پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

………………….:•·°·°·•:..:•·°·•:..:•·°·°·•:…………………

....فردا...ابرک مهربون...که عين يه خواهر مي مونه ... به دنيا مي ياد....دلم مي خواست...

دوست .مهربونم............تولدت مبارک.......:)

………………….:•·°·°·•:..:•·°·•:..:•·°·°·•:…………………

………………….:•·°·°·•:..:•·°·•:..:•·°·°·•:…………………


فرداي..فردا هم ..« ۹ شهريور».من تصميم گرفتم به دنيا بيام.....:)... نقشه کشيده بودم....لباس وب لاگمو عوض کنم....ولي نشد...اما يه عکس هست..که خيلي دوستش دارم...مي زارمش اينجا....



........ما داريم فردا ميريم مسافرتيه چند روزي ....اميدم منتظر منه کارم تموم بشه بياد پاي کامپيوتر....نمي دونم..
من هر چي فکر مي کنم چي بزارم....ٌصبح تا حالا هم که...هي اين ور وانو ور..تمر کز ندارم..:)...رفتم سراغ خليل جبران....:)

خداوند به کلمات شما گوش نخواهد کرد.مگر آن کلمات...را خود بر زبان شما جاري کند و من نمي تو انم دعاي دريا ها و جنگل ها و کو ه ها را به شما تعليم دهم.
اما شما مي توانيد که از کو هها و در يا ها و جنگل ها زاده شده ايد...مي توانيد دعاي انها را در قلب خود بيابيد...

خليل جبران...



هیچ نظری موجود نیست: