پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۲

خیلی وقته می خوام این شعر نبوی و بنویسم ،نشده ،ریتمش قشنگه، یه خورده زیاده ، ولی خب حالا یه تیکه هایشو می زارم .

یه چیزی گم شده تو خاطرهام
دوتا چشم خیره پشت پنجره
وقتی از پنجره می شده دید بزنی
سایه یه دختر چادر سیاه
که دوچرخه از کنارش می گذشت
صدای اکبر آقا شاطر نونوایی زیر چارسو
چشای نرگس همسایه که می سوخت دلش واسه علی
صدای شرشر بارون بهار
صدای پاهای نرگس ، صدای پای علی

توی خاطرات کوچه چه صداها که می آد
صدای کل کشیدن روز عروسی فاطی
که می خواستش مملی
.......
یه چیزی گم شده تو خاطرهام
پسری که دوست نداشت بزرگ بشه
پسری که نمی خواست آقا بشه
نمی خواست روزی اسیر دودوتا چارتا بشه
نمی خواست اول صبح کت و شلوار بپوشه
نمی خواست به زور بره ، به زور بیاد
نمی خواست کسی جریمه اش بکنه
نمی خواست زیر قراردادی رو امضاء کنه
نمی خواست وقتی بارون می باره
چترشو دست بگیره

یه چیزی گمشده تو خاطرهاهم
دوباره کوچیک شدم
بچگی هامو می خوام

خیلی وقته از قبض تلفنمون خبری نیست . فکر کنم این دفعه از اون موقع هایی که باید متواری بشم :)

همش بستگی به این داره که بخوای چه جوری به قضیه نگاه کنی

یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

حرفای نیلوفر و خوندید؟
:)(بيا غاغذت رو بخونيم = بيا روزنامه ات رو ( دوتايي با هم !!!) بخونيم)
خیلی بامزه است
یاد بعضی از کلمه های بچه داداشم افتادم :)

دمسال : دستمال
هواسی : هواپیما
کوپتر: هلیکوپتر
مغس : مگس
آمه: عمه:)
اتوسی: اتوبوس
تولد: هر نوع ژله
شوتور: شتر
پیژو: پژو


یه دیقه برید توی قیافه این پیرمرده ، دستاش ، صورتش ، لباساش،قندون ، خنده اش
بفرمایید چایی



چند روزه همین طوری خیابون متر می کنم ، اگه خدای نکرده یه، یه متری چیزی به خیابونا اضافه شده بود
به شهرداری بگم ، یهو یکی خبرم کرد سالگرد شعر طنز " در حلقه رندان ".وقتی رفتم همه صندلیا که پر بود و بالکن به کنار، یه دیوار که بهش تکیه بدی غنمیت بود پیدا کردنش. سرمم از صبحش درد می کرد اما اونقدر خندیدم که بهتر شد.وسطاش یه صندلی خالی شد رفتم نشستم ،
اگه تا حالا نرفتید یادتون نره یکشنبه اول هر ماه ، حوزه هنری خیابون حافظ

یه شعری خوندد چون کلمه وب لاگ توش بود قسمتی شو می نویسم!،اینقد تند می خوند که فقط 5 مصرعشو نوشتم.

چیکار داری فلانی وب لاگ داره /یا که تو فایلش باگ داره
منو نر قصون با این ایملیا /pm نده با id شکیلا
اکانت بده اکانت بی پروکسی........


پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۲

هورااااا، دیگه چیزی فیلتر نیست انگار ، یعنی الان مشکلی ندارم، والا به خدا می ترسم سر کاری باشه ،
گفتم که همش تقصیر کبوترا بود
:))))))
ولی بدجوری لقمه دور سر چرخوندن بود ،
اعصابمو چار خونه کرده بود
جشن اعلام می کنم ، بعدام سال دیگه سالگرد می گیریم چطوره ؟ ;)
بزار هودر هم امتحان کنم
نشد که....هودر هنوز بسته اس که ،


چقد احتمالش هست ؟ چی؟ الان میگم .
توی دبستان یه دختری و می شناختم که یکسال از خودم بزرگتر بود.بعد از اون دیگه خبری ازش نداشتم تااینکه از قضای روزگار توی یه دانشگاه هم افتادیم ، هم محله ای هستیم.حالا یه نامه اومده خونمون که آدرسو کامل روش ننوشته ، نمی دونم چرا بین این همه خونه اومده اینجا ، اصلا برای چی پستچی توی خونه کسی دیگه ننداخته پاکت و ....از روی اسمش فهمیدم مال همون هم مدرسه ای دبستانه.....:)



کبوترا کمتر رد بشین حواس همه رو پرت کردید. دادگاه نظامیه، نباید علنی باشه

یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۲

می تونید معادل روسی اینجا رو ببنید
آلمانی اشم امتحان کنید کره ای چینی ، ...:)

تو بچگی، از سنگ جمع کردن خوشم می یومد ، مخصوصا اگه از این سنگایی بود که فکر کنم بهشون می گن رسوبی ، فکر می کردم یه چیزی مثل کشف طلا ، آخه کمتر از بقیه سنگا بود ، بعد یه مدت چند سال بعد ، یهو به نظرم اون همه سنگ چیزای بی خودی اومدن ، به نظرم کار مسخره ای بود نگه داشتن اون همه سنگ ، همشون ریختم دور، حالا یه مدتیه روحیه سنگ جمع کردن ام گل کرده :)، دارن سنگا یواش یواش زیاد میشن ....یکی اش شبیه صابونه یکی دیگه هست روش عین پولک ماهی شده .





