دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳

من دلم تاب می خواد....
....بعد... اینجا قشنگه مگه... نه ؟...... می مونه اینکه حالا چه جوری بریم اسپانیا؟





راستی..یلداتون گرامی باد



چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

من نمی دونم این خارجی ا چه مشکلی دارن که میان تاریخشون اینجوری می نویسن

2004/ 15 /12.....خب بابا عین آدم...سال ماه روز...اینم شد کار..نه آخه...جدی میگم...

بعدم..دیگه چند تا آهنگ در خواستی

Power of good bye

Freedom comes when you learn to let go

دیگه فراموش

این Danceage که فعلا نمیاد....وقتی اومد لینک فراموش رضا صادقی می زارم

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۳

خوش به حال حلزون....نه؟

دلم پای سیب می خواد با ....فیلم ایتالیایی


دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۳

نه بار بلند توی جمع تکرار کنید:

Guglielmo
Guglielmo…
Guglielmo…..


من دارم تو خیابون راه می رم جلوی پامو نگاه نمی کنم...ملت ام که جلوی من هستن جلوی پاشونو نگاه نمی کنن... ~بومب ~
اصلا چه معنی داره ...چرا جلوی پاتونو نگاه نمی کنید...




دیگه...اممم...


بند کفشم به پایم گیر کرد
سکندری خوردم و افتادم بالا
بالای پشت بام ها
بالای درخت ها
بالای کوه ها
بالای آن جا که رنگ و صداها با هم یکی می شوند
اما وقتی به دور و برم نگاه کردم
سرم گیج رفت،
حال تهوع بهم دست داد
و آوردم پایین


عمو شل


شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

مثل چی می مونه...امم..مثل یه شکلات یهویی خوشمزه... یه اتفاق غیر منتظره...
وقتی بدون کمک بلاگ رینگ و این جور چیزا ..کشف می کنی
که:


بابا اومده....بعد یه عالمه خوش به حالت میشه..
کلی ...100000 تا
بابا خوش اومدی...لطفا...دیگه باش


:))))



یه چیزی

یه ساعت رومیزی داشتم..یعنی دارم...ثانیه شمارش..یه صفحه گرد شفافه...که یه عکس هواپیماای کوچولو روشه..بعد این صفحه که می چرخه..هواپیما هم می چرخه...بعد چند روز پیش افتاد زمین...صفحه دایره ای جدا شده.. ..ساعت طفلکی...
... ببینم میشه درستش کرد.





شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳

علاقه ...علاقه ای که توی یه کیفه یا توی یه خودکار صورتی ..به حس در جریان توی یه عکس و ادمی که همه اعتمادو ببره زیر سوال...
وقتی عمیقا به یکی اعتماد می کنی و اون بهت اعتماد نمی کنه


گاهی صدای دف می طلبه...موسیقی سنتی
این چه طوره ؟...


هم خیابونی....

اسمشو بهم نگفت آخرسرم....ساعتای 6 بعد از ظهر بود توی خیابون منتظر اتوبوس بودم....شلوغ...کنارم یه دختری بود بهش گفتم از اینجا تا جایی که می خوام برم تاکسی یه راست می بره..دختره گفت.یه خرده وایستا الان اتوبوس میاد..لحن حرف زدنش ساده تر از سنش می زد....یه دختر دبیرستانی..گفتم سرم خیلی درد می کنه...اصلا حالشو ندارم...، یهو گفت من چند روز پیش خیلی مریض شدم مامانم منو برد دکتر از اینا بهم داد...استامینوفن بود...گفتم آخه اینجا که آب نیست...پشت سرشو نشون داد یه بیمارستان بود...گفت باهات میام آب بخوری...با هام اومد قرص رو خوردم.....شروع کرد به حرف زدن....من ام نصف حرفاشو می فهمیدم نصفشو نمی فهمیدم..دیدم اینجوریه وایسدم پیشش تا اتوبوس بیاد.....اتوبوس اومد باز با هام حرف زدیم...فردا امتحان داشت.....گاهی یهو ساکت ساکت می شد....
بعدم اون زودتر پیاده شد و رفت....یه آلمه هم برای همدیگه دست تکون دادیم....سرم خوب شده بود........

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

15 مهر

من از اهنگی ایی که صدای سوت یا ساز دهنی داره خوشم میاد
این صفحه از وب لاگ هودر پیدا کردم...اینام منتخب اونایی که شنیدم...
:)


Annie Laurie's Song

Where the Rainbow Ends


El Condor Pasa


Born Free



14 یا 15 مهر....و سهراب سپهری


.......

فتح یک قرن به دست یک شاعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی
فتح یک عید به دست دو عروسک ؛ یک توپ

...........





یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۳

داشتم این برنامه کمربند ها را ببنیدم و نگاه می کردم که :
مریم مریم مریم مریم مریم....مهمونا می خوان خداحافظی کنن....پریدم که برسم...
خب مریم جون ببخشید زحمت دادیم
من: لطف کردید زحمت کشیدید..........خوبید؟...
نمی دونم این خوبید آخر واسه چی گفتم....قاطی شد...با کمی ضایع شدگی...
الان خودمو دعوت به یه قرص جوشان کردم..من صدای سیسی حل شدن قرص خوشم میاد.



این شعر اخر کمربند ها رو ببندیم قشنگه.


این بالا یه آسمونه
اینجا بین قلبا نه مرزه نه دیواره
این بالا یه آسمونه
هم جای آفتاب و مهتابه هم پر ستاره
عاشق پروازم
رویا مو می سازم
زیر بارون می خونم
فانوس خورشید و تو دستم می گیرم
فکر رنگین کمونم
من می خوام اینجا بمونم
شاید روی ابرا بشه عشق و پیدا کرد.
من می خوام از تو بخونم
اینجاراحت اسم هر کس و میشه صدا کرد.

می تونم از این شعره در جهت تبلیغ وب لاگ استفاده کنم...D:.

دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳

راه راه شدم.......به معنای واقعی… #$%^&%^$%… بگذریم
….
بعد این هم فلشش قشنگه;) پسرا خودشنو تحویل نگیرن



می خواستم فقط یه تیکه هایی از متن و بزارم دیدم...همش خوبه...باید تا آخر خوند


Sir Isaac Newton and the Coming Invasion of Iran

by Mike (in Tokyo) Rogers




Nearby
my apartment, a man by the name of Faramarz runs his business. Faramarz is such
a nice, friendly guy – one of the nicest guys you could ever hope to meet.
Faramarz has been in Japan for over 21 years. He is one of the few foreigners I
have met who has been here longer than I.


Faramarz is married to a Japanese
and his business sells exquisite, handmade Persian Carpets. These are some of
the largest and most beautiful carpets I've ever seen. They are the kind of
things you would see on the floor of a palace or the office of the CEO of some
huge Japanese company. I imagine that carpets like these grace the floors of
places like Buckingham Palace or the Taj Mahal. Faramarz's handmade carpets are
as beautiful and detailed as any you will ever see.


Faramarz has two employees named
Ramin and Aribizu. These guys impress me so much. They are so friendly and
intelligent. They can each speak more than three languages and their English is
superb. It's amazing that they come from what many of us in the west would
consider a "backward third-world country."



Every
person I have ever met from their country was extremely intelligent and
proficient in several languages. One of my best friends in college was from the
same place, and he could speak English, French, Russian, and Farsi. Farsi, as
some of you may know, is the native language of people from Persia – or what we
now call Iran.


Last night, Faramarz invited me over
to sit and chat in his office for a few minutes. It was fun. Faramarz and his
two employees had a wager on a sale that they were working on. The sale didn't
go through; Faramarz lost the bet, so he had to buy ice cream for everyone. I
thought:


"What a bunch of sincere,
easy-going, peaceful people."


Faramarz and I started to discuss
world events and I spent my time trying to explain the thinking of my
countrymen. Faramarz and his friends all seemed to feel sorry for me. Well, not
for me exactly – but for you, me, all of us we call, "Americans."


You see, this kind of thinking I
have found quite common over these last few years when I meet people from other
countries (and I meet quite a lot due to my job). It all boils down to this:


"Everyone all over the world likes
American people. We just hate your government."


In the last year I have met people
from Bulgaria, Romania, China, Thailand, Korea, Australia, England, Scotland,
New Zealand, France, Afghanistan, and Kenya. And they all said basically the
same thing. People everywhere are beginning to despise the United States.



The
talk then went into the Chinese concept of "Ying and Yang." Faramarz explained
to me that what is going on in the Middle East all fits in perfectly with the
concept of Ying and Yang. In Japan, this concept is described as, "Dark versus
Light."


I was a bit surprised to hear
Faramarz explain his take on this concept to me. I would expect to hear
something like this from someone from China or Korea, but someone from Iran?


Then again, when you realize that
the Middle East has always been the road to the Far East, it shouldn't be too
surprising to hear them speaking a philosophy that mirrors
Eastern
Asian thought
.


Simply put, Ying and Yang represent
the balance of everything in the world. Dark and light, good and evil, you and
me.


Yang is the spirit of "light." He
has the side of good and light. We and everything else that is not dark. Ying
is, of course, the complete opposite. Ying is the "dark" part of the spirit.
Evil and darkness; defeat is on his side of the balance.


In this Eastern philosophy, balance
is everything. If something falls, something else must come back. That means if
one manages to become the most powerful, the entire universe will be out of
balance. So if Yang won, everything in the world would be happy – but not for
long, for the balance would be upset. And for as long as Yang is in power, the
reverse effect must come into play, and Ying will dominate after that for an
equal or longer period of time – until the cycle reverses itself again.



Of
course many Westerners might just chuckle at this silly "Eastern" notion. But
last night it dawned on me: I realized that this concept of "Ying and Yang" is
exactly the same as Sir Isaac Newton's Third Law of Motion, called "Principia
Mathematica Philosophiae Naturalis
," published in 1686. Isaac Newton
stated:



"...that for every action (force) there is an
equal and opposite reaction."



All actions are "forces," so this
undisputable law says every force has an equal and opposite force. For every
action, there is a reaction. For every behavior, there is a consequence. Like
the rock thrown into the pond, the ripples radiate out, eventually hitting the
shore, and then again returning to its center. For every act, a consequence.


One might take issue with my
interpretation of how Ying and Yang and Newton's Third Law of Motion are,
ultimately, the exact same thing. But I think anyone could see where there is a
correlation.


Furthermore, could any educated
person in the entire Western world argue with Newton's Third Law of Motion? I
don't think so. Agreed?


Whether you want to call it Ying and
Yang or Newton's Law, it is an undeniable fact that every action has an equal
reaction.


That's why now I'd like to tell you
folks in America a little more about Persia (Iran):


Did you know that

Persia
is one of the oldest civilizations in the world? And that Persia was
once one of the largest empires the world had ever seen?


Did you know that, even though
Persia has lost battles, it has never been conquered even once in over 3,000
years?


Did you know that
Iran
has more than three times the population of Iraq, and 63% of that population is
under 31 years old? Did you also know that, geographically speaking, Iran is
four times larger than Iraq?


Did you know that Iran's economy was
twelve times the size of Iraq's, as of 2003?


Did you also know that, although no
one is sure of the total casualties during the

Iran-Iraq war of 1979 to 1988
, estimates range from 800,000 to 1 million
dead, at least 2 million wounded, and more than 80,000 taken prisoner? That
there were approximately 2.5 million who became refugees and whose cities were
destroyed? That the financial cost is estimated at a minimum of $200 billion?
And even though, according to some estimates, Iran lost about one million
soldiers, it was still not defeated?


Of course, you do know that now the
Bush administration and the neocons are setting America up for a war with Iran.
Right?


With George W. Bush as your next
president, go ahead, America, attack Iran. But, as sure as the sun will rise
tomorrow, you will be forced to pay the piper. And it will, most certainly, be a
catastrophically heavy price.


Please don't send me mail arguing
with me about this observation. Argue instead with Ying and Yang – or, better
yet, argue with Isaac Newton's Third Law of Motion:



"...for every action (force) there is an equal
and opposite reaction."





~
Thanks to my good friend,
Anthony Gregory,
in the editing of this article.



September 17, 2004


Mike (in Tokyo) Rogers [send
him mail
] was born and raised in the USA and moved to Japan in 1984. He has
worked as an independent writer, producer, and personality in the mass media for
nearly 30 years.


Copyright © 2004 LewRockwell.com


سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳

سلام صب چهار شنبه

می تونید یه عکس تصور کنید که لپ یکی و دارن می کشن...با یه لبخند بزرگ


15--->Input
90----> Outpout
15+ #$%^$&^&**@$%&@#$%^&&* =90


الان ساعت 6 صبحه اما هنوز از نظر من 7 خوابم نمی یاد همچینی باز پیچ در پیچی شده شایدم..... من می گم هر کی یه روش داره برای زندگی اش اصلا قرار نیست کسی مثل کسی باشه پس چه اشکالی داره هر کی با خیال راحت خودش باشه نه اونی که ما می خوایم...
منظورم چیزای که برای هر کی مهمه ...



اصل چاله آب را مدیون کودکی به نام هلن هستم که آن زمان حدودا ده سال داشت : روزی هلن خبر بزرگی به من داد و گفت با دوستی کتابی می نویسد. گفت تا حالا بیشتر از صد صفحه نوشته ایم ، نمی توانم آن را نشانت دهم.فط اسمش را به تو می گویم :، مقاومت ناپذیر ها. روز بعد مصیبتی را که برایشان پیش آمده بر من فاش کرد و گفت دفتری که داستان در آن نوشته شده بود در چاله آبی افتاد و دیگر چیزی جز یک بسته کثیف مرکب نیست داستان در آب حل شده و از آن جز عنوانش بر جای نمانده .گل حسرت * عنوانش.در حالی که می خندید افزود بَه ، آن را از نو خواهیم نوشت مهم نیست.این خنده درسی فوق العاده است : اصل مطلب را نمی توان از کف داد حتی انگاه که از کف برود.

*:گل حسرت:گلی است که در زمستان می شکوفد ودر بهار می پزمرد.در حکایات ماآمده است که چون این گل در حسرت دیدن بهار می میرد گل حسرت نامیده می شود.


بوبن


هنوز موتور وب لاگ نویسی ام خوب راه نیافتاده ;)

اما چیزی که واضح و میرهنه اینه که ، هنوز ام دوستتون دارم....


:)






یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۳

دلم تنگ شده برای موفقیتای کوچیک و زود....حس بعداز فهمیدن یه چیز قلمبه سلمبه...حس بعد مرتب کردن ورقای یه کتاب پاره پوره ، ردیف شدن کارای عقب مونده...خیابون بدون ترافیک ...نتیجه های زود و سریع وتند... روون..فاقد هر گونه گیر کردنای سرعت گیر

ترور – جان

تو روزنامه دیدم ...دانشمندا کشف کردن دلیل آلزایمر اینه که روی بعضی سلولای مغر سمی میشنه البته یه خرده پیچیده تر.....
احتمالا مغز من سراسر سمی شده

پوف..نمی دونم چرا کامپیوتر ام سرعتش ناجور کم شده...چند روز پیش یه لینک اومده بود من ام از همه جا بی خبر کلیک کردم بعد متوجه شدم
بوده!...Magic-PS 1.5 SE
کفر مو بالا اورده...هر چی می گشتم همه خود فایل و گذاشتن
برای استفاده عموم..هنوز ام برای این ورژن چیزی نیافتم!.یه جا بود که نوشته بود چیکار میشه کرد!این وب لاگ...بعد اومدم ادیتور رجیستری و باز کنم... نمیشد..د وباره ویندوز تعمیر کردم!...درست نشد..!....باز گشتم....کامپیوتر هم لاکپشت...اینجا رو پیدا کردم...تونستم ادیتور باز کنم...حالا...رفتم تو رجیستری اما خبری از svchost نبود.!...قیافه منو تصور کنید!... الان معلوم نیست چه طوریه چون دیگه پیام نداد که هک شده جز یه بار!...... اون لینک مزخرف تو این جریانات پاک شد وگرنه می زاشتم تا آدرسشو ببیند مبتلا نشید.....

فک کن....سی دی ویندوز گذاشتم...بعد نصفه راه ورفته ها ! از روی سی دی خونده.. بعد میگه ببخشید شما مگه سی دی رام دارید من نمی تونم پیداش کنم...! بدجور خشمناک شدم..
این زیر اومده چی کار باید کرد..


چند روش برای پاک کردن تروجان Magic-PS

خب حالا كه اين روزا بحث تروجان ايرانی MAGIC PS داغ هست و همه كاربر ها از دزديده شدن پسورد های خود در هراس می باشند، در اين مقاله به روشهای مبارزه و جلوگيری از كار اين برنامه می پردازم:

*روش اول : خب ابتدا به ريجستری رفته و كليد زير را پيدا كنيد :
HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\run
و همچنين به كليد :
HKEY_LOCAL_MACHINE\SOFTWARE\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Run
خب حالا بايد داخل اين دو كليد در ريجستری به دنبال متغيير SVCHOST يا svchost بگرديد و اگر وجود داشت آن را پاك كنيد مشابه شكل زير :

خب سه مرحله بالا را انجام بديد و هر جا كه SVCHOST ديد پاك كنيد و يك بار سيستم خود را راه اندازی مجدد كنيد . و ديگر از هر كسی هر چيزی را نگيريد همين .
اگر كار با ريجستری را نمی دانيد با بخش آموزش و مقالات عمومی بحث ريجستری برويد

.....ادامه....

* اگه می دونید دقیقا باید چیکار کرد به من بگید لطفا

دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

22 سال و یه سال پیش در چنین روزی :) تولدم مبارک باد شد....
جای ابرک هم خالی که از دیروز تولدش مبارکه.....امسال گفتم به مناسبت تولدم ...همه تعطیل باشن ...:)
و چیزای خوشمزه بخورن...




راست راستش بعضی چیزا یه خرده فرق کرده......من ام فرق کردم.....از این همه فرق کردن... گاهی همچینی می ترسم...
احساس امسالم..فرق داره...انگار هر روز که از خواب بیدار میشم...فکرمی کنم...سر یه پیچم و می خوام دور بزنم..:)..هیچ خبر ندارم که پشت این پیچ چیه ؟گاهی خبری نیست..گاهی یه چیز با سرعت میاد طرفم...گاهی گند می زنم...بی انصاف نباش مریم...گاهی هم خوب بودم.....فقط می دونید حداقل آدم باید از یه متری خودش خبر داشته باشه ؟..نباید داشته باشه؟ ...شایدم فعلا..باید enjoy my path باشم به زندگی فرصت بدم...D :


دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۳

امين الله رشيدى: «اصلاً آنجا كه هنر با سياست يا مصلحت انديشى توام مى شود، هنر مى سوزد

قاتل چند قبضه از سلاح تك فشنگى را به همراه دارد.






پی اسم تو می گشتم ته یه فنجون خالی
کار فلشش تمیزه


بعدم

enjoy your path :)



چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳

امشب خوشم اومده وب لاگ بنویسم ، اما موضوع اینه که چی بنویسم....
:)
باید از بودن بعضی ا تشکر کرد...مرسی که هستید...
ممنون از بودنتون ....هر کی به روش خودش
قرار نیست کار خاصی انجام داد...
ولی موضوع مدل بودنه
وقتی سرتو می چرخونی می بینی هستن....
بودنشون توی یه احوال پرسی ساده است توی یه لیوان آب ، توی یه جک
توی گوش دادن به حرفات...توی یه شکلات ...توی یه کتاب توی یه اعتماد
توی یه ....آره هر کی به روش خودش
:)

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

خواب دیدم ، جایی که می خواستم برم ، طبقه 203 ام بود....بعد ، من رفتم سوار آسانسور بشم ، آسانسور کلا از 4 طرف دیواره نداشت و دورش دیوار ساختمون بود ، درش ام یه چیز یه متری نرده ای بود!که دستمو گرفتم بهش...بعد ، نمیدونم چه جوری وقتی دیواره نداشت اما دکمه ها روی دیوار ساختمون میومدن بالا....فقط چند تا دکمه داشت...من زدم روی 2 ، یهو دیدم رسید به طبقه 300 وخورده ای ، دوباره زدم همکف!...از یه آقا پرسیدم ، قضیه این دکمه ها چیه ؟ گفت ...اگه یک بزنی دونه دونه طبقه ها رو میره....اما 2 رو بزنی دوتا دوتا بالا میره...خب 2 بزنی سریع تر می رسی حالا خودت باید تنظیم کنی..که تا یه جایی دو باشه از یه جایی یک بزنی...حیف نفهمیدم آخر خوابم چی شد..:

علاقه من ، چرا علاقه نداری...؟


سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳

الان بعد فوتباله...>:)..!کی میشه ، فوتبال ما هم خارجی بشه؟...
من نمی دونم این چینی ا کم شبیه همن..اسماشونم عین همه دیگه است!..چی چون ژیان ژون...!

