سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

فرش های خیلی سفید....

من کلا تو خط ازدواج نبودم...خداییش خیلی مقاومت کردم...بگذریم...وارد جزییات نمی شم...
مامان و بابای من مثل خیلی از مامان باباهای دیگه...هی خرد خرد جهزیه تهیه می کردن...کاری ندارم که کارشون درست بود یا نه...اصلا جهزیه دادن خوبه یا نه...چی می دونم... اصلا بی خیال می شدن ..یا مثلا با اون پول ها یه کار دیگه می کردن...نمی دونم..در هر صورت گذشته..اما خب...من ام کلا توی یه فضای دیگه بودم..وقتی حرف ازدواج می شد..با جیغ بنفش روبرو می شدن..واسه همین اصلا من و تو جریان نمی زاشتن...تازه فکر نمی کردن اینقد طول بکشه...هاهاهاها...البته من ام دختری خوبی بودما...

.بعد هم رفتم که خونه بخت...هیچ گیر ندادم که اینا از مد افتاده یا نیافتاده.(..یادم باشه یه ماجرارو براتون بگم..)***...اما یه چیزی که خیلی روی نروم بود فرش بود...یعنی یه دفعه بابام یه جفت فرش خوب دیده بود..خریده بود...بعد هم گذاشتنش واسه من..من هم کاری بهشون نداشتم...تا قبل عروسی ....البته فرش های خوش نقشی هستن..اما خیلی زمینه سفیدش زیاده..

با این هوای دودی تهران.!!. اصلا آدم همش توهم لکه بر می داره..بس که روشنه.من همش روش روفرشی پهن می کنم....بعد این روفرشی هی جمع میشه...هی بیشتر میره روی روانم....اصلا ترجیح می دم...از این فرش های ابریشم مصنوعی ماشینی بگیرم...که فکرکنم بهش مو نمی چسبه...سبک ام هست..هر وقت دلم خواست بشورمشون...حالا دلم می خواد اون فرش ها رو بفروشم..اما همسرم می گه...کار جالبی نیست....یه جوری هدیه است.... بیا اینها رو جمع کن...بزار یه گوشه..فرش ماشینی هم بخر..اما من می گم..فرشی که لوله شده باشه..چه فایده داره..اصلا ما که جا نداریم..کجا جا بدیم...چی می دونم والا

*...مثل اینکه حرف اینجا رسید . به گوش این خانومه...
بارالها...خیلی ممنون که دیگه نمی آد توی مانیتورم نگاه کنه...خواهش می کنم بهش بگو..نیاد از بقیه پیش من بگه...حس خوبی ندارم به این کار...نمی دونم چی بگم..از اون یکی دفاع می کنم..سکوت می کنم...نمی دونم.
حس منفی قل قل می کنه...
بارالها یه موضوع دومی هم هست....تو که خودت می دونی من نمی خوام از زیر کار در برم..اما تو که مشکلمو می دونی.. .. دو نفر می خوان یه کار گل و به من بسپردن...بیا یه جوری اصلا این کار گله و حذف کن...هم اون دوتا راحت میشن..هم من...راه حلم واسش هست...


***
ماجرا: یکی از دوستهای فامیلمون..یه دختره بود که کلا وضع مالی شون خوب بود.عروسی دختره مثلا فرض کنید..قرار بود سال 87 باشه...کلی می رن جهاز می خرن. خونه رو می چینن..نمی دونم چی شده بود که یه سال مراسم عقب افتاد..مثلا سال 88 قرار شد عروسی بگیرن... مامان عروس..دوباره...از اول جهاز خریده بود...چون مال سال 87 قدیمی شده بوده......نمی دونم چرا هنوزام..این چیزها رو درک نمی کنم..نمی فهمم..بابا بی خیال...

۳ نظر:

می می گفت...

به نظر منم اگه دستبافه حیفه که بفروشی.

دلی گفت...

منم همین مشکل را داشتم
مامان و بابام قبل از ازدواج من سک فرش آجری دیده بودند و خریدند و من تا موقع عروسی ندیده بودمش موقع بردن جهاز کمی غر زدم ولی دلم براشون سوخت یعنی چند نفر رو آوردند تا فرش رو رد کنند بعد نصف قیمت خریداری شد میخواستند منم نگه داشتم ولی از وقتی از اهواز اومدم تهران دیگه یک فرش از این فانتزی های ترک خریدم و گذاشتم زیر دست و پامون خراب هم شد خراب بشه باندازه فرش دستباف گرون نیست

جالبه مامان و بابام هر دفعه میگن حیف فرش دستباف رو لوله کردی گذاشتی تو انباری
و شوهر جان ما هم اجازه فروش نمیدهند و میگه باید این فرش تا ابد حفظ بشه

مریم گفت...

می می جونم..اره...واسه همین از اون ور حیفمم می اد..

______________________

دلی جونم..چه جالب..من ام اولش یه مقدار غر زدم...اما بعداش..دلم نیمود اذیتشون کنم..از این فرش ترک ها..
ایرانی اشم زدن..من هم فکر می کنم.
اونا برن زیر دست و پا..بهتره ...
حالا نمی دونم چی بشه...(: