شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

ممنون آقای راننده


...مدتی توی وبلاگم..یا دارم از مریضی ها می نالم..یا یه ماجرای تاکسی
دارم...یا در حال غر زدن از محل کارم هستم..من شرمنده شما خواننده عزیزم...نمی دونم چه اصراریه می آم هی غر می زنم...اما نمی دونم...فکر می کنم اگه بنویسم بهتره..
واقعا نمی دونم این زانو درده...از کجا سر و کله اش پیدا شده..توهم هم نیست..زانوم صدا می ده...توی اینترنت خوندم صدای زانو به همراه درد....نشونه مشکل و باید رفت پیش دکتر....ولی اصلا روی مود دکتر رفتن نیستم...هوا هم که سرد میشه...بدتر میشه...چه می دونم والا....فعلا باهاش می سازم...

اما ماجرا تاکسی امروز
:)

5 شنبه هوا رسما گرم شد...من ام امروز بی خیال شال و لباس بافتنی شدم..لباسم کم بود...عصری منتظر تاکسی بودم....سوز می اومد...سردم شده بود...زانوم شروع کرده بود به ویزویز..از درد توش داغ شده بود..یه داغ دردناک....از اون طرف...از وقتی این بنزین گرون شده...ترجیح می دم سوار تاکسی بشم...چون اگه قراره بیشتر بردارن..ترجیح می دم تاکسی دار بر داره...خلاصه...گیر دادم..تاکسی بیاد..داشتم تسلیم زانوم می شدم...گفتم..هر ماشینی رسید سوار می شم..که یهو..یه تاکسی پژو زرد...جلو خالی رسید...و ذوق زده شدم و پریدم جلو...ماشین تقریبا نو بود...بوی سیگار نمی داد ....یه آهنگ قشنگ هم گذاشته بود...توی تاکسی گرم بود...یه حسی خوبی اومد توم....تازه راننده خیلی خوب رانندگی می کرد..اصلا متوجه ترمزش نمی شدم...هی جلوی این و اون نمی پیچید...بوق نمی زد...دلم می خواست...موقع پیاده شدن...بگم..آقا خیلی ممنون...خیلی بهم خوش گذشت...اما خجالت می کشیدم....خلاصه یه موج مثبتی پیچیده بود تو فضای تاکسی....
نزدیک ها مقصد....یهو راننده با مردی که پشت سرم نشته بود...باب صحبت در مورد برف احتمالی و هوا شروع کرد...بعد نمی دونم چی شد...که یهو گفت...آقا..امروز یه صحنه قشنگ دیدم...مدت ها بود..همچین چیزی ندیده بودم...من تو شهرداری کار می کنم..یه کارگاهی هست...تو اتوبان..فلان....یه راننده نیسان...که مسن و پیر بود...با سرعت..یهو از در کارگاه زد..بیرون ( در کارگاه...به وسط اتوبان باز می شد..یه همچین چیزایی)...همون موقع یه ماشین تویوتا ( اگه اشتباه نکنم.-ماشین خارجی گرون. شما در نظر بگیر.)...رد می شد...راننده نیسان..زد وسط در تویوتا...راننده نیسان...مقصر اصلی بود....می گفت من اون لحظه بیکار بودم..داشتم...ماجرا نگاه می کردم....یه پسر 25 سال از ماشین پیاده شد....پیرمرد..هم از ماشین پیاده شد و داشت دستاش می لرزید....یهو پسر جوون...دست پیرمرد و رو گرفت و گفت..آقا فدای سرت..چرا می لرزی..برو سوار ماشین بشو برو.......
راننده تاکسی می گفت..خیلی ماشین خسارت دیده بود...بالای 10 میلیون...اما پسره.تا دید این پیرمرده داره می لرزه...یهو بخشیدش...می گفت...اگه مثلا..پیرمرده شروع می کرد به ناله ...و پسره بعدش می بخشید...اینقد قشنگ نبود که یهو همون اول...اصلا نزاشت..پیرمرد چیزی بگه...راننده گفت..امسال جزو 5 تا صحنه قشنگی بود که دیدم...


به نظرم اومد آدم مثبتیه...شاید واسه همین...حس خوبی توی ماشینش داشتم.....من که روم نشد...چیزی بهش بگم...
ولی اینجا می نویسم...مرسی که اینقد توی تاکسی ات خوب بود....ممنون بابت حس خوبی که توی تاکسی ریخته بودی..
شاد باشی...


*******


همچنان...توی شرکت نمی تونم خیلی وبلاگ بخونم..کامنت بزارم....به سرم زده وای مکس ایرانسل بگیرم...
تا چه پیش آید...

۵ نظر:

مریم گفت...

فکر کن ! مثلا یه آدم مثبت انرژیش رو همه متوجه میشن. وای در چه دنیایی زندگی می کنیم یا بهتر بگم دلم می خواد بدونم ما چه انرژی از خودمون ساطع می کنیم. کاش همه از در کنار ما بودن لذت ببرند.

مریم گفت...

مریم جان چه جالب...
من دقیقا وقتی از تاکسی پیاده شدم..داشتم به اینی که نوشتی فکر می کردم...
امیدوارم...که یه روزی بشه...همه از کنار با هم بودن لذت ببریم..

یاسمن گفت...

بابامریم من خیلی به فکرنم مخصوصا با این کم نوشتنت.همش میترسم نکنه دوباره بذاری بری :(
آخیش چه خوب بود اینی که تعریف کردی ..آخیشششش!

دلی گفت...

همیشه نوشته هات رو میخونم ولی یک مدت خیلی سرم شلوغ بود
پست خیلی خوبی و مثبتی بود
ایشالله همیشه شاد باشید

مریم گفت...

یاسمن جان..خیلی من می نوشتم..اینجا هم که قیلتر شده!...سرعت ها کم...چه شود...فکر نکنم از اینجا دل بکنم...ممنون از لطفت..
------------
دلی جان ممنون..امیدوارم تو هم شاد و سبز باشی...