جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۳

سلام

خب اینم از اولین نوشته 83 وای.....
یه خرده پر آدمم....این چند روزه که نشد یه چیز درست و حسابی ببینم
فقط یه کارتون دیدم.... خوشم اومد....تا حالا ندیده بودم....یه چیزی بود که نصفش گربه بود نصفش سگ یعنی یه سگ و گربه بهم بهم متصل بودن.....خیلی بامزه بود...خونشون یه طرفش شکل ماهی یه طرف دیگه اش شکل استخون...یه جوری جالبی با هم کنار میان ....فک می کنم صبا ساعت 10 . خورده ای اینا نشون می ده...
فعلا همینا تا بعد

الحق والانصاف :)


It's not the fault of the student if he/she fails, because the year has an ONLY 365 days.

Typical academic year for a student.


Sundays 52, Sundays in a year, which are rest days. Balance 313 days.
Summer holidays 50 where weather is very hot and difficult to study. Balance 263 days.
8 hours daily sleep means 122 days. Balance 141 days.
1 hour for daily playing (good for health) means 15 days. Balance 126 days.
Two hours daily 1 for food & other delicacies (chew properly & eat) means 30 days. Balance 96 days.
1 hour for talking (man is a social animal) means 15 days. Balance 81 days.
Exam days per year at least 35 days. Balance 46 days.
Quarterly, Half yearly and festival holidays) 40 days. Balance 6 days.
For sickness at least 3 days. Balance 3 days.
Movies and functions at least 2 days. Balance 1 day.
That 1 day is your Birthday.

How can a student pass?



;)

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲

امسال نمی دونم کریسمس عید شد یا عیده که داره کریسمس میشه...برف و سرما..هر موقع برف بیاد که قشنگه مخصوصا اگه تابستون باشه
از الان می خوام عید بگیرم...
توی عید خیلی معلوم نیست. که کجا باشم...اگه بودم که اینجا می نویسم ...اگه نشد م که در این اولین فرصت
*****

فردای دیروز:)
پس از صبحی مرواریدی ;)
عیدی قشنگ فاطمه فرجمندی اینجاست :)
ماهی 1383 بزنید







اما مهمتر از همه چیز اینکه
امیدوارم سال خوبی داشته باشید....با یه عالمه آرزوی خوب. .. :)







دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۲

الان یه صدایی تو مایه های بمب اومد..صدای دزدگیر ها هم بعدش بلند شدن...صدای قلبمو میشنوم...بدجوریه وقتی حواست نیست..
امروز یه بچه مدرسه ای دیدم...که فک کنم هم خسته بود هم سردش بود....دسته چتر واز پشت سرش داده بود تو کاپشنش...بعد دوتا دستاشم کرده بود تو جیباش....خیلی صحنه جالبی بود
مثل اینکه جدی جدی داره عید میاد...81 به 82...82 به 83 ..و بعد ترش...

یه چیزی در مورد چتر بگم....اغلبمون خوب بلد نیستیم از چتر استفاده کنیم...ببنید وقتی چتر دستتون می گیرید محیطتون نسبت به قبل بیشتر میشه.....اگه قبلا بدون چتر از بین دوتا آدم رد می شدید ....دیگه حالا نمی تونید.به همون راحتی و سرعت رد بشید...باید مواظب چشم مردم هم باشید...وقتی هم می خواید چترتون باز کنید اول یه گوشه برید چترتون باز کنید بعد راه بیافتید...باز ام ممکنه چترتون بره توی چشم مردم ....
موقع تغییر جهتم ...یه همین صورت

یکشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۲

صب واسه یه کار کوچیک رفتم انقلاب...12 تموم شد..همینجورداشتم می گشتم...یه خرده بعدترش یه خرد ها....فک کردم ساعت 1. نیم ایناست...بعد ساعتمو نیگاه کردم دیدم3 و خورد ه ای..پیش خودم گفتم باز خراب شد...!...رفتم از یه خانومه پرسیدم ساعت چنده گفت...3 و 20 دقیقه.....باز نیگاش کردم گفت...خب دقیقتر بخوای ..3و 18 دقیقه است....گفتم ..نه آخه من فک می کردم یک و نیمه !!..



