یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

جدیدا نوشته هام..با هفته گذشته شروع میشه....البته نوشته زیر بیشتر تو مایه های غر و غر ایناهاست...
هفته پیش دو تا مهمون داشتیم که یه چند روزی خونمون بودن...اینجور موقع ها...کمی فضای خونه من و بیشتر کلافه ام می کنه یه جوری آدما توی هم گره می خورن....
البته گذشت اما هنوز خونه رو مرتب نکردم..یعنی این چند روزهمش یه کاری پیش اومد جنازه ام رسید خونه...یهو دلم می خواد همه اسباب اثاثیه رو بزارم وسط کوچه...از بس همه چی عمودی چیدم روی هم....باید روی مود حوصله باشم...وگرنه درست مرتب نمی شه..





بعدانش...وضعیت کارم روی هواست....یه پس زمینه مزخرف که هر وقت می خوام استراحت کنم.این موضوع و می ره وسط مغزام میشینه...و هر چقدر تلاش می کنم سرزنش بابت تصمیم اشتباه قبلی ام در مورد کارمو کنار بزارم نمی تونم...به گفتن آسونه...اما توی عمل تا حالا که نتونستم...انگار شده یه تکیه گاه روحی واسه همه تنبلی هام...یه موضوع واسه...توجیه
در نتیجه...همه بدن ام خسته است ..هم روحیه ام..خستگی که با خواب هم درست نمیشه....خوددرگیری...که جز خودم کسی کمکی نمی تونه بهم بکنه
الان هم پنجره پشت ام باز کردم...هوا عالیه...کاش می شد می رفتم مسافرت..گردش...گشت و گزار....بدون دغدغه کارم....کاش می تونستم به خودم مسلط تر بشم و همه زندگی و به کارم گره نزنم..اینقد صفر ویکی نبودم...کمی قویتر می شدم....دلم گنده تر می شد.....

۷ نظر:

می می گفت...

ای قربون اون غرغرات برم مننننننننننن

شنبه گفت...

سلام
بهترین راه سفره
همین الان برو بلیط بگیر همین الان

مریم گفت...

می می جونم...مرسی...:***

________________________

آقای شنبه...فعلا نمی تونم مرخصی بگیرم..ولی در اولین فرصت چشم

مریم گفت...

مهمون خیلی آدمو خسته می کنه.مخصوصا اونا که شب می مونن. من که اینجوریم . اون موقع ها زیاد از اینجور مهمونا داشتم از فامیلهای شوهرجان. من صبحها که میرفتم اداره یه بند انگشت زیر چشمم گود بود از بس که خسته بودم. تا وقتی که اونا بودن همینجور خسته بودم و درست نمی شدم. و تو خونه احساس می کردم همه جا به هم ریخته شده.

Unknown گفت...

مرسی عزیزم

آره درست حدس زدی
فقط موهایم خرمایی نه مشکی

راستش من تنها چیزی که از تو به ذهنم میرسه اینه که باید لاغر و قد بلند باشی

از قیافه ات هیچ تصوری ندارم و حدودای27-8 آیا درسته؟

یاسمن گفت...

هه! اومدم کامنت بذارم! کامنت دلارام دیسترکتم کرد :)
الان دارم دوباره تصورت می کنم!
:پی

مریم گفت...

مریم جونم آره راست می گی...انگار مهمونی که شبا می مونه..بیشتر انرژی می بری..بیشترام تو فکرم ها...که همه چی مرتب باشه...غذا همیشه روبراه باشه...اما گذشت دیگه..
________________________

دلارام جونم...والا...من خودمو لاغر نمی دونم...اما چاق هم نیستم...یعنی میشه گفت متوسط..قدم هم 163...قضاوت با خودت D:..بعدانش...مگه یادت رفته خانوما نهایتا 14 سالشون بیشتر نیست..ده!!..D:اما تو هم درست حدس زدهی ها کلک...
_______________________

یاسمن جونم...ماه و تصور کردی من ام تصور کن D:..دو تا نوشابه لطفا...
(((((((: