پنجشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۲

عجب جالب شد ، همون یکشنبه ، تازه کتاب زن آینده رو گرفته بودم ، همون روزم خوندمش : X :).....عین وقتایی شد که اینویزبلی. :)

یه کلمه یاد گرفتم شما هم باید بدونید
برازش : fit

یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۲

فکر می کنم قشنگه ، یه بارام که شده گوش بدید:)


تقصیر خودش بود ، یه پشه بود مدام این دور وبر چرخ می زد ، حوصلمو سر برد ، بعد من ام دوتا دستامو اوردم بالا . زدمش ، ( می دونید چه حرکتی و می گم )، دستامو که باز کردم دیدم فقط پاهاش هست ، یعنی حالا بدون پاهاش چیکار می کنه ؟ زنده می مونه ؟ اگه زنده باشه پا در میاره؟

راه حل بدو بیا توی سرم ، چقدر من دنبال تو برگردم، یه دفعه تو بیا، نوبتی ام باشه نوبت توه

پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲

اگه گفتید دارم به چی گوش میدم ؟





خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره
خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره
خونه مادر بزرگه حرفای تازه داره
خونه مادر بزرگه گیاه و سبزه داره

کنار خونه ما همیشه سبزه زاره
دشتاش پر از بوی گل
اینجا همه اش بهاره
دل وقتی مهربونه شادی میاد می مونه
خوشبختی از رو دیوار
پر می کشه تو خونه

:)


کف کردم ، این هفته نفهمیدم کجام 4 تا امتحان دادم ، ولی امروز یه جور خوبی خوشتیپ بود ، بچه ها رو بعد از تعطیلی ندیده بودم ،دلم براشون تنگ شده بود ، نمی دونستم امروز میان یهو دیدم شون، یه جورخیلی خوبی بود ، کلی خوشحال شدم ، زودی رفتن ولی خب همین ام خوبه


بازام امیدوارم دنیای کارتون کار یکاتور زود برگرده ، راستی یادم رفت بقیه کارتونها توی این صفحه است ، یه سری دیگه ام اینجاست.

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۲

....نمك زندگي ...زبان بدن....
اسمشو مي زارم نمك زندگي.....يه موقع هايي بايد كلي غمبرك بزني كه يكي بياد خونتون...... يه موقع هم هي
پشت سر هم ديد و بازديد........بد نيست اما ......، يه دفعه توي يه كتاب خوندم كه راستگو ترين عضلات، عضلات صورت هستند....كه نمي تونن چيزي و پنهان كنن،......توي اين جور مهموني ها هم هر چي زوركي لبخند بزني....سعي كني چشمات باز باشن....كاريش نميشه كرد........مي فهمن كه پيششون نيستي...حواست يه جايي ديگه اس.....البته اگه آدم حوصله داشته باشه.....خيلي چيزا رو ميشه از حركت بدن “ زبان بدن “ يكي فهميد....از طرز نشستن..تا حالتي كه دستاشون داره....ازيواش حرف زدن تا بلند حرف زدن.....طرز نفس كشيدن....جوري كه نگاه مي كنن، همشون پيام دارن....مثلا جهتي كه بدن يه فرد به سمتي قرار گرفته......نشون ميده كه بيشتر به اون سمت اتاق.، (كه ممكنه كسي يا چيزي اون طرف باشه)..تمايل داره..........
يا آدمايي كه دست به سينه ميشينن معلومه كي خيلي انعطاف پذيرن نيستن...( لااقل توي اون لحظه...).....يا كسي كه پا شو تكون ميده يه اضطرابي دار....وقتي نوك صندلي ميشينه يعني عجله داره....يا خيلي چيزاي ديگه.....

یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۲

کارتون



امیدوارم دنیای کارتون وکاریکاتور با فکرای جدید بر گرده

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲

به میمنت امتحانا یه ویروس سرما خوردگی اومده تو خونمون ، وقتی بابام سرما بخوره دیگه یعنی موضوع خیلی جدی بوده ،نمیدونم چرا هیچوقت سرما نمی خوره ، اعتماد به نفس امم اومد پایین دیدم همش دارم عطسه می زنم ، سرم درد می کنه ، گفتم برم پیشگیری ، رفتم دکتر 4 تا آمپول داد !،خوب شد می خواستم پیشگیری کنم! دوتاشو نوش جان کردم . چرا این جامعه بشری هیچ فکری به حال این مشکل نمی کنه ، آخه ما آدما تا کی باید با این قد و قواره از آمپول بترسیم ؟ مثلا نمیشه یه جوری یه دستگاهی اختراع کن که توش آمپول نباشه ؟ اما یه راه وجود داره که دارن پیاده ا ش می کنن، ولی بدتره، بابام رفته بوده آمپولشو بزنه ، دیده بوده که هیچ دردی نداره، بعد متوجه میشه که نصف آمپولو براش نزده ، تب اش قطع نشد مجبور شد دوباره همون روز بره باز آمپول بزنه یه نفر با خودش برد ، خیلی بده که نتونی به یه همچین چیزی اعتماد داشته باشی .من الان حالم خوبه احتمالا از اون دوتا آمپول دیگه صرف نظر می کنم .
راستی چرا اگه یکی حالش خوب باشه بری پیشش حالت خوب نمیشه یعنی واگیر نداره ولی اگه یکی سرما خورده باشه تو بری پیشش واگیر داره؟


دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۲

بستنی

هیچ توجه کردید ، نصف بیشتر خوشمزه بودن بستنی به اینه که با چند نفر دیگه بستنی بخورید، اصلا نفس چند نفری خوردن بستنی که خوشمزه اش کرده ، وگرنه یه نفری خوردن یه چیز خیلی معمولی نهایتش اینه که خنک میشی ، حالا یه ذره هم خوشت بیاد ، ولی توش خیلی ذوق نداره :)



می دونی بهتر از همه بودنته ، به روش خودت ، همین چیزای به ظاهر ساده است که برام قد یه دنیاست
حیف شد یکی از کلاسام تموم شد، چرا اینطوری نیگاه می کنید ، اصلا شوکولات بودن نیست، نه من، همه بچه ها کلاسو دوست داشتن ، یعنی یه کلاس شاد بود شارژ اصلانم سمبل نبود با دقت یه رقم بعد اعشار مثلا نمره تمرین باشه 2.7 ....اینا، دیروز قرار بود هرکی دلش می خواد بیاد تمرین حل بشه ، با اینکرهفته آخر کسی نمیاد دانشگاه، همه اومده بودن اصلان کلاس داشت منفجر می شد کم مونده چند نفرام از پنجره آویزون بشن یکی که و ایساده بود تو کلاس چند نفرام دم در، من چند نفر توی تخته بودیم ، استاد می گفت می خواین من برم بالای میز ، یکی از توی راهرو رد می شد یه نیگاهی کرد و گفت ، خدا زیادشون کنه ، استادم گفت ، ایشالا

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲

اینجا که وب لگ من نیست ، چرا قیافه اش اینجوری شده ، :O
خوشم میاد رفته تو تیپ سرمه ای وآبی و اینا......:)
ولی نه همه رنگا خوبن مخلص همشون هستم الخصوص سبز ونارنجی
یه ترکیب قشنگی ان ، دیدید توی دشتای سبز گلای ریز نارنجی .....

همه چی غاطی پاطی شده
چیکار کنم ؟
آگاهی های بازرگانی
@$@#%#$#$%$@#$%%^^

الان رفتم از وب لاگ عصیان راه حل و پیدا کنم ، فکر کنم درست شد. دستش درد نکنه
اگه شما هم مثل من نمی دونید چیکار کنید اونجا نوشته

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۲

دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۲

گاهی برای خودت سوت بزن

یه سری نوشته هست.چند تاشو می نویسم .اگه تا حالا نخوندید ، قول بدید که تا آخرش بخونید.:)


زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان.

اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر.

هرگز آرزوهاو رویاهای دیگران را کوچک نشمار.

اگر کسی به تو آبنبات نعنایی تعارف کرد رد نکن.

فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن.

گاهی برای خودت سوت بزن.

افتخاراتت را با دیگران قسمت کن.

صدای خنده پدر و مادرت را ضبط کن.

هیچوقت ماشین نخودی نخر.

شجاع باش ، حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی ، هیچ کس نمی تواند تفاوت این دو را تشخیص دهد.

از مکان های مختلف عکس بگیر.

وقتی می دانی کسی واقعا زحمت کشیده که شیک شود به او بگو: معرکه ای شده ای.

علامت خاصی بین خودت و همسرت در نظر بگیر.تا در مهمانی ها با او رد و بدل کنی.تا بدانند حتی در مکان های شلوغ هم به او توجه داری.

هیچ وقت لیوان به دست عکس نگیر.

وقتی گوشی تلفن را بر می داری لبخند بزن. بدان که طرف مقابل ، این را از صدایت حس می کند.

اگر مجبور شدی با کسی در گیر شوی، اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن.

.برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر

همیشه ساعتت را 5 دقیقه جلو بکش.


اندرزهای کوچک زندگی /جکسن براون، مترجم : شبنم خوشبخت

مداد نوکی

چند روز پیش مداد نوکی ام افتاد،توی مثلث برمودا ، هر چی می گشتم پیداش نمی کردم. مداد نوکی ام باید باهام باشه.یه علاقه ای خاصی بهش دارم. فکر می کنم یکی از ارکان مهم زندگی ام. بالاخره پیداش کردم. دیدم خود شو بین ورقه ها قایم کرده بود. شاید قایم موشک بازی اش گرفته بود.

کمک به محبوبه
باز آخر ترم شد.

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲

خب من به حرفه ای ، بابا، نگین خانوم، که نیستم :)

به قول کلاه قرمزی نمی دونم چرا اون دونفری که داشتن بد میتون بازی می کردن ،
به من نزدیک تر ونزدیک تر می شدن.....:).....
مثلا می خواستم بازی شونو به هم نزنم اما.....
اما الان دیگه خوب شدم.....:)





امروز فهمیدم یکی از کلاسای سه شنبه ام تشکیل نمیشه ،این خوبه ، سه شنبه ها یه استعداد ذاتی دارن برای بد شدن.نمی دونم چرا ،این ترم سه شنبه ها 4 تا کلاس دارم وقتی می خوام بر گردم خونه ، آرزوی یه قدم غولی می کنم. یه قدم غولی بعد از کلاس تا خونه ، می خوام به خدا پیشنهاد بدم ، توی دنیا های بعدی که خواست بسازه ، یه خورده انعطاف بدن آدمارو بالا ببره ، مثلا مثل گجت ، دستات بلند بشه ، وقتی یه چیزی وجا می زاری بتونی دستتو بفرستی تا برش داری ، یا بتونی بعضی موقع ها قدم غولی برداری ، یا باز مثل گجت سایز گردن آدم عوض می شد. یه وقتایی واقعا لازمه

هفته پیش کسی نبودکه نبینم ، مثلا یکی و بعد 8 سال دیدم.

کسی کارکردن با اینجا رو بلده ؟


یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۲

غربت شمس

فردا تولد حضرت محمد ، حضرت محمد و دوست دارم. یعنی فکر می کنم آدم مهربونی بوده....... .نمی دونم چرا. صدای دف می یاد...
.....


جمعه رفته بودیم بیرون ،اولش که گفتن بیا دوچرخه سواری من گفت ام نه و خلاصه رفتم و یه دور زدم. وقت برگشت یه فرود اضطراری پیش اومد.یعنی سرعت زیاد دونفرام جلوم ، ترمز نگرفت و شیرجه روی زمین.
الان یکی از زانو هام درست تا نمیشه. چونه امم چسب کاریه . بهتره حوالی آیینه پیدام نشه.می دونید ،
همین که می تونید از پله ها بالا و پايين یرید. موقع غذا کردن وخندیدن و..... مشکلی ندارید کلی خوش به حالتونه، به خدا.

باید طراح تست بشم . اول متن نوشته سه تار ، اون وقت دوتا گزینه ها غیر فارسیه .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

میز کامپیوتر و عوض کردن، تنظیم دست وهمه چی عوض شده ، آخه قبلیه چش بود مگه ، عادت ندارم به این اصلا جای دستام درست نیست.تا حالا با کت شلوار شنا نکردم. اما فکر کنم وقتی میگن انگار دارم با کت و شلوار شنا می کنم، عین حالتی که من دارم.

این چیزی این کنار صفحه گذاشتم. مال
آرمن چخماقیان ، کاست آیین ها


نشر هرمس

یه چیزی می نویسم براتون ، بعد شما حدس بزنید ، این نوشته کیه؟

سه تار قهو ه ای گوشه اتاق خوابیده بود، یک پارچه مخمل آبی تا شده زیر سرش بود.انگار او هم غصه تنهایی گرفته بودش.آخرین هدیه او بود.بغلش کرد و شروع کرد بر زخمه زدن بر خودش ، و نالید ،اشک پاشید کف اتاق ، انگار صدای سه تار رعدی باشد در اسمان ابری زن، و ابر اسمانش بارید ، آب گرم گونه هایش را پر کرد.
مرد دست های زن را گرفت وچشم هایش را سیر دید، چند سال بود که تلاش می کرد تا بتواند اشکهای زن را بفهمد، و همیشه آنها را دیده بود ، سرش را نزدیک تر اورد و آرام ارام اشکهای زن را نوشید. شور بود و داغ .مرد آتش گرفت.
هر وقت مرد اشکهایش را می نوشید آرزو می کرد کاش می توانست، کاش می شد اشکها کلمه باشند و آنها را به مرد بگویدخیلی هم تلاش کرده بودولی انگار هیچ راهی برای حضور کلمات نبود.


خب حالا 4 تا گزینه هم براتون می زارم .که خیلی سخت نشه :)

1. پائلو کوئلیو
2. ابراهیم نبوی
3. مارگاریت دوراس
4. شیوا ارسطویی


فکر کردید ؟
جواب گزینه 2 :) ، همیشه فکر می کردم ، باید طنز سیاسی بنویسه ،یا یه چیزی توی این چیزا. ولی راستش به نظرم تیکه بالا قشنگه. اسم کتابش ، بوی تمشک وحشی.
خوندن داره. نشر و پژوهش دادار
باورم نمیشه ، اصلا نگفت تو کی هستی ، شماره شناسنامه مامان بزرگت چیه؟ اصلا عضو شدنی در کار نبود.عکسمو قبول کرد.جلل وب مستر. به هر حال مرسی.این همون عکس پایینی است که فکر کنم نتونستید ببنید :)



پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۲

سلام بابا خوبی :)؟
چند وقت پیش داشتم فکر می کردم راسته که می گن اگه اول سال هر جوری باشه تا آخر سال ادامه داره ، یعنی اینترنت بابا تا آخر سال همین جوریه ؟ اما دیدم که اومدی ........:)

تازه این کتاب " من و بابام " خوندم
**
یه بار یه بچه هه تو کلاس من از روی ورقه یه بچه دیگه کپی کرد. من از بابام پرسیدم آیا باید چغلی اونو بکنم؟ اون گفت بهتره به کار خودم برسم.بابا ها برای حل این مسئله ها خوبن.
جکی
**
هر وقت شما مچ اونو بگیرین که زیر قولش زده همیشه با صدای پدرانه اش می گه،من زیر قولم نزدم تصمیمم رو عوض کردم.حق با شماست
پاتریشیا
**
وقتی اون دیر به خونه میاد به اتاق من می آد ومدتی اونجا می ایسته وبه من نگاه می کنه .بعضی وقتا من خودمو به خواب می زنم بعد بابا پتو رو روی سر من می کشه و منو می بوسه .
کوین
**
وقتی ما ماما مجسمانه بازی کردیم. من گوزیدم وبابام گفت تو اخراجی ، این یه حرکته و ما همه از خنده روده بر شدیم.
ماکسین

پنج شنبه اس آخر هفته اما فال این هفته رو از دست ندیند :) شهریوری ا که می خوان یه کاری انجام بدن ، به بعداش فکر می کنن :)ا ینو از وب لاگ دنیای کارتون وکاریکاتور پیدا کردم.



کلی می خواستم بنویسم اما،الان کلی یه نفر با هام حرف زد ه.اکثر اوقات می تونه قانعم کنه،برای همین همیشه اینو می فرستن سراغم. خب اگه به حرفشم گوش دادم اتفاقای خوبی افتاده. فعلا که نسخه ام یه جدول معایب مزایاست.
اما خیلی کوچولو اینکه یه کتاب گرفتم دیروز ، وقتی کتاب و باز کردم این جمله ها رو دیدم

آوازی برای مری لو

خیلی قبل از اینکه تو بیای
قلبش شکسته بوداینو می دونم
چون خودش به من گفت
خیلی قبل از زمستون و بادهای سردش
خیلی قبل از اینکه تو بیای
قلبش شکسته بود
قبل از تابستون
حتی قبل از بهار

یه جایی روی یه جادهای که سفر می کرد مونده بود
وحالا تو داری تیکه ها رو جمع می کنی تا اون ها رو روی هم بند کنی

م.نیکپور

دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲

یه لینکی بود. مال پارسال این موقع ها فکر کنم ، چون لود شدنش خیلی طول می کشید. من هیچوقت حوصله ام نمی گرفت. ببینم چیه. تا اینکه چند وقت پیش دوباره دیدمش چون امتحان داشتم، به خاطر همین گفتم
باید حتما ببینم این چیه.....:)حالا اگه شما هم می خواید برید اول یه خوردنی تموم نشدنی بیارید بعد مسنجرتون روشن کنید.سرچی ، میلی چیزی دارید انجام بدید.تا این لود بشه.ولی قشنگه.
2003 اشم اومده که ایشالا برا امتحان بعدی ام

اینقد از این عکسه خوشم اومد




یه چیزی حدود یه ماه پیش بود که یکی از دوستام یه کتاب برام اورد.اول که قطر کتاب و دیدم جا خوردم . گفتم عمرا من اینو تا اخر تابستون تموم کنم. اما دوستم گفت که خیلی
قشنگه. خلاصه اولش با تردید شروع کردم به خوندن تا اینکه همین دیروز پریروز ا تموم اش کردم.اما جدی جالب بود. در مورد زندگی ناپلئون بعد از ازدواج دومش بود تا تبعید اش و زندگی ناپلئون دوم.اول یه دید بد داشتی نسبت به ناپلئون ، بعد یواش یواش می دیدی نه این جورایم نیست.اونقدر ام بد نبوده و به جاش آدمای دیگه ای که وجه خوبی داشتند .بر عکس می شدن.آخراش که دلت براش می سوخت.
اما نوشته بود ناپلئون 5 می21 18 از دنیا رفت.یعنی همچین روزی.
از دو نفر خوشم نیومد .یکی مترنیخ ، صدر اعظم اتریش که خیلی خیلی اذیت کرد. یکی ام انگلستان.


پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۲

یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۲

یه کارتون بود که یه روباه داشت که مجبور شد یه روباه بچه رو بزرگ کرد.اولا دوست نداشت. اما بعد بهش شکار کردن و همه چی یاد داد.پیر شد.روباه بچه بزرگ شد .با یه روباه دختر دیگه بود، آخر سر شکارچی ها روباه پیر و زخمی کردن و مرد. قشنگ بود یه آهنگی داشت.من الان اون کارتون رو دلم می خواد.


سر کلاس بودم.یه عالمه مشق جلوم کلی کار انجام نداده کلی قول .یهو یه چیز خوب پرید توی دلم ، شبیه ذوق بود.گفتم از کجا اومدی؟ یهو یاد صبح افتادم .وقتی داشت اتوبوس می رفت آخرین نفر سوار شدم دم پله ها بودم .بعضی ها هنوز منتظر اتوبوس بعدی بودن. توی صف یکی از همبازی بچگی مو دیدم .با اشاره سلام کرد و خندید .همون یه سلام کوچولوش کلی روزمو خوب کرد. آدمای خوب بعضی موقع ها صبحا بیاد توی ایستگاه یه سلام همین جوریتون هم می تونه کلی روز آدمو یه عالمه خوب کنه.


بزار یه چند تا مریم دیگه من بهت معرفی کنم :)

یه مریم گلی، که واقعا گله
یه مریم گلی دیگه که بازم گله
یه مریم مهاجر که تازه پیداش کردم
یه مریم دیگه.....که یه چیزی توی وب لاگش خوندم
هروقت احساس بدبختی می کنم. فکر می کنم چه آدم بی خودی شدم.این نوشته اش یادم می یاد.حالم بهتر میشه

من يه روز موجود بدبختي ديدم كه هرروز صبح خوشبختي خودش رو جشن مي گرفت،
و فهميدم كه براي خوشبخت بودنم فقط خودم بايد تصميم بگيرم.
هيچكس نمي تونه بگه كه من خوشبخت هستم يا نه.






دیروز تحقیقمونو ارائه دادیم. با چه جنگولک بازی. 4 نفر بودیم یکی گلوله اضطراب یکی بی خیال . اون اکتیو رو مگه می شد آرومش کنیم .قر مز شده بود بریده بریده حرف می زد.یه وضعی.


تا دوتا سرفه می زنی ، می گن چیه ؟ سارز گرفتی ؟؟

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۲

آماده اید؟
می خوایم حرکت کنیم
خب یک دو سه



دیروز رفتم کلی توضیح دادم ال بل بساط اینکه ،اینطوریه اینجوریه، همون حرفای خودمو تکرار می کنه می گه حالا نظر خودت چیه؟
توی دلم گفتم ، اگه می دونستم که دیگه برای چی اومدم از تو کمک بگیرم. خداحافظی کردم واز اتاق اومدم بیرون.نخواستیم اصلا


داشتم آماده می شدم که برم بیرون پیش خودم دنبال جواب سوالم بودم
از در که زدم بیرون فقط شنیدم که مامان میگه ،
" این برای شما بهتره"،یه تیکه از یه حرفه،
که رادیو داشت می گفت مامان ام برای خودش داشت تکرارمیکرد.
شایدم راست می گه ، از کجا معلوم شاید اینجوری خیلی بهتره باشه

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۲

یکی به درس خوندن من بگه بلند شو بیا سره خونه زندگیت ،درس خوندنم نمیاد.....
یه فکری تو سرمه..... می خوام فامیل هارو برانگیزم فردا بریم دشت و دمن.خدا کنه نه نیارن
شعر که حفظم نمیشه اما نمی دونم چرا چند روزه کلمه های این شعره می چرخه تو سرم

کاج های زیادی بلند
زاغ های زیادی سیاه.....
کوچه باغ فرا رفته تا هیچ
ناودان مزین به گنجشک
آفتاب صریح
خاک خوشنود........
ای عجیب قشنگ
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
مثل خوابی پر از لکنت سبز باغ
چشم هایی شبیه حیای مشبک
پلک های مردد
مثل انگشت های پریشان خواب مسافر
زیر بیداری بید های لب رود...........

بلاخره بابا اومد.:)))
اگه صدای آدما رو میشد بغل کردصدای نیلوفر و بغل می کردم.چه بامزه می گه هر وقت بوق زد حرف بزنید. هر وقت بوق زد.....
یاد یه چیزی افتادم.صدای من از پشت تلفن خیلی بچه گونه می زنه.....در این حد که می گن گوشی و بده به بزرگترت ، همین چند وقت پیشا، یکی که نمی شناخت منو مثل بچگی که میگن حالا تکرار کن ، که چی باید بگی....بهم گفت حالا تکرار کن....من ام براش جمله به جمله تکرار کردم.

بابا ،با اجازتون صدای نیلوفر گذاشتم توی این صفحه :)

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۲

عجب هوایه.همه جا سبز ،خنک.....اگه کسی توی میدون نبود می پریدم بیرون و حسابی می دویدم.....برای دویدن باید دلیل داشت.....؟....امروز همه آدمایی که دیدم خوش اخلاق شده بودن....شایدم چون خودم خوش اخلاق شده بودم....:)
اما جدی وقتی هوا تمیزه آدما خوش اخلاق تر نمیشن؟
حتی روزنامه فروشی....خیلی دوست دارم یه فیلم یا یه کتاب در مورد زندگی یه دکه دار ببینم.

دو تا دانش آموز بودن ، توی دو جای متفاوت یه اهنگ براشون می زارن.....نقاشی هاشون خیلی شبیه هم شده.......یکی شو اینجا می زارم، دومی هم توی این صفحه است.


پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۲

اینجا در مورد نشانه صلح نوشته من نمی دونستم دقیقا ماجرا چی بوده.


بابا تولدت مبارک
یه کیک خوشمزه بهاری



وقتی اینجا از یه چیزی خبر دار می شوم.یعنی به احتمال زیاد
قبلا همه می دونستن.....:).....اما با این حال
بلاگ اسکای قشنگه
جدی تمیز و مرتب و سر راسته.


تمام بدنم درد می کنه،سرما خوردم توی این گرما
بالاخره تعطیلی اومد20 روز خورده باشی و خوابیده باشی

جنگ هم تموم شد.یعنی فکر کنم تازه خیلی چیزا شروع شد.
فکر نکنم آمریکا دست سر عراق برداره
می ترسم دوباره،عراق هم تبدیل به یه فلسطین دیگه بشه
می ترسم که سراغ ایران بیاد.
چقدر دلم می خواد صدام شیمیای بشه.
شاید راست می گن که
مردم عادی هیچوقت راحتی ندارن.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲


، نی هو بابا NiHow
بابا کجایی هنوزام اینترنتت درست نشده؟؟نامه هم که بر می گرده.....دلم تنگ شده....



صبح کلاسورمو از تعطیلات کمدم در اوردم، نمی شد که فقط من تعطیل باشم.
بدو بدو رفتم.
خانوم زبانم بامزه اس.....گرم اش شده بود روسریشو برداشت...موهاش طلایی ، یعنی کمرنگ زیتونی.....صندلی های کلاسم دوری چیده بودند، وسط کلاس راه می رفت....
قبل کلاس یکی از بچه های دبیرستان و دیدم....کلی خبر از بچه ها داشت....فلانی....اینجاست اون یکی این جاست .....
خلاصه کلی اطلاعات از بچه های دبیرستان بهم داد.....هرچند که الان قاطی کردم که کی چی شده بود.
بعدم دانشگاه و دیدن بچه ها یه استاد شیطون که همش از این ور تخته به اون ور می پره.....حرف زدنش آدمو می خندونه.....می گه من تمام عید اونقدر می خوابیدم تا از گرسنگی بیدار می شدم :)



ابرک جونم....من که کاری ام نکردم :">....الان ستون خالی رفته ....
وب لاگت قشنگ تر شده.....:)

این و ببین :)

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۲

سه شنبه شب بود که برق هم جا رفت،آره فکر کنم. مهمونی بودیم.یه لحظه شده بود مثل این فیلم های قدیمی شبیه
پوارو که یه عالمه آدم یه جایی مهمونن بعد یهو برقا میره، تاریکه تاریک.....
راستی اینو دید؟


یکشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۲

داشتم راه می رفتم توی خونه یه کتاب دیدم.
اسمش ، پرسش و پاسخ ، از دیباک چوپرا، .کتاب و باز کردم .....یه صفحه اومد با این سوال:

به نظر شما پس از مرگ چه بر سر حیوانات اهلی ما می آید؟

هیچ تصوری از این سوال ندارم.
شاید چون هیچوقت حیونی نداشتم.نمی دونم. ولی اصلا یه سوالایی.....بعضی هاشونم جالبه

اما سوال من هم توش هست.

ایا سرنوشت ما از پیش تعیین شده یا آزادی و.اختیار داریم؟

همه می گن انسان اختیار داره.قبول ،به نظر من یه جبر عمومی وجود داره.ببنید.
هیچ آدمی حق انتخابی برای جایی که به دنیا می یاد نداره.محیط آدما جبره.
مقایسه کنید یه بچه 11 ساله که الان توی مثلا ژاپنه، با یه بچه 11 ساله عراقی؟.....
چیزهایی که یه بچه باید توی این سن داشته ....
سلامتی آموزش تا آینده دل خواه خودشو داشته باشه......یکی داره یکی نداره.این تاثیر می زاره....
این یه جبردرست و حسابی نیست؟.
آره آدمهای هستند.که با تلاش به محیط غلبه می کنن.اما با این حال زمان از دست می دن.
اما در عمل چند نفر این طوری هستند؟ خیلی ها اگه توی محیط خوب قرار بدی خوب میشن پیشرفت می کنن.توی محیط بد باشن ،زندگی بدرد نخوری پیدا می کنن
البته باز یه نفر به هم گفت، این بد و خوبی و تو می گی. شاید همون بچه عراقی یا افریقایی خیلی احساس خوبی داشته باشه.....این تعریف توه از خوشبختی و بدبختی.
اما من گفتم کجای گرسنگی خوبه؟ کجای مریضی خوبه؟

اما جواب دیباک چوپرا:

بیشتر مردم در جهانی از پیش تعیین شده زندگی می کنند و در زندان شر طی شدن های گذشته هاشان حبس شده اند .تنها انسان کاملا از جهل رها شده دارای اختیارکامل است.با این حال وقتی ما وارد سفر معنوی خود می شویم،شروع به گشودن دروازه امکانات نامحدود می کنیم و جبر جای خود را به اختیار می دهد.


از نظر من پیدا کردن. بادوم شور توی ظرف آجیل یه پیروزیه.


شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۲

حتما کلی تحلیل و خبراز جنگ دیدید شنیدید...من که تحملشو نداشتم و فرار می کردم، نشد چیزی ندونم
..... فرق ما با انسان های اولیه چیه ؟....اونها هم باهم جنگ می کردن ما هم
اما مردم عراق قبل از جنگ هم زندگی بدرد بخوری نداشتن....
قبل از این حرفا کسی به فکرشون بود؟


وقتی پیش یه عالمه آدم باشی ،بعد از پیششون بری
یه چیزی توی دلت می ریزه پایین....با بچه ها کلی بازی کردم......
جریمه یکی از بازی هاشون این بود که هر کی سوخت باید یه لیوان آب می خورد......فکرشو بکنید که در عرض کمتر از یه ساعت 4 بار سوختم.....هوا هم ام سرد بود.....دوتا آخری تخفیف دادن نصفه خوردم.....




چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۱

سال نو مبارک



دم عید که میشه همه چیز می افته روی دور تند.....مخصوصا از فردا......چند روزام مسافرت....چلچله ها یک روز و نیم به عید مونده.....:)

الانم یه نفر پیشمه....

سال خوبی داشته باشید


شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۱

تاب بازی می خوام....تاب بازی این مدلی
فکر شو بکنید اگه یه دونه از این طنابا داشتید
از این ور به اونور می پریدید
مثلا آدمای سر چهار راه خیابونا همه با این طنابه از خیابون رد می شدن.....
یا....بیشتر....هر جا که دلتون می خواست می رفتید.یهو می پریدید پیش کسی که دلتون براش تنگ شده....یهو می رسیدید پیشش......فکر شو بکنید





عید دانشگاه ما که مبارک شد:)....
مشغول رایزنی ام بریم مسافرت.... مهم نیست کجا بریم.... فقط بزنیم بیرون
شنیدم 13 چهارشنبه اس
دور روز از اون طرف حدودا میشه 19، 20 روز تعطیلی
.مجمع خونواده که فقط 5 روز تعطیله....

