یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲

خب من به حرفه ای ، بابا، نگین خانوم، که نیستم :)

به قول کلاه قرمزی نمی دونم چرا اون دونفری که داشتن بد میتون بازی می کردن ،
به من نزدیک تر ونزدیک تر می شدن.....:).....
مثلا می خواستم بازی شونو به هم نزنم اما.....
اما الان دیگه خوب شدم.....:)





امروز فهمیدم یکی از کلاسای سه شنبه ام تشکیل نمیشه ،این خوبه ، سه شنبه ها یه استعداد ذاتی دارن برای بد شدن.نمی دونم چرا ،این ترم سه شنبه ها 4 تا کلاس دارم وقتی می خوام بر گردم خونه ، آرزوی یه قدم غولی می کنم. یه قدم غولی بعد از کلاس تا خونه ، می خوام به خدا پیشنهاد بدم ، توی دنیا های بعدی که خواست بسازه ، یه خورده انعطاف بدن آدمارو بالا ببره ، مثلا مثل گجت ، دستات بلند بشه ، وقتی یه چیزی وجا می زاری بتونی دستتو بفرستی تا برش داری ، یا بتونی بعضی موقع ها قدم غولی برداری ، یا باز مثل گجت سایز گردن آدم عوض می شد. یه وقتایی واقعا لازمه

هفته پیش کسی نبودکه نبینم ، مثلا یکی و بعد 8 سال دیدم.

کسی کارکردن با اینجا رو بلده ؟


یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۲

غربت شمس

فردا تولد حضرت محمد ، حضرت محمد و دوست دارم. یعنی فکر می کنم آدم مهربونی بوده....... .نمی دونم چرا. صدای دف می یاد...
.....


جمعه رفته بودیم بیرون ،اولش که گفتن بیا دوچرخه سواری من گفت ام نه و خلاصه رفتم و یه دور زدم. وقت برگشت یه فرود اضطراری پیش اومد.یعنی سرعت زیاد دونفرام جلوم ، ترمز نگرفت و شیرجه روی زمین.
الان یکی از زانو هام درست تا نمیشه. چونه امم چسب کاریه . بهتره حوالی آیینه پیدام نشه.می دونید ،
همین که می تونید از پله ها بالا و پايين یرید. موقع غذا کردن وخندیدن و..... مشکلی ندارید کلی خوش به حالتونه، به خدا.

باید طراح تست بشم . اول متن نوشته سه تار ، اون وقت دوتا گزینه ها غیر فارسیه .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

میز کامپیوتر و عوض کردن، تنظیم دست وهمه چی عوض شده ، آخه قبلیه چش بود مگه ، عادت ندارم به این اصلا جای دستام درست نیست.تا حالا با کت شلوار شنا نکردم. اما فکر کنم وقتی میگن انگار دارم با کت و شلوار شنا می کنم، عین حالتی که من دارم.

این چیزی این کنار صفحه گذاشتم. مال
آرمن چخماقیان ، کاست آیین ها


نشر هرمس

یه چیزی می نویسم براتون ، بعد شما حدس بزنید ، این نوشته کیه؟

سه تار قهو ه ای گوشه اتاق خوابیده بود، یک پارچه مخمل آبی تا شده زیر سرش بود.انگار او هم غصه تنهایی گرفته بودش.آخرین هدیه او بود.بغلش کرد و شروع کرد بر زخمه زدن بر خودش ، و نالید ،اشک پاشید کف اتاق ، انگار صدای سه تار رعدی باشد در اسمان ابری زن، و ابر اسمانش بارید ، آب گرم گونه هایش را پر کرد.
مرد دست های زن را گرفت وچشم هایش را سیر دید، چند سال بود که تلاش می کرد تا بتواند اشکهای زن را بفهمد، و همیشه آنها را دیده بود ، سرش را نزدیک تر اورد و آرام ارام اشکهای زن را نوشید. شور بود و داغ .مرد آتش گرفت.
هر وقت مرد اشکهایش را می نوشید آرزو می کرد کاش می توانست، کاش می شد اشکها کلمه باشند و آنها را به مرد بگویدخیلی هم تلاش کرده بودولی انگار هیچ راهی برای حضور کلمات نبود.


