یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۰

تو آیینه رو نگاه می کنم...

موهای دور شقیقه ام..سفید شده...
چقد زیاد...

پارسال بعد اون مریضی...یهو کلی از موهام سفید شد...
چه زود...
به دختر عموم فکر می کنم...
پسر عموم...اوناهم زود موهاشون سفید شد..
ارثیه؟...شاید..
اما هر چی بود..
مریضی پارسال یهو کلی موهامو رو سفید کرد..

دلم موهای مشکی خودمو می خواد..
نه رنگ..نه هایلایت...

موهای خودم....

به دوستم زنگ می زنم....
دوست راهنمایی ام..یه دوست وفادار...
که همیشه..به یادمه بوده..
ومن بی معرفت بودم...

سارا.......اون تجربی بود من ریاضی...
..اما زنگ تفریح ها با هم بودیم..خونه هامون چند تا خیابون فاصله داشت...
وضع مالی سارا بهتر بود...و از ما مذهبی تر بودن...
...سارا بعد پیش دانشگاهی ازدواج کرد...بعد ازدواج...رفت رشته انسانی امتحان داد..
روانشناسی فکر کنم...خوند...
بعد سریع بچه دار شد..یه پسر که الان کلاس دومه...
بعد لیسانس..رفت فوق خوند...
حالا جدیدا..یه جایی می ره..کارآموزی مشاوره....

..گاهی فکر می کنم...
سارا کار درست کرد...
من الان...30 سالمه...نه کار دلخواهمو دارم..نه پس انداز دارم...
نه بچه دارم...
نه ادامه تحصیل دادم...
من بهایی زیادی دادم...
.این چند ساله..
تغییر خاصی نداشتم..
تو زندگی ام.....

به غیر از همسرم

که شاید اگه زندگی ام طور دیگه ای بود..
همدیگر رو انتخاب نمی کردیم..
نمی دونم...

...می دونم آدم نباید خودشو مقایسه کنه...
یه بار سارا بین حرفاش می گفت...گاهی فکر می کنه..خیلی زود بچه دار شده..
و خیلی برای خودش نبوده

نمی دونم...
شاید هیچ کدوم اینها...به اندازه..
حس خوده آدم...نسبت به خودش مهم نباشه...

دلم یکی و می خواد...
که باهاش درد ودل کنم..
هر چند که اهل درد ودل نیستم...
اما کسی و می خوام..
که بتونه..به لایه ای درونی ام راه پیدا کنه
اعتمادمو جلب کنه...
و من نگران این نباشم
که فردا که دیدمش..
چیزی به روم بیاره...

مریم
پاییز 90

۲ نظر:

نوشا گفت...

از راه دور در خدمتیم

مریم گفت...

مرسی نوشا جان...نی نی گل تو ببوس