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۱


ظاهرا روز جمعه دو سه نفر منتظر من بودن، اگه می دونستم هر جوری بود خودمو می رسوندم، منو ببخشید.خوش شانسی شما بدشانسی من

یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۱

اگه گفتید «ذمخللثق» یعنی چی ؟...:)
یعنی بلاگر، اگه گفتید چه جوری ؟.....؛ )
راهنمایی هم اینکه «بشقش» میشه fara

به به ابرک مهربون مشقای سخت سختش تموم شد. داره می نویسه...هورااا..:)))

****
صبح و.یه کش و قوس،
صدا های خوبی از اسپیکر می یاد.
فهمیدید دیشب زلزله اومد؟....منکه نفهمیدم ؛ یعنی دیدم چراغا روشن شد و یه پچی پچ واومد....اما به خوابم ادامه دادم.:).....صبح فهمیدم همه فهمیدن جز من..مثل اینکه...4.1 ریشتربوده.مرکزشم تهران......
می دونید دارم به یه چیزی فکر می کنم...به یه کاری....یاد حرف بابا بزرگم می افتم یه نفر یه دکمه پالتو پیدا می کنه....بعد تصمیم می گیره پالتو بدوزه....دقیقا مصداق فکر توی سر منه....:)

*******
راستی دلتون می خواد بدونید صدام چه جوری بوده ، می دونید صدام وقتی بچه بوده یه اسب داشته خیلی دوستش داشته بعد.....برید بخونید.....:)

***********
خب حالا می خوام بفرستمون یه جایی.....اگه مشکلی پیش اومد....کاری نداره همون الت کنترل دیلیت خودمون ؛ )

اینجارا رو کلیک کنید.:)





خب
اگه هنوزم وقتی مطلب جدیدی پست می کنید و نمی بینید ، دو راه پیشنهاد میشه
1. مسیر وتون عوض کنید ، يعنی بريد از توی آرشيو ، آخرین تاریخ صفحتون باز کنید
یا مثلا روی لینک آخرین پست صفحه تون کلیک کنید.

2. احتمالا مثل من جزو فرقه dial up هستید . خب چند تا شماره تلفن دارید که با هاش وصل میشد.با یه شماره جدید log on بشید. اگه پیش شماره اش با شماره قبلی فرق بکنه که مرکزش جدا باشه که دیگه فبها :)

چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۱

یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۱

درای کلاس های آزمایشگا ها مون شیشه ای ....آخر کلاس بود استاد داشت حضور غیاب می کرد.
بعد دو تا از دوستام اومدن پشت شیشه دست تکون دادن ....من ام حواسم رفت پِش دوستام ...دست مو یه ذره اوردم بالا یه بای بای کوچولو براشون فر ستادم ....
یهو دیدم استاد به من نگاه می کنه ...داره می خنده ، گفت : شما خانوم ....... هستید ؟.....
هول شدم گفتم استاد چیزه.. نه.اشتباه شد ...من نبودم..ببخشید.....
حالا بچه های کلاس نفهمیدن چی شده می گن چیه ؟ ذوق زده شدی استاد داره حضور غیاب می کنه ؟!!!
خلاصه اگه دید یکی سر کلاس موقع حضور غیاب بای بای می کنه بدونید موضوع چی بوده :)




پیروزی اصول گرایان :) ...قاطع 12 درصدی.....حالا چیکار کنیم با این همه اصول
نمی دونم چرا یاد کتاب جبر و احتمال ام افتادم...اولش نوشته بودم زور و ممکنه....کتابم تو کلاس چرخید همه بچه ها اول کتابشون نوشته بودند زور و ممکنه.
این تنها رای گیری بود که شورای نگهبان نداشت اما مردم نه اعصاب داشتن نه انگیزه :)
در هر صورت بهتره سیر خودشو طی کنه :)

چطوره السا گوش بدیم، من قیافه السا توی، بدی دوب، و بهتر از حالاش می پسندم ...این چه بینی برای خودش درست کرده....،بعدا، خوبه....بعدا بعدا.........
شو الحل هم گوش بدید :)

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱

خوبی ؟

يه سایت تازه کشفیدم. نغمه Dream
کلیپاش تمیز و ظریفه ،شایدم چون کار یه دختره :)

هوای خوب بغل بغل

نشد همه جاهای سایتش برم....یه سرم به قسمت کارای بقیه زدم.....اومدم اینو ببینم
لود شدن این قشنگه ، ولی از قسمت انتظارش بیرون نیومد.
به آدماکاش توجه کنید

دیگه اینکه ، اگه صفحه اول و یه ذره واضح تر تنظیم کنه ، خیلی خوب تر میشه آخه ،اولش یه ذره آدم گیج می شه.

موفق باشی نغمه خانوم

الان نامه این سایت درمورد تحریم شورا دیدم، نظر مو می دم، هر چند که ممکنه اشتباه باشه
، اگه شرکت نکنیم با این تحریم چه اتفاقای بهتری می تونه بیافته؟ ، بعد چه راهی پیشنهاد می کنند برای رفع چیزای که نوشتن.خیلی وقته که این بی قانونی ها هست و درستم می گن
اما کنار کشیدن باعث اجرای قانون نمیشه.
می دونم که طبق گذشته خیلی مهم نیست ، ولی من شرکت می کنم. نهایتش اینه که هیچ اتفاقی نمی افته. اما اگه یه در صدم فایده داشته باشه تعیین اش می کنم....و چیزی و از دست ندادم.


چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱

صبحای این مدلی که میشه،... یه سری سی دی صدای طبیعت داریم صدای گنجیشک ، گوسفند.....گاو ....رعد وبرق ..بارون...کوه..صدای پرنده های دیگه...ساز دهنی ..همه قاطی هم زمینه اشم آهنگ داره......وقتی دلم می گیره....می زنم به دشت و دمن این سی دی ا ، تا حدودی هم موثره فکر می کنی بلند شدی رفتی توی طبیعت
کاش می شد برای شما هم بزارم .


