یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

وقتی خاله پری قراره بیاد سراغم...حال و روز روحی ام هیچ خوب نیست.شدیدا بهم می ریزم ، جالبه که سالهاست به این موضوع عادت نکردم و عمیقا توی حس هام غرق میشم و نمی تونم توی اون زمان به خودم مسلط بشم ، این وسط ، اگه شرایط محیطی ام مساعد نباشه.یه دلخوری دومینویی به وجود میاد.( به یه چیزی گیر می دم ، بعد همون موضوع می خوره به یه نفر ، و بعدا اون میشه یه موضوع که سر آغاز مشکل دیگه ای)...هفته پیش اصلا خوب نبود..4 نفرآدم و اساسی رنجوندم!!...

بگذریم ، دیشب دلم از این گهواره ننویی ها می خواست ، توی فضای آزاد ، وقتی نه هوا سرد باشه نه گرم.



اما یه غمی توی دلم هست که ربطی به خاله نداره و عمومی ایه ،یه سوالی که براش جوابی ندارم ، کشته شدن آدم بی سلاح ،
بی دفاع... یه غم پر حجمه...یه مدل غمی که نمی تونم بسته بندی اش کنم بزارم ته دلم سر فرصت بهش برسم.
غمه میاد کناره همه شادی هام ، دل خوشی هام میشینه و اونقدر قوی هست که می تونه انگیزه های کوچک و بزرگ و کنار بزنه
من نمی دونم باهاش چیکار کنم..از دستش ناراحت نیستم ، اما هر چی براش توضیح میدم ، میگه اینها همش توجیه ...الان مدت هاست به هم نگاه می کنیم...و من واقعا نمی دونم...
...
واقعا نمی دونم ..

۱۰ نظر:

خورشید گفت...

مریم جون . مثل اینکه من از معدود خانومهایی هستم که تو این دوران مثل همیش خیلی خویشتن داری میکنم احتمالا بخاطر اینکه اگه بخوام بدخلقی کنم یکی زودتر حالمو میگیره!
عزیزم تو که اینقدر قشنگ منو راهنمایی میکنی که روحیه ام رو بدست بیارم چرا خودت از وضعیتت راضی نیستی
به نظرم وقتی آدم گاهی بی انگیزه میشه اینجوریه
امیدوارم از کسالت و یکنواختی رندگیت در بیاد

پريناز گفت...

من هم چنان با اين نظر دادن تو اينجا مشكل دارم نمي دونم چرا ؟؟؟؟
مريم جونم من كه از وقتي يادم از اون گهواره ها مي خوام واي يه نور ملايم افتاب هم بهت بخوره ديگه عالي عالي مي شه نه ؟؟؟؟
اميدوارم از اين كسلي هم زودي رها بشي
پريناز

می می گفت...

من عاشق اون گهواره هام. چقدر می تونه آرامش بخش باشه.
اما در مورد دورن خاله پری نگو که دلم خونه. من که حسابی به هم می ریزم. فکر کنم باید یه دکتر درست و حسابی برم.

مریم گفت...

خورشید جونم...من میگم تو یه مامان خیلی خوبی.درستش این که آدم به خودش مسلط بشه و به کسی گیر نده
اما من نمی دونم چرا اینطوری میشه..
شاید به اندازه کافی سعی خودمو نکردم.
در مورد وضعیت روحی هم.احتمالا شدم واعظ بی عمل..:(..می دونی هی واسه خودم برنامه می ریزم.نصفه نیمه ول می کنم..شایدم تنبلیه.باید بیشتر به خودم گیر بدم.:********
__________________________________

پریناز جونم ،ایشالا اون گهواره نصیب هر کی دوست داره بشه.یه وقت خوش موقع
و به قول تو با نور آفتاب ملایم.
سیستم نظر خواهی اینجا به راحتی بلاگفا و سایت های فارسی نیست.اگه
قسمت: نام/آدرس اینترنتی و انتخاب کنی. هم اسم تو هم آدرس تو می تونی بنویسی.اگه مشکل دیگری داری بگو.

:********

می می گفت...

مریم این قضیه که گفتی من رو هم خیلی داغون کرده. منم هر چی فکر می کنم نمی تونم درک کنم چرا باید باید اینطوری با انسان ها رفتار کنند. خیلی دلم میگیره. کلن و تازگی ها مخصوصا/غم آدمهای دور و برم، وضعیت کشور، وضعیت خودم و همه اینا دست به دست هم داده که خیلی احساس خوبی نسبت به زندگی نداشته باشم. تنها چیزی که آرومم می کنه
این نیز بگذرد........

می می گفت...

دوستم الان یه جمله ای گفت که خیلی بهم انرژی داد
قدرت دعا و تفکر مثبت رو از یاد نبر.
امیدوارم و مطمئنم ابرای تیره از دلت میره وشادی میاد توش.

مریم گفت...

می می جونم..اه تو هم از اینا دوست داری.ایشالا به زودی نصیب همون بشه.
خاله پری هم والا..چی بگم.:(.من فقط به دور و بری هام هشدار میدم D:.که اون دوره خیلی دور و بر من نپلکن ، اما خب یه وقتایی از دست ام در میره چون اصلا خودم توی یه جو دیگه می رم ،یادم می ره قضیه چیه.

مریم گفت...

مرسی می می جونم ، از انرژی مثبت که فرستادی ،دعا می کنم ، باز هم دعا می کنم.سعی می کنم ، انرژی مثبت بفرستم.به امید روزی که این غم ها بره کنار.به امید اون روز.
ّبه امید روزی که ما هم بتونیم ،توی صلح و آرامش به آزادی واقعی برسیم.

RS232 گفت...

غصه نخور مریم جان. امیدوارم که به زودی مردم ما هم سهمی از شادی ببرند.

مریم گفت...

من عادت دارم ، آدم ها رو به اسم صدا می زنم..
مهاجرت به آمریکا عزیز.والا چی بگم.
غمش یه مدل مستقله ، که حرفای من چندان تاثیر خاصی روش نداره ولی خب سعی می کنیم غصه نخوریم و به روزهای شاد فکر کنیم.