پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..
چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴
باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

دیشب اومدم یه پست جدید بزارم..اینقد سرعت بالا بود که پابلیش نمی شد...
خلاصه اش اینکه draftam نشد....
موضوع این بود که بعد قرنی تلویزون دیدم
جشن سالگرد کانال 3 بود...
بعد از همه تقدیر تشکر می کردن...از بین بازیگرای مرد..از حمید گودرزی تقدیر کردن..تندیس و به یکی دادن
گناه داشت...چرا به حمید گودرزی ندادن
من از همون عنفوان اولیه...که توی یه سریال...چی بود یه عروسک گنده داشت....دانی؟...بود..یه شعر می خوند در برابرم نشسته...از حمید گودرزی خوشم میود...تا وقتی بزرگ تر شد و پا به عرصه های سریال های دیگه گذاشت
حیف شد بهش تندیس ندادن
بریم سراغ پست بعدی.....
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴
شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...
اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....
این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...
چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴
یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴
چار زانو می شینم تو وب لاگ.....
واقعا چه خوبه که داره بارون میاد..یه نفسی می کشیم...من وقتی چشمام از خنکی یخ می کنه خوشم میاد...عین خوردن بستنیه.....
دلم یه کلبه کوهپایه ای می خواد که جلوش یه دشت باشه...این که حالا چه جوری کوهپایه ای دشتی باشه...؟مثلا جلوش یه دشت باشه پنجره پشتی اش روی به یه دره باشه..
دیگه....
دچار تضاد عدالتی شدم....مثلا فرض کنید ...یه عالمه حق آدم تو دستتونه...باهاش چی کار می کنید؟
می دونید....اگه فرض کنیم...چه جوری بگم...مثلا حق یه آدم باشه 100 ....حالا بنا به دلایلی....مثلا یکی باشه از هوش اجتماعی بر خودار نیست...یا بنا به دلایلی یه سری قابلیت های که تو درو بر رایج و نداره....حالا اینکه خودش باعث شده یا شرایط ایجاب کرده...فرض کنیم شرایط ایجاب کرده....یه سری چیزا رو نمی فهمه
ولی خب یه سری قابلیت داره....ممکنه بتونه یه کار تکراری و مدام انجام بده....حالا به صرف اینکه این آدم قابلیت دیگه نداره آیا ما حق داریم از حق اون استفاده کنیم....از 100 تا حق اش 70 تاشو بر داریم.....کارهای cheap ...بدیم به اون.(.واقعا معادل فارسی اش چی میشه؟)..امممم..
.خب همیشه یه سری ازاین کارها هست که باید انجام بشه...ممکنه به اصلاح کم ارزش باشه...اما پایه هدفای بلنده....و خب اگه یه آدم قابلیت و نداشته باشه...چی کار میشه کرد....
اینم از اون سوالای بی جوابه...مثلا اگه شغال سنجاب نخوره...زنده نمی مونه...ایده قرون وسطایی...می تونه باشه...ولی عملا یه سری آدما میشن وسیله میشن پله یه آدم دیگه....حالا نکته اش اینجا ست که اون آدمه یا آدما باید رفاه بیارن سهلوت بیارن واسه پله ها...اما آیا عملا این اتفاق می افته؟ میشه از یه مثال کوچیک تو زندگی گرفت تا چیزای بزرگ بزرگ تر....
یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴
تو منی...و من توام....
خوشحالم که هستی....تو شاید یکی از معدود چیزایی باشی که 4 ساله همراهمی...4 یا 5...؟
با هم قدم می زنیم...به هم غر می زنیم...گاهی حوصله ات و ندارم...گاهی...کلی حرف واست دارم....
هیچوقت نخواستم بهت سخت بگیرم....خواستم لااقل یه اینجا راحت باشی...فارغ از فکری...
تو وب لاگمی....من چی تو ام؟...من وب لاگ تو ام..گاهی نوشته توی تو میشه یه مریم.....
اسپیکرا روشن....

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴
می دونی در عین حالی که اختیار داری یه سری تغییرات و بدی اختیار نداری که همه چی عوض کنی...
پوووووووف
یعنی اگه من این ترم بیافتم...میشینم این دفعه تمام لغتای تمرین رو در بیارم...یاد بگیرم.؟ آیا؟.
ولی من مطمئنام یکسری اش نبود اصلا حتی تو تمرین....آخه چه اصرایه ..این متن های آخر که چیزی تو مایه های کلیه دمنه ما بود...
این هواپیماه...این رییس جمهورمون....این هوا...
من می خوام بدونم معنا و مفهوم رزماییش چیه...اینکه بابا ما قدرت داریم..ال بل...خب..
ولی با این هواپیما...کاملا محرض شد...خانوما آقایون...خیلی نیاز نیست تلاش خاصی کنید که ...ما حتی خودمون عرضه اینو نداریم که از جون مردمون محافظت کنیم...نیازی به جنگ نیست......
.این هوا سیاه که داره می خوریم نتایج..اینه که از اول پاییز از 5 تا 9 شب ...هر روز ترافیک سننگین داشت تهران...می فرموندند که این موقته....
یعنی هیچکی نیست...متن حرفای این رییس جمهور رو یه ویراستاری کنه..حرفاشو بررسی کنن. قبل اینکه چیزی بگه.......بابا ...ای خداااااا
کاش اون مریمه بر گرده....سه تا مریم هست....یه مریم سخت گیر..یه مریم آسون گیر...یه مریمی که اجرا می کنه...یعنی یا حرفه سخت گیر و گوش می ده یا آسون گیر رو...یه وقتایی ام می زاره می ره..اون مریم آخرین راه حلا پیششه...قدرت تغییر داره...با یه سری خصوصصیات
اشتباهم بکنه..راحت سعی میکنه درستش کنه...
حالا باید بگردم دنبالش...نه...باید خودش بیاد...چاره اش رو رواست شدن با خودمه...
پووووف...
دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴
وقتی دست و پاچلفتی میشم...احساس مزخرف بودن می کنم....یاد " پخمه" عزیز نسین می افتم....
یه چیز خیلی کم رنگی ازش یادمه...اماکفر آدمو در می اورد.....
البته من الان دختر بهتری شدم
&*^#$$#!@!@#!
اینجا رو میز یه کتابه از عزیز نسین...صفحه یازده
هم دیگر را یافتیم
جایی که قرار گذاشته بودیم
اما نه در زمان موعود
من بیست سال
زود آمدم و منتظر ماندم
و تو بیست سال دیر امدی
من در انتظار تو پیر شدم
تو جوان ماندی
به خاطر کسی که
چشم به راهش بودی
!!*^%$%#@#&&**%$#
سهشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴
خوب نیست ..این همه قرقر...اما
هرچی بزرگتر میشی...توقع دوری بریا ازت بیشتر میشه...
توقع خودت از خودت....
ناچاری..ناچاری..یه جایی ارتباطاتو قطع کنی...
یه نیگاه می ندازی..دلت نمیاد...اصلا ...
من نمی فهمم...حتما نحوه عملکرد من ایراد داره....این همه آدم مهم..با یه عالمه کار سخت تر از کارای من...که می رسن به همه کاراشون...چرا من نمی رسم..چرا اینجا اینقد نامرتبه
چرا وقتی یکی با هام حرف می زنه به 50 % حرفاش گوش نمی دم
چرا یه غلط دیکته ای دارم تو متن رسمی...هرچی ام نیگاه می کنم ...نمی بینم...
چرا سر کلاس ...این همه با غلط غلوط می خونم
چرا وسایلمو و یادم می ره بر دارم...
تو حرف زدنم کلمه های نامفهوم زیاد دارم
فکرم همه جا هست و نیست...
همه اینا رو بزاریم کنار...هیچی مثل این نیست که ، سالم باشی...امروز به دونه دونه قطر های سرم نیگاه می کردم....
جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

امشب مهمون بابا ...
به صرف چیتوز طلایی
;)
*****
عین پارادکسه....
در یه آن ....توی یه چرخه ای
در عین حالی که دلت می خواد ادامه بدی
یهو دلت می خواد تموم بشه
دوست داری بعد دوست نداری بعد دوست داری
چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴
بسته به اینکه چی بخواد بشه...
یه جوارب لاغر سفید...واسه شنبه ها.. که سبک تر باشی....
یه جفت جوارب سفید مطلق ..یاد چیزای خوب می افتی...واسه روزایی که دلت موفقیت های تند تند می خواد..
دو جفت جوارب سفید غیر مطلق...واسه روزایی که می خوای رد شه بره
یه جوارب سفید کلفت دوست نداشتنی که هفتمین جواربه...
اما...یه جوارب سفید راه راه....جوارب چهارشنبه هاست...یه جور جوارب منتظره....
تو فردا نیستی...
این یعنی یه مامان مهربون

پنجشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۴
یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴
مداد رنگی ام دارن تموم میشن..مداد سبزم....هرچی رنگ می کنم...بیشتر از دو رنگ از آب در نمیاد...چرا سیاه میشن..
همین که سعی می کنم همه چی رو رنگ کنم.....اصلا شاید نباید رنگ کنم....مگه بده دنیای رنگی ...
مگه بده وقتی به یکی سلام میدی...به خاطر خودش باشه...حال یکی و می پرسی به خاطر خودش باشه..
به حرفاش گوش کنی به خاطر خودش....بر می گردی می بینی رنگات دارن تموم میشن....

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴
دیشب ، توی یه تاکسی سوار بودم...دونفر جلو... سه نفرام عقب...نزدیکای رسیدن به مقصد بودیم...این مسیره 150 تومن می گیرن....بعد یکی از مسافرا می خواست حساب کنه...راننده گفت ، چند بود؟ 175 یا 200...( من نمی دونم اینن 75 رو از کجا ا ورد؟ )....همه با هم دسته جمعی گفتیم 150 است اصلانش...راننده یهو موند..گفت چه دست جمعی ام میگن...من چند وقت پیش همین مسیر و 175 دادم....
یکی از مسافرا گفت ، سرت کلاه گزاشتن...حالا می خواستی کلاه بزاری سره ماها....باز راننده کپ کرد.......:D......خلاصه گفت خورد ندارم...اون مسافرام کم نیورد...200 که داده بود گرفت 150 کاملا خورد داد....که راننده بقیه پول همه را داد....
این واسه این گفتم..اولین بار بود که یه چینین موضوعی با خنده و شوخی گذشت....هم ما می خندیدم هم راننده....بدون خشونت...
و فکر می کنم...به خاطر نوع برخورد اون مسافره بود که با خنده و ودر عین حال رک بودن....اوضاع و درست برد جلو.....چه قد خوبن که از این آدما زیاد تر بشن...
دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۴
یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴
سهشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴
خدایا تو کهکشان رو افریدی....به بزرگی . کوچیکی نیست....می دونی اونچه که باید بدونی....ببین ..لااقل بزار حس کنم که می دونی...
چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴
%$$^%&*%^*%^*
ولش کن......به چارتا خودکار رنگی ام فکر می کنم...سبز سیر ، سبز روشن بنفش صورتی......
یه دفتر آبی...
تا دی....آره تا دی.....صبر می کنم.....یه برنامه سبک ام می ریزم....
امروز توی تاکسی...یه دختر ارمنی بود...بعد داشت به زبون خودش با تلفن حرف می زد یهو وسط حرفاش گفت ، نهایتا تا یه ربع هشت...یه طوربامزه ای شده بود ترکیب زبون خودش و عربی و فارسی . باز زبون خودش..
نه مثل اینکه نمیشه...بدجوری قلمبه شده!
همه چی بر می گرده به اینکه چرا مرغ همسایه غازه؟ چرا جدا چرا؟ چرا آدم به هر جا برسه از دست خودش راضی نیست...؟هی با خودت می شینی فک می کنی هی دو تا دوتا چار تا میکنی ، معادله ات جواب نمیده...
