع کنن سر دو روز گوش آدم خوب بشه....اینقد موضوع پیچیده است ؟ اگه اینبار خوب نشم دیگه نمی رم پیش این دکتره...اگه دکتر سریع و سیر سراغ دارید معرفی کنید.لطفا..

بعدانش...

من سالی ماهی یه معدود مواقعی تصمیم خودش میاد که قالب ابنجا رو عوض کنم...اما نمی دونم چرا اینکار و نمی کنم...انگار با این کارم می خوام گذشت زمان و نگه دارم...یا شایدم...یه جوری تنبلیه...اما خلاصه اش..اومدم یه دونه از همین قالبای بلاگر مرمت کنم...هی این فارسی این ور اون ور پرید که حوصلمو سر برد.. بعد من ام ولش کردم...حالا اگه حوصله رخ بنمایایه...شاید لباس اینجا رو عوض کنم...

دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۵

جهانی سوم بودن.....

این روزا...یهو نمی فهمم چی میشه که....فکرم میره...به اینکه
اگه جهان سومی نبودیم ؟....
وسط ترافیک...وقتی تو صف بانک ام ساعت 9...وقتی گیر یه امضا اداری ام...
وقتی مجبورم حرفای احمقانه رو تایید کنم....وقتی نمی تونم یه فایل ویدیو از اینترنت ببینم و واسه دیدن یه صفحه اینترنت 10 بارباید رفرش بزنم........وقتی یه تصمیم بی حساب و کتاب..بی منطق...بیچارمون می کنه....
وقتی مجبورام دروغ بگم که همچی درست میشه....
دست خودم نیست...آخر جوابای سوالای بی جوابم...شده جهان سومی بودن..
نمی فهمم...درکش برام سخته...
فرق ما بقیه دنیا چیه...؟ ....یه چیزی اون ته مه های دلم گره می خوره..هر روز بیشتر از روز قبل...


یه چیز بی ربط......اینقده دلم می خواست....به لااقل4 .. 5 تا تا زبون دنیا مسلط بودم...