سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۰

………......…........…….....:•·°·•:……………....….....………
****................................................................****
·•:..:•·•·°·••·°·•·•:..:•·•·°·••·°·•·•:..:•·•·°·••·°·•·•:..:•·..
****................................................................****
·•:..:•·•·°·••·°·°·••·°·•·•:..:•·خانه بهار•·°·••·°·•·•:..:•·..

هفت سين
سلامتي ، سربلندي ، سبز بودن، سعادت ،سالاري، سرور، سرعت اينترنت ايران زياد بشه
براي همه شما آرزو دارم....

من دارم ميرم مسافرت، از همه مهربوني شما هم ممنونم....
از همه تبريكاتون تا شعراي قشنگتون....عيدياي كه هيچوقت يادم نميره، هر جا هستيد شاد باشيد

باز كن پنجره را..................


« فريدون مشيري»

بهار را باور كن

باز كن پنجره را، كه نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرد
وبهار
روي هر شاخه، كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها بر گشتند
وطراوت را فرياد زدند
كوچه يك پارچه آواز شده است
و درخت گيلاس
هديه جشن اقاقي ها
گل به دامن كرده است
باز كن پنجره ها را اي دوست
هيچ يادت هست
كه زمين را عطشي وحشي سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگي با جگر خاك چه كرد؟
هيچ يادت هست؟
توي تاريكي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاك چه كرد؟
با سر و سينه گل هاي سپيد
نيمه شب باد غضبناك چه كرد؟
هيچ يادت هست؟
حاليا معجزه باران را باور كن
وسخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
كه در اين كوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرد!
خاك جان يافته است
تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اين همه دلتنگ شدي؟
باز كن پنجره ها را
و بهاران را باوركن

**********
......راستي اون 3 تا موج 3 تا سايت ايرانيه...اوليش مال دكتر بهادريه...بعديش آينه است كه مي دونيد..بعديم خانه بهار با موسيقي خيلي زيبا

دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۰

كارت پستال فلش براي شما.....
خب بالاخره من كارت پستال عيدي وب لاگرا رو درست كردم...يه كار كوچيك...اميدوارم خوشتون بياد......طبق معمول اسپيكر يادتون نره، روشن كنيد...............من از آخر دلم براي همه عيدي خوب آرزو مي كنم....
،حرفاي آخر سالمم مي زارم براي فردا پس فردا..........

بانك دم عيد.....

خب ديگه ديواري كوتاه تر از من پيدا نمي كنن، من بايد برم هر چي قبض و مالياتوووو..عوارض و جريمه است وووبدم.....اونم كي ؟ دم عيد ...صبح رفتم بانك ..جاتون خالي.....البته شانس اوردم...شانساي من به قرار زيره
من مي خواستم به بانك پول بدم نه بانك به من ...چون دم عيد اگه بخواي پول بگيري..بايد 3 ساعت معطل شي تااگه شايد يه آدم پول دار سر برسه..بخواد پول بده تا پول اونو به تو بد ن، چون خزانه خاليه!!( بلايي كه پارسال سرم او مد)
بعدم آدمي كه تو باجه دريافت بود آدم سريعي بود..(پنتيوم تيري)
همش 16 نفر جلوم بودند
2 تا از اين 16 تا رو آقاي تحويل دار فرستاد پي نخود سياه...كه پشت چكاشونو مهر نويسي كنند، پس شد 14 تا...
همه هم حقوق بشر صف و رعايت كردن.كسي نپريد جلو
3 تا آدم خوش اخلاق هم عين آدم به سوالام جواب دادن..و دادنزدن....

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۰

چلچله ها ، كجا رفتن؟..... .بابا بدون امروز فقط 3 روزديگه مونده ها.........مواظب باشي.......

مراقب ماهيا تون باشيد

*************
الان هوا ابريه...اصلا هواي ابروي و دوست ندارم..من كه شعر زياد يادم نمي مونه .اما يه چيزي از قبلا نا اومد تو ذهنم

تيره ابري شود به چرخ پديد............كه نه مي باردو نه مي گذرد
....
...............
ابر اي ابر تيره اندوه............راستي يا ببار يا بگذر

راست ميگه يا ببار يا برو...دل آدم ميگيره....
******************
بالاخره ما هم ماهي نارنجي مونو خريديم..2 تا....
راستي چند روز پيش يه فايل كه ظاهرا مال روزنامه ايران بود..برام اومد، ممنونم دوست خوب ، توي مقاله نوشته كه چقدر اين ماهيها به خاطر سال نو از بين مي رن،. و يه سري توضيح داده بود..... ،
تنگ كوچيك ماهيها رو ناراحت مي كنه
گرماي زياد آپارتمانا..براي ماهيا خوب نيست....
ماهيها به نور خورشيد احتياج دارن اما نبايد خيلي زياد باشه...
نبايد غذاي ماهي زياد بهشون داد
صداي زياد بلند..خوب نيست

تنگ كوچيك از همه بدتره......لااقل شبا ماهياتونو توي يه جاي بزرگ بندازيد تا راحت شنا كنن


شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۰

مشق عيد... ساعت تحويل....

ديشب مهموني كه بوديم يكي از بچه ها از من پرسيد...
مريم ، پيك شاديت و گرفتي ؟
*************
اميد، داداشم ،هم تلفن زد و با خيليا حرف زد..... اين اولين عيديه كه پيشمون نيست....نمي دونم..... ساعت دقيق تحويل سال رو مي خواست...........براي همين ساعت تحويل سالا رو براي همه اميدا...... زدم اون بالا...و....... به اميد يه سال خوب براي همه اميدا....
..، اميد قبلا نا به شوخي مي گفت: ايرج ملكپور خيلي زحمت ميكشه، چون ساعت تحويل اين همه تقويمو ميشينه حساب مي كنه


واقعيت
من مدتاهاست كه دلم مي خواسته يه چيزايي و بگم.....،من هميشه از كسايي كه وب لاگ مي نويسن يا مي خونن يه توقع ديگه دارم......، آخه ديگه اينجا كه حراستي وجود نداره كه از دنبال كردن چيزي بترسيد......، چرا هنوزم خيليا مون دين و به پاي يه سري آدماي 2 بيتي ، و بسته مي زاريم.....دين واقعي پيش اينا نيست كه.... اگه توي ايران نواراي سروش انتشار نمي دن اينجا كه هست....خداي سروش و ببنيد...اين خدا قشنگه و اين خدا را بايد پرستيد.....
من يه دفعه ديگه هم گفتم،(3 march اتاق شيشه اي). من نمي دونم چرا ما همه چي و قاطي مي كنيم.......، الان ما تو خونمون سبزه عيد و ريختيم.....هنوزعيد نشده من كلي عيدي گرفتم..عيدي دادم....توي خيابونا شلوغ ....دم گل فروشيا سبزه هست..ماهي اومده...همچي دم عيد با شور خودش ...عيدم كه بشه سفره مي چينيم.....ميريم ديد و بازديد، عيد ديدني........اين جدا ....دوست داشتن امام حسين هم جدا
همونايي كه موقع فوتبال بيرون مي ريزن...چهار شنبه سوري آتيش درست مي كنن، همونا ..الان براي محرم...آماده شدن....اين جدا از باتوم و پليس 110 ، خواهر ارشادي و بسيجي و انصار ...راستي و هر چي وابسته به اين چيزاست......
دوست داشتن امام حسين يه چيز جاريه كه ربطي به آدماي 2 بيتي نداره...هيچ كس اينجا كسي و مجبور نمي كنه نذري بپزن..اما روز عاشورا توي همه تهران هر جا بري اونقدر نذري هست، برات شربت ميارن...نه از سر زور يه چيز خود جوش همون چيزي كه باعث ميشه مامان بابا ها اسم بچه شونو حسين بزارن.......


پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۰

بازم @---^@

آقا من نفهميدم اين شهريار چه سر و سري با دوچرخه دارد.،....والا!!مرو ز يه سري كاريكاتور چهره فوتباليستا توي دوچرخه بود..عكس علي كريمي اش كه و ديدم از خنده رودر بر شدم، شما كه مي دونيد من ممنوع العكسم وگرنه عكسشو مي زاشتم.....تا با هم خوشمون بياد ولي اشكال نداره بريد ببينيد.............اين
و اين
و اين

پنجشنبه دوچرخه ، پنجشنبه ....@--^@
براي اينكه خوانندههاي محترم وب لاگ براي بالا اومدن اينجا مجبور ن توي كا مپيوتر شون بنزين سوپر بريزن تا اينجا رو ببينن،من فعلا ممنوع العكس ام ، يعني نبايد عكس بزارم ..اما زندگي وب لاگي بدون عكس.....
مخصوصا حالا كه نزديك بهارووو..يه عالمه عكس خوشگل
براي همين امروز فقط همين عكس دوچرخه رو مي زارم
سال جديد سال اسب..... :)


اما خيلي دلم مي خواد در مورد سردبير دوچرخه بنويسم ..يه آدم به روز كه وقتي براي بچه ها مي نويسه ..با تمام اصطلاحا و حر فاي بچه هاي 14 ساله وارده..خودش گفته كچلم..قدمم 185 ..وپاهاي درا زي دارم..مخفف اسمشم گفت ..ولي بچه ها اسمشو فهميدند...فريدون عمو زاده خليلي....
من حر فاي امروز سردبير دوچرخه رو مي زارم...بچه ها هم هميشه عكس سردبيرو مي كشن مي فرستن ..عكس اشم ببينيد..........
*******************
قسمتي از حرفاي سر دبير.....

باشد قبول ! مي دانم كه يك مدت دوچرخه بدون چرخ اول جلو مي رود.نه اينكه فكر كرده باشيد تنبل شده ام.سردبير دوچرخه و تنبلي.؟ عمراً . اصلا مگر مي شود آدم سوار دوچرخه بشود و هوس تنبلي به سرش بزند.تنبلي مال پرايد و ماتيز و پژو 206 و سمند است كه آدم لم مي دهد به پشت صندلي شان، يك عينك دودي مدل « ري بن » مي زند به چشمش ، يك بشكه روغن افعي هندي هم مي مالد به مو هايش روغن بچكد و وقتي خلايق هاج و واج و انگشت به دهان دارند تماشايش مي كنندهوس مستر بيني به كله اش بزند و زبانش را براي آنها در بياورد............دوچرخه كه مال قيف آمدن نيست كه خاصيت دوچرخه اين است كه تا پاي مبارك را به پنجه ركابش فشار ندهي و بر اساس قانون بقاي انرژي ، عضلات مبارك را با نظم خاصي منقبض و منبسط نكني و به هن و هن نيفتي ، محال است كه از جايش جم بخورد. چي فكر كرديد دوچرخه كه جاي تنبل منبلي نيست
********************
، حالا اگر مي بينيد يك مدت است كه سردبير بيچاره سراغ چرخ اول نيامده، لابد يك عيب و علتي داشته.... يه وقت خيال نكنيد سدبير دوچرخه با 185 سانت قد آنقدر كم جنبه شده يا حتي بي جنبه است كه از نظر سنجي همشهري كه فقط 30 – 40 درصد گفته اند دوچرخه به درد بخور است..عصباني شده و لج كرده و قهر كرده و نيم من روغن كم كرده.....سردبير دوچرخه و لجبازي؟ بچه ايد مگر؟ لح بازي و قهر كار بزرگتر هاست كه سر قهر و لج شان حاضرند جنگ راه بياندازند و آدم بكشند، نه مال نو جوانها كه اگر سرشان هم برود قهر و مهر واين حرفا تو كارشان نيست.........
********************
لابد مي گويد اگر هيچكدام اينها نيست پس چيست ؟خب چه اشكالي دارد براي خودتان فكر كنيد سردبير بيچاره هم اين آخر سالي الكي الكي دلش گرفته و از غم بچه ها رفته يك گوشه نشسته و لنگ هاي درازش را توي بغل گرفته و به آن دور دور هاي سرخ فام افق خيره شده آه مي كشد كه چرا نتوانسته شب عيدي با يك عيدي پر و پيمان 30 –40 صفحه اي به بچه ها عيدي بدهد......
********************
هان؟! مگر نمي شوديك سردبير 43 ساله يك دوچرخه قراضه كه 185 سانت قد دارد و گاهي كچل است و گاهي نيست و گاهي خندان است و گاهي نيست ، و گاهي چاخان است و گاهي نيست، هم دلش بگيرد ؟ چرا نشود؟
وقتي يك « كرگدن و نصفي » دلش مي گيرد و وقتي يك گل سرخ خودخواه روي سياره « ب 612» دلش مي گيريد، چرا يك سردير ا85 سانتي دلش نگيرد؟ بله كه نبايد بگيرد ، برويد دايرة المعارف معروف آلبرت دي كاپر يو اساين را ورق بزنيد و سطر 713 از صفحه سيصدو سيزده را نگاه كنيد و بينيد كه نوشته :« سردبير دوچرخه اي كه دلش بگيرد بايد برود كشش را بسابد»........................
********************
.مساله مهمتر اين است كسي بايد توي دنيا دلش بگيرد كه 20 ميليون بچه اين شكلي