امممم...چرا فرا ؟..
1..یه پسری بود اسمش فراز بود من خیلی دوستش داشتم..به ياد او!..:)..نه ...بلد نِستی الکی خب توضیح بدی
2.فراعنه مصر چه طورن ؟ آخه کجای وب لاگت شبیه ؟ نه
3آها یه مدت از دست پلیس فراری بودم؟...نه فراری ا که بیکار نیستن ...
4.یادته یکی گفت مگه اسمت فرانکه؟...نه خب اسمم نیست....
اصا چرا اینجوری فکر کنیم
به همون دلیل که از یه چیزی خوشم می آید از این کلمه هم خوشم میاد..مثل خوش اومدن ازپفک یا یه لباس....مثلا...یه بار یه کتابی و دیدم اسمش فرا تر از بودن فقط به دلیل اینکه از فرا خوشم می یومد...رفتم کتاب و گرفتم تو ماشین تا رسیدم خونه کتابه از دستم نیافتاد..و خیلی بیشتر از کتابه خوشم اومد :)....از وب لاگ هم خوشم اومد اسمش شد فرا.. ..:)

راستی نه دو تا راستی ...رفتم فعلا موقتا دندونم بتونه کاری کردم....انگاری ضریب مقاوتم رفته بالا...آمپول زد من اصلا نفهمیدم...

دومم اینکه.. امروز کتاب ایزابل بروژ بوبن و دیدم اومده...خب هنوز نخوندمش ولی اگه نوشته هاش و می خونید..بدونید..

:)

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲

به بالاخره یه بارون زد....خیلی هوا بد شده بود...کپسول اکسیژن باید با خودت می بردی...

داشتم می گشتم..ببینید چی پیدا کردم :)



همیشه فکر می کردم...فقط خودمم که به حروف نوشتن ریال فیشای بانکی مشکل دارم...بعد یه مدتی دیدم نه....خیلی ها وقتی می خوان به حروف بنویسن...هی شک می کنن و می پرسن ببین درست نوشتم :)...واقعا لوزوم ریال باید بفهمم چیه ....یه دفعه مثل اینکه خیلی اشتباهم زیاد بود......... نمی دونم تو قسمت به حروفش چی نوشتم بودم....که اون آقای که تحویل می گرفت...از اخرین گوشه چشمش نیگام کرد که چرا سوات نداری...کلی شرمسار شدم

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲

یه مدتی بود کلا سه چهار پنج شیش تا از دندونام...به طور تصادفی درد می گرفتن...خلاصه
بلند شدم رفتم دکتر ببینم به قول خودش این دندونایی که درد می کنن ايزوگامی چيزی ...می خوان یا نه ؟....بعد گفت..به خاطر دندون عقلته ..بی برو برگرد دندون عقلت و باید بکشی..تا قبل عید ....یه عالمه تر سوندم...بعد که عکس دندونامو رو دیده می گه...من دندوناتو نمی کشم..می ری یه جای دیگه....نمی دونم ..بزارمش واسه بعد..

**************

چند توصیه ایمنی

1. 24 تا عکس4* 3...از خودتون داشته باشید
2. کد پستی ده رقمی وکد ملی خودتون مامان وباباتون مامان بزرگ وبابا بزرگ و همسایه تون جمیعا...یه جایی بنویسد ...هفت هشت تا کپی بگیرید بزارید توی همه کیفاتون... خونه چند نفر ام بزارید..
3. توصیه های ایمینی و جدی بگیرید



فعلانم دوتا انگشتام زدم به پریز یه خورده شارژ بشم ...اینا رو داشته باشید تا برگردم

سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲

:)....طی دو روز اخیر متوجه شدم....
داداشان (الف ونون مثنی )اینجا رو می خونن..از کی و چطور و حفره امنیتی و.. اقوام دیگه اطلاعی در دسترس نیست :).....اممممم....اینجا خیلی شخصی نیست ...ولی خب...همچین بگی نگی.....تر جیح می دم.. اینجا رو به کسایی که منو می شناسن نگید..هر چند که می گم...نه اینجا خیلی مهمه نه چیز خاصیه...
و ایراد از نوشته های سیاسی ....(کافیه یه دوربین مخفی من بزارم...ببنید شما این دوتا روکه چقد سیاسی نیستن :))....اما جدی... نوشتهای هر پست ،مال همون موقع اس....حتی الان ممکنه یه سری نوشتهامو بیارن که الان قبولشون نداشته باشم....مگه اینکه آدم بخواد یه موضوع خاصی و تو وب لاگش بنویسه که فرق می کنه...:)


و اما بعد


Imagine ...
There is a bank
That credits your account
each morning with 86,400$
It carries over no balance from day to day
Every evening ..it deletes
what you failed to use during the day
What would you do ?
.....


Take responsibility for your own happiness now





شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

خیابون یه طرفه و خستگی تا حد مرگ...
آقا هزار تومن دنده عقب





چند وقته که دچار یه مشکلی شدم...یعنی مشکل نیست از یه جا به بعد مشکل میشه :)..
نمی دونم چرا اغلب آدمایی که این ور اون می بینم..همش فک می کنم اینو یه جایی دیدم....از این جا به بعد مشکل میشه...این مغزه تا پیدا نکنه ول کن نیست...اغلب هم با نهایت تلاش به نتیجه می رسم شبیه یکی بوده بد جوری کلافه میکنه آدمو و بعضی موقع ها:)

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

دیگه فکر می کنم....نی نی باید به دنیا اومده باشه....:x

براش یه عالمه آرزوهای خوب می کنم....یه عالمه....

:)


*******

بالاخره رسیدم خونمون.... دیروز.کلیدمو گم کردم.... بساطی بود....تا یکی برسه خونه ....


***********
شنیدم بعضی شهرا 120 % رای دادن D:

تهران فقط 27 در صد شرکت کردن....که کافیه رای آقای حداد عادل...با رای رضا خاتمی مقایسه بشه...جالب اینجاست که همین جناب دفعه پیش با باطل شدن رای اومد تو...به این فکر می کنم....شورای نگهبان که ردیفه....تلویزون انم رفیق شفیق..روزنامه هم دست از پا خطا کنن توقیف....رییس جمهورم حدس بزنید...میشه ...


یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲

به ناچار کاملا اصلاحات می کنید

After shave

صبح به سختی از خواب بیدار می شوید. رادیو را روشن می کنید:
"به به...! چه روز قشنگی است امروز. یک روز عالی! دوستی می گفت..."
اما شما معتقدید که .....
.....

*****

عادت کرده بودم به شرق..کی میاد؟....نمی دونم چرا یه دو سه روز صفحه هودرم باز نمیشه.....بعد....آبادگرانمون مبارک... فقط امیدوارم اینقدحالی شون باشه که که دوباره بی خود سخت نگیرن
...

*******

عناصر تندروتر جناح محافظه کار اگر تا به حال می توانستند اصلاح طلبان را عامل به گفته آنها رواج فساد و بی دينی در جامعه معرفی کنند، از اين پس متحدان خود را بايد مسئول بدانند.


ولی بسياری از صاحب نظران معتقدند که تا انتخابات رياست جمهوری که بايد حدود شانزده ماه ديگر برگزار شود محافظه کاران ممکن است سياست "کجدار و مريز" انتخاب کنند تا مردم را راضی نگهدارند

به نظر می رسد که نظام جمهوری اسلامی به يک دشمن خارجی مثل آمريکا نياز دارد تا همه مشکلات کشور را به گردن آن بيندازد و طرفداران خود در داخل را بسيج کند. برقراری رابطه با آمريکا نيازمند تحولی بزرگ در اين طرز تفکر است.

خب دیگه همشو خوب بخونید...خوب گفته
:)

********

من دیگه برم دنبال نخود سیاه .....هر چی کار سخته تو خونه اس دیگه به من می دن...به جبران اون موقعی که توی قرنطینه بودم !


پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۲

خيلی

بارونم میاد...میشه موزیک متن....یه احساس دارم که نمی دونم چیه....هم خوشحالم هم ناراحت....یه حس قرمز مشکی....عین اون لباسا....عین نورای سالن تاریک اما روشن..روشن اما تاریک....جشن گرفته بودن بچه ها....جشن فارغ التحصيلي ..بعد..خيلي خوب بود....امانمی دونم چمه...خیلی حرف زدیم......خیلی چرت و پرت گفتیم...خیلیا رو دیدم...خيلي از دوستامو..... .خیلی خندیدم.....یه عالمه عکس...یه عالمه دست زدیم.......پس چه مرگمه...
نه حالا واسه این....ولی از این قسمت زندگی که یه چیزی تموم میشه خوشم نمیاد...دلم می گیره...بد جوری ام می گیره.....نمیشه که همیشه یه قدی بمونی ... نمیشه که .همه چی همون جوری بمونه...ولی دست خودمم نیست...همیشه این جور موقع ها يه فكري مياد....هی بزرگ میشی...هی می گذره...بعد چی؟....نه آخه من باید تکلیفمو با خودم روشن کنم....
یه وقتایی فک می کنم دنیا با همه بزرگیش ...خیلی کوچیکه....خیلی




چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲



As you lay
down to sleep tonight
forget your  worries and snuggle up tight
Your Fairy angels  sent to you will make
everything seem all right, As you sleep
at night they will keep you safe and keep
 you warm, so when you lay in your bed tonight
remember you have been blessed with
 the fairy angels

دیگه خیلی کامپیوترم لاکپشت شده بود....دیروز ویندوز دوباره ریختم....خر گوشی شده حالا..:)..
من خودم حوصله متنای سخت و واینا رو ندارم.... ولی این اینجوری نیست.. پیشنهاد می کنم.... این و بخونید....راستی شنیدم شرق توقیف شده....
....اما انگاری موقته!

......
مشكلات محافظه كاران جدي تر و عميق تر از اين است كه اينها بتوانند حلش بكنند. به خصوص كه در زمينه حل آن اختلاف نظر بسيار عميق و جدي دارند. بنابراين، اين كار كه يك اقليت ضعيفي بتواند مشكلات جامعه ما را حل بكند و از اين طريق مشروعيت خودش را افزايش بدهد، خيلي نامحتمل و دور از تدبير است. همين مسئله براي آدم سئوال ايجاد مي كند كه آيا واقعاً اينها خودشان به اين نتيجه رسيده اند كه يك چنين روشي را بخواهند پيش بگيرند يا اين كه كساني اينها را فريب داده اند.

با اين حال، محافظه كاران خيلي در مورد خدمت رساني تبليغ مي كنند...

آنها به هرحال كارآمدي نخواهند داشت. مثلاً شهردار و شوراي شهر كنوني گفتند مسئله ترافيك را ما چهل و پنج روزه حل مي كنيم، در حالي كه چنين نشد. اين كه آدم ها با تقوا هستند و ارتباط مردميشان خوب است، خيلي خوب است. منتها مديريت امروز مديريتي است كه در سطح كلان بتواند مشكلات جامعه را حل بكند، در خيلي از كشورها شايد مديران از جهت اخلاقي خيلي برجسته نباشند، اما توان بالايي دارند. ما فرض مي گيريم كه اين آقايان محافظه كار از نظر اخلاقي خيلي برجسته هستند (گرچه شخصاً معتقدم عملكرد محافظه كاران بيش از هر چيزي به دين و اخلاق جامعه ضربه زده است، ولي فعلاً وارد اين بحث نمي خواهم بشوم) ولي مي خواهم بگويم براي اداره يك جامعه شرط اصلي تدبير و توانايي مديريتي است، كه ما متأسفانه فاقد آن بوديم. در همين داستان انتخابات ببينيد چقدر مشروعيت نظام ضربه خورد و چقدر بحث هاي جدي مطرح شد كه با يك تدبير اوليه مي شد جلوي خيلي از اين ضربه ها را گرفت. كاري كه در مورد پروتكل چهار و پنج ماه پيش اتفاق افتاد، از «تركمانچاي» تا «پيروزي ملي» ظرف بيست روز موضوع را تغيير دادند.خوب معلوم است كه جامعه ترديدهاي جدي پيدا خواهد كرد.


دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲

:) جهانی بدون ترقه بی موقع آرزومندم

از او پرسيدم با چه تحليلي به انتخاباتي چنين محدود پيوسته است در حالي كه اكثريت بدنه اجتماعي اصلاح طلبان در سكوت به سر مي برند و بخش مهمي از رجال سياسي ايشان با اشاره از عدم مشاركت سخن مي گويند.

بر مهدي كروبي چه گذشت كه پس از آن شب و شام آخر تن به انتخابات سپرد؟ او كه روز استعفا آن چنان گرم بر محافظه كاران تاخت كه براي اولين بار در صحن پارلمان با كف هاي مرتب نمايندگان (و نه صلوات يا ديگر آيين هاي مذهبي مرسوم ۲۴ سال حيات مجلس شوراي اسلامي) تشويق شد، چرا وارد انتخاباتي شد كه هنوز هيچ گمانه زني اطمينان بخشي درباره درجه مشاركت مردم در آن وجود ندارد؟


فقط سوالا رو خوندم ...حوصله جواباشو نداشتم....سوالاش از هر جوابی واضحتر بود

می دونید به چی فکر می کنم...به اینکه پس فردا که اینا رفتن تومجلس...واقعا حال و حوصله حرفاشون و بی فکرایاشونوندارم.....فکر ندارن...
اصلا حالم ازشون بد میشه..برای اینکه بیشتر بنویسم....دیگه ممکنه.....


******

حکمت خدا رو از اینکه گوش و حلق و بینی به هم وصل هستن و نمی دونم چیه اینجوری امنیت می یاد پایین. کافی یکی...بهم بریزه می زنه بقیه رو هم بهم می ریزونه....

*******

28/11/82

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲

زندگی میشه من فعلا سرما نخورم....پس کی می خوای سرما بخوری؟...هر موقع آمادگی شو داشتم...;)
یعنی فکر میکنم از مامانم گرفتم....بد جور این دو سه روزه حالش بد بود....نه مریم مقاومت کن...( به سبک فیلما)

صب می خواستم از یکی از دوستام یه چیزی بگیرم....بعدیه ساعتی وقت داشت...مشغول خیابون نوردی شدیم....
کلی با هم حرف زدیم....رسیدیم به اینجا که بعضیا چه خوب و بدون دغدغه ای چیزای که می دونن به بقیه یاد می دن....نمی دونم ولی یه وقتایی فکر می کنم... جالب میشه...که اگه تو یه چیزی بلدی به من یاد بدی...بعد من ام بیام یه چیز دیگه به تو یاد بدم...:)

یه چیز بامزه یه خانومی دیدم با کمال آرامش داشت بین یه عالمه آدم از این آبنبات چوبی ها می خورد اینقد خوشم اومد...یهویی من ام دلم خواست یه آبنبات چوبی قرمز گردالی


دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲

می خواستم یه عالمه چیز سیاسی بنویسم :) اما بعد ننوشتم ..آخه چیزای که حرص آدمو در میاره....بهتره به این چند روز تعطیلی فکر کنم....درسته کلا تعطیلی ، دیگه مفهموم نباید داشته باشه....ولی بعضی موقع ها ذات تعطیلی با بقیه معنی میده...

