امم...داره برف می آید...همه جا سفیده و کرپ کرپ... این صدای پام تو برف بوذ....
این بازی هم...که از طرف بابا دعوت شدم...
5 تاچیزی که فک نمکن شماها بدونید...
1. آلبالو خشکه و خود آلبلالو را با هسته می خورم اصولا.
2. . یه بار موقع بیرون بردن ماشین ماشین توی در حیاط گیر کرد و همسایمون ماشین و اورد بیرون.
3. به طور متوسط روزانه بدو بیراه زیاد می شنوم
4. موقع ای که تمرکز می کنم زبونم و بیرون میارم.
5. موقعی که کلاس سوم بودم یه خطی اختراع کرده بودم ، وکلمه های فارسی سرهم می نوشتم و بچه های کلاسمون دفترشون می داند من اسم شون اون شکلی براشون بنویسم.
و اعضای مدعو
1. نارنجی
2. .بهار
3. .توپوق
4. .amelie
5.شکلات
مریمدعوت کرده بودم..که دیدم زودتر اعتراف کرده
:)
پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵
شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵
بیسکویت خوردم ، کنار بخاری یه خرده کتاب داستان خوندم..گرم شدم...
اممم...فعلا دنیای بیرونی ام در حال تغییره...
بر خلاف همیشه که دنیای توام جلو تر ازدور بر ام بود...اتفاقای می افتن که اصلا به ذهن ام خطور نمی کرد...مثلا پیدا کردن چیزای هیجان انگیز توی سرچ گوگل...انگار دنیای دور وبرم..پر جنب و جوشه...
راستی همین روزا...وبلاگم.. 5 سالش تموم شد وارد 6 امین مرحله زندگی شد..
...وبلاگم...دوستت دارم....( خود تحویل گیری ;) )
راستی یه چیز بی ربطه دیگه...من تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم...همیشه برای هر کسی آرزو می کردم..این آرزو رو هم می کردم که همه آرزو هاش و رویاهاش بر آورده بشه...امروزیه چیز دیدم..
"آرزو می کنم ، رویاهات درک کنی و بفهمی"...
یکی از نتایج اخلاقی این می تونه باشه...که دورتون پر از آرزوهای بر اورده شده است...تا حالا حسش کردین ؟
یا ممکنه آرزویی بر آورده نشه...اما آدم به یه درک درست از آرزوش برسه...اونوقت می تونه درست تر ادامه بده...
شب خوش
اممم...فعلا دنیای بیرونی ام در حال تغییره...
بر خلاف همیشه که دنیای توام جلو تر ازدور بر ام بود...اتفاقای می افتن که اصلا به ذهن ام خطور نمی کرد...مثلا پیدا کردن چیزای هیجان انگیز توی سرچ گوگل...انگار دنیای دور وبرم..پر جنب و جوشه...
راستی همین روزا...وبلاگم.. 5 سالش تموم شد وارد 6 امین مرحله زندگی شد..
...وبلاگم...دوستت دارم....( خود تحویل گیری ;) )
راستی یه چیز بی ربطه دیگه...من تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم...همیشه برای هر کسی آرزو می کردم..این آرزو رو هم می کردم که همه آرزو هاش و رویاهاش بر آورده بشه...امروزیه چیز دیدم..
"آرزو می کنم ، رویاهات درک کنی و بفهمی"...
یکی از نتایج اخلاقی این می تونه باشه...که دورتون پر از آرزوهای بر اورده شده است...تا حالا حسش کردین ؟
یا ممکنه آرزویی بر آورده نشه...اما آدم به یه درک درست از آرزوش برسه...اونوقت می تونه درست تر ادامه بده...
شب خوش
سهشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵
جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵
من الان بالای سرم شاخه های گوزن و حس می کنم....یه جور حس گوزنیت ..
والا....تنها حرکت مثبت من تو این دوره زمونه...کلاس زبانمه...که اونم این ترم...مستمع آزادم...
وقتی میرسم اونقد فکرام خسته است که ترجیح میدم..فقط بشنوم...اخیرا هم تمرین حل نمی کنم...از روی بچه ها می نویسم...بعد خب واسه همین دستمو موقع خوندن تمرین بالا نمی برم....نگاهمو می دزدم...که یهو ازم نپرسه...و واقعا یه جورایی از خودم نا امید....بودم.. اما اوصلا قبل هر درس چند تا سوال در مورد درس هست...که باید نظر بدی..توی این نظرا..شرکت می کردم...چون نیاز به خوندن از قبل نبود...این تنها فعالیت من بود....تا اینکه جلسه قبل سر کلاس ..به طرز غیر معمولی خانومون تصمیم گرفت در مورد همه بچه ها حرف بزنه....و اسم منو جزو کسایی اورد که از فعالیت های کلاسی شون راضی بود...من بهت زده شده بودم...باورم نمی شد....شایدام حس کرده بود که نیاز به تشویق دارم...نمی دونم...ولی خیلی خوشحالم کرد...یه خوشحالی خالص بود..
یه خواب عجیب دیدم....
توصیف اش سخته....
میدون اصلی نزدیک خون ما در حال بازسازی و و یه جورایی شبیه میدنه جنگه....
من خواب دیدم میدون یه سمتش درست شده...
وسمتی که درست شده بود...یه نمایی از پرنده بود..تو خواب من فکر میکردم سیمرغه...
یه پرنده سبز بزرگ...بعد یه سری ستون های که کنده کاری شبیه تنه درخت داشت...
طبق معمول تو خواب داشتم عکس می گرفتم.... میدونه تبدیل شده بود به پر از کارای هنری دستی مثل موزه ها...
میگن..اوصلا آدم توی خواباش چیزای می بینه که دلش می خواد..چیزایی که فکرشو راحت می کنه...
والا....تنها حرکت مثبت من تو این دوره زمونه...کلاس زبانمه...که اونم این ترم...مستمع آزادم...
وقتی میرسم اونقد فکرام خسته است که ترجیح میدم..فقط بشنوم...اخیرا هم تمرین حل نمی کنم...از روی بچه ها می نویسم...بعد خب واسه همین دستمو موقع خوندن تمرین بالا نمی برم....نگاهمو می دزدم...که یهو ازم نپرسه...و واقعا یه جورایی از خودم نا امید....بودم.. اما اوصلا قبل هر درس چند تا سوال در مورد درس هست...که باید نظر بدی..توی این نظرا..شرکت می کردم...چون نیاز به خوندن از قبل نبود...این تنها فعالیت من بود....تا اینکه جلسه قبل سر کلاس ..به طرز غیر معمولی خانومون تصمیم گرفت در مورد همه بچه ها حرف بزنه....و اسم منو جزو کسایی اورد که از فعالیت های کلاسی شون راضی بود...من بهت زده شده بودم...باورم نمی شد....شایدام حس کرده بود که نیاز به تشویق دارم...نمی دونم...ولی خیلی خوشحالم کرد...یه خوشحالی خالص بود..
یه خواب عجیب دیدم....
توصیف اش سخته....
میدون اصلی نزدیک خون ما در حال بازسازی و و یه جورایی شبیه میدنه جنگه....
من خواب دیدم میدون یه سمتش درست شده...
وسمتی که درست شده بود...یه نمایی از پرنده بود..تو خواب من فکر میکردم سیمرغه...
یه پرنده سبز بزرگ...بعد یه سری ستون های که کنده کاری شبیه تنه درخت داشت...
طبق معمول تو خواب داشتم عکس می گرفتم.... میدونه تبدیل شده بود به پر از کارای هنری دستی مثل موزه ها...
میگن..اوصلا آدم توی خواباش چیزای می بینه که دلش می خواد..چیزایی که فکرشو راحت می کنه...
پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵
سهشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵
خوشحالم که داره بارون میاد....دلم وبلاگمو می خواد.....
توی دست چپ ام...تویی ، توی دست چپ ام آرزو هامه....
توی دست راست ام....دنیای واقعی ایه...تو؟...راستش نمی دونم هستی یا نیستی...
توی دست راست ام.... می بینم که کف پام درد می کنه....حتی با بستن ام خوب نمیشه....توی دست راست ام میبینم....که یه دخترام....یه دختر که با آرزوهای توی دست چپش نتونسته کنار بیاد...
توی دست چپ ام یه عالمه ایده و فکرای خوشگله...توی دستای راست ام....یه آدم است که میگه خوب بعداش ؟ و مریم جوابی براش نداره....توی دست راست ام ...آدمایی ان...به خاطر یه عکس یا شایدم آلبوم مدونا...CD مو غیر مجاز مدونن...مخدوش می کنن....توی دست چپ ام یه آدم است ...میگه...آدم باید تو هر شرایطی بهترین تلاشششو بکنه.....توی دست راستم یه آدم هست که میگه اینا همه اش ساده فکریه....زرنگی یعنی بدجنسی.....توی دست چپ ام....باور بودنه....توی دست راست ام.....تکرار بودنه.....
خوشحالم که بارون میاد...
توی دست چپ ام...تویی ، توی دست چپ ام آرزو هامه....
توی دست راست ام....دنیای واقعی ایه...تو؟...راستش نمی دونم هستی یا نیستی...
توی دست راست ام.... می بینم که کف پام درد می کنه....حتی با بستن ام خوب نمیشه....توی دست راست ام میبینم....که یه دخترام....یه دختر که با آرزوهای توی دست چپش نتونسته کنار بیاد...
توی دست چپ ام یه عالمه ایده و فکرای خوشگله...توی دستای راست ام....یه آدم است که میگه خوب بعداش ؟ و مریم جوابی براش نداره....توی دست راست ام ...آدمایی ان...به خاطر یه عکس یا شایدم آلبوم مدونا...CD مو غیر مجاز مدونن...مخدوش می کنن....توی دست چپ ام یه آدم است ...میگه...آدم باید تو هر شرایطی بهترین تلاشششو بکنه.....توی دست راستم یه آدم هست که میگه اینا همه اش ساده فکریه....زرنگی یعنی بدجنسی.....توی دست چپ ام....باور بودنه....توی دست راست ام.....تکرار بودنه.....
خوشحالم که بارون میاد...
چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵
چشم چپم مدام می سوخت با چای شستم...راحت شدم...
بعدم....این روزا...عین خل آ....واقعا لغت بهتری پیدا نمی کنم....به آدما..و کاری که انجام میدن دقت می کنم
خوب نگاهشون می کنم..بعد از خودم می پرسم آیا اونا کارشونو دوست دارن...یا من می تونستم جای اونا باشم؟
امم..درسته که ...این خوده آدم که باید یه کاری کنه در کنار کارش یه چیز جدید بیاد....
اما من منظورم نفس کاره....یه حرکت مشخص ...تکراری...
آیا کاری وجود داره که نفس کار هر روز یه شروع کاملا متفاوت باشه؟
**********
فرض کن آدم بشه معمار یه قصر....اما این روزا کی قصر می خواد؟
***************
آهای زندگی بیا دو دستام...
بعدم....این روزا...عین خل آ....واقعا لغت بهتری پیدا نمی کنم....به آدما..و کاری که انجام میدن دقت می کنم
خوب نگاهشون می کنم..بعد از خودم می پرسم آیا اونا کارشونو دوست دارن...یا من می تونستم جای اونا باشم؟
امم..درسته که ...این خوده آدم که باید یه کاری کنه در کنار کارش یه چیز جدید بیاد....
اما من منظورم نفس کاره....یه حرکت مشخص ...تکراری...
آیا کاری وجود داره که نفس کار هر روز یه شروع کاملا متفاوت باشه؟
**********
فرض کن آدم بشه معمار یه قصر....اما این روزا کی قصر می خواد؟
***************
آهای زندگی بیا دو دستام...

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵
مطمئن نیستم که با خودم رو راست شده باشم...
اما شایدم دارم سعی میکنم واقعیت و بپذیرم....
امروز سر کلاس گوشه دفتر ام می نوشتم
" فهمیدم که " تو " مفهوم زندگی ام بودی ...حالا بدون تو
زندگی برام " بی مفهوم" شده....
یه رد خالیه...خوش ندارم از این مودای غمناک....
اما خب...بالای یه ارتفاع ام....شایدم ته دره....در عین دیدن نمی بینم
واقعا چه لوزومی داشت این همه به هم گره بخوره و پیچیده بشه
که نتونم بفرستمت بیرون....که نتونه که نشه.....
شایدم از بس امسال بادام تلخ خوردم....اینقد تلخ شدم...
اما شایدم دارم سعی میکنم واقعیت و بپذیرم....
امروز سر کلاس گوشه دفتر ام می نوشتم
" فهمیدم که " تو " مفهوم زندگی ام بودی ...حالا بدون تو
زندگی برام " بی مفهوم" شده....
یه رد خالیه...خوش ندارم از این مودای غمناک....
اما خب...بالای یه ارتفاع ام....شایدم ته دره....در عین دیدن نمی بینم
واقعا چه لوزومی داشت این همه به هم گره بخوره و پیچیده بشه
که نتونم بفرستمت بیرون....که نتونه که نشه.....
شایدم از بس امسال بادام تلخ خوردم....اینقد تلخ شدم...
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
درهم برهم
یه توپ دارم قل قلیه..
سرخ و سفید و آبیه..
می زنم زمین ......
هوا نمی ره.....
-واقعا چی شد که نرفتی تو هوا
-میشه توضیح بدی برای چی نرفتی تو هوا
-به نظر من هیچ دلیل قانع کننده ای وجود نداره واسه نرفتنت تو هوا
- واقعا که همچین انتظاری ازت نداشتم..یه رفتن تو هوا بود فقط
- فکر نمی کنی کارت درست نبود..تو باید می رفتی تو هوا
- با یه محاسبه ساده به راحتی می رفتی تو هوا
-.می دونی کاری خاصی نبود...
........
.....
چهار خونه ..نزدیک دور
دور نزدیک ..
یه توپ دارم قل قلیه..
سرخ و سفید و آبیه..
می زنم زمین ......
هوا نمی ره.....
-واقعا چی شد که نرفتی تو هوا
-میشه توضیح بدی برای چی نرفتی تو هوا
-به نظر من هیچ دلیل قانع کننده ای وجود نداره واسه نرفتنت تو هوا
- واقعا که همچین انتظاری ازت نداشتم..یه رفتن تو هوا بود فقط
- فکر نمی کنی کارت درست نبود..تو باید می رفتی تو هوا
- با یه محاسبه ساده به راحتی می رفتی تو هوا
-.می دونی کاری خاصی نبود...
........
.....
چهار خونه ..نزدیک دور
دور نزدیک ..
شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵
دیم .دیم...دیم...
این اول آهنگی که داره اسپیکر می خونه...
خوشحالم که وب لاگ دارم....وب لاگ برای من عین ییلاق قشلاقه....
عین یه کلبه خارج از شهر...من وبلاگمو دوست دارم...
بعدام...فعلا..نظر خاصی نسبت به زندگی ندارم...
هیچ چیز خاصی تحت تاثیرام قرار نمی ده...گاهی دلم می خواد...یه چیزی تو مایه های الهام
یا چه می دونم....یه چیز غیر منتظره....یه چیز...شاید کلمه روحانی کلمه ای درستی نباشه
اما حس خوبی نیست....نه کتاب ...نه پیام نه صدا...نه دعا...هیچی نمی تونه بهم باور بده
دلم یه باور ناب می خواد...
دیگه اینکه روحیه درس خوندنم..با قدرت ضعیف برگشته...شاید چون حس اول مهر اومده سراغ ام.
ولی اوصلا ...وقتی هوا زود تاریک میشه....آدم زودتر میاد خونه....آدم آروم تر میشه....
روحیه خوندنش ظهور می کنه....
بعدم دیگه اینکه من ام یک لینکدونی دارم...خیلی هیجان انگیزه....فکر شو بکن...با دانلود یه نرم افزار یه دکمه اون بالا میاد...وقتی داره این ور اون می ری. دکمه رو که می زنی.....لینکه میاد تو وبلاگت....خب من تا الان بلد نبودم....همیشه فکر می کردم....مردم می رن دونه دونه لینک می زارن تو صفحه شون...فکر می کردم..این امکانات مرفهی واسه وانایی که خودشون دومین دارن...و ما خونه فری آ...نمی تونیم از این قابلیت هیجان انگیزاستفاده کنیم...اگه شما ام مثل من بودید..... طرز تهیه اش رو تو لینکا گذاشتم....سر دو سوت یه لینکدونی خواهید داشت....
خوابای خوب خوب ببینید....
این اول آهنگی که داره اسپیکر می خونه...
خوشحالم که وب لاگ دارم....وب لاگ برای من عین ییلاق قشلاقه....
عین یه کلبه خارج از شهر...من وبلاگمو دوست دارم...
بعدام...فعلا..نظر خاصی نسبت به زندگی ندارم...
هیچ چیز خاصی تحت تاثیرام قرار نمی ده...گاهی دلم می خواد...یه چیزی تو مایه های الهام
یا چه می دونم....یه چیز غیر منتظره....یه چیز...شاید کلمه روحانی کلمه ای درستی نباشه
اما حس خوبی نیست....نه کتاب ...نه پیام نه صدا...نه دعا...هیچی نمی تونه بهم باور بده
دلم یه باور ناب می خواد...
دیگه اینکه روحیه درس خوندنم..با قدرت ضعیف برگشته...شاید چون حس اول مهر اومده سراغ ام.
ولی اوصلا ...وقتی هوا زود تاریک میشه....آدم زودتر میاد خونه....آدم آروم تر میشه....
روحیه خوندنش ظهور می کنه....
بعدم دیگه اینکه من ام یک لینکدونی دارم...خیلی هیجان انگیزه....فکر شو بکن...با دانلود یه نرم افزار یه دکمه اون بالا میاد...وقتی داره این ور اون می ری. دکمه رو که می زنی.....لینکه میاد تو وبلاگت....خب من تا الان بلد نبودم....همیشه فکر می کردم....مردم می رن دونه دونه لینک می زارن تو صفحه شون...فکر می کردم..این امکانات مرفهی واسه وانایی که خودشون دومین دارن...و ما خونه فری آ...نمی تونیم از این قابلیت هیجان انگیزاستفاده کنیم...اگه شما ام مثل من بودید..... طرز تهیه اش رو تو لینکا گذاشتم....سر دو سوت یه لینکدونی خواهید داشت....
خوابای خوب خوب ببینید....
جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
امروز که من نوشتن میومد...نمی دونم این بلاگ اسپات چش شده...
هیچی صفحه ای نشون میده...اما الان مثل اینکه درست شده....
والا در مورد روزنامه شرق کلی نوشتن...اماخب من ام یه چیزی می خوام بگم...
من نمی فهمم مگه به خودتون شک دارید؟...برید از این بوش یاد بگیرید...
هرچی ام عروسک و...انتقاد ..این جور چیزا باشه....خم به ابرو نمیاره...
اگه گفتی دور سرم هاله بود...سرتو بالا بگیر و بگو بود...نه که تکذیب اش کنی...وگرنه واسه چی این حرف و گفتی ..تو شدی رییس جمهور یه ملت....بر فرض ام که چار تا کاریکاتور کشیدن...
مگه به حرفات به ایدهات عقیده نداری...
کسی کاریکتوررییس جمهور و نکشیده....ولی اگه به ماهیت فکراتون شک دارید..
چرا بی خودی بقیه رو مقصر می دونید...حرف همتون شده دشمنان اسلام....
این دشمنان ایران ..کار زندگی ندارن...فقط هدف شون شده که ما رو نابود کنن
چی شد ...این آقای احمدی نژاد که خودشو خیلی می خواست فان نشون بده...
تو مصاحبه با خبرنگارا... مثلا می خندید ومی گفت کاپشن احمدی نژادی پوشیدی
حالا با یه چیز بی ربط...یه روزنامه رو می بندند...
اگه شجاع بود...دستور می داد روزنامه توقیف نشه...کاریکاتور بهانه خوبی واسه شماها ست ..شما از محبوبیت فکرای شرق می ترسید.....
اما آزادی چیزی نیست که بشه توقیف کرد...
هیچی صفحه ای نشون میده...اما الان مثل اینکه درست شده....
والا در مورد روزنامه شرق کلی نوشتن...اماخب من ام یه چیزی می خوام بگم...
من نمی فهمم مگه به خودتون شک دارید؟...برید از این بوش یاد بگیرید...
هرچی ام عروسک و...انتقاد ..این جور چیزا باشه....خم به ابرو نمیاره...
اگه گفتی دور سرم هاله بود...سرتو بالا بگیر و بگو بود...نه که تکذیب اش کنی...وگرنه واسه چی این حرف و گفتی ..تو شدی رییس جمهور یه ملت....بر فرض ام که چار تا کاریکاتور کشیدن...
مگه به حرفات به ایدهات عقیده نداری...
کسی کاریکتوررییس جمهور و نکشیده....ولی اگه به ماهیت فکراتون شک دارید..
چرا بی خودی بقیه رو مقصر می دونید...حرف همتون شده دشمنان اسلام....
این دشمنان ایران ..کار زندگی ندارن...فقط هدف شون شده که ما رو نابود کنن
چی شد ...این آقای احمدی نژاد که خودشو خیلی می خواست فان نشون بده...
تو مصاحبه با خبرنگارا... مثلا می خندید ومی گفت کاپشن احمدی نژادی پوشیدی
حالا با یه چیز بی ربط...یه روزنامه رو می بندند...
اگه شجاع بود...دستور می داد روزنامه توقیف نشه...کاریکاتور بهانه خوبی واسه شماها ست ..شما از محبوبیت فکرای شرق می ترسید.....
اما آزادی چیزی نیست که بشه توقیف کرد...
پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵
و اینک....
راستش از اول سال تا الان الکی من 25 سالم بود...اما الان به طور رسمی رفتم تو 25 سال...
بعد خوب یادش بخیر همیشه هر سال دوتا تولد بود یه تولد ابرک یه تولد من
بعدانش....دیگه
خوشحالم ...خیلی فرقی نکرده من هنوز آدامس دوست دارم....زود خندم می گیره...اما دیرتر گریه می کنم...
بعد کاملا موجود قوی شدم در مقابل حرفای بی منطق و ناسزا...دیگه اونقدرا بهم برنمی خوره...
خیلی ام دیگه گیر نمی دم به خودم...که مریم تو باید اینو می گفتی نگفتی...یعنی یه جورایی بی خیال تر شدم...
دیگه بخوام از تغییر و تحولات بگم...کمتر حوصله درس دارم....و این خیلی بده که به قولای خودم عمل نمی کنم...اما هنوز اون اخلاق ظربتی..زریتی ضربتی..ذربتی و دارم....که گاهی یهو رای ام میگره کارمو انجام بدم... اگه برم تو مود یه کارتا آخرش انجام میدم.....
بعد همه ابن حرفا...واسه خودم و همه شماهایی که اینجا را می خوندید بهترین آرزوها رو می کنم....
این کیک خوشگل ام هستی خانوم داده.....همه مهمون ..کیک......:D
راستش از اول سال تا الان الکی من 25 سالم بود...اما الان به طور رسمی رفتم تو 25 سال...
بعد خوب یادش بخیر همیشه هر سال دوتا تولد بود یه تولد ابرک یه تولد من
بعدانش....دیگه
خوشحالم ...خیلی فرقی نکرده من هنوز آدامس دوست دارم....زود خندم می گیره...اما دیرتر گریه می کنم...
بعد کاملا موجود قوی شدم در مقابل حرفای بی منطق و ناسزا...دیگه اونقدرا بهم برنمی خوره...
خیلی ام دیگه گیر نمی دم به خودم...که مریم تو باید اینو می گفتی نگفتی...یعنی یه جورایی بی خیال تر شدم...
دیگه بخوام از تغییر و تحولات بگم...کمتر حوصله درس دارم....و این خیلی بده که به قولای خودم عمل نمی کنم...اما هنوز اون اخلاق ظربتی..زریتی ضربتی..ذربتی و دارم....که گاهی یهو رای ام میگره کارمو انجام بدم... اگه برم تو مود یه کارتا آخرش انجام میدم.....
بعد همه ابن حرفا...واسه خودم و همه شماهایی که اینجا را می خوندید بهترین آرزوها رو می کنم....
این کیک خوشگل ام هستی خانوم داده.....همه مهمون ..کیک......:D

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵
روزا عین برق و باد میگذرن....گاهی جرات نمی کنم برگردم یه نیگاه به عقب بندازم...
می خوام....روزامو بیشتر کنم....دلم تنگ شده واسه 10 صبح....
باید روزا زودتر از خواب بیدارشم....نمی دونم....عادت کردم...به عجله....همه اش در حال عجله ام...
همش انگار یه کار جامونده دارم...
می خوام مکث کنم....یه نیگاه به دورو برم بندازم..گاهی حس می کنم....این عجله منو دور کرده ....مثلا از سیما...چه طوره برم بهش بگم....بهم نقاشی یاد بده...
آهای زندگی بیا توی دستام.....
می خوام هر روزتو همون روز زندگی کنم....
اینقد گیر دیروز و فردا نباشم...
......
می خوام....روزامو بیشتر کنم....دلم تنگ شده واسه 10 صبح....
باید روزا زودتر از خواب بیدارشم....نمی دونم....عادت کردم...به عجله....همه اش در حال عجله ام...
همش انگار یه کار جامونده دارم...
می خوام مکث کنم....یه نیگاه به دورو برم بندازم..گاهی حس می کنم....این عجله منو دور کرده ....مثلا از سیما...چه طوره برم بهش بگم....بهم نقاشی یاد بده...
آهای زندگی بیا توی دستام.....
می خوام هر روزتو همون روز زندگی کنم....
اینقد گیر دیروز و فردا نباشم...
......
جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵
خب فکرامو کردم....من فکر خودم میگم...ولو اینکه بخندن...یا بگن چه بیکار و دل خجسته....
تلاش خودمو می کنم تا اوضاع و بهتر کنم......کمه کمه اش اینه که یه شروع واسه تغییر
بعد...
یه جورایی خوشحالم..بابا و دخترانش..درسته که بابا یه خبر گذاشته ورفته
حتما این نسترن کوچولو بابا رو حسابی مشغول کرده
به قول معروف قدم نو رسیده مبارک بابا
راستی یه بازی هست با آهنربا...مثل اینکه تلویزیون تبیلغش ام میکنه به اسم "مگ"...
یا یه همین چیزی....درست یادم نیست...
خلاصه که خیلی جالبه....
یه سری گوی فلزیه با آهنرباهای استوانه ای شکل....
بسته به تعداد قطعات می شه یه عالمه شکلای هیجان انگیز درست کرد...
تلاش خودمو می کنم تا اوضاع و بهتر کنم......کمه کمه اش اینه که یه شروع واسه تغییر
بعد...
یه جورایی خوشحالم..بابا و دخترانش..درسته که بابا یه خبر گذاشته ورفته
حتما این نسترن کوچولو بابا رو حسابی مشغول کرده
به قول معروف قدم نو رسیده مبارک بابا
راستی یه بازی هست با آهنربا...مثل اینکه تلویزیون تبیلغش ام میکنه به اسم "مگ"...
یا یه همین چیزی....درست یادم نیست...
خلاصه که خیلی جالبه....
یه سری گوی فلزیه با آهنرباهای استوانه ای شکل....
بسته به تعداد قطعات می شه یه عالمه شکلای هیجان انگیز درست کرد...

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
تصور کنید که سی دی رام آدم درست کار نکنه....بعد آدم یهو تصمیم بگیره..ویندوز عوض کنه...
و دقیقا بعد فرمت....سی دی رام قاطی کنه....کامپیوترم شب شده بود...عین غار تاریک....
..اما هر جوری بود...بالاخره ویندوز رو ریختم.....الان هیچی روش نیست ختی ورد
بعدانش....
.......یه مشت حرف مایوس کننده و ناامید وارانه است.....
مریم خسته شده.....
میگن اگه چیزی بتونه ناراحتت کنه...نشونه یه ضعف توی تواه.....
من از وجود اون ضعف ناراحتم....از اینکه بعضی موقع ها....یه اتفاق یه برخورد...
عصبی ام می کنه....
یه چیزی اشتباهه...
"نباید سعی کنیم آنچه را دیگران سعی دارند در خود رشد دهیم، باید آن چیزی را کشف کنیم که خود از خویش انتظار داریم
بدین گونه دیگر لازم نیست چیزی را با خود عهد کنیم چون با لذت و شادی دگرگون خواهیم شد."
دومین مکتوب
امیدوارم روزنهای امید خودشون قد علم کنن....و من از مود غمینناک بیام بیرون....
از این حرفا که بگذریم....باز تو محله ما موش کور اومده....تمام پیاده رو ها خراب کردن....من میگم...نمیشه
پیاده ره ها رو کشویی کنن....یه روز لوله گازه یه روز آبه....یه روز تلفنه.....
و دقیقا بعد فرمت....سی دی رام قاطی کنه....کامپیوترم شب شده بود...عین غار تاریک....
..اما هر جوری بود...بالاخره ویندوز رو ریختم.....الان هیچی روش نیست ختی ورد
بعدانش....
.......یه مشت حرف مایوس کننده و ناامید وارانه است.....
مریم خسته شده.....
میگن اگه چیزی بتونه ناراحتت کنه...نشونه یه ضعف توی تواه.....
من از وجود اون ضعف ناراحتم....از اینکه بعضی موقع ها....یه اتفاق یه برخورد...
عصبی ام می کنه....
یه چیزی اشتباهه...
"نباید سعی کنیم آنچه را دیگران سعی دارند در خود رشد دهیم، باید آن چیزی را کشف کنیم که خود از خویش انتظار داریم
بدین گونه دیگر لازم نیست چیزی را با خود عهد کنیم چون با لذت و شادی دگرگون خواهیم شد."
دومین مکتوب
امیدوارم روزنهای امید خودشون قد علم کنن....و من از مود غمینناک بیام بیرون....
از این حرفا که بگذریم....باز تو محله ما موش کور اومده....تمام پیاده رو ها خراب کردن....من میگم...نمیشه
پیاده ره ها رو کشویی کنن....یه روز لوله گازه یه روز آبه....یه روز تلفنه.....
سهشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵
دست و دلم به نوشتن نمی ره...نه اینجا...نه توی دفترم...نه حتی توی تیکه های کاغذ...نه گوشه کتابا...
منتظرم...حالم خوب بشه..کی؟....نمی دونم...رفتم سراغ پوشه آهنگا........جدیدا خوشم میاد معنی و رو بنویسم
نمی دونم....همین جوری نوشتم...
If tomorrow never come
گاهی اوقات وقتی شب میشه و دیروقته
من در حالی که بیدارم و درازکشیدم
به او که خوابه نگاه می کنم
توی رویاهای آرومش غرقه خوابه
چراغ ها رو خاموش می کنم...و توی تاریکی دراز میکشم
فکرایی از سرم رد میشه
اگه فردا صبح از خواب بیدار نشم
ممکنه به طوری که من توی قبلم احساسش می کنم شک کنه؟
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر طریقی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان من روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
چون من تو زندگی ام عشق گمشده دارم...
کسایی که نمی دونستند چقدر دوستشون دارم...
حالا با احساس پشیمونی زندگی می کنم
اون احساس واقعی من هیچوقت واسه اونا آشکار نشد...
واسه همین من به خودم قول دادم هر روز بهش بگم چقد او برام مهمه
و دیگه نزارم اتفاق گذشته بیافته
چون ممکنه شانس دیگه ای نداشته باشم...که بهش بگم..چه احساسی در موردش دارم
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر راهی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
........
برای همین به کسی که دوستش دارید بگید اونچه را فکر می کنید...در مورد
اگه فردا نیاد
منتظرم...حالم خوب بشه..کی؟....نمی دونم...رفتم سراغ پوشه آهنگا........جدیدا خوشم میاد معنی و رو بنویسم
نمی دونم....همین جوری نوشتم...
If tomorrow never come
گاهی اوقات وقتی شب میشه و دیروقته
من در حالی که بیدارم و درازکشیدم
به او که خوابه نگاه می کنم
توی رویاهای آرومش غرقه خوابه
چراغ ها رو خاموش می کنم...و توی تاریکی دراز میکشم
فکرایی از سرم رد میشه
اگه فردا صبح از خواب بیدار نشم
ممکنه به طوری که من توی قبلم احساسش می کنم شک کنه؟
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر طریقی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان من روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
چون من تو زندگی ام عشق گمشده دارم...
کسایی که نمی دونستند چقدر دوستشون دارم...
حالا با احساس پشیمونی زندگی می کنم
اون احساس واقعی من هیچوقت واسه اونا آشکار نشد...
واسه همین من به خودم قول دادم هر روز بهش بگم چقد او برام مهمه
و دیگه نزارم اتفاق گذشته بیافته
چون ممکنه شانس دیگه ای نداشته باشم...که بهش بگم..چه احساسی در موردش دارم
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر راهی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
........
برای همین به کسی که دوستش دارید بگید اونچه را فکر می کنید...در مورد
اگه فردا نیاد
شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵
با اینکه این آلمانا فامیلمونن...هیچ دوست نداشتم ببرن...
و واقعا حیف شد که آرژانتین حذف شد.( با حس افسوس و دریغ این جمله رو بخونید )
..آخه من نمی فهمم چه موقعه دروازه بان مصدوم شدن بود...
حیف شد...چه بازیایی قشنگی و که میشد باشه دیگه حالا نیست...
اینقده دلم می خواست..با برزیل بازی می کردن...
بعدم...این بازی انگلستان ، پرتغال...هیچ دلم نمی خواست پرتغال ببره...
..:).بادکنکی که قول داده بودم

اممم ....
آهان حتما آهنگ onlytime ، Enya را شنیدید..
..این دوست گل...باعث شد یه 900 بار دیگه به این آهنگه گوش کنم...
و واقعا حیف شد که آرژانتین حذف شد.( با حس افسوس و دریغ این جمله رو بخونید )
..آخه من نمی فهمم چه موقعه دروازه بان مصدوم شدن بود...
حیف شد...چه بازیایی قشنگی و که میشد باشه دیگه حالا نیست...
اینقده دلم می خواست..با برزیل بازی می کردن...
بعدم...این بازی انگلستان ، پرتغال...هیچ دلم نمی خواست پرتغال ببره...
..:).بادکنکی که قول داده بودم

اممم ....
آهان حتما آهنگ onlytime ، Enya را شنیدید..
..این دوست گل...باعث شد یه 900 بار دیگه به این آهنگه گوش کنم...
یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵
پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵
اممم....
چند روز پیش با چند تا از بچه های دانشگاه قرار گزاشتیم همدیگر رو ببینیم...
قرارمون نزدیک پارک ساعی بود و من زودتر رسیدم....
گرانچی خریده بودم....همین جوری واسه اینکه وقت بگذره...رفتم نزدیک اون قسمتی که حیونا هستن...طوطی . خرگوش...بعد رفتم نزدیک لاکپشت ها...یه چیزی حدود 12 ..تا لاکپشت توی یه جای تقریبا میشه گفته 7 ..8 متر مکعب یا حتی کمتر بودن...بعد هویج می خوردن...حالا کاری به طرفداری حیونا اینا...قفس . ..طبیعت ندارم....ولی فک کردم....که...این لاکپشت ها هم جهانی سومین...چقد زندگی یه لاکپشت ..تو اینجای کوچولو با یه لاکپشت توی...چه می دونم دریای مدیترانه فرق داره...؟ ( دریای مدیترانه لاکپشت داره ؟ ....) خلاصه اش که اینجوری....
بعدم قبل تر از اینکه بیام تو پارک..رفتم توی یه شهرکتاب ...یه کتاب گرفتم به اسم "وانهاده " نوشته سیمون دوبووار...نمی دونم این کتاب خوندید یا نه...ولی اگه نخوندید حتما بخونید...فک می کنم...از اون کتابایی که خانوما خوششون میاد..البته مدل اش از این جورایی که آخرش رو هواست...اما از همون تقریبا صفحه 5 .. 6 ..پرت میشی وسط داستان...من که دیشب خوندم...خوابم گرفت صبح ساعت 5 بیدار شدم....بقیه اش و خوندم...یه حس همزات پنداری شدید مونثانه ( زنانه...؟ ) موقع خوندن آدم پیدا می کنه....
خیلی واسم جالبه...با اینکه زن داستان مال یه کشور دیگه است..وبا یه فرهنگ دیگه....پایه فکرمون یکی ایه... بخونید حتما این کتاب ....:)
بعدم...یه نکته باید بگم...به صورت جهان شمول...ببینید این ایده خوبیه که قبل از اینکه برید دستشویی یه در بزنید و بعد دستگیره رو حرکت بدید....جهت اینکه اگر طرف در قفل نکرده باشه....حداقل برای ثانیه ای آمادگی داشته باشد....اما..نمی فهمم چه توجیهی وجود دارد...وقتی که دستگیره در رو می چرخونید و می فهمید در قفله...اما در می زنید..هر انسانی که اون تو هست....تمام سعی و تلاشش واسه اینکه بیاد بیرون....و در زدن شما...کار اعصاب خورد کنیه ؟...می بخشید ولی باید اینو می گفتم...
چند روز پیش با چند تا از بچه های دانشگاه قرار گزاشتیم همدیگر رو ببینیم...
قرارمون نزدیک پارک ساعی بود و من زودتر رسیدم....
گرانچی خریده بودم....همین جوری واسه اینکه وقت بگذره...رفتم نزدیک اون قسمتی که حیونا هستن...طوطی . خرگوش...بعد رفتم نزدیک لاکپشت ها...یه چیزی حدود 12 ..تا لاکپشت توی یه جای تقریبا میشه گفته 7 ..8 متر مکعب یا حتی کمتر بودن...بعد هویج می خوردن...حالا کاری به طرفداری حیونا اینا...قفس . ..طبیعت ندارم....ولی فک کردم....که...این لاکپشت ها هم جهانی سومین...چقد زندگی یه لاکپشت ..تو اینجای کوچولو با یه لاکپشت توی...چه می دونم دریای مدیترانه فرق داره...؟ ( دریای مدیترانه لاکپشت داره ؟ ....) خلاصه اش که اینجوری....
بعدم قبل تر از اینکه بیام تو پارک..رفتم توی یه شهرکتاب ...یه کتاب گرفتم به اسم "وانهاده " نوشته سیمون دوبووار...نمی دونم این کتاب خوندید یا نه...ولی اگه نخوندید حتما بخونید...فک می کنم...از اون کتابایی که خانوما خوششون میاد..البته مدل اش از این جورایی که آخرش رو هواست...اما از همون تقریبا صفحه 5 .. 6 ..پرت میشی وسط داستان...من که دیشب خوندم...خوابم گرفت صبح ساعت 5 بیدار شدم....بقیه اش و خوندم...یه حس همزات پنداری شدید مونثانه ( زنانه...؟ ) موقع خوندن آدم پیدا می کنه....
خیلی واسم جالبه...با اینکه زن داستان مال یه کشور دیگه است..وبا یه فرهنگ دیگه....پایه فکرمون یکی ایه... بخونید حتما این کتاب ....:)
بعدم...یه نکته باید بگم...به صورت جهان شمول...ببینید این ایده خوبیه که قبل از اینکه برید دستشویی یه در بزنید و بعد دستگیره رو حرکت بدید....جهت اینکه اگر طرف در قفل نکرده باشه....حداقل برای ثانیه ای آمادگی داشته باشد....اما..نمی فهمم چه توجیهی وجود دارد...وقتی که دستگیره در رو می چرخونید و می فهمید در قفله...اما در می زنید..هر انسانی که اون تو هست....تمام سعی و تلاشش واسه اینکه بیاد بیرون....و در زدن شما...کار اعصاب خورد کنیه ؟...می بخشید ولی باید اینو می گفتم...
اشتراک در:
پستها (Atom)