چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸


نزدیک های آخر ساله و دلم می خواد یه چیزی خوبی اینجا بنویسم.وقت کمه و کارهای کوچیک کوچیک زیادی مونده...
می خوام آرزو می کنم..هر چند آزروی تکراریه...ولی امیدوارم سال جدید شروع نویی برای همه باشه و امید توش موج بزنه...
سال آینده سال صبر و استقامته...بی زحمت دست به دست..بدین به بغلی. هی توی عید دیدنی ها هی به همه بگین....که یادمون نره..به همین بگین امسال سال صبر و استقامته...
برای همتون روزهای خوبی آرزو می کنم...

فرصت چندانی ندارم..دلم می خواست برم برای همه پیام تبریک بزارم
ولی نشد
فکر نکنم تا بعد تعطیلات بتونم بیام تواینترنت
باز هم سال نو همه مبارک
به یاد بابا که می گفت
چلچله ها فقط 2 روز تا عید مونده

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

از اینترنت روزانه ام 29 دقیقه مونده.....دلم می خواد برم توی لینک ها و اینترنت غرق بشم..تا حالم بهتر بشه....اما نمیشه... و حال بدی دارم..


هایده داره توی گوشم می خونه که

صدام کن که دوباره بشم عاشق عاشق
بیام با یه اشاره ، بیام با یه اشاره
یه اشاره یه اشاره یه اشاره



ماجرای کارم مفصله...اما در این حد بدونید که می خوام کارمو عوض کنم..و دنبال کارم...اما چون شروع کارم با یه شرکت به نسبه بزرگ بوده...حالا استاندارد هام..خیلی با جاهای دیگه جور در نمیاد...به چیزهایی عادت کردم...که در عمل برام نبودنشون سخته...
اگه تو شرکت خصوصی کار می کنید..هر چند وقت یه بار کارتون عوض کنید..روزگار ایران..وضعیت سرمایه داراش به باد بنده..


..از اون ور امروز بعد از ظهر یه مصاحبه کاری داشتم..
نمی دونم به شانس ربطش بدم یا نه...اما..موضوع از این قراره که شرکتی که برای مصاحبه می خواستم برم توش یه جورایی خدمات پس از فروش داره...حالا اینها هم اتاق انتظارشون همون جا بود که مشتری ها میان. یا بر عکس..ماها رو می فرستادن اتاقی که مشتری ها می اومدن....بعد من داشتم فرم پر می کردم...یهو دیدم یه خانوم و یه آقای شاکی اومدن...از اونجایی که مملکت ما گل و بلبله....این خانوم و آقا برای گرفتن حق شون باید داد وهوار می کردن...از حوصله اتون خارجه که توضیح بدم...چی بود قضیه ..ولی براتون ناآشنا نیست..حتما حداقل یه بار براتون پیش اومده... واقعیت اش اینه که یه وسیله برقی بگیرین از اولش ام خراب باشه....بعد یک سال و نیم دستت به هیچ جا بند نباشه...کارهای خونه ات مختل بشه...اون وقت هی یه آقاهه براشون از قانون..درصد پول شورای حل اختلاف می گفت...
آقای شاکی هم ، از این مدل ها بود..که چاق بود ویه دل گنده داشت و صدای بسیار بلند..عصبانی می شد..داد می زد...
من20 دقیقه زودتر از موقع رسیده بودم...20 دقیقه منتظر بودم...تپش قلب گرفتم..هی می خواستم بیام بیرون...هی گفت ام مریم قوی باش..آدم نباید نازک نارنجی.. باشه..اما سرم شروع کرد به وز وز کردن..حالم بد شد...الان اومدم اینجا نشستم...واسه خودم اشک می ریزم..خیلی بهم انرژی منفی وارد شد.....آخه این چه زندگی ما داریم...چرا من نمی تونم کار دلخواه و پیدا کنم..
چرا اون آقاهه اینقد داد زد....می دونید جالبی اش کجا بود ..این بود که به خاطر تحریم ها..قطعات تعمیری به این آسونی ها وارد ایران نمیشه بشه.....
نمی دونم والا چی بگم...آدم بره به کی چی بگه...
که اصلا چی بشه...!..

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸


دل گرفتگی هایم بر باد
حال را دریاب
زندگی کوتاه است.
مثل بادی چرخان در میان برگ ها.
مثل خوابی شیرین در میان گلها.
مثل حرفی کوتاه از میان لب ها.
مثل آهی سوزان از میان دلها
مثل ...
زندگی کوتاه است.
خستگی هایت در باد.
دل گرفتگی هایت در باد.
...از اتفاق های این چند روز می گذرم و می سپرمشون به باد.

امروز یکی از خدماتمون اومد دم میزم ، یه اشاره کرد بهم که برم پیشش.توی آشپزخونه میگه ، می تونی 50 تومن بهم بدی ،
هنوز عیدهی ها رو که قرار بوده بهمون بدن ندادن.قول می دم عیدی ها رو که دادن بهت بدم.بهش گفت باشه بزار برم حساب و ببنیم
اگه توی حسابم بود خبرت می کنم.بله من 50 تومن ام هم تو کیف ام نیست!
الان هم رفتم 50 تومن از خود پرداز گرفتم...فقط دارم به اون روزی فکر می کنم که بشم امید این خدمات مون ولی نتونم براش کاری کنم و دل اش بگیره...نمی دونم والا...حالا امروز یه رویی زده...فردا کی زنده است کی مرده....؟..شاید اصلا جاهامون عوض شد..والا...روزگاره دیگه...آدم دردش وبره به کی بگه.مملکت روی نفت خوابیده اون وقت یکی لنگ 50 تومنه!...که هرچی ام می کشیم از این نفت می کشیم..کاش خشک می شد! همه خیالشون راحت می شد !


خونه مونو 5 شنبه پیش کمی تکوندیم..پرده ها رو هم شستیم زدیم..مونده تمیز کاری داخل کابینت های آشپز خونه و کمد دیواری ، یخچال ها و تمیز کردن رویه های مبل و فرش ها.جا کفشی.شستن ملافه ها..لوسترها....از این مدل کارهاست که حوصله می خواد...امیدوارم بتونم به مقدار متنابهی وسیله و لباس بریزم دور یا رد کنم بره...کمی دور وبرم خلوت شه...اعصاب ندارم!
این روزها به این فکر می کنم که سال جدید و جه جوری نقاشی کنم.اغلب یه سری تصمیم می گیرم.اما نصفه نصفه ول میشن.
ام...باید بنویسمشون...باید روشون فکر کنم ..شماها چه جوری واسه خودتون انگیزه ایجاد می کنین؟..


* به خاطر محدویت اینترنت ام امور کامنت گذاری و جواب گذاری ام 8 خط در میون انجام میشه
ببخشید خلاصه