سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

دچار تکثر شدم
خوب نیست ..این همه قرقر...اما
هرچی بزرگتر میشی...توقع دوری بریا ازت بیشتر میشه...
توقع خودت از خودت....
ناچاری..ناچاری..یه جایی ارتباطاتو قطع کنی...
یه نیگاه می ندازی..دلت نمیاد...اصلا ...
من نمی فهمم...حتما نحوه عملکرد من ایراد داره....این همه آدم مهم..با یه عالمه کار سخت تر از کارای من...که می رسن به همه کاراشون...چرا من نمی رسم..چرا اینجا اینقد نامرتبه
چرا وقتی یکی با هام حرف می زنه به 50 % حرفاش گوش نمی دم
چرا یه غلط دیکته ای دارم تو متن رسمی...هرچی ام نیگاه می کنم ...نمی بینم...
چرا سر کلاس ...این همه با غلط غلوط می خونم
چرا وسایلمو و یادم می ره بر دارم...
تو حرف زدنم کلمه های نامفهوم زیاد دارم
فکرم همه جا هست و نیست...

همه اینا رو بزاریم کنار...هیچی مثل این نیست که ، سالم باشی...امروز به دونه دونه قطر های سرم نیگاه می کردم....

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اتفاقی وبلاگ شما رو پیدا کردم ...
از لفظ آبی بودنتون خوشم اومد
در مورد نوشته ها ..فکر کنم شما به مشکلی شبیه همونی که من دچار شده بودم مبتلا شدید ... این یا عاشقیه یا خستگی از دنیا ... برای من گرون تموم شد ... دقیقا یک سال قبل ... ولی امیدوارم شما اینجوری نباشید ... قلم بسیار روان و شیوایی دارید ... خیلی خوشحال میشم به من سر بزنین...با تشکر مهران- اولین قلب آبی