*******
فکرام پخش میشه ، توی لوبیا ، توی سنگی که مدام روی آسفالت قلش می دم...
دارم فکر می کنم ؟..موظف شدم به این سوالا جواب بدم

من اساسا چه جور آدمی هستم ؟


آیا من بلند پروازم ؟
آیا ابده الیستی هستم ؟
آیا رویا پردازم؟
آیا آدم با حوصله ای هستم؟
آیا من آدم عجولی هستم؟
آیامن از این شاخه به اون شاخه می پرم؟
آیا با صبر هستم ؟

یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۳

هنوز تو چشمات خوابه..
پات گیر می کنه به چار چوب دری که هزار دفعه ازش رد شدی...
دیرت میشه...
توی ترافیک می مونی
مشقاتو جا می زاری
گرمه
خیابون نوردی
$#^#$^؛&^%&&

-حالا باشه

-امم مید ونید

-آره...ولی خب

-حق باشماست ولی

-نه

-حتماحتما...اما

-حالا ببینیم

 

اما
با همه اینا

 


دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۳



آبادم و خرابم
دریایم و سرابم
هم آتش و هم آبم..
هم شب هم آفتابم
......







  1. :)

  • ;)

ببینم این چیزای جدید چه جورین  :)

ggggggggg

 

 

 


یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

عجب هواییه ،دقیقا همون چیزی که می خوام ، روزای بلند ، با هوای خنک ..بارون میاد ، از اون طرفم این همسایمون ، برای نوه اش یه مینی باغ وحش پیاده سازی کرده ، هرزگاهی صدای مرغابی میاد ، انگاری شماله ، یا کنار یه دریاچه ...یه حس خوب ، خنک ، بدون فکر ِ فردا و فردا فرداها ، نیومده ها ...اینجا وب لاگمه دیگه هر چی دلم خواست بنویسم ، طوری نیست....خوبیی این حسه می دونید چیه ؟.. اینکه ،یاد چیزی نمی افتم ، جدیده ، یه حس خوش تیپ ، آزاد....سبز ، دیوار سنگ رودخونه ای...:)......

83/4/21

چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۳

پیاده رو. شلوغ انقلاب ..ودوتا آدمی که بی خیال به یه واکمن متصلند...مردم می خوان رد شن ..

.. ....
یاد یه چیزی افتادم..چند سال پیش اینا ، یکی از دوستای دبیرستانم ، که خودش فیلمی بود ، کافی بود لب باز کنه تا ما از خنده رودر بر شیم ، تعریف می کرد که..یکی از فامیلاشون که اونم فیلمیه...دانشگاهش شهرستان بوده...این و دوستاش اوصلا تا برسن به خوابگاه..واکمن با خودشون می بردن..بعد یه روزی که این دوتا موزیک به گوش بودن..یه پیرمرده سوار اتوبوس میشه...میر سه به این دوتا ، از شون می پرسه ...ببنید من می خوام وقتی رسیدم.. یه خرده زودتر پیاده بشم فلان جا..شما می دونید کجاست؟...این دوتا ام دستاشون توی هوا تکون می دن ، که یعنی چی می گی ، نفهمیدیم...پیرمرده هم ، یهویی فکر می کنه اینا ناشنوا هست ، می گه آخی جونای مردم طفلکیا نمی شنون...این دوتا هم هیچی نمی گن...پیرمرده هم هی به اینا خوراکی میده... براشون خیار پوست می کنه...نون پنیر بهشون می ده.. هی غصه می خورده که طفلکیا نمی شنون....تا اینکه زودتر پیاده می شه...این دوتا هم سرشون از پنجره میارن بیرون..پیرمرده رو صدا می زنن....حاجاقا خداحافظ مرسیِ.D: ..براش دست تکون میدن..پیرمرده طفلکی هم همون جا خشکش می زنه...


اینم ببینید


راستی حالت چطوره؟
:)





یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳

صبح :

فکر میکنید.. این همسایه بغلی ما با این دریلش داره چی کار می کنه چی می خواد بزنه به این دیوار.. ؟.کماکان که فک کنم مته اش از دیوار خونه ما بزنه بیرون.. ..



شب :

نوازنده هورن

اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
هر شب همون آهنگ رو می زنه
اما هر شب با یه حس دیگه
نتها از هورن مثل یه افسانه بیرون میان و توی شب پرواز می کنن تا به صبح برسن

اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر

م.نیکپور

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳

"اه کنترل تلویزونه .. کنترل لامپا کجاست.. کولر کدومه. این مال ضبطه...
خودم رفتم لا مپ راهرو خاموش کردم وسط راهم تلویزیون خاموش کردم ضبطم روشن کردم کلید کولرم زدم..."

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳

می خوام یه طرح عملی بدم...به جهت اینکه شهروندان محترم ، سر چهار راهها تا وقتی چراغ عابر پیاده ، سبز نشده ، صبر کنند تا نوبتشون که شد رد بشن...برای این کار.
1.دقیقا همون جایی که خط کشی شده یه مقدار ناهموار آسفالت باید بشود!....چاله های خفیف....
2.این مرحله می تونه به صورت دستی یا اتوماتیک صورت بگیره...هرزگاهی یه مقدار آب گل آلود...داخل چاله ها جاری می سازیم.
3.تا همین جا باید نتیجه ببینید....تاو قتی چراغ برای ماشینا سبزه...با سرعت رد میشن....هیچکی که جرات نمی کنه که بپره وسط خیابون هیچ ...تازه دو سه قدمم میره عقب
خودم امروز شاهد بودم....
:)


قضیه چیه چرا باکس یاهو.... بخشنده شده زده
100M :O
یعنی چی!؟

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

...پرفسور بالتازار...





اگه حضورا می دیدمت ...می گفتم بشینی با اون ماشینت یه قطره برام بسازی..که یه دستگاه مرتب ساز، بسازه که بتونه...
اممم...

همه چی و مرتب کنه..حتی اوضاع و

:)

دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

اون شب گفتم..آخه بزرگراه 61 برای چی بود ؟...یه خرده خوابم بودم.. تازه متوجه شدم...صفحه بعدشو ندیدم:)..
حالا صفحه بعدش....


با این همه خاطرات
تو داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
واون همه احساس که ازشون طفره رفتی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر

می دونی من تصمیم دارم غروب امشب یه حرکتی بکنم
وهمه ناراحتی هام رو پشت سر بذارم
اون ماشین قدیمی رو راه بندازم
اون وقت در عمق شب،در بزرگراه 61 خواهم بود.

تو واقعا من با سوالاتت سرگرم کردی
تو گفتی "راضی ام کن "
"من می خوام ببینم"
اما ریتم ومعنی فکر تو
منو فقط اسیر فلسفه ت می کنه.

تو با اون همه خاطرات
که داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
وتموم اون تصویر هایی که ازشون غفلت کردی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر.

تموم شد.
نه دیگه صفحه بعد یه چیز دیگه شروع میشه...:)

من اولش به این زلزله فکر نمی کردم...ولاکن..اینقد از در دیوار در مورد این زلزله گفتن هنوزام که داره زلزله میاد این ور اون ور..که من ام دچار استرس شدم...فکر اینکه سقف بالای سرم بیاد توی سرم...اصلا حالم بد میشه...اخرش که چی...امروز نه دوباره یه سال دیگه دو سال دیگه یه ماه دیگه دوباره میگن که می خواد زلزله بیاد... چی میشد عین آدم ، عین این ژاپنی ا می نشستیم با خیال راحت چای می خوردیم..

جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳

بزرگراه 61


بعضی ها همه چیز و مجانی به دست میارن
و بعضی ها هیچی به دست نمیارن
بعضی مردم سوار کشتی خودشون می شن
و بعضی ها هم اون کنار منتظر می مونن
تا یکی صداشون کنه
اما یه چیزی رو می دونم و ازش مطمئنم
اینکه چه ثروتمند باشی
وچه فقیر
ضربه ها رو بزنی یا بخوری
وقتی مهمونی تموم میشه
همهمون باید بریم

م.نیکپور

چقد شبیه یکی از بچه های دبیرستان می خنده


دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

دو روز رفتم مسافرت...ببین چه تکونی انداختید به این زمین :)..
الان تلفنی یه خرده برام گزارش وقایع و دادن...مثل اینکه خیلی ترسناک بوده....
یکی از آشناها خونشون طبقه 5 بوده ...وقتی میرسن طبقه دوم زلزله تموم شده بوده... یهو می گم خب چرا آسانسور سوار نشدن..می گه نمی دونی موقع زلزله نباید آسانسور سواربشی! تازه دوساعت دم اونجا وایسن تا آسانسور بیاد!......
چه می دونم والا..پله اضطراری هم که همه جا نداره

باز سرما خوردم......امسال چندمین باره که اینجا می نویسم سرما خوردم...شرمنده این همه گلبول سفید...

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳

يه چيزي هست...ديديد؟...بهت ميگه..يه جاي کاردرست نيست
..اما نمي گه چيه...فقط همش توي سرت مي چرخه..:)....لعنتي هميشه ام مي زنه به هدف....روي چيزايي که برات مهمن...فقط موضوع اينجاست که اغلبم دليلي براي قانع شدن پيدا نمي کني...:)
بگذريم.....



She knows that life is a running race,
Her face shouldn't show any line.....



کمي بوبن

در کودکي حضور يک آدم بزرگ در کنار من لازم بودتا با قدم زدن در کنار هم به اشياء نام دهد.اين کمبودي براي من بود: تنها در پنجاه سالگي بود که توانستم نام در ختي به نام راش با خوشحالي بر روي يک درخت بگذارم.يک روز پرنده اي زيبا را ديدم که نامش رانمي دانستم.اين کمبود را حس کردم:او به اندازه زيبايي اش در چشم من بزرگ بود. غمگين کننده است نام چيزي را که دوست داريم ندانيم.نام گذاري چيزي که دوست داريم از دوست داشتنش هم دوست داشتني تر است.



دوست داشتن کسي خواندن مثنويات اوست. يعني توانايي خواندن تمام جمله هايي که بر قلب ديگري نوشته شده است.باز کردن قلب او مانند يک دست نوشته و خواندن آن با صداي بلند است.در يک چهره بيش از يک جلد پلئاد متن نوشته شده وجود دارد و هنگامي که من به يک چهره مي نگرم سعي در خواندن همه چيز دارم حتي پانوشت ها.
اين گونه خواندن ديگري برداشت بار سنگين از روي قلب و آسان ساختن تنفس اوست- يعني باعث موجوديت وي شدن.



آخيش..چقد خوبه که آدم وب لاگ داره :)

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۳

یه کتاب گرفتم...اسمش....اسمش انشاء است

به ماه شلیک کن، حتی اگر به هدف نزنی در میان ستارگان فرود می آیی...


چند تا از جمله ها رو می نویسم..

1. اگر مشق هایت را ننوشته ای نمی توانی شوت های آزاد بزنی- لاری برد

2.حتی وقتی در مسیر درست هستی ،اگر بنشینی زیرت می گیرند.-ویل راجرز

3.من سخت به شانس اعتقاد دارم و کشف کرده ام هر چه سخت تر کار می کنم ، بیشتر بخت یارم می شود.- استفن لیلوک

4.صد در صد شو ت هایی را که هیچ گاه نزدی به هدف اصابت نکردند. – واین گرتسکی

5.اگر نمی توانی گرما را تحمل کنی بیرون آشپز خانه بمان –هری س . ترومن


6.اگر کسی بتواند بهتر کتاب بنوسید ، بهتر موعظه کند یا بهتر تله موش بسازد، هر چند خانه اش را در جنگل ها بسازد جهان راهی به در منزل او خواهد کشید.- رالف والد امرسون


دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳

ظاهرا این بار بومرنگ و پرتاب کرده بودن سیاره زهره. جهت تعطیلات.... که به ساکنان اونجاهم یه سر بزنه(همون قضیه شی نامعلوم)...ولی حالا برگشته...:)...




بومرنگ شنبه ها- صفحه آدم ها- روزنامه شرق....




******
الان با بابام رفته بودیم که یه مهره و از پبیچش که زنگ زده بود وبین شون ورقه فلزی بود..جدا کنیم..!...من هر طرف مثلا نگه می داشتم که ثابت باشه می چرخید!..ولی بابا وقتی ثابت نگه می داشت من نمی تونستم پیچ و بچرخونم!...بعد..آخرسر نظر من اجرا شد و پیچ و مهره جمیعا از بین ورقه فلزی با چکش و اجبار رد شد...





جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳

اااا...شکل بلاگر عوض شده ..شبیه شکلاته..

دنبال...این قیافه های مسنجرم..اما هیچ کدومشون نیست....یه چیزی شبیه مدل عصر جمعه ...یه خرده خیلی غلیظ تر. دلتنگی طرح پله ای...



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

از توی ماشین لباس شویی اومدی بیرون....اتو زده مرتب...صبح خنک ...بعد بارون... اما حیف که دیرت شده...داری می دویی خیلی ام تند می دویی...یهو می رسی به یه چاله وسیع گسترده آب...نمی خوای یه ثانیه ام از دست بدی....اگه با اون سرعت بزنی به وسط چاله که خودت هیچی بقیه آدما یه چیزی بهت می گن...میای یه پاتو می زاری لبه جدول کنار پیاده رو...که بپری...محاسباتات اشتباه در میاد و تعادلت بهم می خورده...! تمیز تر از این نمی تونستی گلی بشی...:)

فکرم چاق شده...هنوز به اینرسی ام تنوستم غلبه کنم...نه فقط وب لاگم...اصلا کلا. اینجوری شدم....ببینم چی
میشه
;)

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳

آنفولانزای عراقی- ورژن صدام

همون چیزی که همیشه میگن..هر جا جنگه آنفولانزها منسوب میشه به همون اونجا
ویروس و همینی که هست...
ولی عجب چیزی بود..فک کنم..17 ..18 ساعت پشت سر هم خوابیدم...وسطاش بیدار می شدم..دوباره برو که رفتی :)
آهان...درجه گذاشتم..می گم مامان این چرا داره می رسه به آخرش. :).میگه :o
تو چه جور نمی فهمی تب داری...می گم آخه سردمه..والا قدیما تب که می کردی گرمت می شد.....:o
بعدم که خوابام تموم شد خوب شدم.
..
فعلا هستم در خدمت جهانیان :)

نمایشگاه کتاب


اینو امروز دیدم
به نظرم قشنگ اومد...
تحت تاثیرش قرار گرفتم....


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی


دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۳

.....کمی اينرسی وب لاگی اومده سراغم





.:..:....:::::....:..:.
:.::.:::......:::..::.:
راستی قضیه این پشقاب پرنده ها چی شد ؟...من هر کاری می کنم نمی تونم قانع بشم که اینا پشقاب پرنده ان
یعنی میگم این همه تکنولوژی و علم که یه میلیون سال نوری رفته جلو...وقتی چیزی ندیدن چه جوری می شه بشقاب پرنده به این نزدیکی باشه...!؟البته خب همین علمم دقیق نمی گیه پس اینا چین ؟

مثل اینکه دیگه پیش این بانکه اعتبار نداریم...چه بد




چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۳

؛)...مرسی ..بابت همه چی....

لب رودخونه نشسته بودم ..داشتم به رودخونه و دریا فک می کردم..
..دیدم رودخونه رو بیشتر از دریا دوست دارم..البته نمیشه مقایسه کرد. ولی خب .یه چیزی که دریا داره اینه که همچی توش حل میشه...یعنی اونقد بزرگه که چیزی نمی تونه ناراحتش کنه...باید بابت این تحسینش کرد...ولی من رودخونه رو ترجیح میدم...معلومه مبداءش کجاست ...چه سمتی میره...می تونه تند باشه یا یواش ولی موضعش مشخصه...شیب داشته باشه معلومه...سنگای قشنگ داره...فهمیدنی تره...ولی خب کافیه از اون بالا آبش گل آلود بشه دیگه کلا
گل آلود میشه...بعدم آخرسر رودخونه بعضی موقعها دریاست..یا زمین....یعنی اخرش مهمه؟ نمی دونم........خلاصه که اینجوری....




راستی یه جک یادم موند ...

یه روز یه هزار پا از درخت می افته پایین می گه :

آی پام آی پام آی پام آی پام آی پام.....

جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳

اون کارتونه بود مگ مگ داشت...تلویزونشون یهو از توی درختا وسط زمین میومد بیرون...خبرو می داد...خیلی بامزه بود....

بگذریم..یهو یادش افتادم

دیروز به طرز بی خودی انگشتم موند بین در...یعنی چیزی نشد فقط عین کارتونا یه خرده باد کرد و قرمز شد....اصلا این دره سراسر مشکله...همین چند وقت پیشش محبوسم کرد...یعنی توی عید بود...من از خواب بیدار شدم..ساعت 8 بود اما یهو ساعتا رو جلو کشیدن شد 9 ...یکی ام تلفن زده بود که می خواست بیاد عید دیدنی..من پریدم یه دوش بگیرم...که در همین بین ...مهمون رسید...وقتی خواستم از حمام بیام بیرون دیدم در از اون طرف بسته شد... هر چی بقیه رو صدا می زنمم کلا رفته بودن به مهونا برسن...نمی شیندن!..حدودا یه ده دقیقه یه ربعی اونجا درخت سبز شد تا هلیکوپتر های امداد اومدن در باز کردن...فقط یه بار دیگه از این حرکاتا ازش سر بزنه ! چی ؟ مثلا میخوای چیکار کنی ؟ هیچی...چی کار میشه کرد..


دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۳

دارم آلبالو خشکه می خورم. شما هم می خورید؟ :).. . جای همتون خالی....راستی جواب اون معما آلبالو بودا...من می دونستم.؛)..گفتم یه خرده بقیه فکر کنن....

D:






بر گرفته از اینجا

شير يا خط ؟



equ.1 study = don't fail
equ.2 don't study = fail

1+2 : study + don't study = don't fail + fail

study( 1+ don't ) = fail ( 1+ don't)
study = fail so

, don't worry!!!




:)
تصیحیه : وقتی آدمو داره با یه دستش لباس می پوشه و با یکی از پاهاش می ره بیرون......تازه آلبالو خشکه هم داره می خوره نباید وب لاگشو به روز کنه... موزیک مورد نظر و اشتباه گذاشته بودم....که تصحیح شد !
D:

پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۳

فکرشو بکن اگه ميشد ، مانیتور ، ورق زد.....

..ااین هتل غاری و دید؟....عجب جایی...نه؟...








چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۳

من يه روز عقبم...یعنی همین جمله منظورمه...مثلا امروز باید سه شنبه بود...هرچند که چهارشنبه ها رو دوست دارم
راستی هیچ می دونید....کامنت طلایی بردم.. ؛)...به سپیده و بقیه چیزی نگیدا....یه واگن چی توز طلایی خانوادهفرستادم تا قبول کرد..D:....
حالا یه معما گذاشته...دوساعته دارم فک می کنم چیه اینکه ..کلمه ها جابجا نیست....خودش شانس بزرگیه...:)

دوازده حرف را از مجموعه حروف زیر بردارید به طوریکه باقیمانده حروف بدون اینکه نیاز به جابه جایی داشته باشد یک کلمه بسیار متداول را بسازد :
(تنها کلمه باقیمانده را بنویسید)

آ د و ل ا ز د ب ه ح ا ر ل ف و


*******
دیروز یکی برام یه جک تعریف کرد...یعنی خیلی خنده دار تعریف کرد...باید خنده دار بگن تا خنده دار باشه...حالا می نویسم
شما خنده دار بخونید
؛)

یه روز یه قورباغه به یه گربه می رسه می گه

قوووووووووووووووربونت برم کلاس چندمی ؟
گربه می گه :
پییییییییییییییییییییییییییییییش دانشگاهی


دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۳

یه تر کیب جدید کشف کردم....برای رفع سرماخوردگی
آنتی هيستامین (یا لوراتادین ) + استامینوفن....علا ئم آنفولانزای مرغی چیه ؟..:)..امروز یه خرده چشمام باز شد...مدل سردردش تا روی پلکه تا زیر گوشو در بر می گیره....:)
یه چیز جالب...دیشب همینجوری تلویوزنو روشن کردم...از یه دختر بچه پرسیدن....اینکه آدم یه چیزی و دوست داشته با شه یعنی چی ؟...گفت:....مثلا ...مثل اینکه آدم یه قورباغه رو دوست داشته باشه یا دوستشو....

یه خرده بريد توی حرفش....



پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۳

پیک شادی تون و رنگ کردید ؟ :)
الان کلا سیستم تنفسی ام ندارم...یه ذره اکسیژن از یکی از گوشام دریافت می کنم...گردنممم که گرفته ...کن فیکون!...راستی سیزده بدرتون مبارک...امسال که عید به در بود....دیشب برگشتم....صبم یه کوچولو رفتیم سیزده بدر...اما نه از تاب خبری بود نه از وسطی....هوس وسطی کردم...وسطی دسته جمعی...
از این مدلی یا که اینقد توپ محکم می فرستن که ساعتاشون توی هوا پرواز می کنه...:)....
دلم برای همه چی تنگ شده ....الان خیلی خوش اخلاقم :)...به هرکسی یک کیسه زر بدهید ( زر ...ظر ضر...؟ذر ؟ ...سخت نگیرید!...) اصلا چی توز طلایی می دیم...
..





جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۳

سلام

خب اینم از اولین نوشته 83 وای.....
یه خرده پر آدمم....این چند روزه که نشد یه چیز درست و حسابی ببینم
فقط یه کارتون دیدم.... خوشم اومد....تا حالا ندیده بودم....یه چیزی بود که نصفش گربه بود نصفش سگ یعنی یه سگ و گربه بهم بهم متصل بودن.....خیلی بامزه بود...خونشون یه طرفش شکل ماهی یه طرف دیگه اش شکل استخون...یه جوری جالبی با هم کنار میان ....فک می کنم صبا ساعت 10 . خورده ای اینا نشون می ده...
فعلا همینا تا بعد

الحق والانصاف :)


It's not the fault of the student if he/she fails, because the year has an ONLY 365 days.

Typical academic year for a student.


Sundays 52, Sundays in a year, which are rest days. Balance 313 days.
Summer holidays 50 where weather is very hot and difficult to study. Balance 263 days.
8 hours daily sleep means 122 days. Balance 141 days.
1 hour for daily playing (good for health) means 15 days. Balance 126 days.
Two hours daily 1 for food & other delicacies (chew properly & eat) means 30 days. Balance 96 days.
1 hour for talking (man is a social animal) means 15 days. Balance 81 days.
Exam days per year at least 35 days. Balance 46 days.
Quarterly, Half yearly and festival holidays) 40 days. Balance 6 days.
For sickness at least 3 days. Balance 3 days.
Movies and functions at least 2 days. Balance 1 day.
That 1 day is your Birthday.

How can a student pass?



;)

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲

امسال نمی دونم کریسمس عید شد یا عیده که داره کریسمس میشه...برف و سرما..هر موقع برف بیاد که قشنگه مخصوصا اگه تابستون باشه
از الان می خوام عید بگیرم...
توی عید خیلی معلوم نیست. که کجا باشم...اگه بودم که اینجا می نویسم ...اگه نشد م که در این اولین فرصت
*****

فردای دیروز:)
پس از صبحی مرواریدی ;)
عیدی قشنگ فاطمه فرجمندی اینجاست :)
ماهی 1383 بزنید







اما مهمتر از همه چیز اینکه
امیدوارم سال خوبی داشته باشید....با یه عالمه آرزوی خوب. .. :)







دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۲

الان یه صدایی تو مایه های بمب اومد..صدای دزدگیر ها هم بعدش بلند شدن...صدای قلبمو میشنوم...بدجوریه وقتی حواست نیست..
امروز یه بچه مدرسه ای دیدم...که فک کنم هم خسته بود هم سردش بود....دسته چتر واز پشت سرش داده بود تو کاپشنش...بعد دوتا دستاشم کرده بود تو جیباش....خیلی صحنه جالبی بود
مثل اینکه جدی جدی داره عید میاد...81 به 82...82 به 83 ..و بعد ترش...

یه چیزی در مورد چتر بگم....اغلبمون خوب بلد نیستیم از چتر استفاده کنیم...ببنید وقتی چتر دستتون می گیرید محیطتون نسبت به قبل بیشتر میشه.....اگه قبلا بدون چتر از بین دوتا آدم رد می شدید ....دیگه حالا نمی تونید.به همون راحتی و سرعت رد بشید...باید مواظب چشم مردم هم باشید...وقتی هم می خواید چترتون باز کنید اول یه گوشه برید چترتون باز کنید بعد راه بیافتید...باز ام ممکنه چترتون بره توی چشم مردم ....
موقع تغییر جهتم ...یه همین صورت

یکشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۲

صب واسه یه کار کوچیک رفتم انقلاب...12 تموم شد..همینجورداشتم می گشتم...یه خرده بعدترش یه خرد ها....فک کردم ساعت 1. نیم ایناست...بعد ساعتمو نیگاه کردم دیدم3 و خورد ه ای..پیش خودم گفتم باز خراب شد...!...رفتم از یه خانومه پرسیدم ساعت چنده گفت...3 و 20 دقیقه.....باز نیگاش کردم گفت...خب دقیقتر بخوای ..3و 18 دقیقه است....گفتم ..نه آخه من فک می کردم یک و نیمه !!..



امممم...چرا فرا ؟..
1..یه پسری بود اسمش فراز بود من خیلی دوستش داشتم..به ياد او!..:)..نه ...بلد نِستی الکی خب توضیح بدی
2.فراعنه مصر چه طورن ؟ آخه کجای وب لاگت شبیه ؟ نه
3آها یه مدت از دست پلیس فراری بودم؟...نه فراری ا که بیکار نیستن ...
4.یادته یکی گفت مگه اسمت فرانکه؟...نه خب اسمم نیست....
اصا چرا اینجوری فکر کنیم
به همون دلیل که از یه چیزی خوشم می آید از این کلمه هم خوشم میاد..مثل خوش اومدن ازپفک یا یه لباس....مثلا...یه بار یه کتابی و دیدم اسمش فرا تر از بودن فقط به دلیل اینکه از فرا خوشم می یومد...رفتم کتاب و گرفتم تو ماشین تا رسیدم خونه کتابه از دستم نیافتاد..و خیلی بیشتر از کتابه خوشم اومد :)....از وب لاگ هم خوشم اومد اسمش شد فرا.. ..:)

راستی نه دو تا راستی ...رفتم فعلا موقتا دندونم بتونه کاری کردم....انگاری ضریب مقاوتم رفته بالا...آمپول زد من اصلا نفهمیدم...

دومم اینکه.. امروز کتاب ایزابل بروژ بوبن و دیدم اومده...خب هنوز نخوندمش ولی اگه نوشته هاش و می خونید..بدونید..

:)

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲

به بالاخره یه بارون زد....خیلی هوا بد شده بود...کپسول اکسیژن باید با خودت می بردی...

داشتم می گشتم..ببینید چی پیدا کردم :)



همیشه فکر می کردم...فقط خودمم که به حروف نوشتن ریال فیشای بانکی مشکل دارم...بعد یه مدتی دیدم نه....خیلی ها وقتی می خوان به حروف بنویسن...هی شک می کنن و می پرسن ببین درست نوشتم :)...واقعا لوزوم ریال باید بفهمم چیه ....یه دفعه مثل اینکه خیلی اشتباهم زیاد بود......... نمی دونم تو قسمت به حروفش چی نوشتم بودم....که اون آقای که تحویل می گرفت...از اخرین گوشه چشمش نیگام کرد که چرا سوات نداری...کلی شرمسار شدم

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲

یه مدتی بود کلا سه چهار پنج شیش تا از دندونام...به طور تصادفی درد می گرفتن...خلاصه
بلند شدم رفتم دکتر ببینم به قول خودش این دندونایی که درد می کنن ايزوگامی چيزی ...می خوان یا نه ؟....بعد گفت..به خاطر دندون عقلته ..بی برو برگرد دندون عقلت و باید بکشی..تا قبل عید ....یه عالمه تر سوندم...بعد که عکس دندونامو رو دیده می گه...من دندوناتو نمی کشم..می ری یه جای دیگه....نمی دونم ..بزارمش واسه بعد..

**************

چند توصیه ایمنی

1. 24 تا عکس4* 3...از خودتون داشته باشید
2. کد پستی ده رقمی وکد ملی خودتون مامان وباباتون مامان بزرگ وبابا بزرگ و همسایه تون جمیعا...یه جایی بنویسد ...هفت هشت تا کپی بگیرید بزارید توی همه کیفاتون... خونه چند نفر ام بزارید..
3. توصیه های ایمینی و جدی بگیرید



فعلانم دوتا انگشتام زدم به پریز یه خورده شارژ بشم ...اینا رو داشته باشید تا برگردم

سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲

:)....طی دو روز اخیر متوجه شدم....
داداشان (الف ونون مثنی )اینجا رو می خونن..از کی و چطور و حفره امنیتی و.. اقوام دیگه اطلاعی در دسترس نیست :).....اممممم....اینجا خیلی شخصی نیست ...ولی خب...همچین بگی نگی.....تر جیح می دم.. اینجا رو به کسایی که منو می شناسن نگید..هر چند که می گم...نه اینجا خیلی مهمه نه چیز خاصیه...
و ایراد از نوشته های سیاسی ....(کافیه یه دوربین مخفی من بزارم...ببنید شما این دوتا روکه چقد سیاسی نیستن :))....اما جدی... نوشتهای هر پست ،مال همون موقع اس....حتی الان ممکنه یه سری نوشتهامو بیارن که الان قبولشون نداشته باشم....مگه اینکه آدم بخواد یه موضوع خاصی و تو وب لاگش بنویسه که فرق می کنه...:)


و اما بعد


Imagine ...
There is a bank
That credits your account
each morning with 86,400$
It carries over no balance from day to day
Every evening ..it deletes
what you failed to use during the day
What would you do ?
.....


Take responsibility for your own happiness now





شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

خیابون یه طرفه و خستگی تا حد مرگ...
آقا هزار تومن دنده عقب





چند وقته که دچار یه مشکلی شدم...یعنی مشکل نیست از یه جا به بعد مشکل میشه :)..
نمی دونم چرا اغلب آدمایی که این ور اون می بینم..همش فک می کنم اینو یه جایی دیدم....از این جا به بعد مشکل میشه...این مغزه تا پیدا نکنه ول کن نیست...اغلب هم با نهایت تلاش به نتیجه می رسم شبیه یکی بوده بد جوری کلافه میکنه آدمو و بعضی موقع ها:)

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

دیگه فکر می کنم....نی نی باید به دنیا اومده باشه....:x

براش یه عالمه آرزوهای خوب می کنم....یه عالمه....

:)


*******

بالاخره رسیدم خونمون.... دیروز.کلیدمو گم کردم.... بساطی بود....تا یکی برسه خونه ....


***********
شنیدم بعضی شهرا 120 % رای دادن D:

تهران فقط 27 در صد شرکت کردن....که کافیه رای آقای حداد عادل...با رای رضا خاتمی مقایسه بشه...جالب اینجاست که همین جناب دفعه پیش با باطل شدن رای اومد تو...به این فکر می کنم....شورای نگهبان که ردیفه....تلویزون انم رفیق شفیق..روزنامه هم دست از پا خطا کنن توقیف....رییس جمهورم حدس بزنید...میشه ...


یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲

به ناچار کاملا اصلاحات می کنید

After shave

صبح به سختی از خواب بیدار می شوید. رادیو را روشن می کنید:
"به به...! چه روز قشنگی است امروز. یک روز عالی! دوستی می گفت..."
اما شما معتقدید که .....
.....

*****

عادت کرده بودم به شرق..کی میاد؟....نمی دونم چرا یه دو سه روز صفحه هودرم باز نمیشه.....بعد....آبادگرانمون مبارک... فقط امیدوارم اینقدحالی شون باشه که که دوباره بی خود سخت نگیرن
...

