دیروز موقع برگشت به خونه...توی تاکسی که نشستم..دو تا خانوم عقب بودن...من هم رفتم کنار اونها نشستم..ناخواسته...حرف های یکی از دخترها رو می شنیدم.جالب اینجا بود که صدای اونی که وسط نشسته..بود نمی شنیدم..اما صدای اونی که کنار پنجره پشت راننده بود وکامل می شنیدم....همون اول..موبایلش زنگ خورد.. .دختره به دوستش گفت..محمداِ...توی لیستم نوشتم محمدجونم...اما وقتی زنگ می زنه جونمش کامل نشون نمی ده...و بعد تلفن جواب داد... گفت...نه عزیزم..مترو خیلی شلوغ بود خیلی واقعا نمی شد سوار بشیم...من ودوستم با هم الان تو تاکسی هستیم...خب تو کجا برات راحت تره....باشه..خداحافظ... بعد رو به دوستش کرد و گفت...می گه چرا صدای کسی نمی آد؟؟..واسه همین گفتم توی تاکسی ام....من وقتی با مامان هم بیرون می رم..گوشی نگه می داره..می گه می خوام صدای مامانت و بشنوم..!... من صدای دوستش و نمی شنیدم که چی می گفت...فقط جواب های دخترو رو می شنیدم.... می دونی.. همین چند روز پیش دختر عموم که خیلی دختر خوبی هم هست..یه لحظه اومد دم خونمون...من هم می خواستم برم با ماشین خرید....می خواستم تا یه جایی برسونمش...چون می دونستم..الان محمد گیر می ده که کیه ...بهش گفتم هیچی حرف نزنه...تمام مدت هم توی ماشین موبایل روشن بود !....اون بنده خدا هم بدون حرف زدن پیاده کردم... من اصلا تنها بدون محمد جایی نرفتم..یکی دوبار تاحالا تنها اومد..مثل الان... ...........می دونی...از همون اول که عقد کردیم...من خیلی مراعاتش و کردم...واقعا الان بهتر شده ...من سیم کارت مو همه چی عوض کردم...هرچی گفت گوش دادم....می دونی من کلا به ماشین ها علاقه دارم..مدل شونو..سیلندرشونو... بعد توی خیابون..یهو برمی گشتم...یه ماشین نگاه می کردم..می گفتم چه ماشین قشنگی...دیگه تا دو روز باهام قهر بود..می گفت...تو از پسره توی ماشین خوشت اومده!!..بهش می گفتم دیونه...مگه من آدم ندیدم...خلاصه دیگه...توی ماشین...که می شستم..دیگه به هیچی نگاه نمی کردم... ................................. اون اول ها....من یه کلاسی می رفتم....این 5 ساعت توی ماشین می نشست...تا من کلاسم تموم بشه... یه بار چون هوا گرم بود..توی ماشین گرما زده شد...بردیمش بیمارستان...!... الان...کلی باهاش حرف زدم...می رم آرایشگاه روزا...( فکر کنم..می رفت کار می کرد..)...اونجا که دیگه فقط زنونه است..یه ذره حرف می زنم..دلم وا میشه... .......... خودشم می دونه...کلی سفر رفته...می گه هیچ دختری نتونسته با این اخلاق من..کنار بیاد..تو فقط تونستی... من ام بهش گفتم...اگه فقط دوستی بود..محال بود تحملت کنم..من هدف ام زندگی..... نمی دونم تلفنش زنگ خورد..یا خودش زنگ زد....بعد از دوستش پرسید اینجا کجاست...دوستش از من پرسید...من و راننده تاکسی و مسافر جلویی همه با هم گفتیم..کجاست... ( توی دلمون شاید می خواستیم کمکش بدیم)....همون لحظه...کمی سرمو چرخوندم..تا قیافه دختره رو ببینم...قیافه دوست داشتنی داشت... تقریبا رسیده بودیم..من ام تلفن زنگ زد...و دیگه نفهیدم چی شد...نمی دونم واقعا...چی بنویسم...گفتم..شاید یه روزی یه مردی ..پسری بیاد اینو بخونه...وکمی فکر کنه...که آیا درسته که با محدودیت هاش..کاری کنه همسرش..نتونه ساده ترین کارها رو انجام بده...آیا بهتر نیست..یه راه حلی برای حس هاش پیدا کنه و کسی کمک بگیره...اول قدم اینکه قبول کنه..کارش درست نیست... |
شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹
یه روز در تاکسی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
سلام دوست کم پیدا
منم این مدلا رو دیدم. امااااااا
با این تفاوت که میگم اشکال از طرف دختره تا پسره. یعنی آدمی که بتونه خودش رو اینقدر حقیر کنه که یه نفر روی زندگیش اینهمه احاطه داشته باشه مشکل از خودشه. زنی که در مقابل این رفتارا کوتاه میاد اشتباه از خودشه و لاغیر. زن می تونه مردو بسازه. خیلیا رو دیدم که این رفتار مردا رو روی حساب دوست داشتن می دونن و تازه بهش افتخار هم می کنن
من از این نمونه ها توی ایران زیاد دیدم. اینجا هم هست البته ولی خیلی کمتر. تفاوت عمده اینه که اینجا از اول به عنوان بیماری بهش نگاه می شه و دخترها می دونن که طرفشون بیماره. اگه باز هم به خاطر علاقه یا هر چی می مونن توی رابطه سعی نمی کنن خودشون را عوض کنن. سعی می کنن طرف را بفرستن دوا درمون. توی ایران متاسفانه اینجور بیماری ها به خاطر مسایل سنتی تقویت هم می شه... حیف زندگی هایی که اینجوری تباه می شه.
اول بگم مرسی که نوشتی. دوست دارم نوشته هاتو.
در مورد اون زوج....وای چه وحشتناک! تو هم چه کیس هایی په پستت می خوره! یه فیلم سینمایی بوده برای خودش! در اینکه پسره یه مریض روانی بوده شک نکن! من روانشناسی نمی دونم ولی این حتما یه مرضی هست دیگه... نمی دونم ربط داره به این موضوع یا نه ولی یه جایی خوندم غیرت حسادتی است که در پوششی از مذهب پیچیده شده باشه...آخه بعضی وقتا این دیوونه بازی ها رو اسمشو میزارن غیرت... مطمئن باش این ازدواجها آخرش می پکه! شک نکن.
نمی دونم چطور میشه این ادمهای مشکل دار رو تحمل کرد به اسم عشق و دوست داشتن .مگه ادم چند سال میتونه این وضع رو تحمل کنه
سلام می می جان...
می می جان...نمی دونم در مورد دختره...نمی تونم بگم...همش تقصیر دختر است...دختر مورد نظر توی ایرانه...
اگه پشتوانه مالی نداشته باشه و حمایت خانواده نداشته باشه..کارش به این راحتی ها نیست...
وقتی حق جدایی با زن نیست..این جور مشکلات می تونه یه جور جهنم بدی بشه..
------------
نوشا جون...باهات موافقم..من دلم می خواست اون نوشته بدون قضاوت شخصی ام باشه..من هم فکر می کنم..اون آقا و هر مردی یا زن دیگه ای که همچین دیدی داره باید بره سراغ مشاور و روانکاو و مشکلش وحل کنه..اما قضیه اینجاست که این مدل مردها...توی جامعه ما پذیرفته هستن..واوصلا این زنه که خودشو باید طبیق بده...اگه دختره از طرف خانواده اش پشتوانه نداشته باشه...و از اون طرف بیاد در مقابل مرده جبهه بگیره...کلا یه جور جهنم واسه خودش درست می کنه...این جور مردها.معمولا..کلا خودشون محق می دونن...نه طلاقی می دن...نه اون دختر و رها می کنن..نه باور دارن که مشکل دارن
--------------
مریم جان...چه کنیم دیگه..اینقد توی ترافیک هستیم...که کلا هی سوژه پیش میاد...در مورد اون زوج هم...واقعیتش..من فکر می کنم.این جور مردها..نمی خوان بپذیرن که مشکل دارن...که نیاز به روانشناس دارن...امیدوارم..حداقل دخترها قبل ازدواج این اخلاق مرد و بفهمن...و جلو نرن...
---------------
خورشید جون...نمی دونم..واقعا..اسم دوستی و عشق هم میاد روش...لابد دختره هم باید مطیع باشه...امیدوارم یه روزی برسه که این مدل فکر کردن ها تموم بشه..
ارسال یک نظر