چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳
:)
باید از بودن بعضی ا تشکر کرد...مرسی که هستید...
ممنون از بودنتون ....هر کی به روش خودش
قرار نیست کار خاصی انجام داد...
ولی موضوع مدل بودنه
وقتی سرتو می چرخونی می بینی هستن....
بودنشون توی یه احوال پرسی ساده است توی یه لیوان آب ، توی یه جک
توی گوش دادن به حرفات...توی یه شکلات ...توی یه کتاب توی یه اعتماد
توی یه ....آره هر کی به روش خودش
:)
سهشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳
علاقه من ، چرا علاقه نداری...؟
سهشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳
من نمی دونم این چینی ا کم شبیه همن..اسماشونم عین همه دیگه است!..چی چون ژیان ژون...!
*******
فکرام پخش میشه ، توی لوبیا ، توی سنگی که مدام روی آسفالت قلش می دم...
دارم فکر می کنم ؟..موظف شدم به این سوالا جواب بدم
من اساسا چه جور آدمی هستم ؟
آیا من بلند پروازم ؟
آیا ابده الیستی هستم ؟
آیا رویا پردازم؟
آیا آدم با حوصله ای هستم؟
آیا من آدم عجولی هستم؟
آیامن از این شاخه به اون شاخه می پرم؟
آیا با صبر هستم ؟
یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۳
یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳
83/4/21
چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۳

.. ....
یاد یه چیزی افتادم..چند سال پیش اینا ، یکی از دوستای دبیرستانم ، که خودش فیلمی بود ، کافی بود لب باز کنه تا ما از خنده رودر بر شیم ، تعریف می کرد که..یکی از فامیلاشون که اونم فیلمیه...دانشگاهش شهرستان بوده...این و دوستاش اوصلا تا برسن به خوابگاه..واکمن با خودشون می بردن..بعد یه روزی که این دوتا موزیک به گوش بودن..یه پیرمرده سوار اتوبوس میشه...میر سه به این دوتا ، از شون می پرسه ...ببنید من می خوام وقتی رسیدم.. یه خرده زودتر پیاده بشم فلان جا..شما می دونید کجاست؟...این دوتا ام دستاشون توی هوا تکون می دن ، که یعنی چی می گی ، نفهمیدیم...پیرمرده هم ، یهویی فکر می کنه اینا ناشنوا هست ، می گه آخی جونای مردم طفلکیا نمی شنون...این دوتا هم هیچی نمی گن...پیرمرده هم هی به اینا خوراکی میده... براشون خیار پوست می کنه...نون پنیر بهشون می ده.. هی غصه می خورده که طفلکیا نمی شنون....تا اینکه زودتر پیاده می شه...این دوتا هم سرشون از پنجره میارن بیرون..پیرمرده رو صدا می زنن....حاجاقا خداحافظ مرسیِ.D: ..براش دست تکون میدن..پیرمرده طفلکی هم همون جا خشکش می زنه...
اینم ببینید
راستی حالت چطوره؟
:)

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳
چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳
فکر میکنید.. این همسایه بغلی ما با این دریلش داره چی کار می کنه چی می خواد بزنه به این دیوار.. ؟.کماکان که فک کنم مته اش از دیوار خونه ما بزنه بیرون.. ..
شب :
نوازنده هورن
اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
هر شب همون آهنگ رو می زنه
اما هر شب با یه حس دیگه
نتها از هورن مثل یه افسانه بیرون میان و توی شب پرواز می کنن تا به صبح برسن
اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
م.نیکپور
جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳
شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳
سهشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳
1.دقیقا همون جایی که خط کشی شده یه مقدار ناهموار آسفالت باید بشود!....چاله های خفیف....
2.این مرحله می تونه به صورت دستی یا اتوماتیک صورت بگیره...هرزگاهی یه مقدار آب گل آلود...داخل چاله ها جاری می سازیم.
3.تا همین جا باید نتیجه ببینید....تاو قتی چراغ برای ماشینا سبزه...با سرعت رد میشن....هیچکی که جرات نمی کنه که بپره وسط خیابون هیچ ...تازه دو سه قدمم میره عقب
خودم امروز شاهد بودم....
:)
قضیه چیه چرا باکس یاهو.... بخشنده شده زده
100M :O
یعنی چی!؟
جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

اگه حضورا می دیدمت ...می گفتم بشینی با اون ماشینت یه قطره برام بسازی..که یه دستگاه مرتب ساز، بسازه که بتونه...
اممم...
همه چی و مرتب کنه..حتی اوضاع و
:)
دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳
حالا صفحه بعدش....
با این همه خاطرات
تو داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
واون همه احساس که ازشون طفره رفتی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر
می دونی من تصمیم دارم غروب امشب یه حرکتی بکنم
وهمه ناراحتی هام رو پشت سر بذارم
اون ماشین قدیمی رو راه بندازم
اون وقت در عمق شب،در بزرگراه 61 خواهم بود.
تو واقعا من با سوالاتت سرگرم کردی
تو گفتی "راضی ام کن "
"من می خوام ببینم"
اما ریتم ومعنی فکر تو
منو فقط اسیر فلسفه ت می کنه.
تو با اون همه خاطرات
که داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
وتموم اون تصویر هایی که ازشون غفلت کردی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر.
تموم شد.
نه دیگه صفحه بعد یه چیز دیگه شروع میشه...:)
من اولش به این زلزله فکر نمی کردم...ولاکن..اینقد از در دیوار در مورد این زلزله گفتن هنوزام که داره زلزله میاد این ور اون ور..که من ام دچار استرس شدم...فکر اینکه سقف بالای سرم بیاد توی سرم...اصلا حالم بد میشه...اخرش که چی...امروز نه دوباره یه سال دیگه دو سال دیگه یه ماه دیگه دوباره میگن که می خواد زلزله بیاد... چی میشد عین آدم ، عین این ژاپنی ا می نشستیم با خیال راحت چای می خوردیم..
جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳
بعضی ها همه چیز و مجانی به دست میارن
و بعضی ها هیچی به دست نمیارن
بعضی مردم سوار کشتی خودشون می شن
و بعضی ها هم اون کنار منتظر می مونن
تا یکی صداشون کنه
اما یه چیزی رو می دونم و ازش مطمئنم
اینکه چه ثروتمند باشی
وچه فقیر
ضربه ها رو بزنی یا بخوری
وقتی مهمونی تموم میشه
همهمون باید بریم
م.نیکپور
چقد شبیه یکی از بچه های دبیرستان می خنده

دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳
الان تلفنی یه خرده برام گزارش وقایع و دادن...مثل اینکه خیلی ترسناک بوده....
یکی از آشناها خونشون طبقه 5 بوده ...وقتی میرسن طبقه دوم زلزله تموم شده بوده... یهو می گم خب چرا آسانسور سوار نشدن..می گه نمی دونی موقع زلزله نباید آسانسور سواربشی! تازه دوساعت دم اونجا وایسن تا آسانسور بیاد!......
چه می دونم والا..پله اضطراری هم که همه جا نداره
باز سرما خوردم......امسال چندمین باره که اینجا می نویسم سرما خوردم...شرمنده این همه گلبول سفید...
سهشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳
..اما نمي گه چيه...فقط همش توي سرت مي چرخه..:)....لعنتي هميشه ام مي زنه به هدف....روي چيزايي که برات مهمن...فقط موضوع اينجاست که اغلبم دليلي براي قانع شدن پيدا نمي کني...:)
بگذريم.....
She knows that life is a running race,
Her face shouldn't show any line.....
کمي بوبن
در کودکي حضور يک آدم بزرگ در کنار من لازم بودتا با قدم زدن در کنار هم به اشياء نام دهد.اين کمبودي براي من بود: تنها در پنجاه سالگي بود که توانستم نام در ختي به نام راش با خوشحالي بر روي يک درخت بگذارم.يک روز پرنده اي زيبا را ديدم که نامش رانمي دانستم.اين کمبود را حس کردم:او به اندازه زيبايي اش در چشم من بزرگ بود. غمگين کننده است نام چيزي را که دوست داريم ندانيم.نام گذاري چيزي که دوست داريم از دوست داشتنش هم دوست داشتني تر است.
دوست داشتن کسي خواندن مثنويات اوست. يعني توانايي خواندن تمام جمله هايي که بر قلب ديگري نوشته شده است.باز کردن قلب او مانند يک دست نوشته و خواندن آن با صداي بلند است.در يک چهره بيش از يک جلد پلئاد متن نوشته شده وجود دارد و هنگامي که من به يک چهره مي نگرم سعي در خواندن همه چيز دارم حتي پانوشت ها.
اين گونه خواندن ديگري برداشت بار سنگين از روي قلب و آسان ساختن تنفس اوست- يعني باعث موجوديت وي شدن.
آخيش..چقد خوبه که آدم وب لاگ داره :)
پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۳
به ماه شلیک کن، حتی اگر به هدف نزنی در میان ستارگان فرود می آیی...
چند تا از جمله ها رو می نویسم..
1. اگر مشق هایت را ننوشته ای نمی توانی شوت های آزاد بزنی- لاری برد
2.حتی وقتی در مسیر درست هستی ،اگر بنشینی زیرت می گیرند.-ویل راجرز
3.من سخت به شانس اعتقاد دارم و کشف کرده ام هر چه سخت تر کار می کنم ، بیشتر بخت یارم می شود.- استفن لیلوک
4.صد در صد شو ت هایی را که هیچ گاه نزدی به هدف اصابت نکردند. – واین گرتسکی
5.اگر نمی توانی گرما را تحمل کنی بیرون آشپز خانه بمان –هری س . ترومن
6.اگر کسی بتواند بهتر کتاب بنوسید ، بهتر موعظه کند یا بهتر تله موش بسازد، هر چند خانه اش را در جنگل ها بسازد جهان راهی به در منزل او خواهد کشید.- رالف والد امرسون
دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳
بومرنگ شنبه ها- صفحه آدم ها- روزنامه شرق....
******
الان با بابام رفته بودیم که یه مهره و از پبیچش که زنگ زده بود وبین شون ورقه فلزی بود..جدا کنیم..!...من هر طرف مثلا نگه می داشتم که ثابت باشه می چرخید!..ولی بابا وقتی ثابت نگه می داشت من نمی تونستم پیچ و بچرخونم!...بعد..آخرسر نظر من اجرا شد و پیچ و مهره جمیعا از بین ورقه فلزی با چکش و اجبار رد شد...
جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳
سهشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳
فکرم چاق شده...هنوز به اینرسی ام تنوستم غلبه کنم...نه فقط وب لاگم...اصلا کلا. اینجوری شدم....ببینم چی
میشه
;)
جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳
همون چیزی که همیشه میگن..هر جا جنگه آنفولانزها منسوب میشه به همون اونجا
ویروس و همینی که هست...
ولی عجب چیزی بود..فک کنم..17 ..18 ساعت پشت سر هم خوابیدم...وسطاش بیدار می شدم..دوباره برو که رفتی :)
آهان...درجه گذاشتم..می گم مامان این چرا داره می رسه به آخرش. :).میگه :o
تو چه جور نمی فهمی تب داری...می گم آخه سردمه..والا قدیما تب که می کردی گرمت می شد.....:o
بعدم که خوابام تموم شد خوب شدم.
..
فعلا هستم در خدمت جهانیان :)
نمایشگاه کتاب
اینو امروز دیدم
به نظرم قشنگ اومد...
تحت تاثیرش قرار گرفتم....
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳

.:..:....:::::....:..:.
:.::.:::......:::..::.:
راستی قضیه این پشقاب پرنده ها چی شد ؟...من هر کاری می کنم نمی تونم قانع بشم که اینا پشقاب پرنده ان
یعنی میگم این همه تکنولوژی و علم که یه میلیون سال نوری رفته جلو...وقتی چیزی ندیدن چه جوری می شه بشقاب پرنده به این نزدیکی باشه...!؟البته خب همین علمم دقیق نمی گیه پس اینا چین ؟
مثل اینکه دیگه پیش این بانکه اعتبار نداریم...چه بد
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۳
لب رودخونه نشسته بودم ..داشتم به رودخونه و دریا فک می کردم..
..دیدم رودخونه رو بیشتر از دریا دوست دارم..البته نمیشه مقایسه کرد. ولی خب .یه چیزی که دریا داره اینه که همچی توش حل میشه...یعنی اونقد بزرگه که چیزی نمی تونه ناراحتش کنه...باید بابت این تحسینش کرد...ولی من رودخونه رو ترجیح میدم...معلومه مبداءش کجاست ...چه سمتی میره...می تونه تند باشه یا یواش ولی موضعش مشخصه...شیب داشته باشه معلومه...سنگای قشنگ داره...فهمیدنی تره...ولی خب کافیه از اون بالا آبش گل آلود بشه دیگه کلا
گل آلود میشه...بعدم آخرسر رودخونه بعضی موقعها دریاست..یا زمین....یعنی اخرش مهمه؟ نمی دونم........خلاصه که اینجوری....