*******

عناصر تندروتر جناح محافظه کار اگر تا به حال می توانستند اصلاح طلبان را عامل به گفته آنها رواج فساد و بی دينی در جامعه معرفی کنند، از اين پس متحدان خود را بايد مسئول بدانند.


ولی بسياری از صاحب نظران معتقدند که تا انتخابات رياست جمهوری که بايد حدود شانزده ماه ديگر برگزار شود محافظه کاران ممکن است سياست "کجدار و مريز" انتخاب کنند تا مردم را راضی نگهدارند

به نظر می رسد که نظام جمهوری اسلامی به يک دشمن خارجی مثل آمريکا نياز دارد تا همه مشکلات کشور را به گردن آن بيندازد و طرفداران خود در داخل را بسيج کند. برقراری رابطه با آمريکا نيازمند تحولی بزرگ در اين طرز تفکر است.

خب دیگه همشو خوب بخونید...خوب گفته
:)

********

من دیگه برم دنبال نخود سیاه .....هر چی کار سخته تو خونه اس دیگه به من می دن...به جبران اون موقعی که توی قرنطینه بودم !


پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۲

خيلی

بارونم میاد...میشه موزیک متن....یه احساس دارم که نمی دونم چیه....هم خوشحالم هم ناراحت....یه حس قرمز مشکی....عین اون لباسا....عین نورای سالن تاریک اما روشن..روشن اما تاریک....جشن گرفته بودن بچه ها....جشن فارغ التحصيلي ..بعد..خيلي خوب بود....امانمی دونم چمه...خیلی حرف زدیم......خیلی چرت و پرت گفتیم...خیلیا رو دیدم...خيلي از دوستامو..... .خیلی خندیدم.....یه عالمه عکس...یه عالمه دست زدیم.......پس چه مرگمه...
نه حالا واسه این....ولی از این قسمت زندگی که یه چیزی تموم میشه خوشم نمیاد...دلم می گیره...بد جوری ام می گیره.....نمیشه که همیشه یه قدی بمونی ... نمیشه که .همه چی همون جوری بمونه...ولی دست خودمم نیست...همیشه این جور موقع ها يه فكري مياد....هی بزرگ میشی...هی می گذره...بعد چی؟....نه آخه من باید تکلیفمو با خودم روشن کنم....
یه وقتایی فک می کنم دنیا با همه بزرگیش ...خیلی کوچیکه....خیلی




چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲



As you lay
down to sleep tonight
forget your  worries and snuggle up tight
Your Fairy angels  sent to you will make
everything seem all right, As you sleep
at night they will keep you safe and keep
 you warm, so when you lay in your bed tonight
remember you have been blessed with
 the fairy angels

دیگه خیلی کامپیوترم لاکپشت شده بود....دیروز ویندوز دوباره ریختم....خر گوشی شده حالا..:)..
من خودم حوصله متنای سخت و واینا رو ندارم.... ولی این اینجوری نیست.. پیشنهاد می کنم.... این و بخونید....راستی شنیدم شرق توقیف شده....
....اما انگاری موقته!

......
مشكلات محافظه كاران جدي تر و عميق تر از اين است كه اينها بتوانند حلش بكنند. به خصوص كه در زمينه حل آن اختلاف نظر بسيار عميق و جدي دارند. بنابراين، اين كار كه يك اقليت ضعيفي بتواند مشكلات جامعه ما را حل بكند و از اين طريق مشروعيت خودش را افزايش بدهد، خيلي نامحتمل و دور از تدبير است. همين مسئله براي آدم سئوال ايجاد مي كند كه آيا واقعاً اينها خودشان به اين نتيجه رسيده اند كه يك چنين روشي را بخواهند پيش بگيرند يا اين كه كساني اينها را فريب داده اند.

با اين حال، محافظه كاران خيلي در مورد خدمت رساني تبليغ مي كنند...

آنها به هرحال كارآمدي نخواهند داشت. مثلاً شهردار و شوراي شهر كنوني گفتند مسئله ترافيك را ما چهل و پنج روزه حل مي كنيم، در حالي كه چنين نشد. اين كه آدم ها با تقوا هستند و ارتباط مردميشان خوب است، خيلي خوب است. منتها مديريت امروز مديريتي است كه در سطح كلان بتواند مشكلات جامعه را حل بكند، در خيلي از كشورها شايد مديران از جهت اخلاقي خيلي برجسته نباشند، اما توان بالايي دارند. ما فرض مي گيريم كه اين آقايان محافظه كار از نظر اخلاقي خيلي برجسته هستند (گرچه شخصاً معتقدم عملكرد محافظه كاران بيش از هر چيزي به دين و اخلاق جامعه ضربه زده است، ولي فعلاً وارد اين بحث نمي خواهم بشوم) ولي مي خواهم بگويم براي اداره يك جامعه شرط اصلي تدبير و توانايي مديريتي است، كه ما متأسفانه فاقد آن بوديم. در همين داستان انتخابات ببينيد چقدر مشروعيت نظام ضربه خورد و چقدر بحث هاي جدي مطرح شد كه با يك تدبير اوليه مي شد جلوي خيلي از اين ضربه ها را گرفت. كاري كه در مورد پروتكل چهار و پنج ماه پيش اتفاق افتاد، از «تركمانچاي» تا «پيروزي ملي» ظرف بيست روز موضوع را تغيير دادند.خوب معلوم است كه جامعه ترديدهاي جدي پيدا خواهد كرد.


دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲

:) جهانی بدون ترقه بی موقع آرزومندم

از او پرسيدم با چه تحليلي به انتخاباتي چنين محدود پيوسته است در حالي كه اكثريت بدنه اجتماعي اصلاح طلبان در سكوت به سر مي برند و بخش مهمي از رجال سياسي ايشان با اشاره از عدم مشاركت سخن مي گويند.

بر مهدي كروبي چه گذشت كه پس از آن شب و شام آخر تن به انتخابات سپرد؟ او كه روز استعفا آن چنان گرم بر محافظه كاران تاخت كه براي اولين بار در صحن پارلمان با كف هاي مرتب نمايندگان (و نه صلوات يا ديگر آيين هاي مذهبي مرسوم ۲۴ سال حيات مجلس شوراي اسلامي) تشويق شد، چرا وارد انتخاباتي شد كه هنوز هيچ گمانه زني اطمينان بخشي درباره درجه مشاركت مردم در آن وجود ندارد؟


فقط سوالا رو خوندم ...حوصله جواباشو نداشتم....سوالاش از هر جوابی واضحتر بود

می دونید به چی فکر می کنم...به اینکه پس فردا که اینا رفتن تومجلس...واقعا حال و حوصله حرفاشون و بی فکرایاشونوندارم.....فکر ندارن...
اصلا حالم ازشون بد میشه..برای اینکه بیشتر بنویسم....دیگه ممکنه.....


******

حکمت خدا رو از اینکه گوش و حلق و بینی به هم وصل هستن و نمی دونم چیه اینجوری امنیت می یاد پایین. کافی یکی...بهم بریزه می زنه بقیه رو هم بهم می ریزونه....

*******

28/11/82

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲

زندگی میشه من فعلا سرما نخورم....پس کی می خوای سرما بخوری؟...هر موقع آمادگی شو داشتم...;)
یعنی فکر میکنم از مامانم گرفتم....بد جور این دو سه روزه حالش بد بود....نه مریم مقاومت کن...( به سبک فیلما)

صب می خواستم از یکی از دوستام یه چیزی بگیرم....بعدیه ساعتی وقت داشت...مشغول خیابون نوردی شدیم....
کلی با هم حرف زدیم....رسیدیم به اینجا که بعضیا چه خوب و بدون دغدغه ای چیزای که می دونن به بقیه یاد می دن....نمی دونم ولی یه وقتایی فکر می کنم... جالب میشه...که اگه تو یه چیزی بلدی به من یاد بدی...بعد من ام بیام یه چیز دیگه به تو یاد بدم...:)

یه چیز بامزه یه خانومی دیدم با کمال آرامش داشت بین یه عالمه آدم از این آبنبات چوبی ها می خورد اینقد خوشم اومد...یهویی من ام دلم خواست یه آبنبات چوبی قرمز گردالی


دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲

می خواستم یه عالمه چیز سیاسی بنویسم :) اما بعد ننوشتم ..آخه چیزای که حرص آدمو در میاره....بهتره به این چند روز تعطیلی فکر کنم....درسته کلا تعطیلی ، دیگه مفهموم نباید داشته باشه....ولی بعضی موقع ها ذات تعطیلی با بقیه معنی میده...

******
و اما چی پیدا کردم D:



مریم الان ساعت یک ربع به 12 است و من برای ده هزارمین بار دفتر شیمی ات را گرفتم و می خوام جواب سوالات آخر ترم کتاب را بنویسم ولی اصلا حالش رو ندارم. خیلی خوابم میاد اصلا نمی دونم چرا من یه ذره شرم و حیا ندارم همین ساعت 7 بعد از ظهر از خواب بیدار شده ام ولی الان باز هم خوابم می آید.
مینا اینجا کنار من نسشته داره به وسیله کاغذ آشغال درست می کنه (آشغال ساز بزرگ) من هم دراز کشیدم و فقط یک چشم و یک دستم کار می کنه! عین این مفلوج های بدبخت.فردا امتحان دینی از 4 درس اول و سه درس آخر داریم ولی من هنوزحتی لای کتاب دینی و باز نکردم .گذاشتمش زیر سرمو خوابیدم خدا کنه فردا امتحان نگیره که من همونجا خودم حلق آویز می کنم دارم می رم بخوابم ،ساعت 10 دقیقه به 12 شب روز یکشنبه 27/2/77 .راستی شنبه امتحانای پایان ترم هم شروه میشه وامصیبتا ، وامصیبت، وامصیبتا وامصیبت.
مهرخ





شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲



یه در خت سنجد..... مثل اون موقعها ، وقتیایی که من و دختر عموم اونجا می نشستیم و تا ابدیت حرف می زدیم.....

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

هنوزم تکلیف این کاغذ و جزوه ها رو معلوم نکردم یه عالمه کاغذ بی هویت دارم که باید بشینم مرتبشون کنم....
رررینگ:
- :...مریم فردا به ما جایزه می دن...مامانم نمی تونه با ما بیاد. تو میایی ؟
مریم :آخه....می دونی من..
-: عمو پورنگ هم قراره بیادا.....

مریم : :)))))))....باشه باشه میام.

یه عالمه شعر خوندن و دست زدیم کم مونده بود وقتی می گفت وقتی دست می زنید بپرید بالا من ام بپرم :”< ....اردک تک تک ، تک تک اردک....

ولی فکرشم نمی کردم .. فکر کنم همون کارواشی بود که می خواستم...