نداشته باشد!!20 ميليون كه شوخي نيست يكي درس دارد يكي مشق دارد يكي زده شيشه اسماعيل آقا ي سوپري را شكانده.....هزار و يك گرفتاريكه فرصت سر خاراندن براي آدم نمي زارد چه برسد به دل مشغولي و دل گرفتگي و دل نگراني
********************
.تازه دل گر فتگي مال آن قديم نديم ها بود كه آدمها از زور بي كاري يا عاشق بودند يا بدبخت بيچاره. اگر بدبخت بيچاره بودند كه تكليفشان معلوم بود، آه نداشتند كه با ناله سودا كنند، در نتيجه دلشان مي گرفت. از ان طرف عاشق ماشق ها بودند كه باز طبيعي بود كه دلشان بگيرد چون اگر نمي گرفت مجبور بودند يه جوري دلشان را بگيرانند تا معلوم شود عاشق شده اند،اما دل گر فتگي خالي كه فاييده اي نداشت، بالاخره بايد عالم و ادم مي فهميدند طفلك بيچاره عاشق شده در نتيجه مجبور بودند دم به ساعت بلند بلند زمزمه كنند: ببين دلم گرفته ، بيا منو نگاه كن/اين دل پر غصه رو از هيكلم جدا كن...آي حبيب من ..آي حبيب من!
توي همان دايرة المعرف معروف آلبرت دي كاپريو استاين در همين باره نوشته :
« عاشقي بدون دل گر فتگي مثل آش رشته بدون كشك و نعناع داغ مي ماند.آش رشته اگر نعناع داغ نداشته باشد، از كجا فرقش را با آش هاي ديگر كه همين ريخت و قيافه را دارند، بفهميم»
*********************************
حالا من براي اينكه به شما ثابت كنم اين شب عيدي دلم نگرفته يك سري نامه هايتان را كه مدتي بود توي خور جين سردبير مانده بود و بلا نسبت داشت خاك مي خورد...خداي نكرده بهتان توهين نشود. من اين نامه ها را براي روز مبادا گذاشته بودم توي خورجين و دور و برش را پر از انواع گل ياس و گل رز و گل نر گس و گل خر زهره و خلاصه هر خاك و خاشاكي كه دم دستم بود بود، كردم و مثل تخم چشمم از شان مراقبت كردم تا يك روز كه دل و دماغش را دارم سر فرصت همه را بخوانم و جواب بدهم، به خدا چا خان نمي كنم ، مي گويي نه بياييد خودتان بو كنيد ببينيد نامه هايتان بوي گل مي دهد يكي اش را اين دفعه ببينيد بقيه اش براي بعد، اين مرضيه شفيع زاده از تهران اخر موسيقيه به اين سروده زنده كه فرستاده گوش كنيد!
**************************************
تو كه ما رو كشتي سردبير/تنها گذاشتي سر دبير
يا نامه ها رو چاپ بكن/يا خودتو فنا بكن
يا كه برو به سلموني/اون موهاتو كوتاه بكن
يا كه برو به در موني/ سر كچلو دوا بكن
بازهم مي گم اي سردبير/ ديگه خودتو ضايع نكن/نامه هامونو چاپ بكن

شروع تعطيلي

خب ديگه تعطيلات كريسمس ام شروع شد.....همه كلاسا رو تعطيلونديم.......اما بعضي دوستام يكشنبه هم بايد برن.............
كادو الهه رو دادم اونقدرا هم سخت نبود...... يعني اصلا نفهميدم چي گفتم.....زود تموم شد....كارت بچه هارو دادم ، هر چي جزوه و دفتر ...چيز ميز دستم بود بر گردوندم......ديگه تا سال بعد مرا با اتوبوس سواري و دانشگاه كاري نيست........