راستی یه جک یادم موند ...
یه روز یه هزار پا از درخت می افته پایین می گه :
آی پام آی پام آی پام آی پام آی پام.....
جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳
بگذریم..یهو یادش افتادم
دیروز به طرز بی خودی انگشتم موند بین در...یعنی چیزی نشد فقط عین کارتونا یه خرده باد کرد و قرمز شد....اصلا این دره سراسر مشکله...همین چند وقت پیشش محبوسم کرد...یعنی توی عید بود...من از خواب بیدار شدم..ساعت 8 بود اما یهو ساعتا رو جلو کشیدن شد 9 ...یکی ام تلفن زده بود که می خواست بیاد عید دیدنی..من پریدم یه دوش بگیرم...که در همین بین ...مهمون رسید...وقتی خواستم از حمام بیام بیرون دیدم در از اون طرف بسته شد... هر چی بقیه رو صدا می زنمم کلا رفته بودن به مهونا برسن...نمی شیندن!..حدودا یه ده دقیقه یه ربعی اونجا درخت سبز شد تا هلیکوپتر های امداد اومدن در باز کردن...فقط یه بار دیگه از این حرکاتا ازش سر بزنه ! چی ؟ مثلا میخوای چیکار کنی ؟ هیچی...چی کار میشه کرد..
دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۳
D:
بر گرفته از اینجا
شير يا خط ؟
equ.1 study = don't fail
equ.2 don't study = fail
1+2 : study + don't study = don't fail + fail
study( 1+ don't ) = fail ( 1+ don't)
study = fail so
, don't worry!!!
:)
تصیحیه : وقتی آدمو داره با یه دستش لباس می پوشه و با یکی از پاهاش می ره بیرون......تازه آلبالو خشکه هم داره می خوره نباید وب لاگشو به روز کنه... موزیک مورد نظر و اشتباه گذاشته بودم....که تصحیح شد !
D:
چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۳
راستی هیچ می دونید....کامنت طلایی بردم.. ؛)...به سپیده و بقیه چیزی نگیدا....یه واگن چی توز طلایی خانوادهفرستادم تا قبول کرد..D:....
حالا یه معما گذاشته...دوساعته دارم فک می کنم چیه اینکه ..کلمه ها جابجا نیست....خودش شانس بزرگیه...:)
دوازده حرف را از مجموعه حروف زیر بردارید به طوریکه باقیمانده حروف بدون اینکه نیاز به جابه جایی داشته باشد یک کلمه بسیار متداول را بسازد :
(تنها کلمه باقیمانده را بنویسید)
آ د و ل ا ز د ب ه ح ا ر ل ف و
*******
دیروز یکی برام یه جک تعریف کرد...یعنی خیلی خنده دار تعریف کرد...باید خنده دار بگن تا خنده دار باشه...حالا می نویسم
شما خنده دار بخونید
؛)
یه روز یه قورباغه به یه گربه می رسه می گه
قوووووووووووووووربونت برم کلاس چندمی ؟
گربه می گه :
پییییییییییییییییییییییییییییییش دانشگاهی
دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳
آنتی هيستامین (یا لوراتادین ) + استامینوفن....علا ئم آنفولانزای مرغی چیه ؟..:)..امروز یه خرده چشمام باز شد...مدل سردردش تا روی پلکه تا زیر گوشو در بر می گیره....:)
یه چیز جالب...دیشب همینجوری تلویوزنو روشن کردم...از یه دختر بچه پرسیدن....اینکه آدم یه چیزی و دوست داشته با شه یعنی چی ؟...گفت:....مثلا ...مثل اینکه آدم یه قورباغه رو دوست داشته باشه یا دوستشو....
یه خرده بريد توی حرفش....
پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۳
الان کلا سیستم تنفسی ام ندارم...یه ذره اکسیژن از یکی از گوشام دریافت می کنم...گردنممم که گرفته ...کن فیکون!...راستی سیزده بدرتون مبارک...امسال که عید به در بود....دیشب برگشتم....صبم یه کوچولو رفتیم سیزده بدر...اما نه از تاب خبری بود نه از وسطی....هوس وسطی کردم...وسطی دسته جمعی...
از این مدلی یا که اینقد توپ محکم می فرستن که ساعتاشون توی هوا پرواز می کنه...:)....
دلم برای همه چی تنگ شده ....الان خیلی خوش اخلاقم :)...به هرکسی یک کیسه زر بدهید ( زر ...ظر ضر...؟ذر ؟ ...سخت نگیرید!...) اصلا چی توز طلایی می دیم...
..

جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۳
خب اینم از اولین نوشته 83 وای.....
یه خرده پر آدمم....این چند روزه که نشد یه چیز درست و حسابی ببینم
فقط یه کارتون دیدم.... خوشم اومد....تا حالا ندیده بودم....یه چیزی بود که نصفش گربه بود نصفش سگ یعنی یه سگ و گربه بهم بهم متصل بودن.....خیلی بامزه بود...خونشون یه طرفش شکل ماهی یه طرف دیگه اش شکل استخون...یه جوری جالبی با هم کنار میان ....فک می کنم صبا ساعت 10 . خورده ای اینا نشون می ده...
فعلا همینا تا بعد
الحق والانصاف :)
It's not the fault of the student if he/she fails, because the year has an ONLY 365 days.
Typical academic year for a student.
Sundays 52, Sundays in a year, which are rest days. Balance 313 days.
Summer holidays 50 where weather is very hot and difficult to study. Balance 263 days.
8 hours daily sleep means 122 days. Balance 141 days.
1 hour for daily playing (good for health) means 15 days. Balance 126 days.
Two hours daily 1 for food & other delicacies (chew properly & eat) means 30 days. Balance 96 days.
1 hour for talking (man is a social animal) means 15 days. Balance 81 days.
Exam days per year at least 35 days. Balance 46 days.
Quarterly, Half yearly and festival holidays) 40 days. Balance 6 days.
For sickness at least 3 days. Balance 3 days.
Movies and functions at least 2 days. Balance 1 day.
That 1 day is your Birthday.
How can a student pass?
;)
چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲
از الان می خوام عید بگیرم...
توی عید خیلی معلوم نیست. که کجا باشم...اگه بودم که اینجا می نویسم ...اگه نشد م که در این اولین فرصت
*****
فردای دیروز:)
پس از صبحی مرواریدی ;)
عیدی قشنگ فاطمه فرجمندی اینجاست :)
ماهی 1383 بزنید
اما مهمتر از همه چیز اینکه
امیدوارم سال خوبی داشته باشید....با یه عالمه آرزوی خوب. .. :)

دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۲
امروز یه بچه مدرسه ای دیدم...که فک کنم هم خسته بود هم سردش بود....دسته چتر واز پشت سرش داده بود تو کاپشنش...بعد دوتا دستاشم کرده بود تو جیباش....خیلی صحنه جالبی بود
مثل اینکه جدی جدی داره عید میاد...81 به 82...82 به 83 ..و بعد ترش...
یه چیزی در مورد چتر بگم....اغلبمون خوب بلد نیستیم از چتر استفاده کنیم...ببنید وقتی چتر دستتون می گیرید محیطتون نسبت به قبل بیشتر میشه.....اگه قبلا بدون چتر از بین دوتا آدم رد می شدید ....دیگه حالا نمی تونید.به همون راحتی و سرعت رد بشید...باید مواظب چشم مردم هم باشید...وقتی هم می خواید چترتون باز کنید اول یه گوشه برید چترتون باز کنید بعد راه بیافتید...باز ام ممکنه چترتون بره توی چشم مردم ....
موقع تغییر جهتم ...یه همین صورت
یکشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۲
امممم...چرا فرا ؟..
1..یه پسری بود اسمش فراز بود من خیلی دوستش داشتم..به ياد او!..:)..نه ...بلد نِستی الکی خب توضیح بدی
2.فراعنه مصر چه طورن ؟ آخه کجای وب لاگت شبیه ؟ نه
3آها یه مدت از دست پلیس فراری بودم؟...نه فراری ا که بیکار نیستن ...
4.یادته یکی گفت مگه اسمت فرانکه؟...نه خب اسمم نیست....
اصا چرا اینجوری فکر کنیم
به همون دلیل که از یه چیزی خوشم می آید از این کلمه هم خوشم میاد..مثل خوش اومدن ازپفک یا یه لباس....مثلا...یه بار یه کتابی و دیدم اسمش فرا تر از بودن فقط به دلیل اینکه از فرا خوشم می یومد...رفتم کتاب و گرفتم تو ماشین تا رسیدم خونه کتابه از دستم نیافتاد..و خیلی بیشتر از کتابه خوشم اومد :)....از وب لاگ هم خوشم اومد اسمش شد فرا.. ..:)
راستی نه دو تا راستی ...رفتم فعلا موقتا دندونم بتونه کاری کردم....انگاری ضریب مقاوتم رفته بالا...آمپول زد من اصلا نفهمیدم...
دومم اینکه.. امروز کتاب ایزابل بروژ بوبن و دیدم اومده...خب هنوز نخوندمش ولی اگه نوشته هاش و می خونید..بدونید..
:)
جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲
سهشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲
داشتم می گشتم..ببینید چی پیدا کردم :)

همیشه فکر می کردم...فقط خودمم که به حروف نوشتن ریال فیشای بانکی مشکل دارم...بعد یه مدتی دیدم نه....خیلی ها وقتی می خوان به حروف بنویسن...هی شک می کنن و می پرسن ببین درست نوشتم :)...واقعا لوزوم ریال باید بفهمم چیه ....یه دفعه مثل اینکه خیلی اشتباهم زیاد بود......... نمی دونم تو قسمت به حروفش چی نوشتم بودم....که اون آقای که تحویل می گرفت...از اخرین گوشه چشمش نیگام کرد که چرا سوات نداری...کلی شرمسار شدم
یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲
بلند شدم رفتم دکتر ببینم به قول خودش این دندونایی که درد می کنن ايزوگامی چيزی ...می خوان یا نه ؟....بعد گفت..به خاطر دندون عقلته ..بی برو برگرد دندون عقلت و باید بکشی..تا قبل عید ....یه عالمه تر سوندم...بعد که عکس دندونامو رو دیده می گه...من دندوناتو نمی کشم..می ری یه جای دیگه....نمی دونم ..بزارمش واسه بعد..
**************
چند توصیه ایمنی
1. 24 تا عکس4* 3...از خودتون داشته باشید
2. کد پستی ده رقمی وکد ملی خودتون مامان وباباتون مامان بزرگ وبابا بزرگ و همسایه تون جمیعا...یه جایی بنویسد ...هفت هشت تا کپی بگیرید بزارید توی همه کیفاتون... خونه چند نفر ام بزارید..
3. توصیه های ایمینی و جدی بگیرید
فعلانم دوتا انگشتام زدم به پریز یه خورده شارژ بشم ...اینا رو داشته باشید تا برگردم
سهشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲
داداشان (الف ونون مثنی )اینجا رو می خونن..از کی و چطور و حفره امنیتی و.. اقوام دیگه اطلاعی در دسترس نیست :).....اممممم....اینجا خیلی شخصی نیست ...ولی خب...همچین بگی نگی.....تر جیح می دم.. اینجا رو به کسایی که منو می شناسن نگید..هر چند که می گم...نه اینجا خیلی مهمه نه چیز خاصیه...
و ایراد از نوشته های سیاسی ....(کافیه یه دوربین مخفی من بزارم...ببنید شما این دوتا روکه چقد سیاسی نیستن :))....اما جدی... نوشتهای هر پست ،مال همون موقع اس....حتی الان ممکنه یه سری نوشتهامو بیارن که الان قبولشون نداشته باشم....مگه اینکه آدم بخواد یه موضوع خاصی و تو وب لاگش بنویسه که فرق می کنه...:)
و اما بعد
Imagine ...
There is a bank
That credits your account
each morning with 86,400$
It carries over no balance from day to day
Every evening ..it deletes
what you failed to use during the day
What would you do ?
.....
Take responsibility for your own happiness now

شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲
آقا هزار تومن دنده عقب

چند وقته که دچار یه مشکلی شدم...یعنی مشکل نیست از یه جا به بعد مشکل میشه :)..
نمی دونم چرا اغلب آدمایی که این ور اون می بینم..همش فک می کنم اینو یه جایی دیدم....از این جا به بعد مشکل میشه...این مغزه تا پیدا نکنه ول کن نیست...اغلب هم با نهایت تلاش به نتیجه می رسم شبیه یکی بوده بد جوری کلافه میکنه آدمو و بعضی موقع ها:)
چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲
براش یه عالمه آرزوهای خوب می کنم....یه عالمه....
:)

*******
بالاخره رسیدم خونمون.... دیروز.کلیدمو گم کردم.... بساطی بود....تا یکی برسه خونه ....
***********
شنیدم بعضی شهرا 120 % رای دادن D:
تهران فقط 27 در صد شرکت کردن....که کافیه رای آقای حداد عادل...با رای رضا خاتمی مقایسه بشه...جالب اینجاست که همین جناب دفعه پیش با باطل شدن رای اومد تو...به این فکر می کنم....شورای نگهبان که ردیفه....تلویزون انم رفیق شفیق..روزنامه هم دست از پا خطا کنن توقیف....رییس جمهورم حدس بزنید...میشه ...

