آخیش...چقد که خوبه وب لاگ هست....
می خوام باز چار زانو بشینم توی وبلاگم....اینقده کیف میده...
...چون به خودم قول داده بودم...که نتیجه اش بنویسم....
خلاف اون چیزی که فکر می کردم تا حدودی اتفاق افتاد....
واقعیت اینکه نباید خیلی بدبین بود و نه خیلی خوشبین بود...
آدم باید سعی کنه متعادل باشه.....
راستی سلاااااااااااااااااااااااااااام بابا این معما بابا رو دید؟.....من که کلی فکر دارم می کنم ....یه حکمتی توی این دوتابودن گوی هاهست....
بعدم...نمی خواستم....اینطوری بشه......
می دونید...نمی دونم چرا اینجوری میشه....یه چیزای هست که اکثر آدمای دور برم می فهمن....
من نمی فهمم....یه چیزای هم هست که اکثرا نمی فهمن من می فهمم....بعد خب خوب نیست....
چون مجبورم... همه اش تلاش کنم....اون چیزای که نمی فهمم بفهمم....و بفهمونم اون چیزی که می خوام بگم.....من یه چیزی میگم...یه چیزی دیگه برداشت میشه....یه چیزی بهم میگن من یه جوری دیگه برداشت می کنم.....سخته واسم...که غالب متدوال و بگیرم.....و به روش خودم میرم جلو....
اونوقش...یه چیزی میگم....یه حرفی می زنم...در حالی که منظورم و یه جور دیگه می فهمن....
من فکر می کنم...
بگذریم.....دم غنیمته.....اونی که گذشت رفت.....الان و باید دزدید....
مریم بخشیدمت...
فردا یه روز دیگه است....
شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵
...اهای چهارشنبه .
پنجره رو باز کردم.....به نظر من یکی ازچیزای قشنگ دنیا .....باد و طوفانه....و رعدو برق ام مخصوصا برق هیجان انگیزش ترمی کنه.....من که دوست دارم.......
ودیدم ..اونچه رو باید می دیدم....مریم یادت نره.....
یه مسافرت چند روزه فکر خوبی می تون باشه......
On a dark desert highway, cool wind in my hair........
پنجره رو باز کردم.....به نظر من یکی ازچیزای قشنگ دنیا .....باد و طوفانه....و رعدو برق ام مخصوصا برق هیجان انگیزش ترمی کنه.....من که دوست دارم.......
ودیدم ..اونچه رو باید می دیدم....مریم یادت نره.....
یه مسافرت چند روزه فکر خوبی می تون باشه......
On a dark desert highway, cool wind in my hair........
یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵
از 8:30 صبح تا الان....یه ملیون تا افکار به این مغر ام خطور کرده......دیگه الان یه جوارایی ته نشین شدم...
ببینید....واقعا...ما واسه خودمون یه سری قاعده قانون به وجود اوردیدم...واسه اش اسم گذاشتیم...بعد براش وقت گذاشتیم...بعد همون چیزا میشن مهم...ولی واقعیت اینه که همش در نهایت واسه اینه که این زندگی بگذره یعنی می دونید....یه روند تکراریه توی مدلای مختلف....تعریفای خودمونه....بعد خوب امتیاز بندی می کنیم....یه دستگاه اختراع می کنیم...یه شرینی می پزیم...همه و همه در نهایت یه چیزان....و بعد منفی اونو در نظر بگیری.....همه اش می شه سر کاری.....
اما واقعیت اینه که نمی شه بیکار بود...
دلم می خواد جلوی هدف بنویسم...: هیچی ...نقشه در حال اجرا : بگم...هیچی......نقشه آینده : هیچی...
بدجوری توی همه چی و خالی می بینم....
اما مریم اگه این کارا نکنیم....پس چه جوری ادامه بدیم..چه جوری بریم جلو؟....این روز قراره شب بشه...
گاهی به نظرم....یه چاله است ...چاله رو خالی میکنیم... بعد دوباره همونو پر می کنیم....
اما با همه اینا...دلم نمی آید...دوست دارم...حتی اگه همه چی سر کاری باشه.....سرکاری درست انجام بدم
گاهی فک می کنم....این خوش باوری و بهش میگن حماقت....
خب خیلی....چرت و پرت نوشتم.....
مجددا با تمام وجودم آرزو می کنم....تمامی افکار منفی ام خلاف اش ثابت بشه.
ببینید....واقعا...ما واسه خودمون یه سری قاعده قانون به وجود اوردیدم...واسه اش اسم گذاشتیم...بعد براش وقت گذاشتیم...بعد همون چیزا میشن مهم...ولی واقعیت اینه که همش در نهایت واسه اینه که این زندگی بگذره یعنی می دونید....یه روند تکراریه توی مدلای مختلف....تعریفای خودمونه....بعد خوب امتیاز بندی می کنیم....یه دستگاه اختراع می کنیم...یه شرینی می پزیم...همه و همه در نهایت یه چیزان....و بعد منفی اونو در نظر بگیری.....همه اش می شه سر کاری.....
اما واقعیت اینه که نمی شه بیکار بود...
دلم می خواد جلوی هدف بنویسم...: هیچی ...نقشه در حال اجرا : بگم...هیچی......نقشه آینده : هیچی...
بدجوری توی همه چی و خالی می بینم....
اما مریم اگه این کارا نکنیم....پس چه جوری ادامه بدیم..چه جوری بریم جلو؟....این روز قراره شب بشه...
گاهی به نظرم....یه چاله است ...چاله رو خالی میکنیم... بعد دوباره همونو پر می کنیم....
اما با همه اینا...دلم نمی آید...دوست دارم...حتی اگه همه چی سر کاری باشه.....سرکاری درست انجام بدم
گاهی فک می کنم....این خوش باوری و بهش میگن حماقت....
خب خیلی....چرت و پرت نوشتم.....
مجددا با تمام وجودم آرزو می کنم....تمامی افکار منفی ام خلاف اش ثابت بشه.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵
یه اتفاق خنده دار افتاد...
از وقتی دستگاه کارت زنی شرکت تبدیل یه انگشت زنی شده ...یه مشکلی که پیش میاد...اینه که انگشت و قبول نمی کنه..یعنی ممکنه بعد از چار پنج بار که انگشت نشانه تو می زاری...صدای بوق تایید و بشنوی و شماره تو رویت کنی....واسه همین اغلب از ساعت 8 تا 8 ربع و اینا یه صف 10 ، نفری دم دستگاه کارت زنی یا همون انگشت زنی. برقراره......می تونید یه ردیف آدم که انگشتاشونو آماده کردن ....تصور کنید...:)
امروز صبح قبل 8 رسیدم....یه آقایی داشت سعی می کرد..انگشت خودشو به ثبت برسونه....ولی هر کاری می کرد..قبول نمی کرد...آقا هم حواسش نبود من پشت سرشم....شروع کرد با دستگاه حرف زدن....
جون تو من خودم دیگه...من ..د بزن دیگه من ام بهرام....بابا قبول کن...من ام....من ام...بهرام...من....
و هوا گرم شده.....از الان تا مرداد...من می میرم از گرما.... طبق معمول از اینکه روزا بلند شدن خوشحالم...من طاقت گرما ندارم.....
از وقتی دستگاه کارت زنی شرکت تبدیل یه انگشت زنی شده ...یه مشکلی که پیش میاد...اینه که انگشت و قبول نمی کنه..یعنی ممکنه بعد از چار پنج بار که انگشت نشانه تو می زاری...صدای بوق تایید و بشنوی و شماره تو رویت کنی....واسه همین اغلب از ساعت 8 تا 8 ربع و اینا یه صف 10 ، نفری دم دستگاه کارت زنی یا همون انگشت زنی. برقراره......می تونید یه ردیف آدم که انگشتاشونو آماده کردن ....تصور کنید...:)
امروز صبح قبل 8 رسیدم....یه آقایی داشت سعی می کرد..انگشت خودشو به ثبت برسونه....ولی هر کاری می کرد..قبول نمی کرد...آقا هم حواسش نبود من پشت سرشم....شروع کرد با دستگاه حرف زدن....
جون تو من خودم دیگه...من ..د بزن دیگه من ام بهرام....بابا قبول کن...من ام....من ام...بهرام...من....
و هوا گرم شده.....از الان تا مرداد...من می میرم از گرما.... طبق معمول از اینکه روزا بلند شدن خوشحالم...من طاقت گرما ندارم.....
جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵
امروز رفتم نمایشگاه....
ماحصل نمایشگاه :
چه کسی پنیر مرا دزدید؟
قورباغه ات را قورت بده!
چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
چگونه قورباغه قورت بدهیم؟
چه کسی پنیر را.....؟
هر روز یک قورباغه...؟
........
.....
...
یعنی تو اکثر غرفه ها این دوتا کتاب و با سایز و مدل مختلف موجود بود.......
من که دیگه حالم بد میشد وقتی این دوتا کتاب رو می دیدم....
خیلی شلوغ بود......از سر ناچاری توی شلوغی می گشتم....نصف این آدما هی صدا می زدند " مریم "...
اولین کتابی که گرفتم بیشتر به خاطر اسمش بود..." روزگار بهتری از راه می رسد ..."
یه مجموعه شعره.....آخه جدیدا به مقدار منتابهی منفی شدم....چه می دونم والا....
مهم نیست خیلی....یکی از شعر ها رو می زارم...
می بینم که دنیا به کامت نیست
ای کاش می تونستم با لبخندی و نوازشی
کامت برآورم
اما افسوس
که این تنها کافی نیست
می دانم که گاه هر چیز را دشمن خود می انگاری
اما درست در همین لحظات
دریاب که با توام
به زودی همه چیز رنگ و بوی دیگری خواهد یافت.
و می بینی که تمام اینها تنها حصارهای کوتاهی بودند ، در راه پیروزی
تا فرا رسیدن آن زمان، به یاد داشته باش
که آغوش گشوده و خندان با تو هستم.
وآماده تا آنجا که در توان دارم ، یاور تو باشم
سنیدی لی امری
این قسمت منفی وجودم...دو سه تا مورد مستدل داره....که فعلا حق باهاشه.....امیدوارم...خلاف همه اون چیزی که فکر می کنم ثابت بشه....سعی می کنم که فک کنم..روزای خوب در راه.....
ماحصل نمایشگاه :
چه کسی پنیر مرا دزدید؟
قورباغه ات را قورت بده!
چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
چگونه قورباغه قورت بدهیم؟
چه کسی پنیر را.....؟
هر روز یک قورباغه...؟
........
.....
...
یعنی تو اکثر غرفه ها این دوتا کتاب و با سایز و مدل مختلف موجود بود.......
من که دیگه حالم بد میشد وقتی این دوتا کتاب رو می دیدم....
خیلی شلوغ بود......از سر ناچاری توی شلوغی می گشتم....نصف این آدما هی صدا می زدند " مریم "...
اولین کتابی که گرفتم بیشتر به خاطر اسمش بود..." روزگار بهتری از راه می رسد ..."
یه مجموعه شعره.....آخه جدیدا به مقدار منتابهی منفی شدم....چه می دونم والا....
مهم نیست خیلی....یکی از شعر ها رو می زارم...
می بینم که دنیا به کامت نیست
ای کاش می تونستم با لبخندی و نوازشی
کامت برآورم
اما افسوس
که این تنها کافی نیست
می دانم که گاه هر چیز را دشمن خود می انگاری
اما درست در همین لحظات
دریاب که با توام
به زودی همه چیز رنگ و بوی دیگری خواهد یافت.
و می بینی که تمام اینها تنها حصارهای کوتاهی بودند ، در راه پیروزی
تا فرا رسیدن آن زمان، به یاد داشته باش
که آغوش گشوده و خندان با تو هستم.
وآماده تا آنجا که در توان دارم ، یاور تو باشم
سنیدی لی امری
این قسمت منفی وجودم...دو سه تا مورد مستدل داره....که فعلا حق باهاشه.....امیدوارم...خلاف همه اون چیزی که فکر می کنم ثابت بشه....سعی می کنم که فک کنم..روزای خوب در راه.....
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵
این دفعه خونده بودم زبانمو...از اونایی که پرسیده بود....باز پرسید..ازمن که تا حالا نپرسیده بود باز نپرسید!!! معده ام درد گرفت...نپرسید دیگه....آخه ترم پیش که نصفه کلاسا رو رفتم....تا همین درس خوب خونده بودم..از اینجا به بعد دیگه باید بخونم....حیف شد نپرسید...
کلی آماده بودم..موضوع درسمون خوشبختی بود....که خوشبختی چیه ؟ چه جوری میشه بدست اورد؟ اینا؟
البته به نظرم یه قسمت از یه متن بزرگ و گذاشته بودند.... متن به هم پیوسته نبود...اما خلاصه اش این بود که ، احساسای ما از یه ماده شیمیایی که تو مغزه به وجود میاد...بعد این احساس تو حافظمون ثبت میشه...اما این ماده شیمیایی یواش یواش اثرش کم میشه....واوصلا مغز یه طوری عمل میکنه که تعادل برقرار بشه....مثلا وقتی خیلی خوشحالید...یا یه اتفاق بد افتاده بعد یه مدت به سمت این پیش میرید که به حالت نرمال می رسید...
مثلا اگه یه جایزه بزرگ ببرید فکر میک نید تا ابد خوشحال می مونید بعد یه مدت واستون عادی میشه.... ،یا مثلا دنبال یه لباس خاصید وقتی پیداش می کنید..بعد یه مدت واستون معمولی میشه دبگه اینکه یه پرفسور بوده....خانم اش یه پرده می خواسته بخره پرفسور خوشش نمی یومده..پرفسور حرف نمی زنه در حالی که متنفر بوده از طرح اون پرده...اما بعد یه مدت بهش عادت می کنه و حتی خوشش میاد!
واسه همین....هی نگید چی منو خوشبخت میکنه ...مهم اینه که شما بتونید خودتون با شرایط وفق بدید...الخصوص شرایط سخت...بتونید بگذرونید....
حالا من ابنو خودم اضافه می کنم....وفق دادن به این معنی نیست...که بی تفاوت باشید و بگید هر چه بادا باد...
نه وفق دادن یعنی اینکه وقتی تو شرایط بد قرار میگیرید...دنبال یه راه باشید که اوضاع روبه راه بشه یک - و دو اینکه نزارید دوباره اتفاق بیافته.....البته خب اینای که میگم...می تونه تا حدی حرفای قشنگ قشنگ باشه.... و تا عمل فاصله داشته باشه...
کلی آماده بودم..موضوع درسمون خوشبختی بود....که خوشبختی چیه ؟ چه جوری میشه بدست اورد؟ اینا؟
البته به نظرم یه قسمت از یه متن بزرگ و گذاشته بودند.... متن به هم پیوسته نبود...اما خلاصه اش این بود که ، احساسای ما از یه ماده شیمیایی که تو مغزه به وجود میاد...بعد این احساس تو حافظمون ثبت میشه...اما این ماده شیمیایی یواش یواش اثرش کم میشه....واوصلا مغز یه طوری عمل میکنه که تعادل برقرار بشه....مثلا وقتی خیلی خوشحالید...یا یه اتفاق بد افتاده بعد یه مدت به سمت این پیش میرید که به حالت نرمال می رسید...
مثلا اگه یه جایزه بزرگ ببرید فکر میک نید تا ابد خوشحال می مونید بعد یه مدت واستون عادی میشه.... ،یا مثلا دنبال یه لباس خاصید وقتی پیداش می کنید..بعد یه مدت واستون معمولی میشه دبگه اینکه یه پرفسور بوده....خانم اش یه پرده می خواسته بخره پرفسور خوشش نمی یومده..پرفسور حرف نمی زنه در حالی که متنفر بوده از طرح اون پرده...اما بعد یه مدت بهش عادت می کنه و حتی خوشش میاد!
واسه همین....هی نگید چی منو خوشبخت میکنه ...مهم اینه که شما بتونید خودتون با شرایط وفق بدید...الخصوص شرایط سخت...بتونید بگذرونید....
حالا من ابنو خودم اضافه می کنم....وفق دادن به این معنی نیست...که بی تفاوت باشید و بگید هر چه بادا باد...
نه وفق دادن یعنی اینکه وقتی تو شرایط بد قرار میگیرید...دنبال یه راه باشید که اوضاع روبه راه بشه یک - و دو اینکه نزارید دوباره اتفاق بیافته.....البته خب اینای که میگم...می تونه تا حدی حرفای قشنگ قشنگ باشه.... و تا عمل فاصله داشته باشه...
شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵
به نظرم میومد که باید می گفتم...و گفتم ....ممکنه کار درستی نکرده باشم...
اما وافعیتش دلم می خواست بگم .......
بعد یه مدته گیر دادم میرسم خونه...نرمش می کنم...دو درجا...شده 10 شب...هرچند که میگن خوب نیست آخر شب نرمش کنی...بی خوابی میاره...اما من که تفاوتی نمی بینم..فقط پاهام به طرز زیادی درد می گیره...
دیگه اینکه...خب من از نزدیک ندیده بودم که روی دندون نگین می زارن....امروز قبل کلاس حرفش شد..دیدم یه دختره گفت من گذاشتم...تقریبا دندون یکی مونده بود به آخری از سری دندونای جلوش بود.. نقره ای بود..
می گفت..همه شکلی اش هست شکل میکی موس!..رنگ طلایی و شرابی....نمی دونم...من هر چی فک می کنم...چی باید بشه که آدم میکی موس بچسبونه روی دندوناش...خب لابد می زارن که اختراع می کنن....بعد می گفت..بهتره روی قسمتی از دندون آدم نگین و بزاره که دندو تو پر کرده میگقت این قسمت دندونم خراب بود روی پر کردگی گذاشت...چون وقتی بر میداری جاش گود شده....
والا نمی دونم چی شده که بلاگ رینگ فیلتر نیست....آدم دیگه نمی تونه دلشو به هیچی خوش کنه....حتما یه فکری تو کله شونه....حالا هر چی.... من هی می رم توی بلاگ رینگ لیست رو ادیت کنم..اصلا همش 5 تا دونه توشه...و تازه تغییراتمن نمی بینم....کسی هست که من فلیتر زده رو راهنمایی کنه ؟
راستی اینجا رو ببین
اما وافعیتش دلم می خواست بگم .......
بعد یه مدته گیر دادم میرسم خونه...نرمش می کنم...دو درجا...شده 10 شب...هرچند که میگن خوب نیست آخر شب نرمش کنی...بی خوابی میاره...اما من که تفاوتی نمی بینم..فقط پاهام به طرز زیادی درد می گیره...
دیگه اینکه...خب من از نزدیک ندیده بودم که روی دندون نگین می زارن....امروز قبل کلاس حرفش شد..دیدم یه دختره گفت من گذاشتم...تقریبا دندون یکی مونده بود به آخری از سری دندونای جلوش بود.. نقره ای بود..
می گفت..همه شکلی اش هست شکل میکی موس!..رنگ طلایی و شرابی....نمی دونم...من هر چی فک می کنم...چی باید بشه که آدم میکی موس بچسبونه روی دندوناش...خب لابد می زارن که اختراع می کنن....بعد می گفت..بهتره روی قسمتی از دندون آدم نگین و بزاره که دندو تو پر کرده میگقت این قسمت دندونم خراب بود روی پر کردگی گذاشت...چون وقتی بر میداری جاش گود شده....
والا نمی دونم چی شده که بلاگ رینگ فیلتر نیست....آدم دیگه نمی تونه دلشو به هیچی خوش کنه....حتما یه فکری تو کله شونه....حالا هر چی.... من هی می رم توی بلاگ رینگ لیست رو ادیت کنم..اصلا همش 5 تا دونه توشه...و تازه تغییراتمن نمی بینم....کسی هست که من فلیتر زده رو راهنمایی کنه ؟
راستی اینجا رو ببین
شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵
خب ....حالم خوب شد....
خدا رو شکر می کنم...بخاطر نفسی که میکشم....رد شد رفت
باز این هوا گرم شد...کاش یه بارونی می اومد....از این طوفانای بهاری ..
من طوفان دوست دارم
اینم واسه اونایی که ستون فقرات درد دارند.
این یه دونه دیگه
خدا رو شکر می کنم...بخاطر نفسی که میکشم....رد شد رفت
باز این هوا گرم شد...کاش یه بارونی می اومد....از این طوفانای بهاری ..
من طوفان دوست دارم
اینم واسه اونایی که ستون فقرات درد دارند.
این یه دونه دیگه
چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵
اممم...
شدم شبیه....عین این مستطیل خالیه که روی گوشیم...میاد....شارژر.؟..
امتحان کردم...نشد..کتاب..اهنگ...شوکلات... کلاس زبان...آدامس...درس خوندن...سبکی...
طبیعت...کفش.....پر نمیشه ......پر نشدم..خالی ام...
رفتم تو کار نگاشت...معادل این رفتار توی یه رفتار دیگه این حرکت تو یه چیز دیگه..این آدم توی یه آدم دیگه....
کاش میشد دست آدما رو نخوند...
شدم شبیه....عین این مستطیل خالیه که روی گوشیم...میاد....شارژر.؟..
امتحان کردم...نشد..کتاب..اهنگ...شوکلات... کلاس زبان...آدامس...درس خوندن...سبکی...
طبیعت...کفش.....پر نمیشه ......پر نشدم..خالی ام...
رفتم تو کار نگاشت...معادل این رفتار توی یه رفتار دیگه این حرکت تو یه چیز دیگه..این آدم توی یه آدم دیگه....
کاش میشد دست آدما رو نخوند...
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴
:) ....
امروزم گذشت...امممم....از صب تا حالا...کلی شوکولات خوردم...هر گونه رابطه این شوکولاتو با عید تکذیب می کنم....
بعد..اینجا رو خونید به نظر میاد کار بومرنگ باشه...واقعا این استعدادی نهفته اش دم عید خوب شکوفا میشه....
خیلی جالبه..
دیگه اینکه احتمالا من فلش 8 ندارم...که نمی تونم..عیدی فاطمه فرجمندی و ببینم.....ولی مطمئنا مثل هر سال قشنگه....پس شما امتحان کنید...امیدوارم ببیند...
امیدوارم....سال 85 متنوع باشه...هیجان انگیز...اعصاب مصاب جنگ هم ندارم.....کاش ....این آقا.سر عقل میومد..یا یه کشوری چیزی پیدا میشد..می رفت واسه اونا رییس جمهور میشد...
گوگل ای که عیده شده .
سال خوبی و واسه همه آرزوم می کنم.....یه سال خوب..برای همه.و همه اونایی که اینجا رو می خونن ...از دوست آشنا گرفته تاanonymous ... آشنای غربیه
سال نو مبارک.............
امروزم گذشت...امممم....از صب تا حالا...کلی شوکولات خوردم...هر گونه رابطه این شوکولاتو با عید تکذیب می کنم....
بعد..اینجا رو خونید به نظر میاد کار بومرنگ باشه...واقعا این استعدادی نهفته اش دم عید خوب شکوفا میشه....
خیلی جالبه..
دیگه اینکه احتمالا من فلش 8 ندارم...که نمی تونم..عیدی فاطمه فرجمندی و ببینم.....ولی مطمئنا مثل هر سال قشنگه....پس شما امتحان کنید...امیدوارم ببیند...
امیدوارم....سال 85 متنوع باشه...هیجان انگیز...اعصاب مصاب جنگ هم ندارم.....کاش ....این آقا.سر عقل میومد..یا یه کشوری چیزی پیدا میشد..می رفت واسه اونا رییس جمهور میشد...
گوگل ای که عیده شده .
سال خوبی و واسه همه آرزوم می کنم.....یه سال خوب..برای همه.و همه اونایی که اینجا رو می خونن ...از دوست آشنا گرفته تاanonymous ... آشنای غربیه
سال نو مبارک.............

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴
باید برم گل گاوزبون واسه خودم دم کنم....از بس حرص خوردم...آره..وقتی از بالا به قضیه نیگاه می کنی...همه چی کوچیک و کم ارزش میشه...آره واقعانش...حداقل توی 10 روز گذشته 3 یا 4 تا جیغ و دعوا داشتم ....که چی مریم واقعا....بگزریم...
این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...
صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....
این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...
صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....
شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴
چه قده خوبه که وب لاگ دارم.....
نمی دونم چند بار این جمله رو نوشتم اینجا....ول خب دیگه...
وقتی همه حرفام...قلمبه میشه..میاو اینجا...
البته اونقدرام اوضاع بد نیست...
سرما خوردم...بعد کپسول می خورم...همش دلم درد مگیره.. با این کپسولا!....
بعدم...دلم مریم می خواد.....با آدامس و تاب و یه کتابه نخونده خوندنی و ...یه وجدانه آسوده....
عکس می خوام ....یه فیلم پلیسی جالب....دسته جمعی...
وبلاگم شده....خواستنی فروشی...:D ....
بیچاره کلاس زبانم.....طفلکیه .....نشد برم....اما ترم بعد میرم...می دونی...یکی از معدود کارای دوست داشتنی بود...
یاد باد..
نمی دونم چند بار این جمله رو نوشتم اینجا....ول خب دیگه...
وقتی همه حرفام...قلمبه میشه..میاو اینجا...
البته اونقدرام اوضاع بد نیست...
سرما خوردم...بعد کپسول می خورم...همش دلم درد مگیره.. با این کپسولا!....
بعدم...دلم مریم می خواد.....با آدامس و تاب و یه کتابه نخونده خوندنی و ...یه وجدانه آسوده....
عکس می خوام ....یه فیلم پلیسی جالب....دسته جمعی...
وبلاگم شده....خواستنی فروشی...:D ....
بیچاره کلاس زبانم.....طفلکیه .....نشد برم....اما ترم بعد میرم...می دونی...یکی از معدود کارای دوست داشتنی بود...
یاد باد..

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴
دلم کتاب می خواد...دلم یکشنبه ای میدون انقلاب و می خواد...دم کتابسرای نیک و می خواد...دلم پربنت می خواد ذوق شوق...دلم بودن ومی خواد.......یه وقتایی بی راه میری...بیراه رفتم...هر چی هست نمی رسم...
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..
چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴
چهار روز دویدم...امروز ام 2.5 ساعت خوابیدم...بعدم نیم ساعت نرمش کردم..تا رسیدم به وبلاگم...
باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

دیشب اومدم یه پست جدید بزارم..اینقد سرعت بالا بود که پابلیش نمی شد...
خلاصه اش اینکه draftam نشد....
موضوع این بود که بعد قرنی تلویزون دیدم
جشن سالگرد کانال 3 بود...
بعد از همه تقدیر تشکر می کردن...از بین بازیگرای مرد..از حمید گودرزی تقدیر کردن..تندیس و به یکی دادن
گناه داشت...چرا به حمید گودرزی ندادن
من از همون عنفوان اولیه...که توی یه سریال...چی بود یه عروسک گنده داشت....دانی؟...بود..یه شعر می خوند در برابرم نشسته...از حمید گودرزی خوشم میود...تا وقتی بزرگ تر شد و پا به عرصه های سریال های دیگه گذاشت
حیف شد بهش تندیس ندادن
بریم سراغ پست بعدی.....
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴
شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴
صبح بیشتر..الان کمتر...عین آدمای کارتونا شدم... که دور سرشون ستاره می چرخه...نه گلوم درد می کنه نه تب دارم...ولی همه بدن ام درد می کنه...سردمه...یخ ام... انگار با فاصله ای یه قدمی از زمین راه می رم...دلم یه جای گرم می خواد...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...
اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....
این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...
اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....
این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...
اشتراک در:
پستها (Atom)