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۰

شوخي مي كني ......
رفتم كتابخونه كتاب رو هم دادم ...با هام دعوا نكرد..فقط وقتي امتحاني گفتم : ميشه حالا براي عيد كتاب ببرم :
با خنده گفت : شوخي مي كني ......................بعدم كارتم رفت لاي كا رتاي جريمه

حسابي راه رفتم و خسته.... بعد كلاسم رفتم انقلاب ...شلوغي وووهمهچي دم عيد
كارتامو خريدم...مثل هميشه ، چه جوري آدم عادلي باشم ..كدوم و به كي بدم...الان جلومه كاره سختيه...هم خوب باشن هم مثل هم نباشن هم قشنگي شون توي يه سطح باشه..چون همهشونو دوست دارم...فردا هفت روزگي الهه است روم نميشه فردا هديه شو بدم.، بگم هفت روزگيت مبارك !......فكر مي كنيد توي اون شلوغي يساولي كي و ديدم........الهه......
حسابي غافل گير شدم، مي بيني!!!!!!....توي انقلاب آدم سايشم گم مي كنه....اونوقت من الهه رو ديدم، همين چيزاست كه هيچ وقت دليل شو نمي فهمم، چي جوري ميشه كه اينجوري ميشه........... ، كارتاي بچه ها رو كه بهش نشون ندادم ، آخه كارت عيد خودشم توش بود
راستي سرم و انداختم پايين گر فتار كتابا نشم..ولي نشد بازم تو چند جا رفتم..كتاب سراي نيك هم فكر مي كنم تنها جايي كه سرچ كا مپيوتري داره..يه كتاب فروشي با سليقه تو چيدن كتابا با كتاباي جديد.......... يه جاي ديگه يه كتاب ترجمه vb.net ديدم....فكر كنم تا يه مدته ديگه همديگرو اينجوري صدا مي زنيم
مريم دات نت، الهه دات نت.دارم ميام خونه دات نت، ساعت چنده دات نت، من نهار مي خوام دات نت.......

یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۰

كار ت پستال

بايد كارامو جور كنم ، برم انقلاب ، كارت پستال بخرم...يعني اميدوارم كارتاي جديد اومده باشه ، چون
نمي خوام تو ترافيك دم عيده هفته بعد بمونم... انتشارات يساولي يه جاي خوبه
نمي دونم چرا اينقدر اونجا رو دوست دارم ، زياد ، فضاش بازه ميشه راحت توي كارتا چرخيد، و همه و رو ديد، ترتيب دارن، كارتاي طبيعت از شعر و از دوست مي دارم دوست مي داري جداست .. روتين ، معلوم، تازه اين آدم مواظباش نشستن سر جاشون ، كاري به كار آدم ندا رن ، هي نگاه نمي كنن، راحت تو كارتا مي چرخي،
آخرين دفعه اي كه رفته بودم انقلاب يه سري كارت اومده بود ، زمينه مشكي با گل زرد براق....يه جور فانتزي
خو شم نيومد يه سري كارتاي هم اومده به زبون اصيل فينگليشي....
من كارتايو ترجيح مي دم كه نوشته توش نباشه ، طبيعت ، كوه و .......البته براي دوستام سعي مي كنم متناسب با سليقه شون كارت انتخاب كنم ، راستش اگه مي شد دلم مي خواست به همه دنيا كارت بدم.....ولي بايد حسابي دوپينگ كنم و برم انقلاب ، چون وقتي مي رم انقلاب خودم نمي فهمم كه چقدر راه مي رم............
*******************
از اون ورم يه كتابخونه نزديك انقلاب عضوم ، كه يه صد ساليه نرفتم كتاب و بدم ، احتمالا اين دفعه كه برم سرمو با گيوتين مي زنن،نتيجه مي گيرم كه براي عيد بهم كتاب نمي دن، كارتم جريمه ميشه تا ادب بشم...كتابخونه دانشگاه هم دوستان مهربون من لطف فرمودن ، نمي دونم كدوماشون وقتي من قبول كردم كه كتابا رو از كارت هم ديگه جابجا كنيم،نرفته كتاب و بده ، يعني همشون ميگن ما كتابا رو داديم ولي كتابي كه تو كارته منه گم شده و كارتم گرفتن و بهم نمي دن...

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰

سارا و دارا


يه خبر بهم رسيد ممنونم
باربي ايراني

پنجشنبه (@^--@)
:) شبيه دوچرخه شد ؟
*************
جُك
بلدي الفباي انگليسي و بگي ؟
-آره ، بابا بلدم ، چي خيال كردي.....اي ، بي ، سي ، چهل ، پنجاه ، شصت ، هفتاد..........

*****************
وقتي اخوان كوچو لو بود


ما چو دوبچه روبروي هم
آ گاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اينده
عمر آينه بهشت ، اما ....اه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
زيرا يكي از در يچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر كه هر چه كرد و كرد

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۰

پيا م هاي فر هنگي :
مدت : چند خط
*********
موضوع : رمان آن لاين
نويسنده: بريد ببينيد
موضوع رمان : بريد ببينيد
*******************
بالاخره من فهميدم پرويز شاپور كيه، ، برام جالبه كه كسي كه زنده نيست وب لاگ داره، كاش يه وب لاگ سهراب سپهري هم ميومد............
جشن تولد هر چهار سال يه بار
يه چيز بامزه يه دفعه يه داستان جالب تو دوچرخه خوندم در مورد جشن تولد از زبون يه بچه كه مامانش اينا هديه تولدش و سمبل مي كنن، اما راضي بود چون بچه اون داستان يه دوست داشت كه 30 اسفنده يك سال كبيسه به دنيا اومده بوده وهر 4 سال يه بار براش جشن تولد مي گرفتن!!!!!!
اين مساله تولد.......
آخه كي باورش ميشه....نه شما باورتون ميشه؟ كه بهتون بگم من يه چند روزيه نمي دونم چندم اسفنده!!!!، به خدا نمي دونستم...آخه تقويم ديواري سال 80 و بر داشتيم... اصلا سال 80 تموم شده اس ، وقت ديگه نبود اين دوست من به دنيا بياد
مي دونستم 14 اسفند روز تولد الهه اس اما نمي دونستم ديروز 14 اسفنده، حواس پرتي.....
هيچي ديگه ، اين چه فرقي داره با اينكه آدم روز تولد يه نفر و يادش بره ..نتيجه اش يه جوره ،
الهه يه آدم كاملا « بصريه» بايد هديه رو ببينيه، با جمله قشنگ يا احساس لطيف شارژ نمي شه...يه ماوراي بصري..نه اينكه چيزي بگه، نه ،اما دوست داشتن از نظر آدماي بصري ، تو دادن هديه اس كه بحثش مفصله.... اما نكات جالب اينكه : از اول ترم پيش تا حالا من فقط 2 يا 3 بار با الهه جورش جور شده بر گردم خونه، هميشه يكي از آرزوهام بوده كه باهم بريم خونه......حالا ديروز كه مي خواستم از دست چشماش فرار كنم..جورش جور شد كه با هم بر گرديم.. از اون ورم يه چند ترم با هاش هيچ كلاسي ندارم ، ساعتمون بهم نمي خورده ...حالا اين ترم سه شنبه ها همه با هم كلاس داريم ، سه شنبه كه 14 اسفند شد!!!...... ..................
ياني بمون نري يا ....
مي ترسم post و بزنم يهو ياني بره از تو وب لاگم، ياني حالا حالا ها زوده بري.....يه چند روز ديگه هم پيشم بمون، اصلا كي گفته بري پيشم بمون، .......

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۰

حالا كه حرف رنگه .....



كاش از رنگ قرمز دفاع نكرده بودم....
چند روز پيش ، انگشت دستم موند بين شيشه كتابخونه و مريض شد، چند روزه كه همش مي سوزه...ديگه داشت خوب مي شد...، امروز صبح كه داشتم مي رفتم دانشگاه ... از كنار ماهي نارنجي فروشي داشتم رد مي شدم و به اين فكر مي كردم اين ماهي ها چه گناهي كردن كه بايد توي يه جاي به اين كوچولويي صد دفعه برن و برگردن،...كه ديدم وُ لم سوزش انگشتم بالا رفته ..،محلش ندا دم اما مي سوخت، مدلش فرق داشت با قبلانا...
دستم و ا وردم بالا ببينم چش شده ...يهو ترسيدم ، چنان خوني از دستم ميومد كه هر كي نمي دونست فكر مي كرد تير خورده، بد جوري روي دستم پخش شده بود، هل شده بودم....كي اينجوري شده بود...چرا اينقدر زياد ...راستش يه كمي هم تر سيده بودم، يه ذره از يه كمي بيشتر....نمي دونستم چكار كنم، اگه بر مي گشتم خونه ديرم مي شد تازه تا مي رسيدم خونه انگشتم هلاك مي شد :)........نمي دونستم چكار كنم ، خيابونه هم مسكوني بود...، آب فروشي هم كه وجود نداشت .تا اينكه يهو يه ساختمون نيمه ساز ديدم ، يه آقايي اونجا بود ازش اجازه گرفتم با شير آب حياطش دستم و بشورم .... ، نمي فهميدم به كجا خورده كه اينجوري شده( چرا من نفهميدم؟!!).. بعدش هم سريع رفتم اون ور خيابون يه چسب خريدم ، تو همين چند ثانيه دوباره ......خلاصه الان هم داره مي سوزه ، قرمز آدمو مي تر سونه ، چه يه ذره چه دوذره رنگ خوبي نيست.......

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۰

ميگن سال جديد رنگ قرمز مده، رنگ بدي نيست، اما به نظر من يه ذره اش خوبه،اندازه يه سر تيتر جزوه ، يا اونم
نباشه بهتره، نه اينكه بگم همچي آبي باشه نه....، ولي قرمز وقتي جالبه كه يه كمي باشه....
تا حالا فكر كرديد براي چي ، تايتل ياهو قرمزه
....نه پر سپوليسي نيست،....:) براي اينكه سريعترين رنگي كه لود ميشه، رنگ قرمزه، براي همين يكي از علتايي كه ياهو اينقدر سريع مياد بالا ، در نظر گرفتن اين نكته هاس، حالا نمي دونم سايت خاطرات براي تنوع رنگ لينكاش قرمز شده يا براي اين موضوع.....


اتاق شيشه اي
اما در مورد اون اتاق شيشه اي آقاي در خشان هم يه چيزايي دوست دارم بگم، مسلما هيچ كدوم از ما ها تجربه
، زندگي تو محيطي و ندا شتيم كه خونه هاش شيشه اي باشن، پس طبيعيه كه حرف و حديث توش زياد باشه...نبايد گفت چرا اينجوريه..اينترنت اغلب چيزايي مياره كه تعريف نشده اس.. چيزايي كه تا حالا نديديم، عين يه خونه شيشه اي...خب وقتي يكي تو يه خونه شيشه اي
خيليا مي بيننش... اونم خيليا رو مي بينه ....و مسلما خيليا در موردش نظر مي دن، به اندازه تعداد آدما فكر و سليقه هست، بعضيا ميگن خوبي بعضيا ميگن بدي.....
مشكل نظر دادن نيست ، موضوع اينه كه اغلب ما هنوز مساله اختلاف سليقه رو به معني دشمني مي دونيم فكر مي كنيم اگه يكي به ما سليقه اش نخورد ، دشمن امه، اگه منو نپسنديد، خواستار مرگ منه!...... هنوز هم عادت نكرديم در كنار هم باشيم و بپذيريم لوزوما همه مثل هم نيستن، همش مي خوايم همه چي با هم غاطي كنيم، تو اخلاقمونه ها...عين همين حروف فارسي همچي و مي خوايم به هم بچسبونيم، به جاش حروف انگليسي ، همه از هم جدان اما وقتي هم كنار هم ميان معني دار ميشن بدون اينكه بهم بچسبن، .....
هنوز هم عادت نكرديم، عقيده كسي كه باهمون موافق نيست بدون تعصب گوش بديم، يهو جوش مياريم ، با يه ديد منفي نسبت به نظر كسي كه موافق نيست قضاوت مي كنيم
در هر صورت وب لاگ هم به خوديه خودش چيزي نيست ، موضوع اينه حالا كه براي هممون اين فرصت پيش اومده تو يه اتاق شيشه اي باشيم،تازه از نوع همه دور هم ، .....همه ما رو بينن ما هم همه رو ببينيم ، (چيزايي رو ببينيم كه تو غير اينترنت نميشه.....) نقاط قوت و ضعفمون پيدا كنيم.....چيزايي كه شايد از سر تعارف و رودر بايستي كه تو ايرانيها زياد هم هست پنهان كرديم، واقعا بزاريم همه نقدش كنن ، وقتي يه چيزي نقد بشه ...يعني درست نقد بشه در اون صورت مي فهميم چي جوري باشيم بهتره بدون اينكه لوزما شبيه كسي باشيم ، يا چيزي.....خلاصه كنار هم باشيم بدون اينكه بهم بچسبيم......با يه فكر آزاد اين اجازه رو بديم كه ديگران نقدمون كنن، بدون دعوا ...بدون ديد منفي..و از هم چيزاي جالب ياد بگيريم..........:)
به اميد اون روز............