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲
After shave
صبح به سختی از خواب بیدار می شوید. رادیو را روشن می کنید:
"به به...! چه روز قشنگی است امروز. یک روز عالی! دوستی می گفت..."
اما شما معتقدید که .....
.....
*****
عادت کرده بودم به شرق..کی میاد؟....نمی دونم چرا یه دو سه روز صفحه هودرم باز نمیشه.....بعد....آبادگرانمون مبارک... فقط امیدوارم اینقدحالی شون باشه که که دوباره بی خود سخت نگیرن
...
*******
عناصر تندروتر جناح محافظه کار اگر تا به حال می توانستند اصلاح طلبان را عامل به گفته آنها رواج فساد و بی دينی در جامعه معرفی کنند، از اين پس متحدان خود را بايد مسئول بدانند.
ولی بسياری از صاحب نظران معتقدند که تا انتخابات رياست جمهوری که بايد حدود شانزده ماه ديگر برگزار شود محافظه کاران ممکن است سياست "کجدار و مريز" انتخاب کنند تا مردم را راضی نگهدارند
به نظر می رسد که نظام جمهوری اسلامی به يک دشمن خارجی مثل آمريکا نياز دارد تا همه مشکلات کشور را به گردن آن بيندازد و طرفداران خود در داخل را بسيج کند. برقراری رابطه با آمريکا نيازمند تحولی بزرگ در اين طرز تفکر است.
خب دیگه همشو خوب بخونید...خوب گفته
:)
********
من دیگه برم دنبال نخود سیاه .....هر چی کار سخته تو خونه اس دیگه به من می دن...به جبران اون موقعی که توی قرنطینه بودم !
پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۲
بارونم میاد...میشه موزیک متن....یه احساس دارم که نمی دونم چیه....هم خوشحالم هم ناراحت....یه حس قرمز مشکی....عین اون لباسا....عین نورای سالن تاریک اما روشن..روشن اما تاریک....جشن گرفته بودن بچه ها....جشن فارغ التحصيلي ..بعد..خيلي خوب بود....امانمی دونم چمه...خیلی حرف زدیم......خیلی چرت و پرت گفتیم...خیلیا رو دیدم...خيلي از دوستامو..... .خیلی خندیدم.....یه عالمه عکس...یه عالمه دست زدیم.......پس چه مرگمه...
نه حالا واسه این....ولی از این قسمت زندگی که یه چیزی تموم میشه خوشم نمیاد...دلم می گیره...بد جوری ام می گیره.....نمیشه که همیشه یه قدی بمونی ... نمیشه که .همه چی همون جوری بمونه...ولی دست خودمم نیست...همیشه این جور موقع ها يه فكري مياد....هی بزرگ میشی...هی می گذره...بعد چی؟....نه آخه من باید تکلیفمو با خودم روشن کنم....
یه وقتایی فک می کنم دنیا با همه بزرگیش ...خیلی کوچیکه....خیلی

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲
من خودم حوصله متنای سخت و واینا رو ندارم.... ولی این اینجوری نیست.. پیشنهاد می کنم.... این و بخونید....راستی شنیدم شرق توقیف شده....
....اما انگاری موقته!
......
مشكلات محافظه كاران جدي تر و عميق تر از اين است كه اينها بتوانند حلش بكنند. به خصوص كه در زمينه حل آن اختلاف نظر بسيار عميق و جدي دارند. بنابراين، اين كار كه يك اقليت ضعيفي بتواند مشكلات جامعه ما را حل بكند و از اين طريق مشروعيت خودش را افزايش بدهد، خيلي نامحتمل و دور از تدبير است. همين مسئله براي آدم سئوال ايجاد مي كند كه آيا واقعاً اينها خودشان به اين نتيجه رسيده اند كه يك چنين روشي را بخواهند پيش بگيرند يا اين كه كساني اينها را فريب داده اند.
• با اين حال، محافظه كاران خيلي در مورد خدمت رساني تبليغ مي كنند...
آنها به هرحال كارآمدي نخواهند داشت. مثلاً شهردار و شوراي شهر كنوني گفتند مسئله ترافيك را ما چهل و پنج روزه حل مي كنيم، در حالي كه چنين نشد. اين كه آدم ها با تقوا هستند و ارتباط مردميشان خوب است، خيلي خوب است. منتها مديريت امروز مديريتي است كه در سطح كلان بتواند مشكلات جامعه را حل بكند، در خيلي از كشورها شايد مديران از جهت اخلاقي خيلي برجسته نباشند، اما توان بالايي دارند. ما فرض مي گيريم كه اين آقايان محافظه كار از نظر اخلاقي خيلي برجسته هستند (گرچه شخصاً معتقدم عملكرد محافظه كاران بيش از هر چيزي به دين و اخلاق جامعه ضربه زده است، ولي فعلاً وارد اين بحث نمي خواهم بشوم) ولي مي خواهم بگويم براي اداره يك جامعه شرط اصلي تدبير و توانايي مديريتي است، كه ما متأسفانه فاقد آن بوديم. در همين داستان انتخابات ببينيد چقدر مشروعيت نظام ضربه خورد و چقدر بحث هاي جدي مطرح شد كه با يك تدبير اوليه مي شد جلوي خيلي از اين ضربه ها را گرفت. كاري كه در مورد پروتكل چهار و پنج ماه پيش اتفاق افتاد، از «تركمانچاي» تا «پيروزي ملي» ظرف بيست روز موضوع را تغيير دادند.خوب معلوم است كه جامعه ترديدهاي جدي پيدا خواهد كرد.
دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲
از او پرسيدم با چه تحليلي به انتخاباتي چنين محدود پيوسته است در حالي كه اكثريت بدنه اجتماعي اصلاح طلبان در سكوت به سر مي برند و بخش مهمي از رجال سياسي ايشان با اشاره از عدم مشاركت سخن مي گويند.
بر مهدي كروبي چه گذشت كه پس از آن شب و شام آخر تن به انتخابات سپرد؟ او كه روز استعفا آن چنان گرم بر محافظه كاران تاخت كه براي اولين بار در صحن پارلمان با كف هاي مرتب نمايندگان (و نه صلوات يا ديگر آيين هاي مذهبي مرسوم ۲۴ سال حيات مجلس شوراي اسلامي) تشويق شد، چرا وارد انتخاباتي شد كه هنوز هيچ گمانه زني اطمينان بخشي درباره درجه مشاركت مردم در آن وجود ندارد؟
فقط سوالا رو خوندم ...حوصله جواباشو نداشتم....سوالاش از هر جوابی واضحتر بود
می دونید به چی فکر می کنم...به اینکه پس فردا که اینا رفتن تومجلس...واقعا حال و حوصله حرفاشون و بی فکرایاشونوندارم.....فکر ندارن...
اصلا حالم ازشون بد میشه..برای اینکه بیشتر بنویسم....دیگه ممکنه.....
******
حکمت خدا رو از اینکه گوش و حلق و بینی به هم وصل هستن و نمی دونم چیه اینجوری امنیت می یاد پایین. کافی یکی...بهم بریزه می زنه بقیه رو هم بهم می ریزونه....
*******
28/11/82
شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲
یعنی فکر میکنم از مامانم گرفتم....بد جور این دو سه روزه حالش بد بود....نه مریم مقاومت کن...( به سبک فیلما)
صب می خواستم از یکی از دوستام یه چیزی بگیرم....بعدیه ساعتی وقت داشت...مشغول خیابون نوردی شدیم....
کلی با هم حرف زدیم....رسیدیم به اینجا که بعضیا چه خوب و بدون دغدغه ای چیزای که می دونن به بقیه یاد می دن....نمی دونم ولی یه وقتایی فکر می کنم... جالب میشه...که اگه تو یه چیزی بلدی به من یاد بدی...بعد من ام بیام یه چیز دیگه به تو یاد بدم...:)
یه چیز بامزه یه خانومی دیدم با کمال آرامش داشت بین یه عالمه آدم از این آبنبات چوبی ها می خورد اینقد خوشم اومد...یهویی من ام دلم خواست یه آبنبات چوبی قرمز گردالی

دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲
******
و اما چی پیدا کردم D:
مریم الان ساعت یک ربع به 12 است و من برای ده هزارمین بار دفتر شیمی ات را گرفتم و می خوام جواب سوالات آخر ترم کتاب را بنویسم ولی اصلا حالش رو ندارم. خیلی خوابم میاد اصلا نمی دونم چرا من یه ذره شرم و حیا ندارم همین ساعت 7 بعد از ظهر از خواب بیدار شده ام ولی الان باز هم خوابم می آید.
مینا اینجا کنار من نسشته داره به وسیله کاغذ آشغال درست می کنه (آشغال ساز بزرگ) من هم دراز کشیدم و فقط یک چشم و یک دستم کار می کنه! عین این مفلوج های بدبخت.فردا امتحان دینی از 4 درس اول و سه درس آخر داریم ولی من هنوزحتی لای کتاب دینی و باز نکردم .گذاشتمش زیر سرمو خوابیدم خدا کنه فردا امتحان نگیره که من همونجا خودم حلق آویز می کنم دارم می رم بخوابم ،ساعت 10 دقیقه به 12 شب روز یکشنبه 27/2/77 .راستی شنبه امتحانای پایان ترم هم شروه میشه وامصیبتا ، وامصیبت، وامصیبتا وامصیبت.
مهرخ

شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲
چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲
رررینگ:
- :...مریم فردا به ما جایزه می دن...مامانم نمی تونه با ما بیاد. تو میایی ؟
مریم :آخه....می دونی من..
-: عمو پورنگ هم قراره بیادا.....
مریم : :)))))))....باشه باشه میام.
یه عالمه شعر خوندن و دست زدیم کم مونده بود وقتی می گفت وقتی دست می زنید بپرید بالا من ام بپرم :”< ....اردک تک تک ، تک تک اردک....
ولی فکرشم نمی کردم .. فکر کنم همون کارواشی بود که می خواستم...
جا خالی بدید که بومرنگ برگشت.......
...ادامه حيات در صفحه آخر، هر روز دشوارتر مي شود. آگهي با ما شوخي ندارد. مخصوصاً مسئول محترم آن! اميدوارم كه پس از نقل مكان به صفحه «۹»، روزهاي شنبه آگهي ديوار صوتي بومرنگ را نشكند
البته تا اونجایی که این بومرنگ و می شناسم به روزای مختلف پرتاب میشه
*******
This is a very funny thing. check it out...... Bill Gates still doesn't know why it happens, it was discovered by a Brazilian, just test it.... Open Microsoft Word and type: =rand (200,99) and then hit ENTER.
سهشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲
هر چند که هنوز نذاشتن توی صفحه شون...که لینکشو بزارم
دیشب بردن من و فیلم شکلات... کلا خوشم اومد ، نمی تونستم آخرشو بفهمم همین حوصلمو سر نمی برد :)...بعدم هر اتفاقی که می افتاد مجبور نبودی تا آخر فیلم منتظر بمونی تا یهو تمام زندگی شیرین بشه ...مدام شک می کردی....بعد چند دقیقه خلافش ثابت می شد...توی اتفاقای کوچیک...البته یه خورده چیزای داشت که... مثلا تازه آخرای فیلم فهمیدیم که این خونوداه چه ربطی بهم دارن ...بعدم مثلا یه دختره بود که اصلا نقشی که داشت به تیپتش نمی خورد...دلیل نداره....ولی خب قیافه اش چی ؟...با اون شرایط باید لااقل قیافه اش شکسته تر نشون می دادن..حرکتاش ...بدم بازی نمی کرد..نمی دونم یه جوری بود که نمی رفت توی باور آدم.... کلا 4 مدل زندگی کنار هم دنبال می کردی.......با همین اوصاف ارزش یه بار دیدن و داشت :)
این عکس و دیدید ؟

شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۲
واقعا از ته دلم گفتم
الان حتی حال ندارم پلک بزنم..بس که راه رفتیم....امروز با خواهرم رفتیم دنبال لباس مهمونی.... یه عروسی در راهه که همه بس بهم غر زدن رفتم سراغ خریدن اینجور لباسا ، راستش دل خوشی از لباسای مهمونی ندارم نه مدل خوب دارن..نه توش راحتی....بخوایم بدوزی اعصاب می خواد... ..واسه همین لباس مهمونیای که دارم مال زمان لویی شونزدهمه.. دیگه این دفعه نشد در برم....
می خوام بدونم طوریه که اتاق پروا یه خورده بزرگتر باشن ؟... بعدم خدایش اگه سلیقه آدم جینگلی بینگلی باشه...لباس واسش فراونه...بعد یه مدت که خسته شده بودم پیش خودم سعی کردم آدم جینگی بینگی بشم و یه چیزی انتخاب کنم.... اگه اونجوری بود خیلی چیزای جالبی می شد پیدا کرد....:)..البته نمی گم لباس جینگلی بد هستن ممکنه از نظر یکی لباس قشنگی باشه ...مهم اینه که آدم از لباسه خوشش بیاد .....موندم من با پاهام راه رفتم پس چرا دستام درد میکنه
پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲
این مدت هزار دفعه تقویمو باز و بسته کردم حتی صحت تاریخ رو با تقویمای دیگه چک کردم ساعتا رو ، که نکنه یه چیزی خیلی گنده رو نبینم یا یادم بره....بردا از حفظم طبفه فلان برد فلان چی روش نوشته....
شبه چهارشنبه یکی زنگ زد....بعد گفت خب....امتحان آخری و خوب دادی...؟؟...گفتم ، فردا چهارشنبه استا...
گفت : امروز چهارشنبه بود که....آقا این قلب منو می گی شال و کلاه کرد بوده بیاد توی دهنم که فهمیدن نخیر فردا چهارشنبه است.....به هرحال ببینمش یه برخورد فیزیکی این بچه نیاز داره....
****
به یه کار واش روحی روانی اساسی نیاز دارم.
*********

************
این لینکا هم ، شاید به خاطر غار اصحاف کهف بودن، تکراری یا قدیمه باشه...اما خب می زارمشون
حتما ببنید، یه خرد دیر میاد
بازی
:)
دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

3 تا امتحان دیگه مونده...اون دوتا رو یه کاری می کنم .اما از آخری می ترسم...یه عالمه پرتقال فروش داره که باید پیدا کنی....وقتی به کل علم و دانش بشری جهانی لایتناهی فکر می کنم از کلافگی خودم خندم می گیره! :)...اما به خدا یه وقتایی بد جوری میشه همه چی...شبیه بند بازی...امتحان بعدی ام متون..بخونید عربی..آدم باید متون و همون اولا بگیره...باز آدم اون اولا یه چیزایی که نه خیلی یادشه...الان صفحه عربی مغزم پاک شده........!
دیروز قبل اینکه مراقبا بیان سر جلسه.... زودتر رفته بودیم تو سالن...داشتیم یه سری چیزای اساسی رو میز می نوشتیم....که یهو دیدیم یکی داره بلند بلند می گه..." برادر ننویس رو میز ننویس...." من یکی که یهو یکه خوردم...برگشتیم ببینیم قضیه چیه....دیدیم یکی از بچه هاست....نیششم تا بناگوشه بازه....کوفت!
وعده من 9 بهمن کیلومتر 11
چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲
چند روز همینجوری این افتاده توی سرم یکی از بچه ها گفت
رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
یاد صبح افتادم....یکی از کلاسام هست که طفلک استاده از اول ترم میگه ماشین حساب بیارید اما بچه ها یه خط در میون میارن....امروز گفت اگه یه روزی همه تون ماشین حساب بیارید می رم توی تقویمم اون روز می نویسم یوم الله...:)
راستی اگه توی این یکی دوماه اوضاع میلمیتری شد...اینجا چیز جدیدی نیومد...غاطی واطی ....چیزی به ذهنم نمی رسه...
راستی سه شنبه ها ستون آخر صفحه آخر شرق و، بومرنگ بخونید...
دوستتون دارم :X

