شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

مطمئن نیستم که با خودم رو راست شده باشم...
اما شایدم دارم سعی میکنم واقعیت و بپذیرم....
امروز سر کلاس گوشه دفتر ام می نوشتم
" فهمیدم که " تو " مفهوم زندگی ام بودی ...حالا بدون تو
زندگی برام " بی مفهوم" شده....
یه رد خالیه...خوش ندارم از این مودای غمناک....
اما خب...بالای یه ارتفاع ام....شایدم ته دره....در عین دیدن نمی بینم
واقعا چه لوزومی داشت این همه به هم گره بخوره و پیچیده بشه
که نتونم بفرستمت بیرون....که نتونه که نشه.....
شایدم از بس امسال بادام تلخ خوردم....اینقد تلخ شدم...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام مريم جون
نبينم توي مود غمناك باشي عزيز
الهي خوب باشي
..
نه
از تلخي بادوم نيست
از تلخي واقعيت
واقعيت تلخي كه هر روز صبح كه پا مي شيم اونو توي گلو مون مي ريزيم
تا يه وقت از بقيه عقب نمونيم از پذيرفتن و فهميدن تلخي اون
مي دوني چي مي گم
..
اما خوب چه مي شه كرد

nostalgic گفت...

man injam ke!

ناشناس گفت...

inja yani!

ناشناس گفت...

:| che' bii ghsmi mide'...adam boghzesho terekidan migire' ...

Maryam گفت...

سلام به همگی
الان که دارم باز نوشت هامو می خونم
به نظرام میاد اون روز خیلی غمیناک بودم
....
یه روز خوبه یه روز بد....
اما مهم اینه که الان غمیناک نیستم
مرسی از بودنتون