بعد ام همه کاسه و کوزه ه ها رو سر خودت می شکونی ...بی راهم نیست...این تنبلی مفرط...این فردای نیومده....%^$%%$$^$^%
سهشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴
یه چیزایی ته دلم ته نشین شده.....به هرحال.......
... از دنیا رفت.....من دیدم...وقتی روی قلب مریض اش ..سنگ می زاشتن.....هیچکی ...نمی فهمه.....
نفس ام تنگ میشه....نمی دونم واسه کی دارم یا چی گریه می کنم...فقط می دونم...دلم واسه نبودن می سوزه...واسه خنده ای که دیگه نمی بینم....واسه مهربونی که رفته...آره شایدم دارم واسه خودم گریه می کنم...
هر چی هست دلم گرفته...یه چیزی از پیش ام رفته و دیگه بر نمی گرده....جای خالی.که..نیست....
چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۴
اصلا نا یه روزایی میشه....یه وقتایی میشه....یهو چشاتو باز می کنی می بینی چه جوری ساعتا دارن تند تند هلت میدن..عین اینکه افتاده باشی..توی یه رودخونه تند....یهو به خودت میگی... کجا داری می ری.....اصلا کجا ...یادت میاد یه چیزایی یادت رفته...اما یادت نمیاد چی بوده و کجا بوده...
امشب یه ساعت تو ترافیک بودم...خدا رحم کنه..اول مهر که بشه باید 7 صبح بزنم بیرون وگرنه راه نیم ساعته میشه یه ساعت و نیم......
من تو رو دوست دارم....تو منو دوست نداری...تو کسی و دوست داری که اون تو رو دوست نداره....بعد...احتمالانم اونم کسی و دوست داره... که اونم واسش اون یکی مهم نیست... و او...
عیبه تو دوست داشتنس..یا...تو صداقت...یا توی پذیرش واقعیته....
اینکه یه حقیقته...دوست داشتن به اجبار نیست...نمی شه کسی و مجبور به دوست داشتن کرد....می مونه...این دله که یه جوری قانعش کنی.......چه می دونم...اینم همین جوری......
حتما خوصله کنید لود بشه گوش بدید..اینم متنش
خوابای خوب خوب ببنید...
;)
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴
خسته شدم از بس فکر کردم...یعنی اصلا خودش اتو رانه....
می دونی...قسمت آزار دهنده اش کجاست...وقتی احساس نخودیت بهت دست می ده...
یعنی فک می کنی...مثل این بچه کوچولو ها که تو وسطی نخودین...آخه چرا؟
بعد پیش خودت میگی خب نخودی هستی...بعد می ری از دو تا پله بالاتر که نیگاه می کنی...
می بینی هیچ فرقی نمی کنه....نخودی ام داره بازی می کنه...یعنی اصلا همه چی خنده دار به نظر میاد..نخودی . غیر نخوی معنی نداره.......
هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست.....اما همیشه که رو دوتا پله بالاتر نیستی...باید بیای پایین ...اونوقت باز خودتو یه نخودی می بینی...یه حس نخودیت.....
چه می دونم..شاید واقعا هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست....
این iransong ام دبه در اورده...تا همین چند وقت پیش هرچی دلت می خواست توش پیدا می کردی. . گوش می دادی.ولی حالا....شده فقط متن...
بریم سراغ همون dancage
اینم همین جوری...
خشنود نیستم...
چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴
چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴
دیروز از انقلاب واسه خودم کتاب گرفتم یه کتاب جدید از بوبن...اسمش "دلباختگی"...
دیگه اینکه چی توز طلایی و بستنی خوردم امروز از پارک کوچولی راهم عکس گرفتم....
ابرای خوشگل توپولوی پنبه ای توی آسمون بود....
بارون یهویی لبخند خدا بود
کتاب جدید ام لبخند بوبن
فردا یه روز دیگه است......
یه مدت بود پر سوال بی جواب شده بودم....عصر دوشنبه نمی دونم چی شد....
همه چی درست شد...یعنی ماهیت چیزی که سوالای بی جواب تولید می کرد...تموم شد و رفت...
....
:)
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴
راستی اون اسپاگتی در 8 دقیقه ..انگار اسم فیلمه....
*******
من دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه
من دلم جایی و می خواد که نمی دونم کجاست
من دلم چیزی و می خواد که ندارم
خوارکی که نخوردم
من کسی و می خوام که ندیدم
کتابی و که نخوندم
یه فیلم که ندیدم
یه کاری که ندارم
.......یه چیزی هست که نیست و من دقیقا همونو می خوام
اما چون نیست نمی دونم چیه که بدونم چیه....
پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

این شکلای یاهو...یه خرده زیادی فانتزی شده..
قیافه هایی که درست کردن اونی نیست که نشون بده اونی که آدم هست!
سهشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴
یه چیزی توی مابه های بیچاره شدن..بود....طوری که دومین دندون عقل به یه ماه بعد موکول شد....
ریشه دندونم ته اش عین قلاب ماهی گیری بود و توی عکس مشخص نبود...واسه همین وسطای راه کار به جراحی کشید...الان دکتره یه تونل کندوان توی لثه ام درست کرده.....احساس می کردم فکم می خواد کنده شده.....ای مردم ..کوچولو های 18 ساله....تا ریشه دندون عقلاتون باز نشده برید ترتیبشو بدید...البته این بدتر هم هست اونایی که دندونشون افقی ..5 6 ساعت عمل دارن....ولی در هرصورت...دکتر و بیچاره شد..هم من....از دیروز تا حالا هرچی می خوام قورت بدم انگار تیغ ماهیه....سه ساعت طول میکشه تا یه سوپ و تموم کنم.......
اینجا هم یکی دیگه از وب لاگ هایی که می خونم.....
باز برم بخوام وقتی خوابم دردو نمی فهمم....
یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴
شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴

من می خواستم یه لیست از وب لگاهایی که می خونم بنویسم....که بلاگ رینگ درست شد...
خب ابن لینکای کناری اگه روی دور نوشتن باشن...و بنویسنن.. می رم سراغشون...یه سری ایم...که از همون اول دو حرف اول ادرسشون می زنم و تو آدرس بار.......
مثلا بابا یه مدتها داره می نویسه....:)..همیشه میشه چیزای عجیب و جدید پیدا کنید تو وبلاگش ....
دلتنگستان و پرستو و صفا.... دیگه .سیزیف ام یه مدت خوب بودا...نمی دونم کجا رفته..وب لاگ محسن هم فیلتره شده تازگیها..همه این لیست کناری.
آهان این وب لاگم...یه مدتیه می خونم...
.از پشت یک سوم....دیگه رویای نیلی
.....
این عکس ام مال انتخاب رشته است
ما یک تیم6 نفری انتخاب رشته کردیم....و بلاخره تموم شد!!!!
...
شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴
سهشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴
وقتی خودتم می دونی که این چیز به یه چیز دیگه ربط نداره ولی هی همه و همه چی بهم ربط می دی
وقتی که بی ربط بار فکرتو زیاد میکنی...بدون اینکه بتونی خالی ایش کنی
وقتی می دونی...اما دونستنت جز غر غری بیش نیست....
بدجوره وقتی هیچ راهی به ذهنت نرسه....
من امروز فهمیدم عین بچه ها هنوز قهر می کنم....حتی با خودم....
شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴
شما ام اگه آدم مهمی هستید....یه وقتایی این جوری باشید....خیلی آدم خوشحال میشه
من می خوام بدونم به شخصه.

دوشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۴
شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴
نه مجلس...نه دولت نه قوه قضایه....نه شواری شهر....عملا هیچی.....می دونید..الان که کمتر عصبانی ام به این فکر می کنم....من نوعی ....ما...همه چیکار می توین بکنیم.....جدا می گم.....ما چیکار می تونیم بکنیم...بدون جنگ و دعوا.....آزادی مون داشته باشیم....و تا اینجا که اومدیم عقب تر نریم....الان چیکار میشه اوضاع از اینی که هست بدتر نشه ...اصلا کاری میشه کرد؟.....
شایدم اصرار بی خودیه...واسه اینکه امید وارم باشم.... من این ریسس جمهور رو.نمی خوام.....
یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴
تصور اینکه رییس جمهورمون نتونه بره یه سری کشورا....خب پیش میاد دیگه
موضوع این نیست که چرا احمدی نژاد اینقد رای اورده..این یه واقعیته که اینقد آدم با این طرز فکر هست......
موضوع همه اونایی ان که می گفتن رای ندین و رای ندادن و حالا با رای احمدی نژاد کپ کردن....میگن این کی بود دیگه؟.....اینکه چرا مردم به کروبی رای دادن....طرفداری کروبی یه سوال بزرگن برام.......
وقتی به دور دوم فک می کنم...ومی بینم که از هردوشون بدم میاد...حالم بد میشه ..دست خودم نیست....
.اما حرفای قوچانی باعث شد که فک کنم...
هم اینو بخونید.(سرمقاله )....هم نوشته جعبه شکلات....
یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴
امروزی داشتم فکر می کردم یکی از کارایی که خاتمی کرد این بود که حداقل اش الان بین کاندیدا یه کاندید مثل معین هست ، باز فکر کردم اگه به غیر از خاتمی یکی از اون 3 تا رییس جمهور بود ....الان دیگه چه آدمایی کاندید بودند! یا حق کاندید شدن داشتن ؟....همین آزادی کم الان مدیون آدمایی ام که سال 76 ...?79 رای دادن...همین وضعیت واسه نسل بعد از من ام هست...راهی که الان می رم...ادامش مال نسل بعدیه ...
فقط یه چیزی این وسط هست...البته که همه قدرت کلام ندارن..ولی معین حرفاش سطح بالاست...من خودم کم به حرافش گوش دادم ...اما نتوستم حرفاشو دنبال کنم....ولی مهم یه چیزه.....
یه مدیر خوب مغز داره......کارایی اجرایی با معاوناست .....
ودیگه اینکه تنها چیز آزار دهنده وسیع این وسط....این تبلیغ های رفسنجانی ه ...این ماشینا با برچسبای هاشمی بد جور روی اعصابم راه میرن..این ملت چرا اینجورین...یا اشتباه از منه یا....
این وسط مشکل چیه ؟
دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴
چه جور گرمش نیست....
بعد اینکه رای بدم یا نه ؟ تا دوهفته پیش شدیدا نه بودم.....
اما حالا معین...نمی دونم...نه دلت میاد بی خیال شی نه دلت می خواد وسیله شی...
همچین تصمیم که می گیرم رای بدم...تصور اینکه میگن ببین چقد پرشور بود حالمو بهم می زنه...از طرفیم
این تنها کاریه که می تونم بکنم.....عین یه پارادوکس گنده است....با پس زمینه قیافه معین....
*******
من از یه چیزی نگرانم که نمی دونم چیه
از عصر تا حالا این جوریم
تازه عصری یه خوابم دیدم
که با قلاب ماهیگیری روی رودخونه اسکی رو آب می رفتن.....
دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴
وحالا یه صفحه تایپ شده پر از جمله هایی که سعی می کنم بهم ربطشون بدم...اما ربط پیدا نمی کنن...شاید چون توش علاقه ای نیست...اما نه مطمئنا.
به صداقت فکرام ، فکر می کنم....نکنه در مورد راستی اش اشتباه می کردم.....نمیشه واقعیت و ندید گرفت.
پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۴
...پر خوشحالی میشم....خالی میشم...غم انگیز میشم ، خالی میشم...عصبانی میشم...خالی میشم...پر سوال میشم....خالی میشم...فقط مونده این دل گرفتگی...آخر پر شدنش نمی دونم کجاست ....کی میخواد خالی بشه......تاکی و اینا نمی دونم.....
