پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۱

:">



با اجازه سپيده خانوم............اجازه مي دي بيام تو نقاشيت؟....

امدادهاي غيبي
مامانم رفته مسافرت،اميدم نيست خونمون شده بابا و دخترش.....شاما كه سانسور ميشه ناهارارم...يا از يخچال كمك ميگيرم ....يا مهمونمون مي شيم...به خدا من چيزي بهشون نگفتم...خودشون من و بابا رو مهمون مي كنن....اين دفعه هم قسر.غصر ..غثر...قصر..قثر...“ اصلا چنين كلمه اي وجود داره؟“ در رفتم.......زنده باد....
امدادهاي غيبي
.....

عجيب نيست؟....چرا عجيبه...فقط يه روز تولدامون فرق داره..نكنه تو مريمي...راستشو بگو...:)!


....گفت آسان گير بر خود كار ها كز روي طبع
سخت ميگرد جهان بر مردمان سخت كوش

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۱

براي ابر آبي ابركي.....
در اقليم دوستي همه انديشه ها همه آرزوها...... بي هيچ كلمه اي به دنيا مي آيند وبين دو دوست تقسيم مي شوند..:)... جبران خليل جبران ...
حر فهاي بچه ها رو بزارم
خداي عزيز
آيا در زمان نوشتن انجيل ، مردم واقعا آنقدر رسمي حرف مي زدند؟ ..“ جنيفر“
خداي عزيز
آيا تو چيزي درباره اشيا پيش از اينكه اختراع بشن مي دوني؟ “چارلز“
خداي عزيز، بابا بزرگم ميگه كه وقتي اون پسر كوچيكي بوده تو هم وجود داشتي. مگه تو چند سال قبل از اون بودي ؟ “ دنيس“
خداي عزيز
لطفا يه تعطيلات ديگه بين تعطيلات كريسمس و عيد پاك بزار.هيچ خوب نيست كه تعطيلي ديگهاي نداريم “ جيني“
:)

*********
يه شعر از دوچرخه مي زارم
من خواب ديدم كه لحظه هاي خوب را نقاشي مي كنم.
من خواب ديدم باد هلهله مي كند.
من خواب ديدم مهتاب بي تابي مي كند.من خواب ديدم رنگين كمان خواب است
حقيقت سكوت كرده است.
تنهايي آواز مي خواند
محبت سر جاده انتظار مي كشد
من خواب ديدم پرواز مي كنم
مي روم مي روم...........

......ساعت
1 شد؟........
@--^@





پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۱

O
چي بنويسم.... يه تيكه از نيايش سهراب بنويسم......خيلي وقته سراغش نرفتم
دستي افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد، هر قطره شود خورشيدي
باشد كه به صد سوزن نور، شب ما را بكند روزن روزن.
........
يه سري به وب لاگا بزنم.نكنه دل كسي گرفته باشه......من اصل” دل باز كن “ و گذاشتما
فرش زندگي
مي خوام بنويسم اما،كلي چيز هست كه بخوام بنويسم...كدوماشونو؟ اصلا هيچكدوم نمي نويسم....هفته بدي نبود..درسته كه
من هر كاري مي خوام انجام بدم كلي گره مي افته كه اصلا فرش بافته ميشه...ولي اين هفته دو سه تا از كارام سريع جلو رفت...عجيب نيست؟......نكنه بلا ملايي مي خواد سرم بياد..چي ميگن آرامش قبل طوفان ؟.....اااا ...حالا يه بارم كه كارات درست شده ، بد نگاه نكن مريم.....گردنم گرفته....برا همين راحت نمي تونم تايپ كنم...تا حالا گردنتون گرفته ! يه دفعه بدجوري گردنم گرفته بود، كه اصلا نمي تونستم بچرخونمش ، تازه كمي هم كج نگه داشته بودم كه دردشو نفهمم، اميد بهم گفت ، مثل مروان شدي..( سريال امام علي يادتونه...مروان بود اسمش؟)... هروقت گردنم مي گيره بي اختيار به اين حرف اميد خندم ميگره....راستي اميد هم برگشت....3 ماه شد...ولي بيشتر از 3 ماه برا هممون ميزد.....خودمونيما خونه تك قطبي هم بد نبودا.... تك بچه خونه.....حالا بايد برا كامپيوتر تو صف باشيم...!..اما نه ديگه خونمون غم انگيز شده بود.......بهترين تغييري كه تو اميد مي بينم...اينه كه ميشه بيشتر از قبل ميشه روش حساب كرد....يعني.........داداش تر شده!
........

