دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۹

دیروز اینقد هوا گرم بود که دلم می خواست برم تو یخچال بشینم......گرما رفته بود توی مغزم.. عین این سوسک ها.وسط اتاق ولو شده بودم چون هوای کف خونه از روی مبل ها خنک تر بود...وقتی از گرما چشمام گرم میشه..سردرده که می افته به جونم...

هی پاهامو می شستم... شربت آبلیمو خاکشیر خوردم..ناهار واسه فردا نداشتیم...باید می رفتم پای گاز و ناهار...اما گرمای گاز...
من ام دیدم برنج سفید پخته شده داریم..عدس گذاشتم پخت ..گوشت چرخ کرده ام جدا تفت دادم...همه رو گذاشتم کنار هم .شد ناهار امروز!

اممم..
آرزوهای من..باور بشین..
ترس هام میشه برین
خواهش می کنم

۸ نظر:

می می گفت...

از دستت کلی خندیدم که مثل سوسک ولو شده بودی ها. می دونی من کلن این چند وخت درگیر این موجودات موذی ام. (آیکون خنده)
هوا واقعن گرمه لامصببببب

مریم گفت...

می می جونم..ما تو خونه به اون مدل ولوشو دن می گیم..مدل سوسکی..

((((((:
اره واقعا هوا گرمه..نمی دونم کی می خواد خنک شه پس..پخته شده یم رفت..

مموی عطربرنج گفت...

تو این گرما مغز آدمم می پزه...البته امروز خنک شده...

مریم گفت...

اره ممو جونم...هوا بهتره شده...خدا رو شکر..

مریم گفت...

مریم جون منم از اون شربت آبلیمو و خاکشیر می خواااااام:) آیکون شکمو

مریم گفت...

مریم جونم..تشریف بیارین...تو یخچال آماده داریم..D:

محبوبه گفت...

جهت سركشي هر روزه لينكت كردم عزيزم.
آمين جهت برآورده شدن اون دعاها

مریم گفت...

مرسی محبوبه جونم..لطف کردی...