جا خالی بدید که بومرنگ برگشت.......
...ادامه حيات در صفحه آخر، هر روز دشوارتر مي شود. آگهي با ما شوخي ندارد. مخصوصاً مسئول محترم آن! اميدوارم كه پس از نقل مكان به صفحه «۹»، روزهاي شنبه آگهي ديوار صوتي بومرنگ را نشكند

البته تا اونجایی که این بومرنگ و می شناسم به روزای مختلف پرتاب میشه

*******

This is a very funny thing. check it out...... Bill Gates still doesn't know why it happens, it was discovered by a Brazilian, just test it.... Open Microsoft Word and type: =rand (200,99) and then hit ENTER.




سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲

نمی دونم این ستون بومرنگ سه شنبه ها رو کجا پرتاپ کردن.... کلا نوشته هایی با اسم فرورتیش رضوانیه بامزه است...حالا سه شنبه ها شرق یه ضمیمه داره برای گروه سن "ج" :)
هر چند که هنوز نذاشتن توی صفحه شون...که لینکشو بزارم
دیشب بردن من و فیلم شکلات... کلا خوشم اومد ، نمی تونستم آخرشو بفهمم همین حوصلمو سر نمی برد :)...بعدم هر اتفاقی که می افتاد مجبور نبودی تا آخر فیلم منتظر بمونی تا یهو تمام زندگی شیرین بشه ...مدام شک می کردی....بعد چند دقیقه خلافش ثابت می شد...توی اتفاقای کوچیک...البته یه خورده چیزای داشت که... مثلا تازه آخرای فیلم فهمیدیم که این خونوداه چه ربطی بهم دارن ...بعدم مثلا یه دختره بود که اصلا نقشی که داشت به تیپتش نمی خورد...دلیل نداره....ولی خب قیافه اش چی ؟...با اون شرایط باید لااقل قیافه اش شکسته تر نشون می دادن..حرکتاش ...بدم بازی نمی کرد..نمی دونم یه جوری بود که نمی رفت توی باور آدم.... کلا 4 مدل زندگی کنار هم دنبال می کردی.......با همین اوصاف ارزش یه بار دیدن و داشت :)
این عکس و دیدید ؟

شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۲

چطوره برم توی شورای نگهبان دو تا دینامیت بزارم
واقعا از ته دلم گفتم

الان حتی حال ندارم پلک بزنم..بس که راه رفتیم....امروز با خواهرم رفتیم دنبال لباس مهمونی.... یه عروسی در راهه که همه بس بهم غر زدن رفتم سراغ خریدن اینجور لباسا ، راستش دل خوشی از لباسای مهمونی ندارم نه مدل خوب دارن..نه توش راحتی....بخوایم بدوزی اعصاب می خواد... ..واسه همین لباس مهمونیای که دارم مال زمان لویی شونزدهمه.. دیگه این دفعه نشد در برم....
می خوام بدونم طوریه که اتاق پروا یه خورده بزرگتر باشن ؟... بعدم خدایش اگه سلیقه آدم جینگلی بینگلی باشه...لباس واسش فراونه...بعد یه مدت که خسته شده بودم پیش خودم سعی کردم آدم جینگی بینگی بشم و یه چیزی انتخاب کنم.... اگه اونجوری بود خیلی چیزای جالبی می شد پیدا کرد....:)..البته نمی گم لباس جینگلی بد هستن ممکنه از نظر یکی لباس قشنگی باشه ...مهم اینه که آدم از لباسه خوشش بیاد .....موندم من با پاهام راه رفتم پس چرا دستام درد میکنه

پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲

پرتقال فروش که سهله ، گیلاس فروش و زرد آلو فروش و.. باید پیدا می کردیم...هر چی بود گذشت....
این مدت هزار دفعه تقویمو باز و بسته کردم حتی صحت تاریخ رو با تقویمای دیگه چک کردم ساعتا رو ، که نکنه یه چیزی خیلی گنده رو نبینم یا یادم بره....بردا از حفظم طبفه فلان برد فلان چی روش نوشته....
شبه چهارشنبه یکی زنگ زد....بعد گفت خب....امتحان آخری و خوب دادی...؟؟...گفتم ، فردا چهارشنبه استا...
گفت : امروز چهارشنبه بود که....آقا این قلب منو می گی شال و کلاه کرد بوده بیاد توی دهنم که فهمیدن نخیر فردا چهارشنبه است.....به هرحال ببینمش یه برخورد فیزیکی این بچه نیاز داره....

****
به یه کار واش روحی روانی اساسی نیاز دارم.


*********




************

این لینکا هم ، شاید به خاطر غار اصحاف کهف بودن، تکراری یا قدیمه باشه...اما خب می زارمشون

حتما ببنید، یه خرد دیر میاد

بازی


:)

چطورید؟

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

اوضاع تا حدودی متری شده...اینجا روبروی صفحه است ، صدای جمهوری وب لاگ




3 تا امتحان دیگه مونده...اون دوتا رو یه کاری می کنم .اما از آخری می ترسم...یه عالمه پرتقال فروش داره که باید پیدا کنی....وقتی به کل علم و دانش بشری جهانی لایتناهی فکر می کنم از کلافگی خودم خندم می گیره! :)...اما به خدا یه وقتایی بد جوری میشه همه چی...شبیه بند بازی...امتحان بعدی ام متون..بخونید عربی..آدم باید متون و همون اولا بگیره...باز آدم اون اولا یه چیزایی که نه خیلی یادشه...الان صفحه عربی مغزم پاک شده........!

دیروز قبل اینکه مراقبا بیان سر جلسه.... زودتر رفته بودیم تو سالن...داشتیم یه سری چیزای اساسی رو میز می نوشتیم....که یهو دیدیم یکی داره بلند بلند می گه..." برادر ننویس رو میز ننویس...." من یکی که یهو یکه خوردم...برگشتیم ببینیم قضیه چیه....دیدیم یکی از بچه هاست....نیششم تا بناگوشه بازه....کوفت!

وعده من 9 بهمن کیلومتر 11

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲

هر چی فکر می کنم ...که چند خط بنویسم...:).نمی دونم چرا نمیشه...وب لاگ ایبلیتیم اومده پایین
چند روز همینجوری این افتاده توی سرم یکی از بچه ها گفت
رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
یاد صبح افتادم....یکی از کلاسام هست که طفلک استاده از اول ترم میگه ماشین حساب بیارید اما بچه ها یه خط در میون میارن....امروز گفت اگه یه روزی همه تون ماشین حساب بیارید می رم توی تقویمم اون روز می نویسم یوم الله...:)
راستی اگه توی این یکی دوماه اوضاع میلمیتری شد...اینجا چیز جدیدی نیومد...غاطی واطی ....چیزی به ذهنم نمی رسه...
راستی سه شنبه ها ستون آخر صفحه آخر شرق و، بومرنگ بخونید...
دوستتون دارم :X

;)

دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۲

ا ینقد دیروز می گفتم کی میشه ، الان بشه....بیا اینم الان....آخه صب یه امتحان داشتم که خفن بود...می دونستم که سخته....برای من که سخت بود...سرم از صب ارکست سمفونی بر گزار کرده....سر دردی...بنگ بنگ...
بدبختی وقتی سرم درد می گیره دماغمم درد می گیره نمی دونم چرا...چشمامم...اصلا صورتم درد می گیره....
بگذریم به قول اسپیکر...
Should I,.... Would I...., Could I.....,

این دو تا کوچول نیگاه کنید.... گذاشتمشون بک گراوند...تا نگام بهشون می افته خندم می گیره....شما هم بخندید ببینم.....


چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۲


:) اگه این عکس رو با اندازه خودش بزارم وب لاگم کش می آید
اشتانیول شو می زارم ..... اینجا ببینیدش


دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه ؟
می تونه خوردنی باشه....مثل آلبا لو خشکه...یه لیوان شیر...یا یه آدامس تند....
شایدم یه فیلم درست و حسابی
یا یه مداد رنگی
یه کتاب دوست داشتنی....
امممم دیگه چی می تونه باشه....؟

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۲

ميازار موري که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوشست.....


پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

خدایا به مامانم بگو نزاره آب بیاد تو چشمام...

چقد این بچه نازه

روی عکس و کلیک کنید.:)

با تشکر از 20six

دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۲

مثلا یه چیز خیلی مبرهن....چی بگم....در راستای بستن .دست و پا...
آره...فکر کنید کلی دلیل و مدرک بیارید که میشه با پا راه رفت....بعد ثابت کنید شما پا دارید و می خوایدراه برید........یه چیزی واضح تر از این...
نخواستم که بخودم یاد بدم که برای چیزای واضح حق ام باید بدوم...هی راهمو عوض کردم گفتم جهنم وقت، یه راه دیگه ، کی حوصله این آدما رو داره.....اما این دفعه نشد...امضاء رو گرفتم...فقط فردا باید ثبت بشه...
می ترسم یه دلیل بی ربط دیگه بیارن....اگه این کار و کنن خودم با یه هفت تیر میرم سراغشون
ماجرا چیه ؟ هیچی حیف وقتتون که بخونید...
بگذریم……

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

صدای فلوته قشنگه نه؟.... یه وقتایی یه چیزایی می چسبه


همیشه سیب.....:)


این شعر حافظ و خیلی دوست دارم ، یه روز با حوصله همه شو با دستای خودم تایپ می کنم...فقط بنویسم بنویسم تا یادم نره ... وقتی رفتم اینجا از قیافه کتاب خوشم اومد تا زدم روش....
همون شعره اومد.

فقط کاش نمی گفتن فال ، یاد فالگیرای کف بین می افتم.....
مثلا می گفتن ، حافظ خوندن یا یه چیز دیگه...

.
یاد یه چیزی افتادم....فک کنم ، اول دوم دبیرستان بودم...یه شب که بارون میومد...من روی صندلی به حالت 90 درجه خوابم برده بود یعنی توی خواب وبیداری بودم....
از یه طرف ، همسایه بغلی ما ، کلا خونه شو نو خراب کرده بود داشتن می ساختن ، رسیده بود به جایی که اسکلت ساختمون می زنن ، ما هم مدتی بود که صدای بهم خوردن تیر آهن را که دسته کمی از رعد وبرق نداره تحمل می کردیم....این و داشته باشید....
خلاصه وان شب یه رعد و برق شدید زد ، اما چون نیمه خواب بودم ، یه لحظه فکر کردم ، این تیر آهنای همسایه بغلی کنده شده و داره میاد روی خونه ما.....هیچوقت یادم نمی ره ، وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه دومتر از جام پریدم و دقیقا اونور اتاق فرود اومدم، وقلبم رسیده بود توی دهنم. بعد چند دقیقه به خودم اومدم فهمیدم چی شده...:)

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

خیلی عجیبان ،
مثلا این آخه چه جوری ؟

یکشنبه بود ، تقریبا یه ساعتی بیکار بودم ، دنبال یه کلاس کمی دنج بودم ، که بگذره ،.....همین جوری بین دوتا کلاس یکی و انتخاب کردم ، یهو دیدم ، نازنین توی کلاس نشسته ، کلا غیر مترقبه بود ،....دیگه چی می خواستم ، با یه چیپس جشن گرفتیم و یاد ایام گذشته رو گرامی داشتیم :). وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم ، اما بعد یه چیزی اومد تو دلم ،....واقعیتی که همچی یه روز تموم میشه ، من این قسمت زندگی و، دوست ندارم.
درسته که هر چیزی تموم بشه ، یه چیز دیگه شروع میشه ....اما تا به همون شروع عادت می کنی ، اونم تموم میشه.

