یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۰

لوبیای چشم بلبلی سحر آمیز


دو هفته پیش خسته و کوفته که بر می گشتم خونه و داشتم فکر می کردم واسه ناهار فردا چی درست کنم..یادم اومد لوبیا چشم بلبلی نداریم...از سوپری سر راه خریدم و خودم وکشون کشون رسوندم...خونه...تصمیم گرفتم..قبل اینکه دوش بگیرم..لوبیا بزارم روی گاز بپزه....اما از گرما نا در بدن نداشتم...اومدم بسته لوبیا رو باز کنم..یهو پلاستیک پاره شد و نصف لوبیاها..وسط آشپز خونه ولو شد....قیافه ام دیدنی بود....خلاصه دونه دونه لوبیا ها رو جمع کردم....
اما حالا با اینکه دو هفته گذشته... هردفعه کف آشپز خونه رو شستم..جریان آب دوتا لوبیا از یه گوشه ای میاره...می تر سم...یه لوبیا...اون پشت مشت ها بمونه..هی من ام آب بریزم...سبز بشه...
بعد یهو یه درخت لوبیای چشم بلبلی سحر آمیز...تو آشپزخونه مون سبز بشه...شاید بشه باهاش برم تو قصر توی آسمون...شاید...

۴ نظر:

مریم گفت...

ای جااان با این تفکراتت.. مریم دلم برای نوشته هات تنگ شده بود...

یاسمن گفت...

بگو که بیشتر میای و مینویسی! قبل اینکه لوبیای سحر آمیز سبز بشه و تو مسحور اون بشی!

khorshid گفت...

مریم عزیزم مثل همیشه محبت رو در حقم تموم کردی. ممنونم ازت که اهمیت دادی و راهنماییم کردی .شاید تو از معدود خواننده هام باشی که واقعا به مشکلاتم اهمیت میده و قصد کمک داره
نمی تونم خوبیت رو جبران کنم فقط از خدا میخوام که خوشحال باشی و خوشبخت
نمی دونی چقدر دلم میخواست بیشتر درموردت میدونستم ولی میدونم خودت دوست نداری
ازت بازم ممنونم

مریم گفت...

مریم جان...لطف داری...دل به دل راه داره ها....
--------------
یاسمن جونم...والا تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم...واسه خونه اینترنت گرفتم...
امیدوارم....که دختر خوبی باشم و منظم تر بیام بنویسم...
-----------------------

خورشید عزیزم کاری نکردم که...خوبی از خودته...امیدوارم به زود زود..راه تو پیدا کنی...
خیلی مواظب خودت باش....