;)
دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۲
بدبختی وقتی سرم درد می گیره دماغمم درد می گیره نمی دونم چرا...چشمامم...اصلا صورتم درد می گیره....
بگذریم به قول اسپیکر...
Should I,.... Would I...., Could I.....,
این دو تا کوچول نیگاه کنید.... گذاشتمشون بک گراوند...تا نگام بهشون می افته خندم می گیره....شما هم بخندید ببینم.....

چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۲
پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

چقد این بچه نازه
روی عکس و کلیک کنید.:)
با تشکر از 20six
دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۲
آره...فکر کنید کلی دلیل و مدرک بیارید که میشه با پا راه رفت....بعد ثابت کنید شما پا دارید و می خوایدراه برید........یه چیزی واضح تر از این...
نخواستم که بخودم یاد بدم که برای چیزای واضح حق ام باید بدوم...هی راهمو عوض کردم گفتم جهنم وقت، یه راه دیگه ، کی حوصله این آدما رو داره.....اما این دفعه نشد...امضاء رو گرفتم...فقط فردا باید ثبت بشه...
می ترسم یه دلیل بی ربط دیگه بیارن....اگه این کار و کنن خودم با یه هفت تیر میرم سراغشون
ماجرا چیه ؟ هیچی حیف وقتتون که بخونید...
بگذریم……
دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲
همون شعره اومد.
فقط کاش نمی گفتن فال ، یاد فالگیرای کف بین می افتم.....
مثلا می گفتن ، حافظ خوندن یا یه چیز دیگه...
.
از یه طرف ، همسایه بغلی ما ، کلا خونه شو نو خراب کرده بود داشتن می ساختن ، رسیده بود به جایی که اسکلت ساختمون می زنن ، ما هم مدتی بود که صدای بهم خوردن تیر آهن را که دسته کمی از رعد وبرق نداره تحمل می کردیم....این و داشته باشید....
خلاصه وان شب یه رعد و برق شدید زد ، اما چون نیمه خواب بودم ، یه لحظه فکر کردم ، این تیر آهنای همسایه بغلی کنده شده و داره میاد روی خونه ما.....هیچوقت یادم نمی ره ، وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه دومتر از جام پریدم و دقیقا اونور اتاق فرود اومدم، وقلبم رسیده بود توی دهنم. بعد چند دقیقه به خودم اومدم فهمیدم چی شده...:)
چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲
درسته که هر چیزی تموم بشه ، یه چیز دیگه شروع میشه ....اما تا به همون شروع عادت می کنی ، اونم تموم میشه.
پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۲
جایزه نوبل ؟
،نوبل دینامیت و اختراع کرد ، اما بعد دید ، که اختراعش باعث کشتن ، آدما میشه ، از کارش ناراحت شد و تصمیم گرفت ، در امد این اختراعشو برای کسانی که برای علم کار می کنن قرار بده .
اگه در مورد خود این سازمان و اساس و بنیانش شک داشته باشیم ، چیزی نمی تونم بگم ، اما اگه خودم و جای تو بزارم و فرض ام و بر این بزارم ، که چون با ایران خوب نیستن ، و می خواستن از این موضوع استفاده کنن ، خب ، حتی برای همین کار ، باید به اندازه کافی دلیل داشته باشن ، تا هیات اونجا رو قانع کن ، یعنی می خوام بگم ، حتی برای یه کار بر فرض ناحق ، به اندازه کافی دلیل باید ارایه بدن. پس اونقدرا هم بی حساب کتاب نیست و مغرضانه. مثلا یه کاندید دیگه فکر کنم آقا جری بوده ، اونکه موضع سیاسی بیشتری داشت ....چرا اونو انتخاب نکردن
اما این جمله " وقتی به دروازه خودی گل می زنی ، دشمن تشویقت می کنه "
ببین من که نباید ملاک قضاوتمو رفتار دیگران قرار بدم ، یعنی اگه اونا تشویق نمی کردن ، بعد باید نتیجه می گرفتم که شیرین عبادی خوبه ؟ فکر می کنم آدم بهتره ببینه عقل و منطقش چی میگه .
بعدم کارای که شیرین عبادی انجام داده به نظرم کم نیست نیازی به گفتن آدمایی مثل من نیست. ولی خب تا ونجایی که می دونم
. مثلا:
قاتل ليلا فتحي دختر يازده ساله كردستاني كه به طور وحشيانه اي مورد تجاوز سه مرد قرار گرفت پيگيري شود. و ده ها مورد مشابه ديگر .....
نمی خوام چیزی و کسی وبزرگ کنم ، اما فعالیت مفید زیاد داشته. .
دیگه اینکه ، همیشه کار سیاسی بد نیست ، فعالیت شیرین عبادی در رابطه با سیاست هم هست ، خب جایزه اشم سیاسی میشه ، به نظر م چیز بدی نیست
آخر سرم اینکه وقتی در مورد یه کسی می خوایم صحبت کنیم ، باید مجموعه اونو ببینیم ، جمعی از چیزای مثبت و منفی ، هیچ کس به طور مطلق همه کاراش و نظراتش درست نیست ، برایند شو بگیر ، فکر می کنم برایند شیرین عبادی مستحق جایزه بود ، لوزومی هم نداره که فکر کنیم چون با ایران مخالفن ، پس بهش جایزه دادن.
یه پرانتز کوچولو ، اگه مفهوم این جایزه این باشه که توی ایران حقوق بشر رعایت نمیشه، نباید ناراحت شد، چون اینجوری هست.
خب این همه فعالیت برای به دست اوردن حقوق آدما نشونه اینکه نبوده دیگه .
اما خب به هر حال هر کسی یه نظری داره ، می دونی اکثر مواقع آدما توی موضوعای سیاسی و مذهبی به توافق نمی رسن.
اما خب میشه فکرا رو بهم نزدیک تر کرد :).
دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۲
مثلا من خیلی وقت پیش به چیزی فکر می کردم ، که عکس و تبدیل به متن کنه ، صدا رو تبدیل به عکس کنه....متن و به صدا....اصلا هر چیزی و به هر چیزی تبدیل کنه، چون خیلی به روزام تازه امروز فهمیدم با اسکنر میشه ، عکس و به متن تبدیل کنی ، یه چیزاییم اومده که صفحه نت وبهش بدی ، فایل صداشو میده ....مسواکم براتون می زنه....خلاصه دیگه اینجوری
می گم ، یه چیزی اختراع کنیم که همه اطلاعاته یه مغزی و به مغر دیگه کاملا انتقال بده ،قول میدیم کپی رایتم رعایت کنیم. :)
پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲
دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