شایدم سرما خوردم، شایدم از خستگیه ، هر چی هست تمام بدنم درد می کنه ، دو سه روزه همش تو خیابونم
دیشب موقع برگشت توی اون سرما ، برای من سرد بود ... یه سری دست فروش دیدم......موضوع دلسوزی ، غم عالم و آدم خوردن نیست ،اما بین اون همه دست فروش یکشون بود از سرما چشماش قرمز شده بود همشون می لرزیدن ولی .. این یکی فرق داشت ناچاری توی چشماش بود با بقیه فرق داشت....خب ؟.نمی دونم، شاید برای همین که

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱

مثل اينکه باز سرو کله این مثلث برمودا پيدا شده! نشون بده


" آمدن ،
رفتن.
حالا دیدی زندگی چه ساده است؟
مثل خیال که می آید و می رود.
تنها در این ميان
من و توايم که در گير افعال شده ايم".


به نظر من کش دادن موضوع جنگ عراق، یه مقدارش جنگ روانی علیه صدامه، یه دیقه خبر پناهنده شدن ، یه دفعه ............. هر روز یه چیزی وگرنه فکر نمی کنم جمع و جور کردن موضوع، رسیدن به یه نتیجه ای براشون کار سختی باشه

دیشب پیش انسیه بودم

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۱


یه نفر داشته حرف می زده بعد اومده بگه " الفبا" گفته " حروف با"
....:) راسته ها

مقصدمون یه جای دیگه بود اما امروز چشممو که باز کردم دیدم 3 تایی توی دربندیم یعنی اصلا قرار نبود بریم اونجا .هوای خنک ، خلوت، یه مسیر رفتنی دیگه چی می خواستیم......بعدم کلی راه رفتن و حرف زدن. یه جوری خیلی جالب بود تغییر جهت آنی .....فکر نمی کردم اینقدر خوب از آب در بیاد.رفت جزو روزای تاریخی21 /11/81


یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱

صبح ماهی نارنجی دم عید دیدم....
زود نیست یا باز من دیرم
تا اتفاقی نیافتاده بزارم .........:).......
پس مشکل از کمد نیست مشکل از صاحب کمده که انتروپی ایش زیادی زیاده، تازه کم حافظه ایشم هم مزیده بر علت شده:).




کامپیوترم وقتی روشن می کنم خیلی دیر می یاد بالا ، اولا می نشستم حرص می خوردم......حالا دیگه دکمه شو می زنم می رم یه سری کارامو انجام میدم وقتی بر می گردم صفحه اومده:)!!! به اين می گن هم زیستی مسالمت آمیز، جمعه هم طبق معمول همین کار و کردم ، که یهو دیدم از توی اتاق داره یه چیزی شبیه صدای رعد و برق می یاد ،وقتی اومدم تو اتاق دیدم از کیس داره دود میزنه بالا ، بله پاور سوخته بود، همین جوری مونده بودم.......راستشو بخواید غصمم گرفت یعنی اگه تو اتاقم بودم که کاریم نمی تونستم بکنم به قول دکتر کامپیوترم جلوی نوسانات برق و بگیرم.......
می دونید این بار دومه که پاور سوخته، امروز یه پاور دیگه گرفتم....توی گارانتی این کی نوشته عیوب فنی در اثر آب آتش ضربه نوسانات برق مواد شیمیایی........شامل ضمانت نامه نمی شود.البته ضمانت این چیزا بیشتر من باب مزاحه؛ )
حالا هر صدایی که می یاد یهو می ترسم نکنه نوسانه دوباره بیاد

سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۱

پس بگو چرا دیروز اینقدر خوب بود...:)

عمو شل اینو برات فرستاده ابرک جونم


اگر نمی تونم هميشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم

و اگه نمی تونم گاهی زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گويی ، کنار تو باشم

اگه نمی تونم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثيف تو باشم

اگر نمی تونم عشق راستين تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم

اما مرا اين طوری ترک نکن
بگذار در زندگی تو، دست کم چيزی باشم

...:)همیشه خوشحال باشی ،


دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۱

برام دعا کنيد....همین الان....یه دیقه....خب....
دعا تون تموم شد..زود....خب...دعا کردید...نه تا دعا نکنید نمیشه برید خط بعدی.....
.....آفرین
دیروز خیلی بد بود....خیلی ......اما الان خیلی خوبه.....صبح پیش بچه ها بودم.....خنده اونا منو خندوند...عصریم یکی از دوستام اومد....کاش یه روزی بتونم همین قدر که سیما منو خوشحال کرد کسی خوشحال کنم.....
یه لینک بامزه......فکر کنم عربیه....

اینجا هم سایت سیما بینا است..دف ...و.....:)

راستی خدایا....ممنون...یعنی خیلی

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱

لااقل این قانون سوم ترمودینامیک در مورد کمد من يکی که، خیلی صادقه
.....من دیگه نمی دونم.....چیکار کنم که مرتب بمونه......
شما ها يی که هميشه همچی تون مرتبه چيکار می کنيد....به من ام بگيد....


دیروز با یه بچه 2 ساله بودم.....با هم بازی کردیم......رفت زیر یه پارچه نازک قایم شد.....من ام هم جا را گشتم.....اما پيدا ش نمی کردم که...:)...زیر میز هم نیگاه کردم..خب اونجا هم نبود..:)..بعد یهو مثلا پیداش کردم.....دفعه دوم دوباره همون جا قا یم شد.....این دفعه زیر میز و نگاه نکردم....اونوقت خودش از زير اون پارچه که منو می دید....با انگشتش به زیر میز اشاره کرد...ببین اونجاست.....؟؟؟.........:).....