دیروزانه
ساعت 11 صبح بود..دیدم...خوابم میاد وگشنمه...و بی حوصلگی داره..تبدیل به برج 14 طبقه می شه...فکر کردم..اگه الان یه بستنی کیم بخورم چقد خوب میشه...
توی بدن ام حس نبود...بعدش گفت یالا مریم...آرزو به این کوچیکی برو براوردش کن...کیف پول قرمز و موبایل و برداشتم...یعنی اگه کسی وسط راه ببینتم...مثلا دارم می رم داروخونه..یا یه چیزی تو این مایه ها....رسیدم سر چارراه..یهو دوتا از همکار رو دیدم..که مثل من کیف کوچیکشون همراهشون بود...بدون اینکه من چیزی بگم..گفتن...ا..تو هم اومدی سراغ ATM ..اون ورچارراه کار می کنه....من ام فقط تشکر کردم..و راه مو گرفتم رفتم....نرفتم سمت سوپر نزدیکه...یه سوپره .دیگه هست...از ایناهاست که میشه توش چرخید..کمی دورتره نسبت به اون یکی...بعد یهو یادم افتاد..فردا قراره بریم مهمونی تو تالار. ..یه مانتو شاد مجلسی ندارم..به سرم زد..تا سر خیابونو پیاده برم...یه مانتو فروشی گنده اونجاهست...یه مانتو شلوار..یعنی کت بلند.. دیدم.بد نبود..کرمی خنک بود...89500..بی خیالش شدم...دوسه تا مانتو نخی بود...دیدم حسش نیست...اومدم بیرون..
برگشتم سمت سوپر دوست داشتنی...چشمم خورد...به یه مدل ویفر مینو..پرتقالی..
با پوسته آبی... آبی پر رنگ ویفر یه جور خاصی بود...من و برد به بچگی..
مثل اون مدلی که وقتی بچه بودم... بابام یا خواهرم می رفتن تعاونی...تیتاپ می خریدن..با این مدل ویفرها..خیلی وقت بود ندیده بودم...دوتا بسته برداشتم..با دومدل بیسکوت شکلاتی..واینا..خواستم بستنی بردارم..
دیدم..این خیابونه..محل رفت و آمد همکاراست...به جاش آب میوه برداشتم.وسط راه خوردم....بعدش اومدم شرکت..7 تا میس کال داشتم..اونم از یه نفر...چیز خاصی ام نبود..
سر جمع نیم ساعت نبودم..
عصری اون یکی ویفر و دادم به همسر...اونم یاد بچگی هاش افتاد...وقتی که خیلی بچه بودن.از این مدل ویفرا می گرفتن....یه دونه ویفره رو بین خواهر و خودش تقسیم می کردن..
* هرچی گشتم..عکس ویفر پرتقالی پیدا نکردم..من ام موزی اش گزاشتم
همون مدل قدیم هاست..
سهشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
وای مریم اگه من جای تو بودم هر روز میرفتم اون مانتو فروشیه:)) به نظر من هرچی دلت خواست همون کارو بکن :))
آخیییی !
ولی من متنفرم از این بیسکوییت موزی ها و فکرکنم به خاطر همین ویفر هاست که از اسانس موز فراریم. نمیدونم شاید خیلی خوردم ازشون. توی همه موقعیت های کودکیم خودم را میبینم و ویفر موزی/پرتغالی مینو. توی پارک توی حیاط جلوی تلویزیون زنگ تفریح توی حیاط مدرسه.. نه من نمی خوام... :(
و من بسیار خوشحالم که تو اداره کتر نمیکتم :)چون همیشه همین احساس تو را خواهم داشت. هر روز کلافه میشم :))
زودی یه کار پیدا کنی دورش کلی اسباب خوشگذرونی داشته باشه از مغازه تا تفرجگاه :):*
آخی... ملانکلی شدم که... بیسکوییت رنگارنگ. مادر... هی هی.
مریم جونم...از این بعد گاهی به جای تو هم می رم اونجا سر می زنم..
سعی می کنم...به حرف دلم گوش کنم..:))
___________________________
یاسمن جونم...معلوم شد تو همون بچه بودی که مامانت هی می گفت اینقدر ویفر نخور....من یادمه چقد مامانت بهت می گفت..اما تو شیطون بودی..دختر...
نمی دونم یاسمن جونم..هرموقع به کارم فکر می کنم..کلافه میشم..کارم یه جورایی گلابیه..بعضی ها میگم ناشکری..نمی دونم به خدا..
امیدارم یه کاری پیدا کنم..که حس کنم مفیدم...یا به قول تو کلی اسباب خوشگذرونی داشته باشه...
_______________________
نوشا جونم...ای وای...امم..بیا تصور
یه کیک هشت طبقه شکلاتی بزنیم..
یا مثلا..مثلا یه مرخصی تشویقی 10 روزه یا یه روز خوبی که همیشه...
تو ذهنته...اممم...یه چیزی توی این مایه ها..
مرسی که بهم سر زدی
دلی
ارسال یک نظر