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۱

دوچرخه...@--^@
سايت دوچرخه به روز نشده ، خودم كشيدمش!اشبيه اينو يكي از بچه ها براي سرديبر دوچرخه فرستاده....اگه كسي حرفاي سردبير دوچرخه رو خونده باشه...نوشته بود دلش گرفته يكي از بچه ها هم براش يه دل باز كن فرستاده، اگه شما هم دلتون گرفته دلتون و باهاش وا كنين

حالا فعلا با اين دلتونو باز كنين تا اصلش برسه
نامه هاي بچه ها به خدا


يه كتاب گرفتم....اسمش اينه نامه هاي بچه ها به خدا.......
خيلي قشنگه...جالبيش اينه كه هر چي بچه ها بزرگتر ميشن ( از دست خطشون كه تو كتابه معلومه) ديد سخت تري نسبت به خدا دارن اما اون كوچلو هاشون يه چيزايي گفتن.....اگه بشه يواش يواش همشو مي زارم

************
تو چطور تونستي بدوني خدا هستي ؟ “چارلي“

خداي عزيز اگه روز يكشنبه تو كلسيا رو نگاه كني كفشاي نو ام رو بهت نشون مي دم!“ ميكي دي”

“خداي عزيز تو قصد داشتي كه زرافه اين شكلي باشه يا اين كه تصادفا اين شكي شد؟ “نورما

خداي عزيز مي خوام تو جشن هالوين لباس شيطون بپوشم از نظر تو اشكالي نداره؟ “ مارني“

خداي عزيز چه كسي دور كشور ها خط كشيده؟“ نان“

“خداي عزيز ،من به اون عروسي رفتم و اونا وسط كليسا همديگر و ماچ كردن ،اشكالي نداره؟ “نيل

“خدايا اشكالي نداره تو مذهب هاي مختلف ساختي اما گاهي وقتا اونا رو با هم قاطي نمي كني،؟ “آرنولد

خداي عزيز ، آيا كوئه مقدس يكي از دوستاي توست يا فقط با هم رابطه كاري دارين؟ “داني“

سلام بابا
كجا بودي..:) صفا اوردي...:) ، ........ ، دست پر اومدي....با خاتمي....
خاتمي رييس جمهور باشه يا نباشه.........من دوستش دارم...جدا از همه حرفا....به خاطر طرز فكرش به خاطر همون نيمچه آزادي كه با اومدنش اورد، به خاطر همون چيزاي كه به ما و به بعضيا ياد داد ، كه بعدن شد شعار بعضيا.....يادتونه پارسال..بعضيا حرفايي كه 4 سال پيشش خاتمي گفته بود مي گفتن گناه! حالا خودشون مي گفتن حالا به بقيه كار ندارم ، خاتمي دوست دارم...به خاطر هموني كه هست.....كاش وب لاگ داشتي خاتمي...:)......

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۱

????
تازگيا مدشده دل سوزندن...هي دل منومي سوزونن.....هي دل مي سوزونن............آخه بابا دو سه خطي......ساده..رنگي..امروزي.....بـــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا....
***********
به خاطر افزايش مقش......فعلانا....ننويسم بهتره

دل تنگي....نمايشگاه.......

