یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

30
..

راستش از پارسال تا همین الان ..هرزگاهی فکر می کنم...به 30 سالگی...

یادمه وقتی اینجا رو باز کردم...20 سالم بود...
بعد بعضی وبلاگ ها از حس 30 سالگی شون می نوشتن...
می خوندم...و کنجکاو بودم..بدونم چه حسی دارن..؟

هر چند من هنوز از نظر خودم 29ام...اما خب...یه واقعیته..
تا جند وقته دیگه می پرم..توی دهه بعدی...

نمی دونم...حس خیلی خاصی نیست...اما ناخود اگاه..هی بر می گردم عقب...هی زوم می کنم...روی کارهام...من چند ساله گریبانگیر رکود شدم...
هیچی کی هم به اندازه خودم مقصر نیست....

فکر می کنم..باید توی 30 سالگی دستم پرتر بود...
واقعا چه کار خارق العاده ای کردم توی این چند سال...
رزومه زندگی و کاری ام..تکرار مکررات...
چند تا پرش داشتم؟.....

نمی دونم....گذشته دیگه بر نمی گرده...
می دونم هر موقع ماهی از آب بگیری تازه است...اما فکر می کنم....
شروع نو توی 30 سالگی...به نظرم دیره..
وقتی 30 سالت شد....باید تقریبا مسیر خواست هات مشخص شده باشن...
....
اما من اعتراف می کنم...توی مرز 30 سالگی هنوز نمی دونم از زندگی چی می خوام...
...


هیچ نظری موجود نیست: