شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

این دفعه خونده بودم زبانمو...از اونایی که پرسیده بود....باز پرسید..ازمن که تا حالا نپرسیده بود باز نپرسید!!! معده ام درد گرفت...نپرسید دیگه....آخه ترم پیش که نصفه کلاسا رو رفتم....تا همین درس خوب خونده بودم..از اینجا به بعد دیگه باید بخونم....حیف شد نپرسید...
کلی آماده بودم..موضوع درسمون خوشبختی بود....که خوشبختی چیه ؟ چه جوری میشه بدست اورد؟ اینا؟
البته به نظرم یه قسمت از یه متن بزرگ و گذاشته بودند.... متن به هم پیوسته نبود...اما خلاصه اش این بود که ، احساسای ما از یه ماده شیمیایی که تو مغزه به وجود میاد...بعد این احساس تو حافظمون ثبت میشه...اما این ماده شیمیایی یواش یواش اثرش کم میشه....واوصلا مغز یه طوری عمل میکنه که تعادل برقرار بشه....مثلا وقتی خیلی خوشحالید...یا یه اتفاق بد افتاده بعد یه مدت به سمت این پیش میرید که به حالت نرمال می رسید...
مثلا اگه یه جایزه بزرگ ببرید فکر میک نید تا ابد خوشحال می مونید بعد یه مدت واستون عادی میشه.... ،یا مثلا دنبال یه لباس خاصید وقتی پیداش می کنید..بعد یه مدت واستون معمولی میشه دبگه اینکه یه پرفسور بوده....خانم اش یه پرده می خواسته بخره پرفسور خوشش نمی یومده..پرفسور حرف نمی زنه در حالی که متنفر بوده از طرح اون پرده...اما بعد یه مدت بهش عادت می کنه و حتی خوشش میاد!
واسه همین....هی نگید چی منو خوشبخت میکنه ...مهم اینه که شما بتونید خودتون با شرایط وفق بدید...الخصوص شرایط سخت...بتونید بگذرونید....
حالا من ابنو خودم اضافه می کنم....وفق دادن به این معنی نیست...که بی تفاوت باشید و بگید هر چه بادا باد...
نه وفق دادن یعنی اینکه وقتی تو شرایط بد قرار میگیرید...دنبال یه راه باشید که اوضاع روبه راه بشه یک - و دو اینکه نزارید دوباره اتفاق بیافته.....البته خب اینای که میگم...می تونه تا حدی حرفای قشنگ قشنگ باشه.... و تا عمل فاصله داشته باشه...

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

به نظرم میومد که باید می گفتم...و گفتم ....ممکنه کار درستی نکرده باشم...
اما وافعیتش دلم می خواست بگم .......
بعد یه مدته گیر دادم میرسم خونه...نرمش می کنم...دو درجا...شده 10 شب...هرچند که میگن خوب نیست آخر شب نرمش کنی...بی خوابی میاره...اما من که تفاوتی نمی بینم..فقط پاهام به طرز زیادی درد می گیره...
دیگه اینکه...خب من از نزدیک ندیده بودم که روی دندون نگین می زارن....امروز قبل کلاس حرفش شد..دیدم یه دختره گفت من گذاشتم...تقریبا دندون یکی مونده بود به آخری از سری دندونای جلوش بود.. نقره ای بود..
می گفت..همه شکلی اش هست شکل میکی موس!..رنگ طلایی و شرابی....نمی دونم...من هر چی فک می کنم...چی باید بشه که آدم میکی موس بچسبونه روی دندوناش...خب لابد می زارن که اختراع می کنن....بعد می گفت..بهتره روی قسمتی از دندون آدم نگین و بزاره که دندو تو پر کرده میگقت این قسمت دندونم خراب بود روی پر کردگی گذاشت...چون وقتی بر میداری جاش گود شده....
والا نمی دونم چی شده که بلاگ رینگ فیلتر نیست....آدم دیگه نمی تونه دلشو به هیچی خوش کنه....حتما یه فکری تو کله شونه....حالا هر چی.... من هی می رم توی بلاگ رینگ لیست رو ادیت کنم..اصلا همش 5 تا دونه توشه...و تازه تغییراتمن نمی بینم....کسی هست که من فلیتر زده رو راهنمایی کنه ؟