بعد یه چیز دیگه
توی ریدینگون یه چیزی خوندم واقعا به نظرم درسته.....اونم تفاوت بچه های اول و آخر
حالا میگم....
بچه های اول ، چون هی بزرگتر ا مسئولیت بهشون دادن و این باورو دادن که تو باید این کار کنی....اینا شخصیتا آدمایی میشن که دوست دارن به بقیه دستور بدن ، مدیر بشن ، هی امر و نهی کنن
بعد چون هی مامان باباها از اونا خواستن تو مدرسه همه جا اول باشن ، براشون مهمه که تو همه چی زندگی اول باشن اما به خاطر دیسپلین زیادی که روشون اعمال میشه ، خیلی آدمایی انعطاف پذیری نیستن....نمی تونن دوستای صمیمی و نزدیک داشته باشن....چون یاد گرفتن به تنهایی کارشونو جلو ببرن
حالا میریم سراغ بچه های آخر....چون پدر مادرا زیاد روشون به اندازه بچه های اول حساسیت ندارن..اینا موجودات ریلکس تری هستن ، و چون مامان بابا ها بهشون گیر نمی دن که اول باش...یواش یواش ، یه جوری میشه که خیلی براشون مهم نیست که اول باشن ، چون می دونن هر جوری باشن باز مامان بابا دوستشون دارن....همین کم گیر دادن باعث میشه اونا راحت از بچه های اول حرف شون بزنن ، و قدرت متقاعد کردن بهتری دارن.... ریلکسی مامان باباها باعث میشه خلاق تر باشن ، برن توی حوزه هنر و میوزیک و و کتاب و اینا...ولکن
چون همیشه یه خواهر بردار بزرگتر از خودشون بوده که بهشون گفته چیکار بکن... اینکه بخوان مثل بچه های اول واسه کسی تصمیم بگیرن کار سختیه واسشون...منتظر یه نفر دیگه ان که این کار و بکنه ، تر جیح میدن برای همیشه بچه بمونن یکی مدام دور برشون باشه و قابلیت وابستگی زیاد دارن
حالا موضوع اینه که ، همه اینا هست....شما می تونین ، این چیزا رو بفهمید و سعی کنید نکات مثبتتون بیشتر کنید و نکات منفی و کنار بزارید
موزیک متن ام...حالا...همینجوری....
دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴
ا...چقد میتونه همه چی و تغییر بده....
امشب بسی دلگیرم
دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴
انتشارات نشر دیگر یا دیگر
در پایان خوشنودی خودم از وزیدن باد و هوای خنک شبانگاهی اعلام می کنم...؛ )
دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴
چی میشه که اینجوری میشه....من مخالف انعطاف پذیری نیستم....ولی...نمی فهمم مشکل کجاست....یه چیزی برای اکثر ملت مهمه...واسه من نیست... و اون چیزی که واسه من مهمه واسه اکثرا نیست....من دقیقا اون چیزایی و نمی بینم که اکثرا می بینن.....نمی دونم بعد هی میشنم مثل الان هی فکر می کنم و به نتیجه ای نمی رسم......بعد از این همه فکر خسته می شم....
دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴
شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴
خیلی خوش اومدی بابا
باز من جو گیر شدم....این لوگوی های گوگل و دیدم لوگوی لئوناردو داوینچی...خوشم اومد.. نکته قابل توجه اینکه .لئوناردو دست چپ بوده....
D:
اینو دیشب نوشتم...الان هر چی می گردم نیست لوگو..
اگه یه مقایسه بکنیم یاهو و گوگل و رفتارای یاهو توی جزییات به چیزای جینگولی اهمیت می ده....گوگل کلی نگره .....مثلا این 360...
چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۴
دیگه اینکه هرچی بگم جز قُری قُری بیش نیست....امممم....چقد خوبه که آدم از یه چیزی خیلی خوشش بیاد....
