دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸


دل گرفتگی هایم بر باد
حال را دریاب
زندگی کوتاه است.
مثل بادی چرخان در میان برگ ها.
مثل خوابی شیرین در میان گلها.
مثل حرفی کوتاه از میان لب ها.
مثل آهی سوزان از میان دلها
مثل ...
زندگی کوتاه است.
خستگی هایت در باد.
دل گرفتگی هایت در باد.
...از اتفاق های این چند روز می گذرم و می سپرمشون به باد.

امروز یکی از خدماتمون اومد دم میزم ، یه اشاره کرد بهم که برم پیشش.توی آشپزخونه میگه ، می تونی 50 تومن بهم بدی ،
هنوز عیدهی ها رو که قرار بوده بهمون بدن ندادن.قول می دم عیدی ها رو که دادن بهت بدم.بهش گفت باشه بزار برم حساب و ببنیم
اگه توی حسابم بود خبرت می کنم.بله من 50 تومن ام هم تو کیف ام نیست!
الان هم رفتم 50 تومن از خود پرداز گرفتم...فقط دارم به اون روزی فکر می کنم که بشم امید این خدمات مون ولی نتونم براش کاری کنم و دل اش بگیره...نمی دونم والا...حالا امروز یه رویی زده...فردا کی زنده است کی مرده....؟..شاید اصلا جاهامون عوض شد..والا...روزگاره دیگه...آدم دردش وبره به کی بگه.مملکت روی نفت خوابیده اون وقت یکی لنگ 50 تومنه!...که هرچی ام می کشیم از این نفت می کشیم..کاش خشک می شد! همه خیالشون راحت می شد !


خونه مونو 5 شنبه پیش کمی تکوندیم..پرده ها رو هم شستیم زدیم..مونده تمیز کاری داخل کابینت های آشپز خونه و کمد دیواری ، یخچال ها و تمیز کردن رویه های مبل و فرش ها.جا کفشی.شستن ملافه ها..لوسترها....از این مدل کارهاست که حوصله می خواد...امیدوارم بتونم به مقدار متنابهی وسیله و لباس بریزم دور یا رد کنم بره...کمی دور وبرم خلوت شه...اعصاب ندارم!
این روزها به این فکر می کنم که سال جدید و جه جوری نقاشی کنم.اغلب یه سری تصمیم می گیرم.اما نصفه نصفه ول میشن.
ام...باید بنویسمشون...باید روشون فکر کنم ..شماها چه جوری واسه خودتون انگیزه ایجاد می کنین؟..


* به خاطر محدویت اینترنت ام امور کامنت گذاری و جواب گذاری ام 8 خط در میون انجام میشه
ببخشید خلاصه

۲ نظر:

پگاه گفت...

روزگار بدیه!
خدا رحم کنه دو سه سال دیگرو!

وارونه گفت...

آآآآآآآی که چه دردی داره!
بیام خونه تکونی کمک؟!‌ :) البته بلد نیستم ‍پارسال با دوستم قرار بود کابینت هاش رو بشوریم٬ همش حرف زدیم :)) حالا میخوای بیام کمک :)) =))