دلم ساعت ده صبح می خواد توی خونه ، جمعه نباشه ، وسط هفته.:)

پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۲

پرونده رو مختومه اعلام کنیم ؟
چشم پرونده رو مختومه اعلام می کنیم.
اول اینکه

جایزه نوبل ؟

،نوبل دینامیت و اختراع کرد ، اما بعد دید ، که اختراعش باعث کشتن ، آدما میشه ، از کارش ناراحت شد و تصمیم گرفت ، در امد این اختراعشو برای کسانی که برای علم کار می کنن قرار بده .

اگه در مورد خود این سازمان و اساس و بنیانش شک داشته باشیم ، چیزی نمی تونم بگم ، اما اگه خودم و جای تو بزارم و فرض ام و بر این بزارم ، که چون با ایران خوب نیستن ، و می خواستن از این موضوع استفاده کنن ، خب ، حتی برای همین کار ، باید به اندازه کافی دلیل داشته باشن ، تا هیات اونجا رو قانع کن ، یعنی می خوام بگم ، حتی برای یه کار بر فرض ناحق ، به اندازه کافی دلیل باید ارایه بدن. پس اونقدرا هم بی حساب کتاب نیست و مغرضانه. مثلا یه کاندید دیگه فکر کنم آقا جری بوده ، اونکه موضع سیاسی بیشتری داشت ....چرا اونو انتخاب نکردن

اما این جمله " وقتی به دروازه خودی گل می زنی ، دشمن تشویقت می کنه "

ببین من که نباید ملاک قضاوتمو رفتار دیگران قرار بدم ، یعنی اگه اونا تشویق نمی کردن ، بعد باید نتیجه می گرفتم که شیرین عبادی خوبه ؟ فکر می کنم آدم بهتره ببینه عقل و منطقش چی میگه .

بعدم کارای که شیرین عبادی انجام داده به نظرم کم نیست نیازی به گفتن آدمایی مثل من نیست. ولی خب تا ونجایی که می دونم
. مثلا:
قاتل ليلا فتحي دختر يازده ساله كردستاني كه به طور وحشيانه اي مورد تجاوز سه مرد قرار گرفت پيگيري شود. و ده ها مورد مشابه ديگر .....

نمی خوام چیزی و کسی وبزرگ کنم ، اما فعالیت مفید زیاد داشته. .


دیگه اینکه ، همیشه کار سیاسی بد نیست ، فعالیت شیرین عبادی در رابطه با سیاست هم هست ، خب جایزه اشم سیاسی میشه ، به نظر م چیز بدی نیست

آخر سرم اینکه وقتی در مورد یه کسی می خوایم صحبت کنیم ، باید مجموعه اونو ببینیم ، جمعی از چیزای مثبت و منفی ، هیچ کس به طور مطلق همه کاراش و نظراتش درست نیست ، برایند شو بگیر ، فکر می کنم برایند شیرین عبادی مستحق جایزه بود ، لوزومی هم نداره که فکر کنیم چون با ایران مخالفن ، پس بهش جایزه دادن.


یه پرانتز کوچولو ، اگه مفهوم این جایزه این باشه که توی ایران حقوق بشر رعایت نمیشه، نباید ناراحت شد، چون اینجوری هست.
خب این همه فعالیت برای به دست اوردن حقوق آدما نشونه اینکه نبوده دیگه .
اما خب به هر حال هر کسی یه نظری داره ، می دونی اکثر مواقع آدما توی موضوعای سیاسی و مذهبی به توافق نمی رسن.
اما خب میشه فکرا رو بهم نزدیک تر کرد :).

دوست مهربونی نظرش این بود که جایزه شیرین عبادی سیاسی و..... اول پیش خودم گفتم همه حرفای لازم و گفتن چی دیگه بنویسم تازه من ام که خیلی سر در نمیارم اما بعد خودم جای این دوست گذاشتم
.نتیجه اش شد یه سری حرف ، که تو پست بعدی می زارم. :).
راستی ممنون.:)

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۲

راستی زهی خوشحالی ..... ، اینقد این مدت خبرای ، افسانه نوروزی ، زهرا کاظمی دیده بودم که ....چی بگم والا، خلاصه خیلی جایزه شیرین
عبادی خوش موقعی بود،
اصلا کلا ، خیلی ذوق داشت.
مبارکمون باشه
شادی سپيده

" زندگی شاید این است
یک فریب ساده وکوچک
آنهم ازدست عزیزی که برایت هیچکس چون اوگرامی نیست
"بیگمان باید همین باشد.

دیدید ، یه وقتایی آدم می گه وقتی بزرگ شدم و این و اختراع می کنم....:) ولی جدی به یه چیزایی فکر می کنی ، می گی چه جالب میشه اگه یه همچین چیزی باشه ، .....
مثلا من خیلی وقت پیش به چیزی فکر می کردم ، که عکس و تبدیل به متن کنه ، صدا رو تبدیل به عکس کنه....متن و به صدا....اصلا هر چیزی و به هر چیزی تبدیل کنه، چون خیلی به روزام تازه امروز فهمیدم با اسکنر میشه ، عکس و به متن تبدیل کنی ، یه چیزاییم اومده که صفحه نت وبهش بدی ، فایل صداشو میده ....مسواکم براتون می زنه....خلاصه دیگه اینجوری
می گم ، یه چیزی اختراع کنیم که همه اطلاعاته یه مغزی و به مغر دیگه کاملا انتقال بده ،قول میدیم کپی رایتم رعایت کنیم. :)

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

تقریبا سالی یه بار یکی گذرش به کرمانشاه می افته و برامون کاک میاره، شاید اینجام بشه پیدا کرد نمی دونم ، هر جوری هست به نظر من که خوشمزه است.چرا تازگیا اینقد شکمو گرا شدم ؟





جینگلیسه جینگلسه آلیسا .....:)
دو سه چند روزیه که هرز گاهی یکی از پلک چشمم می لرزه تا می دوم برم تو آیینه بینم چه جوری می لرزه تموم میشه ، چطوره یه آینه تو دست بگیرم تا دیگه نلرزه.
همه بودنت قایم شده توی یه بای بای ،کلمه ها کمن ،ممنون از همین بودنت ، برام قد یه دنیاست

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12




پشت كاجستان، برف.
برف، يك دسته كلاغ.


جاده يعني غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب.

شاخ پيچك، و رسيدن، و حياط.
من، و دلتنگ، و اين شيشة خيس.
مي نويسم، و فضا.
مي نويسم، و دو ديوار، و چندين گنجشك.
يك نفر دلتنگ است.
يك نفر مي بافد.
يك نفر مي شمرد.
يك نفر مي خواند.

زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيدؤ
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است
و هنوز، آب مي ريزد پايين، اسب ها مي نوشند.

قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روي ستون فقرات گل ياس.

جنبش واژه زیست
انار اومدها......
صبح زود کلاس داشتم......بعد تو خواب وبیداریم بودم ....تا رسیدم رفتم که به صورتم یه آبی بزنم.... همین جوری که می رفتم دیدم توی راهرو جای یکی از اتاقا رو عوض کردن ، یعنی از روی نوشت هاش خوندم....دوتا اتاق اون ور تر دستشویی بود....رفتم توی دستشویی ...یهو دیدم یه پسره داره توی آیینه موهاشو مرتب می کنه ،... جا خوردم یه لحظه فکر کردم،اینا اومدن جای دستشویی هام عوض کردن... زود اومدم بیرون که از روی نوشتش بخونم.....اومدم بیرون بالای در و نیگاه کردم ، فقط یهو شنیدم یه عده دارن بلند بلند می خندن ،.... احتمالا دوستای همین پسره بودن ..... اینقد خندیدن که هر چی خواب بود از سرم پرید . ...:)

پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۲

تهران یه کشباف واقعیه ، هر چی آدم میاد توش بازام جا داره ، هر چی ماشین میاد
باز ام کش میاد. یه روزایی همین جوری می مونم که چطوری نفس می کشیم
***
فیتیله فردا تعطیله
مرسی نگین جان....
جای من ام توی بهار اونجا خالی کنید....مخصوصا وقتی روزا بلند میشه :)
بعضی موقع ها یه چیزایی می بینی
یه دختری بود ، فکر کنم ، یه سال پیش بود که دیدم همون مسیری که از دانشگاه بر می گردم خونه ، اونم میاد. سره یکی از کلاسا هم دیدمش. فک می کردم انتقالیه.....یا مهمون شده ، صورت خندونی داشت ، نمی دونم چه جوری شد ولی باهاش آشنا شدم .دیگه اگه کلاسامون باهم تموم می شد. گاهی با هم بر می گشتیم ، همیشه با یه اضطراب و یه حالت ناراحتی از قبلنای دانشگاه می گفت فقط یه دفعه خودش گفت ، یه چند ترم دانشگاه نیومده، بعد با کلی پیگیری برگشته.....من ام هیچی در این مورد ازش نپرسیدم.....
تا اینکه توی حذف و اضافه دیدمش ....هر دوتایمون برگه رو گرفتیم ....بعد برگمونو باید یکی از کسایی که تو آموزشه چک می کرد.من کارم تموم شد اومدم بیرون. دیدم همین دوستم که می گم ، دیر کرد.....وقتی برگشت ، قیافه اش...ناراحت بود....تا گفتم چی شده ، بغض گلوشو گرفته بود...گفت من تا حالا سه ، چهار بار برای این آقا توضیح دادم که چرا چند سال دانشگاه نیومدم. اما هر دفعه که منو می بینه باید براش بگم ، جلوی اون همه آدم... اونطوری با آدم صحبت می کنه.دیگه گریه مهلتش نداد.
نمی دونم شاید یه اتفاق ساده به نظر بیاد ، شایدم واقعا اون آقا هر دفعه یادش می ره.( اما لحن حرف زدنش چی ؟ توجیهی نداره )....
رفتم تو فکر ، چه راحت دل بعضی را بدون اینکه بفهمیم می شکونیم....نکنه من ام....