سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴

توی دلم جیوه اومده....یه چیز سنگین و سرد.....
یه چیزایی ته دلم ته نشین شده.....به هرحال.......
... از دنیا رفت.....من دیدم...وقتی روی قلب مریض اش ..سنگ می زاشتن.....هیچکی ...نمی فهمه.....
نفس ام تنگ میشه....نمی دونم واسه کی دارم یا چی گریه می کنم...فقط می دونم...دلم واسه نبودن می سوزه...واسه خنده ای که دیگه نمی بینم....واسه مهربونی که رفته...آره شایدم دارم واسه خودم گریه می کنم...
هر چی هست دلم گرفته...یه چیزی از پیش ام رفته و دیگه بر نمی گرده....جای خالی.که..نیست....

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چی شده مریم جان. خدای نکرده کسی چیزی اش شده؟

Maryam گفت...

نه...یکی از فامیل هامون رفت پیش خدا...
من تا حالا از نزدیک ندیده بودم
به خاک سپردن یه آدمو...
خدا رحمت اش کنه...
خیلی مهربون بود...