یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

جمعه اولین بازی جام جهانی ودیدیم..آفریقای جنوبی و مکزیک.
یعنی اول توی دلم گفتم..این آفریقای جنوبی ها...بد نیست..ببرن...جلوی مردم شون ...ذوق مردمشون..حیف نشه......اما...بعد که با شیپوراشون ویز ویز زنبور راه انداختن.. خوشحال شدم..نبردن....حالا بدجنسی هر چی می خواد باشه....اما اگه ببرن..تماشاچی ها شون هی می خوان ویز ویز راه بندازن...روان آدم صاف میشه..
کلا..بابا و داداش ام فوتبالی نبودن...حالا اینکه توی خونه...همسرجان موقع فوتبال من و نمی بینه..کمی سخته...
وقتی باهاش حرف می زنم...کلا حواسش نیست..البته خوب که فکر می کنم...می بینم وقتی فیلم نگاه می کنم..
خوشم نمی آد...هی یکی ازم سوال بپرسه...اما خوب...یه جور کرمه...که موقع فوتبال نگاه کردن همسر...
هی ازش سوال بپرسم..
از زمین و زمان هم داره آتیش می باره از گرما...گوشت چرخ کردمون تموم شده...هیچ ایده غیر خورشتی وغیر مرغی که موادش توی خونه باشه ...واسه غذا ناهارفردا ندارم...چی درست کنم.یعنی!؟

۱۰ نظر:

مریم گفت...

درست عین من:)) اصلا برادرهام فوتبالی نبودند ولی این شوهر جان خییییییلی فوتبالیه و من هم خواه ناخواه در جریان قرار می گیرم. اینکه چی درست کنم برای فردا معضل همیشگیه مریم جون. من درمانده میشم گاهی.. بچه ها هم خیلی از غذاها رو نمی خورند. اینقدرر فکر می کنم چی درست کنم بخورند!! اینجا هم اگه آدم بخوادزیاد بره بیرون غذا بخوره دوروزه دیگه باید به بشکه بگه زکی!! غذاهاشون به نظر من خیلی چاق کننده است.

مریم گفت...

وای مریم جون من سه بار این نظرو فرستادم حذفشون کن خواهش می کنم. هربار پیغام می داد فکر کردم ایراد داره.

مریم گفت...

وای مریم جون من سه بار این نظرو فرستادم حذفشون کن خواهش می کنم. هربار پیغام می داد فکر کردم ایراد داره.

مریم گفت...

مریم جونم..من ام تازه دارم می ام تو خط..اسم را جابجا می گم..نتیجه ها رو برعکس می گم..هاهاها...ولی بدم نیست..مایه خنده و ایناست...
این ایده غذا درست کردن هم خودش پروژه ای...

خورشید گفت...

چقدر از دیدن کامنتت خوشحال شدم . دلم برات حسابی تنگ شده بود . من هنوز وقتی خیلی در می مونم میرم اون ایمیلت رو میخونم . نمی دونم رشته تحصیلیت چیه ولی منو که مثل یه مشاور راهنمایی کردی
وقتی می بینم اینقدر خوب مسائل رو بررسی میکنی و به من روحیه میدی تعجب می کنم که چرا خودت کسل و بی انگیزه ای!

خورشید گفت...

در مورد غذا درست کردن که من عاجز شدم . یه شب میبینی مجبورم 3 جور غذا درست کنم .یکی برای علی جداگونه . یکی سبک باشه برای شام ویکی هم برای ناهار شوهرم . یه وقتها دلم می خواد یکی بود یه لقمه غذا می گذاشت جلوم اماده من فقط می خوردم

مریم گفت...

خورشید جونم...من ام وقتی دیدم به روز شدی کلی خوشحال شدم...

می دونی وقتی از دید نفر سوم به موضوع نگاه می کنی ..راه حل هایی ممکن به نظر بیاد ..که اونی که وسطه گوده..شاید نبینه..

اما وقتی وسط گودی گاهی اونقدر درگیر جزییات می شی که تصور کل قضیه سخت میشه...

مشکل من بر می گرده به خجالت و نبود اعتماد به نفس ..نتیجه اش این میشه که از حقم تو جامعه نمی تونم دفاع کنم..بعد سر خورده می شم...

البته نمی دونم..شاید افسردگی هم گرفتم..ولی فعلا نمی خوام به روی خودم بیارم...
به امید شادی و خوشحالی همه آدما..

خورشید جونم..تو که مامان هستی
مسئولیتت بیشتر هم هست...غذای علی همیشه باید به راه باشه...
واقعا آدم یه وقتایی هنگ می کنه
که چی بپزه...!

می می گفت...

من فقط دوست دارم خبرای فوتبال رو بشنوم ولی اصلن حس و حال دیدن همش رو ندارم خوشبختانه پیام هم اینطوریه

مریم گفت...

می می جونم..
غلظت علاقه همسر من بیشتره...
وقتی رو ی مود فوتباله...
90 دقیقه رو نگاه می کنه...البته
من پارازیت های خودم می ندازم..
D:..

یاسمن گفت...

نه راجع فوتبال نطر دارم نه راجع به آشپزی پس سکوت اختیار میکنم :)