خب حالا 4 تا گزینه هم براتون می زارم .که خیلی سخت نشه :)

1. پائلو کوئلیو
2. ابراهیم نبوی
3. مارگاریت دوراس
4. شیوا ارسطویی


فکر کردید ؟
جواب گزینه 2 :) ، همیشه فکر می کردم ، باید طنز سیاسی بنویسه ،یا یه چیزی توی این چیزا. ولی راستش به نظرم تیکه بالا قشنگه. اسم کتابش ، بوی تمشک وحشی.
خوندن داره. نشر و پژوهش دادار
باورم نمیشه ، اصلا نگفت تو کی هستی ، شماره شناسنامه مامان بزرگت چیه؟ اصلا عضو شدنی در کار نبود.عکسمو قبول کرد.جلل وب مستر. به هر حال مرسی.این همون عکس پایینی است که فکر کنم نتونستید ببنید :)



پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۲

سلام بابا خوبی :)؟
چند وقت پیش داشتم فکر می کردم راسته که می گن اگه اول سال هر جوری باشه تا آخر سال ادامه داره ، یعنی اینترنت بابا تا آخر سال همین جوریه ؟ اما دیدم که اومدی ........:)

تازه این کتاب " من و بابام " خوندم
**
یه بار یه بچه هه تو کلاس من از روی ورقه یه بچه دیگه کپی کرد. من از بابام پرسیدم آیا باید چغلی اونو بکنم؟ اون گفت بهتره به کار خودم برسم.بابا ها برای حل این مسئله ها خوبن.
جکی
**
هر وقت شما مچ اونو بگیرین که زیر قولش زده همیشه با صدای پدرانه اش می گه،من زیر قولم نزدم تصمیمم رو عوض کردم.حق با شماست
پاتریشیا
**
وقتی اون دیر به خونه میاد به اتاق من می آد ومدتی اونجا می ایسته وبه من نگاه می کنه .بعضی وقتا من خودمو به خواب می زنم بعد بابا پتو رو روی سر من می کشه و منو می بوسه .
کوین
**
وقتی ما ماما مجسمانه بازی کردیم. من گوزیدم وبابام گفت تو اخراجی ، این یه حرکته و ما همه از خنده روده بر شدیم.
ماکسین

پنج شنبه اس آخر هفته اما فال این هفته رو از دست ندیند :) شهریوری ا که می خوان یه کاری انجام بدن ، به بعداش فکر می کنن :)ا ینو از وب لاگ دنیای کارتون وکاریکاتور پیدا کردم.



کلی می خواستم بنویسم اما،الان کلی یه نفر با هام حرف زد ه.اکثر اوقات می تونه قانعم کنه،برای همین همیشه اینو می فرستن سراغم. خب اگه به حرفشم گوش دادم اتفاقای خوبی افتاده. فعلا که نسخه ام یه جدول معایب مزایاست.
اما خیلی کوچولو اینکه یه کتاب گرفتم دیروز ، وقتی کتاب و باز کردم این جمله ها رو دیدم

آوازی برای مری لو

خیلی قبل از اینکه تو بیای
قلبش شکسته بوداینو می دونم
چون خودش به من گفت
خیلی قبل از زمستون و بادهای سردش
خیلی قبل از اینکه تو بیای
قلبش شکسته بود
قبل از تابستون
حتی قبل از بهار

یه جایی روی یه جادهای که سفر می کرد مونده بود
وحالا تو داری تیکه ها رو جمع می کنی تا اون ها رو روی هم بند کنی

م.نیکپور

دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲

یه لینکی بود. مال پارسال این موقع ها فکر کنم ، چون لود شدنش خیلی طول می کشید. من هیچوقت حوصله ام نمی گرفت. ببینم چیه. تا اینکه چند وقت پیش دوباره دیدمش چون امتحان داشتم، به خاطر همین گفتم
باید حتما ببینم این چیه.....:)حالا اگه شما هم می خواید برید اول یه خوردنی تموم نشدنی بیارید بعد مسنجرتون روشن کنید.سرچی ، میلی چیزی دارید انجام بدید.تا این لود بشه.ولی قشنگه.
2003 اشم اومده که ایشالا برا امتحان بعدی ام

اینقد از این عکسه خوشم اومد




یه چیزی حدود یه ماه پیش بود که یکی از دوستام یه کتاب برام اورد.اول که قطر کتاب و دیدم جا خوردم . گفتم عمرا من اینو تا اخر تابستون تموم کنم. اما دوستم گفت که خیلی
قشنگه. خلاصه اولش با تردید شروع کردم به خوندن تا اینکه همین دیروز پریروز ا تموم اش کردم.اما جدی جالب بود. در مورد زندگی ناپلئون بعد از ازدواج دومش بود تا تبعید اش و زندگی ناپلئون دوم.اول یه دید بد داشتی نسبت به ناپلئون ، بعد یواش یواش می دیدی نه این جورایم نیست.اونقدر ام بد نبوده و به جاش آدمای دیگه ای که وجه خوبی داشتند .بر عکس می شدن.آخراش که دلت براش می سوخت.
اما نوشته بود ناپلئون 5 می21 18 از دنیا رفت.یعنی همچین روزی.
از دو نفر خوشم نیومد .یکی مترنیخ ، صدر اعظم اتریش که خیلی خیلی اذیت کرد. یکی ام انگلستان.


پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۲