راستی اینجا رو ببین

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

خب ....حالم خوب شد....
خدا رو شکر می کنم...بخاطر نفسی که میکشم....رد شد رفت

باز این هوا گرم شد...کاش یه بارونی می اومد....از این طوفانای بهاری ..
من طوفان دوست دارم
اینم واسه اونایی که ستون فقرات درد دارند.
این یه دونه دیگه

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵

اممم...
شدم شبیه....عین این مستطیل خالیه که روی گوشیم...میاد....شارژر.؟..
امتحان کردم...نشد..کتاب..اهنگ...شوکلات... کلاس زبان...آدامس...درس خوندن...سبکی...
طبیعت...کفش.....پر نمیشه ......پر نشدم..خالی ام...

رفتم تو کار نگاشت...معادل این رفتار توی یه رفتار دیگه این حرکت تو یه چیز دیگه..این آدم توی یه آدم دیگه....

کاش میشد دست آدما رو نخوند...

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

:) ....
امروزم گذشت...امممم....از صب تا حالا...کلی شوکولات خوردم...هر گونه رابطه این شوکولاتو با عید تکذیب می کنم....
بعد..اینجا رو خونید به نظر میاد کار بومرنگ باشه...واقعا این استعدادی نهفته اش دم عید خوب شکوفا میشه....
خیلی جالبه..
دیگه اینکه احتمالا من فلش 8 ندارم...که نمی تونم..عیدی فاطمه فرجمندی و ببینم.....ولی مطمئنا مثل هر سال قشنگه....پس شما امتحان کنید...امیدوارم ببیند...
امیدوارم....سال 85 متنوع باشه...هیجان انگیز...اعصاب مصاب جنگ هم ندارم.....کاش ....این آقا.سر عقل میومد..یا یه کشوری چیزی پیدا میشد..می رفت واسه اونا رییس جمهور میشد...

گوگل ای که عیده شده .

سال خوبی و واسه همه آرزوم می کنم.....یه سال خوب..برای همه.و همه اونایی که اینجا رو می خونن ...از دوست آشنا گرفته تاanonymous ... آشنای غربیه
سال نو مبارک.............

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

باید برم گل گاوزبون واسه خودم دم کنم....از بس حرص خوردم...آره..وقتی از بالا به قضیه نیگاه می کنی...همه چی کوچیک و کم ارزش میشه...آره واقعانش...حداقل توی 10 روز گذشته 3 یا 4 تا جیغ و دعوا داشتم ....که چی مریم واقعا....بگزریم...

این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...

صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

چه قده خوبه که وب لاگ دارم.....
نمی دونم چند بار این جمله رو نوشتم اینجا....ول خب دیگه...
وقتی همه حرفام...قلمبه میشه..میاو اینجا...
البته اونقدرام اوضاع بد نیست...

سرما خوردم...بعد کپسول می خورم...همش دلم درد مگیره.. با این کپسولا!....
بعدم...دلم مریم می خواد.....با آدامس و تاب و یه کتابه نخونده خوندنی و ...یه وجدانه آسوده....
عکس می خوام ....یه فیلم پلیسی جالب....دسته جمعی...
وبلاگم شده....خواستنی فروشی...:D ....
بیچاره کلاس زبانم.....طفلکیه .....نشد برم....اما ترم بعد میرم...می دونی...یکی از معدود کارای دوست داشتنی بود...

یاد باد..

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴

چهار خونه ای دوست داشتنی

اینجایی دقیقا همین جا...همین جا که با دستم نشون می دم....حضورت اینجاست..اینجا..
بمون...

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

دلم کتاب می خواد...دلم یکشنبه ای میدون انقلاب و می خواد...دم کتابسرای نیک و می خواد...دلم پربنت می خواد ذوق شوق...دلم بودن ومی خواد.......یه وقتایی بی راه میری...بیراه رفتم...هر چی هست نمی رسم...
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

چهار روز دویدم...امروز ام 2.5 ساعت خوابیدم...بعدم نیم ساعت نرمش کردم..تا رسیدم به وبلاگم...

باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

می خواستم بگم...
وقتی یکی دوست داشتنیه...
اهمیتی نداره که پای چشماش گود رفته باشه. یا اینکه...دماغش از سرماخوردگی شده باشه عین هویج...
آدم دوستش داره

حتی وقتی خسته اس.......بی حوصله است..
...

دیشب اومدم یه پست جدید بزارم..اینقد سرعت بالا بود که پابلیش نمی شد...
خلاصه اش اینکه draftam نشد....
موضوع این بود که بعد قرنی تلویزون دیدم
جشن سالگرد کانال 3 بود...
بعد از همه تقدیر تشکر می کردن...از بین بازیگرای مرد..از حمید گودرزی تقدیر کردن..تندیس و به یکی دادن
گناه داشت...چرا به حمید گودرزی ندادن
من از همون عنفوان اولیه...که توی یه سریال...چی بود یه عروسک گنده داشت....دانی؟...بود..یه شعر می خوند در برابرم نشسته...از حمید گودرزی خوشم میود...تا وقتی بزرگ تر شد و پا به عرصه های سریال های دیگه گذاشت
حیف شد بهش تندیس ندادن


بریم سراغ پست بعدی.....

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴

واقعا با این سرعت چیکار میشه کرد؟....








- صبحونه خوردن
- عکس دیدن
- بستنی دسته جمعی
- اسپیکر
- جینگله الیسا
- تاب سواری
- عکس گرفتن
- وب لاگ خوندن
- وسطی
- اختراع
- کتاب
- ترجمه
- رنگ
- بک گراوند
- .......

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴

پشت چراغ سبز عابر پیاده وایساده ام....منتظرم سبزتر بشه.....!

بار اول امم نیست....

شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

صبح بیشتر..الان کمتر...عین آدمای کارتونا شدم... که دور سرشون ستاره می چرخه...نه گلوم درد می کنه نه تب دارم...ولی همه بدن ام درد می کنه...سردمه...یخ ام... انگار با فاصله ای یه قدمی از زمین راه می رم...دلم یه جای گرم می خواد...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...

اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....

این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

د ........ و........س........ت........ ت ........د ........ا ........ ر ........ م

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

خب.....اممم..همه فکر مکرا ...رو می زارم و کنار میام

چار زانو می شینم تو وب لاگ.....

واقعا چه خوبه که داره بارون میاد..یه نفسی می کشیم...من وقتی چشمام از خنکی یخ می کنه خوشم میاد...عین خوردن بستنیه.....


دلم یه کلبه کوهپایه ای می خواد که جلوش یه دشت باشه...این که حالا چه جوری کوهپایه ای دشتی باشه...؟مثلا جلوش یه دشت باشه پنجره پشتی اش روی به یه دره باشه..

دیگه....

دچار تضاد عدالتی شدم....مثلا فرض کنید ...یه عالمه حق آدم تو دستتونه...باهاش چی کار می کنید؟

می دونید....اگه فرض کنیم...چه جوری بگم...مثلا حق یه آدم باشه 100 ....حالا بنا به دلایلی....مثلا یکی باشه از هوش اجتماعی بر خودار نیست...یا بنا به دلایلی یه سری قابلیت های که تو درو بر رایج و نداره....حالا اینکه خودش باعث شده یا شرایط ایجاب کرده...فرض کنیم شرایط ایجاب کرده....یه سری چیزا رو نمی فهمه
ولی خب یه سری قابلیت داره....ممکنه بتونه یه کار تکراری و مدام انجام بده....حالا به صرف اینکه این آدم قابلیت دیگه نداره آیا ما حق داریم از حق اون استفاده کنیم....از 100 تا حق اش 70 تاشو بر داریم.....کارهای cheap ...بدیم به اون.(.واقعا معادل فارسی اش چی میشه؟)..امممم..
.خب همیشه یه سری ازاین کارها هست که باید انجام بشه...ممکنه به اصلاح کم ارزش باشه...اما پایه هدفای بلنده....و خب اگه یه آدم قابلیت و نداشته باشه...چی کار میشه کرد....
اینم از اون سوالای بی جوابه...مثلا اگه شغال سنجاب نخوره...زنده نمی مونه...ایده قرون وسطایی...می تونه باشه...ولی عملا یه سری آدما میشن وسیله میشن پله یه آدم دیگه....حالا نکته اش اینجا ست که اون آدمه یا آدما باید رفاه بیارن سهلوت بیارن واسه پله ها...اما آیا عملا این اتفاق می افته؟ میشه از یه مثال کوچیک تو زندگی گرفت تا چیزای بزرگ بزرگ تر....

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

وب لاگ....وب...لاگ...
تو منی...و من توام....
خوشحالم که هستی....تو شاید یکی از معدود چیزایی باشی که 4 ساله همراهمی...4 یا 5...؟
با هم قدم می زنیم...به هم غر می زنیم...گاهی حوصله ات و ندارم...گاهی...کلی حرف واست دارم....
هیچوقت نخواستم بهت سخت بگیرم....خواستم لااقل یه اینجا راحت باشی...فارغ از فکری...
تو وب لاگمی....من چی تو ام؟...من وب لاگ تو ام..گاهی نوشته توی تو میشه یه مریم.....

اسپیکرا روشن....


شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

اون مریم گذاشته رفته
می دونی در عین حالی که اختیار داری یه سری تغییرات و بدی اختیار نداری که همه چی عوض کنی...
پوووووووف
یعنی اگه من این ترم بیافتم...میشینم این دفعه تمام لغتای تمرین رو در بیارم...یاد بگیرم.؟ آیا؟.
ولی من مطمئنام یکسری اش نبود اصلا حتی تو تمرین....آخه چه اصرایه ..این متن های آخر که چیزی تو مایه های کلیه دمنه ما بود...

این هواپیماه...این رییس جمهورمون....این هوا...
من می خوام بدونم معنا و مفهوم رزماییش چیه...اینکه بابا ما قدرت داریم..ال بل...خب..
ولی با این هواپیما...کاملا محرض شد...خانوما آقایون...خیلی نیاز نیست تلاش خاصی کنید که ...ما حتی خودمون عرضه اینو نداریم که از جون مردمون محافظت کنیم...نیازی به جنگ نیست......
.این هوا سیاه که داره می خوریم نتایج..اینه که از اول پاییز از 5 تا 9 شب ...هر روز ترافیک سننگین داشت تهران...می فرموندند که این موقته....
یعنی هیچکی نیست...متن حرفای این رییس جمهور رو یه ویراستاری کنه..حرفاشو بررسی کنن. قبل اینکه چیزی بگه.......بابا ...ای خداااااا


کاش اون مریمه بر گرده....سه تا مریم هست....یه مریم سخت گیر..یه مریم آسون گیر...یه مریمی که اجرا می کنه...یعنی یا حرفه سخت گیر و گوش می ده یا آسون گیر رو...یه وقتایی ام می زاره می ره..اون مریم آخرین راه حلا پیششه...قدرت تغییر داره...با یه سری خصوصصیات
اشتباهم بکنه..راحت سعی میکنه درستش کنه...
حالا باید بگردم دنبالش...نه...باید خودش بیاد...چاره اش رو رواست شدن با خودمه...

پووووف...

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

فعلا تو مود گیر دادن به خودم هستم!...اممم
وقتی دست و پاچلفتی میشم...احساس مزخرف بودن می کنم....یاد " پخمه" عزیز نسین می افتم....
یه چیز خیلی کم رنگی ازش یادمه...اماکفر آدمو در می اورد.....
البته من الان دختر بهتری شدم
&*^#$$#!@!@#!

اینجا رو میز یه کتابه از عزیز نسین...صفحه یازده

هم دیگر را یافتیم
جایی که قرار گذاشته بودیم
اما نه در زمان موعود
من بیست سال
زود آمدم و منتظر ماندم
و تو بیست سال دیر امدی
من در انتظار تو پیر شدم
تو جوان ماندی
به خاطر کسی که
چشم به راهش بودی

!!*^%$%#@#&&**%$#