دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

صدای فلوته قشنگه نه؟.... یه وقتایی یه چیزایی می چسبه


همیشه سیب.....:)


این شعر حافظ و خیلی دوست دارم ، یه روز با حوصله همه شو با دستای خودم تایپ می کنم...فقط بنویسم بنویسم تا یادم نره ... وقتی رفتم اینجا از قیافه کتاب خوشم اومد تا زدم روش....
همون شعره اومد.

فقط کاش نمی گفتن فال ، یاد فالگیرای کف بین می افتم.....
مثلا می گفتن ، حافظ خوندن یا یه چیز دیگه...

.
یاد یه چیزی افتادم....فک کنم ، اول دوم دبیرستان بودم...یه شب که بارون میومد...من روی صندلی به حالت 90 درجه خوابم برده بود یعنی توی خواب وبیداری بودم....
از یه طرف ، همسایه بغلی ما ، کلا خونه شو نو خراب کرده بود داشتن می ساختن ، رسیده بود به جایی که اسکلت ساختمون می زنن ، ما هم مدتی بود که صدای بهم خوردن تیر آهن را که دسته کمی از رعد وبرق نداره تحمل می کردیم....این و داشته باشید....
خلاصه وان شب یه رعد و برق شدید زد ، اما چون نیمه خواب بودم ، یه لحظه فکر کردم ، این تیر آهنای همسایه بغلی کنده شده و داره میاد روی خونه ما.....هیچوقت یادم نمی ره ، وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه دومتر از جام پریدم و دقیقا اونور اتاق فرود اومدم، وقلبم رسیده بود توی دهنم. بعد چند دقیقه به خودم اومدم فهمیدم چی شده...:)

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

خیلی عجیبان ،
مثلا این آخه چه جوری ؟

یکشنبه بود ، تقریبا یه ساعتی بیکار بودم ، دنبال یه کلاس کمی دنج بودم ، که بگذره ،.....همین جوری بین دوتا کلاس یکی و انتخاب کردم ، یهو دیدم ، نازنین توی کلاس نشسته ، کلا غیر مترقبه بود ،....دیگه چی می خواستم ، با یه چیپس جشن گرفتیم و یاد ایام گذشته رو گرامی داشتیم :). وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم ، اما بعد یه چیزی اومد تو دلم ،....واقعیتی که همچی یه روز تموم میشه ، من این قسمت زندگی و، دوست ندارم.
درسته که هر چیزی تموم بشه ، یه چیز دیگه شروع میشه ....اما تا به همون شروع عادت می کنی ، اونم تموم میشه.

دلم ساعت ده صبح می خواد توی خونه ، جمعه نباشه ، وسط هفته.:)

پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۲

پرونده رو مختومه اعلام کنیم ؟
چشم پرونده رو مختومه اعلام می کنیم.
اول اینکه

جایزه نوبل ؟

،نوبل دینامیت و اختراع کرد ، اما بعد دید ، که اختراعش باعث کشتن ، آدما میشه ، از کارش ناراحت شد و تصمیم گرفت ، در امد این اختراعشو برای کسانی که برای علم کار می کنن قرار بده .

اگه در مورد خود این سازمان و اساس و بنیانش شک داشته باشیم ، چیزی نمی تونم بگم ، اما اگه خودم و جای تو بزارم و فرض ام و بر این بزارم ، که چون با ایران خوب نیستن ، و می خواستن از این موضوع استفاده کنن ، خب ، حتی برای همین کار ، باید به اندازه کافی دلیل داشته باشن ، تا هیات اونجا رو قانع کن ، یعنی می خوام بگم ، حتی برای یه کار بر فرض ناحق ، به اندازه کافی دلیل باید ارایه بدن. پس اونقدرا هم بی حساب کتاب نیست و مغرضانه. مثلا یه کاندید دیگه فکر کنم آقا جری بوده ، اونکه موضع سیاسی بیشتری داشت ....چرا اونو انتخاب نکردن

اما این جمله " وقتی به دروازه خودی گل می زنی ، دشمن تشویقت می کنه "

ببین من که نباید ملاک قضاوتمو رفتار دیگران قرار بدم ، یعنی اگه اونا تشویق نمی کردن ، بعد باید نتیجه می گرفتم که شیرین عبادی خوبه ؟ فکر می کنم آدم بهتره ببینه عقل و منطقش چی میگه .

بعدم کارای که شیرین عبادی انجام داده به نظرم کم نیست نیازی به گفتن آدمایی مثل من نیست. ولی خب تا ونجایی که می دونم
. مثلا:
قاتل ليلا فتحي دختر يازده ساله كردستاني كه به طور وحشيانه اي مورد تجاوز سه مرد قرار گرفت پيگيري شود. و ده ها مورد مشابه ديگر .....

نمی خوام چیزی و کسی وبزرگ کنم ، اما فعالیت مفید زیاد داشته. .


دیگه اینکه ، همیشه کار سیاسی بد نیست ، فعالیت شیرین عبادی در رابطه با سیاست هم هست ، خب جایزه اشم سیاسی میشه ، به نظر م چیز بدی نیست

آخر سرم اینکه وقتی در مورد یه کسی می خوایم صحبت کنیم ، باید مجموعه اونو ببینیم ، جمعی از چیزای مثبت و منفی ، هیچ کس به طور مطلق همه کاراش و نظراتش درست نیست ، برایند شو بگیر ، فکر می کنم برایند شیرین عبادی مستحق جایزه بود ، لوزومی هم نداره که فکر کنیم چون با ایران مخالفن ، پس بهش جایزه دادن.


یه پرانتز کوچولو ، اگه مفهوم این جایزه این باشه که توی ایران حقوق بشر رعایت نمیشه، نباید ناراحت شد، چون اینجوری هست.
خب این همه فعالیت برای به دست اوردن حقوق آدما نشونه اینکه نبوده دیگه .
اما خب به هر حال هر کسی یه نظری داره ، می دونی اکثر مواقع آدما توی موضوعای سیاسی و مذهبی به توافق نمی رسن.
اما خب میشه فکرا رو بهم نزدیک تر کرد :).

دوست مهربونی نظرش این بود که جایزه شیرین عبادی سیاسی و..... اول پیش خودم گفتم همه حرفای لازم و گفتن چی دیگه بنویسم تازه من ام که خیلی سر در نمیارم اما بعد خودم جای این دوست گذاشتم
.نتیجه اش شد یه سری حرف ، که تو پست بعدی می زارم. :).
راستی ممنون.:)

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۲

راستی زهی خوشحالی ..... ، اینقد این مدت خبرای ، افسانه نوروزی ، زهرا کاظمی دیده بودم که ....چی بگم والا، خلاصه خیلی جایزه شیرین
عبادی خوش موقعی بود،
اصلا کلا ، خیلی ذوق داشت.
مبارکمون باشه
شادی سپيده

" زندگی شاید این است
یک فریب ساده وکوچک
آنهم ازدست عزیزی که برایت هیچکس چون اوگرامی نیست
"بیگمان باید همین باشد.

دیدید ، یه وقتایی آدم می گه وقتی بزرگ شدم و این و اختراع می کنم....:) ولی جدی به یه چیزایی فکر می کنی ، می گی چه جالب میشه اگه یه همچین چیزی باشه ، .....
مثلا من خیلی وقت پیش به چیزی فکر می کردم ، که عکس و تبدیل به متن کنه ، صدا رو تبدیل به عکس کنه....متن و به صدا....اصلا هر چیزی و به هر چیزی تبدیل کنه، چون خیلی به روزام تازه امروز فهمیدم با اسکنر میشه ، عکس و به متن تبدیل کنی ، یه چیزاییم اومده که صفحه نت وبهش بدی ، فایل صداشو میده ....مسواکم براتون می زنه....خلاصه دیگه اینجوری
می گم ، یه چیزی اختراع کنیم که همه اطلاعاته یه مغزی و به مغر دیگه کاملا انتقال بده ،قول میدیم کپی رایتم رعایت کنیم. :)

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

تقریبا سالی یه بار یکی گذرش به کرمانشاه می افته و برامون کاک میاره، شاید اینجام بشه پیدا کرد نمی دونم ، هر جوری هست به نظر من که خوشمزه است.چرا تازگیا اینقد شکمو گرا شدم ؟





جینگلیسه جینگلسه آلیسا .....:)
دو سه چند روزیه که هرز گاهی یکی از پلک چشمم می لرزه تا می دوم برم تو آیینه بینم چه جوری می لرزه تموم میشه ، چطوره یه آینه تو دست بگیرم تا دیگه نلرزه.
همه بودنت قایم شده توی یه بای بای ،کلمه ها کمن ،ممنون از همین بودنت ، برام قد یه دنیاست

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12




پشت كاجستان، برف.
برف، يك دسته كلاغ.