پشت كاجستان، برف.
برف، يك دسته كلاغ.
جاده يعني غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب.
شاخ پيچك، و رسيدن، و حياط.
من، و دلتنگ، و اين شيشة خيس.
مي نويسم، و فضا.
مي نويسم، و دو ديوار، و چندين گنجشك.
يك نفر دلتنگ است.
يك نفر مي بافد.
يك نفر مي شمرد.
يك نفر مي خواند.
زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيدؤ
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز، آب مي ريزد پايين، اسب ها مي نوشند.
قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روي ستون فقرات گل ياس.
جنبش واژه زیست
پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۲
یه دختری بود ، فکر کنم ، یه سال پیش بود که دیدم همون مسیری که از دانشگاه بر می گردم خونه ، اونم میاد. سره یکی از کلاسا هم دیدمش. فک می کردم انتقالیه.....یا مهمون شده ، صورت خندونی داشت ، نمی دونم چه جوری شد ولی باهاش آشنا شدم .دیگه اگه کلاسامون باهم تموم می شد. گاهی با هم بر می گشتیم ، همیشه با یه اضطراب و یه حالت ناراحتی از قبلنای دانشگاه می گفت فقط یه دفعه خودش گفت ، یه چند ترم دانشگاه نیومده، بعد با کلی پیگیری برگشته.....من ام هیچی در این مورد ازش نپرسیدم.....
تا اینکه توی حذف و اضافه دیدمش ....هر دوتایمون برگه رو گرفتیم ....بعد برگمونو باید یکی از کسایی که تو آموزشه چک می کرد.من کارم تموم شد اومدم بیرون. دیدم همین دوستم که می گم ، دیر کرد.....وقتی برگشت ، قیافه اش...ناراحت بود....تا گفتم چی شده ، بغض گلوشو گرفته بود...گفت من تا حالا سه ، چهار بار برای این آقا توضیح دادم که چرا چند سال دانشگاه نیومدم. اما هر دفعه که منو می بینه باید براش بگم ، جلوی اون همه آدم... اونطوری با آدم صحبت می کنه.دیگه گریه مهلتش نداد.
نمی دونم شاید یه اتفاق ساده به نظر بیاد ، شایدم واقعا اون آقا هر دفعه یادش می ره.( اما لحن حرف زدنش چی ؟ توجیهی نداره )....
رفتم تو فکر ، چه راحت دل بعضی را بدون اینکه بفهمیم می شکونیم....نکنه من ام....
یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲
جای دوستام که خالی بود.از بچه های خودمون اگه کسی یکی و می دید که آشناست می دوید پیشش. بعدم یه چیزی توی این زمینه می گفت که، دیگه دانشگاه اونی نیست که وقتی دوستاش بودن
پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲
این ساعتم رو که یهو می کشن عقب ، آدم عادت نداره
خوبه که هوا خنک شده ، اما اصلا از شبای طولانی خوشم نمیاد....
ساعت 6 بعد از ظهر که نباید شب باشه
چطوره برم استرالیا پیش نگین خانوم، بابا
الان اونجا بهاره…
راستی نگین جان تولدت مبارک ، توام که شهریوری هستی....
برات آرزوهای خوب خوب می کنم....ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی
این کیک ام امتحان کن یه خرده دیر شد اما خوشمزه است .....:X
یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲
رسمشه؟
دلمون برات تنگ شده....
کجایی ؟
کجاااااا
ولی جالب بود من با دوتا از دوستام که همسایمون بودن ، مژگان و آزاده تو یه مدرسه بودیم....اونا کلاس دوم بودن، روز اول زنگ تفریح اول که شد دیدم بقیه بچه های کلاس با کیفاشون میرن تو حیاط ....! من ام دیدم اینجوریه زنگ تفریح دوم کیفمو بردم....از مژگان و آزاده پرسیدم که چرا شما دوتا کیفاتونو نمیارین؟
گفتن ، کلاس اولیا چند روز اول این کار و می کنن اما بعد دیگه زنگ تفریح کیفاشونو میزارن تو کلاس....:) من ام از فرداش کیفمو گذاشتم تو کلاس :)
اسمه خانومم خانوم " بهی " بود . آره " بهی ".....هیچوقت یادم نمی ره....یه دختر بود اسمش سارا بود...هر چی من به این سارا می گفتم بابا من دست چپم بزار سر میز بشینم نمی زاشت....آخر سر یه دفعه خانم بهی اومد زیر میز و نیگاه کرد و گفت من نمی دونم اینجا چه گنجیه که شما دوتا می خواین اینجا بشینین.....خلاصه این سارا مامانشم اورد! :).....بگذریم اصلا دیگه جنگ شد و همچی تموم.
چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲
خونه خواهرم؟....
یه شاهکار ، گوشی تلفن و گرفتم جلوی تلویزون و با نهایت جدیت سعی می کنم کانال عوض کنم.....آره بهم خندیدن :)
رهی معیری

یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲
این چند روزه ، اگه یه سر خپوست ، منو می دید اسممو می زاشت ، می دود در خیابان....پله رونده ، .....
یه چیز خوب ، خیلی وقت بود دلم می خواست ، یه چیز از بوبن با ترجمه نگار صدقی بخونم ، کتاب و باز کردم ، فکر می کنید چی اومد ؟
زبانه های آتش از دور دیده می شود.مریم آبی آسمانی اول از همه متوجه آن شده است.در کوچه های شهر آمستردام قدم می زد و از بین چرخ دوچر خه ها رد می شد و مواظب بود تصادف نشود.از گردش روزانه خسته شده وروی دشتی از لاله های سرخ دراز کشیده بود که بوی دود به مشامش رسید . .........
:) نمی دونم اصلا کل کتاب در مورد چیه ، باید بخونمش ولی این اتفاق تصادفی برام جالب بود..:)..
راستی یه موش کور اومد تو محلمون.....، خیابون ودور و بر خاکارو بر گردونده ، به جان خودم. :)
دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۲
، از طرف دوستای خودم ، یا دوستای دوستام! یا آدمای دیگه....تقریبا هر 3 تا 4 دقیقه یه دونه از اینا اومد.. هیچی ام توش نیست.....چرا اینجوری میشه ؟
فقط از ظهر 60 تا ازا این نامه ها اومده ،!.....هر چی پاک می کنم بازام میان!
اعصابمو راه راه کرده....
چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۲
، فکر کنم ، 122 ساله که شدم ، دیگه همچی مرتب و منظم باشه :))
ایشالا که دل همه تون شاد باشه و تنتونم سالم :)