مي خواستم ننويسما......ولي دلم تنگه باباست...مي خوام خالي شم
صبح بلند شدم رفتم نمايشگاه....حالا بماند...كه هر چي برنامه ريختم برعكس شد....و من تازه 11 زدم بيرون.........وقتي رسيدم گفتم تا رمق دارم برم سراغ كتاباي بندار...يا چه مي دونم..همونايي كه....
كتاباي بدرد بخوري داشت.... غرفه gazal.........چيزي تو اين مايه ها.....قيمتام ...بين 8 تومن تا 16 تومن...يعني اونايي كه من ديدم....... غرفه اش شلوغ بود.....ماشالا....خدا به بعضي از عناصر ذكور هم قد داده...اين هوا..............نمي زاشتن كه ببيني......يه سري كتاب ياداشت كردم ولي فكر نكنم تا نوبت ماهابشه چيزي باقي بمونه.......بعدش يه بستني خوردم....رفتم سراغ غرفه هاي داخلي......ازوسط شروع كردم! س...نمي خوام غر بزنم ولي، اكثر غرفه ها كتاباشون قديمي مي زدن.... كمتر كتاباي جالب انگيز مي ديدم....شايدم من خسته بودم..نمي دونم....ولي انگاري امسال به غرفه هاي خوش تيپ جايزه مي دن.... امتياز داره.....يه غرفه ديدم دارينوش....حالا نه براي اينكه نور آبي راه انداخته بود تو غرفه اش.. نه.ولي برا من كه به اسم يه كتاب ميرم جلو .....چيزاي جالبي ديدم...يعني نمي دونم امسال ناخوداگاه روي هر چي دست مي زدم شعر از آب در ميومد...برعكس پارسال كه داستان كوتاه بود از آب در ميومد...ديگه حال و حوصله داستان و رمان ندارم.....شعرم....اين عقل محترم نزاشت كتاب شعر بخرم!...همش ميگه اينا الكيه.....فقط مال كتابه..كي قبول داره....نزاشت...ولي اگه دوباره برم به حرفش گوش نمي دم....ماه ريزم بد نبود...يه انتشاراتي هم بود نيم نگاه....خلاصه خسته شدم....وقتي داشتم بر مي گشتم سرم بلنگ بلنگ مي كرد....5، 6 ساعت راه رفته بودم.اومدم خونه ساعت 6 بود...با يك عدد استامينوفن خوابيدم تا 8............چقدر امشب دلگيره.....يصري هوا ابري بود.....
راستي يه كتاب خريدم..اسمش اينه....كلاغي كه عاشق شد!..مگه كلاغا هم عاشق ميشن....وقتي كتاب ديدم ياد مهرخ افتادم....هروقت رو پنجره روبرويي كلاغ ميومد....مهرخ مي گفت .....امروز شانس با من نيست! ازم درس مي پرسن.........

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۱


قبلانا تو دوچرخه ديدم...
*********
خدايا
آسان بودن دشوار است
آسانم ساز
خداوندا
كلام تو بودن دشوار است
بارانم ساز
خدايا
خداوندا
آن نيستم كه بايد
آنم ساز

******************
Undo
يه وقتايي آرزو مي كنم، توي زندگي هم اندو داشتيم، حتي شده بود براي يه بار.....نمي دونم چرا ....دقيقا هر چي اشتباه و خراب كاريه .....سر اون چيزي در مياري...كه از ته دلت دوستش داري......اما اشتباه مي كني...خود خودت....چرا چرا اينطوريه....ديروز يه بلايي سر كفشام اوردم با اينكه خيلي دوستشون دارم....يه ذره خراب شده...تقصير خودم بود........دلم مي خواد كفشام اينو مي فهميدن........، زبون داشتن بهم مي گفتن خيلي معلوم نيست، امروز صفحه اول دوچرخه يه جفت كفش بود...مي گم دوچرخه پنچر شده چون سايتش به روز نشده!!...برا همين عكسش نيست......
نامه
من با ال گر موافق بودم ، امارييس جمهور آمريكا نشد!!!اما جدي اگه ال گر رييس جمهور مي شد...شايد اوضاع يه جور ديگه بود.......وضعيت ايرانيا نمي دونم!!اصلا موضوع چي بود...اهان
من تا حالا اين نامه رو نديده بودم..:)!!
خب اگه مي دونستم، شعر مهرخ اينقدر علاقمند داره......زودتر مي نوشتمش....:)......n سال نوري دارم مي نويسم.....اينقدر استقبال نديدم.........والا!!!!......
*****************
براي نوشتن نميشه ، روز تعيين كرد....نوشته اين مدلي بايد خودش بريزه بيرون....بايد....بخواد، پس هر موقع كه سر مشقامو نوشتم ميام..هر موقع اين وجدان محترم سركوفت كاراي عقب موندمو نزنه...هر موقع از بابت ديكته نوشتن هر شب من مطمئن بشه....هر موقع اجازه بده...هر موقع............

پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۱


مهرخ اولين كسي بود كه شعر ”خانه دوست كجاست“ و برام نوشت....اگه يه روزي مي دونست..بيشتر برام مي نوشت.........

دوچرخه.........@--^@
نمي دونم.ا.نگاري دوچرخه يه دوهفته اي پنچر شده... چيز جالبي انگيزي توش نمي بينم...مثل قبلا نا...ولي يه جمله ديدم به اندازه....هم صفحه هاش ارزش داشت
فقر رنگ واكس است
اين كاريكلماتور نيست؟....مي خواستم در مورد كاريكلماتور بنويسم...ولي وب لاگ كاريكاتور دوباره رفته تو مود نظر خواهي....مي خواستم يه چيزي در مورد زن هم بنويسم......شد 3 تا!!...
*************
اما كاريكلماتور
جمله هايي كه من فكر مي كنم....بُعد داره....بعضي موقع ها هم حجم... كلمه هايي كه دو يا چندتا معني و مي رسون ، توي يه جمله ميان و به موازات هم حركت مي كنن....و هر دوتا معني و هم مي رسونن....و يه سري مفهوم به آدم مير سونه
*******************
خيلي هنر مي خواد كه يه زن ، زن ديده بشه....اين و توطرحاي آقاي اردشير رستمي ديدم..........كسي كه تونسته توي موي بلند و بافته.خوشه گندم و ببينه....حتما يه زن و فهميده........امااين منو ياد بوبن مي ندازه. يه زماني مي خواستم در موردش بنويسم......مردي كه فكر مي كنم يه زن و فهميده
........توي كتاب ....فراتر از بودن...وقتي در مورد ژيسلين حرف مي زد....ژيسيلن با تمام اون چيزي كه بود قبول داشت......بعضيا احساس يه زن و.مردونه مي نويسن.....اون چيزي مي نويسن كه خودشون در مورد يه زن فكر مي كن..نه اون بر خوردي و كه يه زن در برابردوست داشتن داره.....يه زماني يه قسمتي از متن و تايپ كرده بودم...حالا مي زارمش.......
.......
***************************************
نوشته هاي بوبن
كريستيان ،من پنج دقيقه وقت دارم بريم سن سرنن. .پنج دقيقه كريستيان ، بايد برم مدرسه دنبال كوچولو، بايد يك خروار ورقه صحيح كنم، بايدروغن و پاستا بخرم، بايد يك نامه بنويسم، بايد آن كسي باشم كه همه از زن ها انتظار آن را دارند: بي نقص و در عين بي نقصي ، ظريف. و نه تنها ظريف بلكه در دسترس و نه تنها در دسترس بلكه عطر اگين، زيبا.تمام شب را بايد سيندرلا بود و تمام روز بايد از خود پرسيد كه چگونه مي توان كدو ها را به كالسكه و پنج دقيقه قدم زني را به پنج قرن خوشبختي
بدل كرد.كريستيان تند تر راه برو و اين سيگار را بنداز دور.تو حتي از هواي تميز هم استفاده نمي كني .تا آن سرو مي رويم و بعد دور مي زنيم . خوبه؟ براي تو خيلي كوتاه نيست؟

هيچ وقت خيلي كوتاه نبود.هيچ وقت “ فقط “ پنج دقيقه نبود.عالي بود ژيسلن. و نمي شد نباشد ، چرا كه تو بودي . خندان
**********************
شايد از اين به بعد 4شنبه 5 شنبه ها بنويسم..خودمم نمي دونم مي خوام چيكار كنم!!!. مثل دوچرخه يه سري پنچري پيدا كردم كه بايد رفع اش كنم........