جاده يعني غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب.

شاخ پيچك، و رسيدن، و حياط.
من، و دلتنگ، و اين شيشة خيس.
مي نويسم، و فضا.
مي نويسم، و دو ديوار، و چندين گنجشك.
يك نفر دلتنگ است.
يك نفر مي بافد.
يك نفر مي شمرد.
يك نفر مي خواند.

زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيدؤ
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز، آب مي ريزد پايين، اسب ها مي نوشند.

قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روي ستون فقرات گل ياس.

جنبش واژه زیست
انار اومدها......
صبح زود کلاس داشتم......بعد تو خواب وبیداریم بودم ....تا رسیدم رفتم که به صورتم یه آبی بزنم.... همین جوری که می رفتم دیدم توی راهرو جای یکی از اتاقا رو عوض کردن ، یعنی از روی نوشت هاش خوندم....دوتا اتاق اون ور تر دستشویی بود....رفتم توی دستشویی ...یهو دیدم یه پسره داره توی آیینه موهاشو مرتب می کنه ،... جا خوردم یه لحظه فکر کردم،اینا اومدن جای دستشویی هام عوض کردن... زود اومدم بیرون که از روی نوشتش بخونم.....اومدم بیرون بالای در و نیگاه کردم ، فقط یهو شنیدم یه عده دارن بلند بلند می خندن ،.... احتمالا دوستای همین پسره بودن ..... اینقد خندیدن که هر چی خواب بود از سرم پرید . ...:)

پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۲

تهران یه کشباف واقعیه ، هر چی آدم میاد توش بازام جا داره ، هر چی ماشین میاد
باز ام کش میاد. یه روزایی همین جوری می مونم که چطوری نفس می کشیم
***
فیتیله فردا تعطیله
مرسی نگین جان....
جای من ام توی بهار اونجا خالی کنید....مخصوصا وقتی روزا بلند میشه :)
بعضی موقع ها یه چیزایی می بینی
یه دختری بود ، فکر کنم ، یه سال پیش بود که دیدم همون مسیری که از دانشگاه بر می گردم خونه ، اونم میاد. سره یکی از کلاسا هم دیدمش. فک می کردم انتقالیه.....یا مهمون شده ، صورت خندونی داشت ، نمی دونم چه جوری شد ولی باهاش آشنا شدم .دیگه اگه کلاسامون باهم تموم می شد. گاهی با هم بر می گشتیم ، همیشه با یه اضطراب و یه حالت ناراحتی از قبلنای دانشگاه می گفت فقط یه دفعه خودش گفت ، یه چند ترم دانشگاه نیومده، بعد با کلی پیگیری برگشته.....من ام هیچی در این مورد ازش نپرسیدم.....
تا اینکه توی حذف و اضافه دیدمش ....هر دوتایمون برگه رو گرفتیم ....بعد برگمونو باید یکی از کسایی که تو آموزشه چک می کرد.من کارم تموم شد اومدم بیرون. دیدم همین دوستم که می گم ، دیر کرد.....وقتی برگشت ، قیافه اش...ناراحت بود....تا گفتم چی شده ، بغض گلوشو گرفته بود...گفت من تا حالا سه ، چهار بار برای این آقا توضیح دادم که چرا چند سال دانشگاه نیومدم. اما هر دفعه که منو می بینه باید براش بگم ، جلوی اون همه آدم... اونطوری با آدم صحبت می کنه.دیگه گریه مهلتش نداد.
نمی دونم شاید یه اتفاق ساده به نظر بیاد ، شایدم واقعا اون آقا هر دفعه یادش می ره.( اما لحن حرف زدنش چی ؟ توجیهی نداره )....
رفتم تو فکر ، چه راحت دل بعضی را بدون اینکه بفهمیم می شکونیم....نکنه من ام....