******
و اما چی پیدا کردم D:



مریم الان ساعت یک ربع به 12 است و من برای ده هزارمین بار دفتر شیمی ات را گرفتم و می خوام جواب سوالات آخر ترم کتاب را بنویسم ولی اصلا حالش رو ندارم. خیلی خوابم میاد اصلا نمی دونم چرا من یه ذره شرم و حیا ندارم همین ساعت 7 بعد از ظهر از خواب بیدار شده ام ولی الان باز هم خوابم می آید.
مینا اینجا کنار من نسشته داره به وسیله کاغذ آشغال درست می کنه (آشغال ساز بزرگ) من هم دراز کشیدم و فقط یک چشم و یک دستم کار می کنه! عین این مفلوج های بدبخت.فردا امتحان دینی از 4 درس اول و سه درس آخر داریم ولی من هنوزحتی لای کتاب دینی و باز نکردم .گذاشتمش زیر سرمو خوابیدم خدا کنه فردا امتحان نگیره که من همونجا خودم حلق آویز می کنم دارم می رم بخوابم ،ساعت 10 دقیقه به 12 شب روز یکشنبه 27/2/77 .راستی شنبه امتحانای پایان ترم هم شروه میشه وامصیبتا ، وامصیبت، وامصیبتا وامصیبت.
مهرخ





شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲



یه در خت سنجد..... مثل اون موقعها ، وقتیایی که من و دختر عموم اونجا می نشستیم و تا ابدیت حرف می زدیم.....

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

هنوزم تکلیف این کاغذ و جزوه ها رو معلوم نکردم یه عالمه کاغذ بی هویت دارم که باید بشینم مرتبشون کنم....
رررینگ:
- :...مریم فردا به ما جایزه می دن...مامانم نمی تونه با ما بیاد. تو میایی ؟
مریم :آخه....می دونی من..
-: عمو پورنگ هم قراره بیادا.....

مریم : :)))))))....باشه باشه میام.

یه عالمه شعر خوندن و دست زدیم کم مونده بود وقتی می گفت وقتی دست می زنید بپرید بالا من ام بپرم :”< ....اردک تک تک ، تک تک اردک....

ولی فکرشم نمی کردم .. فکر کنم همون کارواشی بود که می خواستم...


جا خالی بدید که بومرنگ برگشت.......
...ادامه حيات در صفحه آخر، هر روز دشوارتر مي شود. آگهي با ما شوخي ندارد. مخصوصاً مسئول محترم آن! اميدوارم كه پس از نقل مكان به صفحه «۹»، روزهاي شنبه آگهي ديوار صوتي بومرنگ را نشكند

البته تا اونجایی که این بومرنگ و می شناسم به روزای مختلف پرتاب میشه

*******

This is a very funny thing. check it out...... Bill Gates still doesn't know why it happens, it was discovered by a Brazilian, just test it.... Open Microsoft Word and type: =rand (200,99) and then hit ENTER.




سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲

نمی دونم این ستون بومرنگ سه شنبه ها رو کجا پرتاپ کردن.... کلا نوشته هایی با اسم فرورتیش رضوانیه بامزه است...حالا سه شنبه ها شرق یه ضمیمه داره برای گروه سن "ج" :)
هر چند که هنوز نذاشتن توی صفحه شون...که لینکشو بزارم
دیشب بردن من و فیلم شکلات... کلا خوشم اومد ، نمی تونستم آخرشو بفهمم همین حوصلمو سر نمی برد :)...بعدم هر اتفاقی که می افتاد مجبور نبودی تا آخر فیلم منتظر بمونی تا یهو تمام زندگی شیرین بشه ...مدام شک می کردی....بعد چند دقیقه خلافش ثابت می شد...توی اتفاقای کوچیک...البته یه خورده چیزای داشت که... مثلا تازه آخرای فیلم فهمیدیم که این خونوداه چه ربطی بهم دارن ...بعدم مثلا یه دختره بود که اصلا نقشی که داشت به تیپتش نمی خورد...دلیل نداره....ولی خب قیافه اش چی ؟...با اون شرایط باید لااقل قیافه اش شکسته تر نشون می دادن..حرکتاش ...بدم بازی نمی کرد..نمی دونم یه جوری بود که نمی رفت توی باور آدم.... کلا 4 مدل زندگی کنار هم دنبال می کردی.......با همین اوصاف ارزش یه بار دیدن و داشت :)
این عکس و دیدید ؟