فقط پست اول ؟

پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۲

هنوز وب لاگم لاغر نشده؟ :)

دوست آن است که
توی تاب آدم را تاب می دهد
روی نردبان ترا بالا می کشد
دستی به پشتت می زند
و در آغوشت می گیرد و
خداحافظی می کند

کاترین ان دیویس
چند روز پیش ساعتم از دستم باز شد و افتاد ، اون موقع نفهمیدم که چی شده ، بعدا فهمیدم صفحه اش یه طوری جابجا شده که 12 اومده جای یک ،با نگاه اول معلوم نیست ،فقط 4 تا عددو نوشته ...فردا صبحش با کلی غر و از خواب بیدار شدم دیرم شده بود ، .....وسطای راه به ساعتم نیگاه کردم دیدم ساعت به جای یه ربع به ده یه ربع به نه ، دوباره نیگاه کردم دیدم نه یه ربع به نه ، تقریبا هنوز خواب بودم ، اصلا یه لحظه شکه شدم ، آره تو مگه حواس نداری اصلا نیگاه نمی کنی ساعت چنده منو به زور از خواب بیدار کردی ، حالا برم تو خیابون وایسم یه ساعت چیکار کنم ، همه کارات اینجوریه .......خب بعد اینکه خواب از سرم پرید فهمیدم صفحه جابجا شده .حالا چطوره یه ساعتایی درست کنیم که به جای عقربه دو تا صفحه بچرخه :)

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۲

بسیار می شد که پیاده به تیموکو می آمد ، بانوی کهنسالی بود از
سر خپوستان آروکانی، که همیشه برای مادرم تعدادی تخم مرغ کبک می آورد.یا یک مشت تمشک .
مادر از زبان آروکانی چیزی بیش از «mai mai ـ» نمی دانست که یعنی سلام وپیرزن نیز هیچ اسپانیولی صحبت نمی کرد.
اما چای و کیک می خورد و با قدر شناسی بسیار می خندید.
ما دختر ها با اشتیاق فراوان لباسهای لایه لایه و رنگ و رنگ و دست باف او را نگاه می کردیم و النگوهای مسی و گردن بند سکه ای اش را.
وبین ما انگار مسابقه ای در می گرفت ، در به خاطر سپردن عبارتی که مثل یک شعر همیشه هنگام از جای بر خاستن و رفتن بر زبان می آورد.
دست آخر آن کلام را یاد گرفتیم. وبرای میسیونر تکرار کردیم و او آن را ترجمه کرد.
و این کلمات مثل صمیمانه ترین تعارفاتی که تاکنون به زبان آمده باشد در ذهن من جای گرفته است.:
« باز هم می آیم ، چرا که وقتی با شما هستم ، از خودم خوشم می آید. »


الیزابت ماسک


این متن بالایی بخونید جالبه
می دونید اصل ماجرا چی بود ؟ اینا نمی خواستن اینجوری بشه که، یهو یه کبوتری رد می شده بقیه شرکتا هم حواسشون پرت میشه ، یهو مثل پارس آنلاین میشن ، وگرنه نمی خواستن که چیزی و فیلتر کنن ، بعد دوباره یهو یه هفت هشت بیستایی کبوتر با هم رد میشه ، خیلی دیگه حواسشون پرت میشه هودر هم فیلتر میشه ، حواسه دیگه پرت میشه
من که هنوز باید یه سه کیلومتر آدرس هر وب لاگی بزارم قبلش ، درستم نشده

جمعه، تیر ۲۰، ۱۳۸۲

http://anon.free.anonymizer.com/http://esme blog.blogspot.com

آهان اینجوری میشه وب لاگ رو دید ....
شما که خونه زندگی از خودتون دارید ، اگه اینو می بینید بنویسید تو وب لاگتون
مردگی

من هیچ وب لاگی نمی بینم، حتی هودر که توی بلاگ اسپات نیست

همین کارو می کنین ، که آدم سر خورده اجتماعی میشه ، پس فردا که تبهکار شدم ، خلافکار شدم ....نتیجه همین کاراتونه ، آخه اینم شد زندگی ، این مردگی...
احتمالا دو روز دیگه اینجا هم بسته اس ،حالا تا اون موقع اگه روح و روانش بود :(