چیزای خیلی خوش اومدنی ام کم شده.....الان اگه شما یه چیزی دارید که خیلی خوشتون میاد ازش ...کلی خوش به حالتونه......یه رابطه مستقیم بین شارج بودن با میزان چیزای خوش اومدنی هر فرد وجود داره....
راستی امروز تماشاچی کره شمالی و دیدم...لباسای قهوه ای ....یاد ایران تحریمی خودمون افتادم....
من الان داشتم می سرچیدم از این لوگو گوگل به وجد اومدم

:D موزیک متن ام .....
If you shout....
دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳
الدو که بی دل و دماغم باز ....یه سبکی که خیلی وقته نداشتم....
می دونید کاش یاد می گرفتیم که همدیگر و بفهمیم...یکی تو یه چیزی خداست توی یه چیزی خنگه ...اما مطمئنا ...هر کی یه گوهر تک منحصر به فرد داره....به همین دلیلم قابل احترامه....دلیل نمیشه که به خودمون اجازه بدیم که یه آدم و ببریم زیر سوال....نمی دونم....
خیار خوردم....چقد سبکم...یه چیزی تو مایه های روی هوا راه رفتن...
ربطی نداره...همین جوری........
12
جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۳
اصلا تصنعی نبود ... در عین معمولی بودن ...خیلی خوشم اومد
حالا چرا اینجا نوشتم...؟امممم خب دیگه نوشتم :)
انگاری تولده یاهو


خدایشش هیچ جایی به پای اسمالایزای یاهو
نمی رسه
.
پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳
نمي دونم اینم شد کار که من دارم.....نمی دونم چرا کاری و که دوست دارمو پیدا نمی کنم...شد یه سال.....
دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۳
من هیچ چیزی خاصی از ولنتاین تو سرم نیست...نمی دونم چرا......نمیدونم لابد مصلحتی توش هست...خلاصه اش اینا رو گفتم که بگم که ...:) از این طرح یاهو خوشم اومد

همینجوری بامزه است
....
...موسیقی متنم ام فرامز اصلانی
:)
جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳
پس بقیه چیزایی که من توش نقشی ندارم چرا اتفاق می افته...
نمی دونم...
جوابی ندارم برای خودم...حتما یه زمانی یه سری کارا انجام ندادم اینم نتیجه شده
...
Up!
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing wants to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Even my skin is acting weird
I wish that I could grow a beard
Then I could cover up my spots
not play connect the dots
I just wanna disappear
Chorus:
Up--up--up--
Can only go up from here
Up--up--up--Up
where the clouds gonna clear
Up--up--up--
There's no way but up from here
Even something as simple as
Forgettin' to fill up on gas
There ain't no explanation why--
things like that can make you cry
Just gotta learn to have a laugh
Repeat Chorus
Oh yeah, yeah, yeah...
When everything is goin' wrong
Don't worry, it won't last for long
Yeah, it's all gonna come around
Don't go let it get you down
You gotta keep on holding on
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing want to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Repeat Chorus
Oh-- I'm going up (4x)
Oh yeah, yeah, yeah...
یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۳
همون قدر که بودن دیگران برای من مهمه...بودن من ام مهمه...همونقدر که من توقع دارم باشن...اونام همین جورن...وقتی خوب دقت می کنم...می بینم ...خیلی وقته..یا اصلا من یه چنین چیزی خوب دقت نکردم و عمیق نشدم....
امروز اینو یکی بهم گفت...یه لحظه یه خود خواهی عجیب تو خودم دیدم..از خودم خجالت کشیدم.....یعنی فک می کردم..بود ونبودم توی یه جاهایی فرقی نداره..خیلی وقتا حرفمو نمی زدم....چون فک می کردم مهم نیست...نمی دونم چرا.....اما امروز با تمام وجودم احساس کردم....هر جا هستم..کم یا زیاد ...خوب یا بد...واسه بودنم مسئولم...مسئول کلمه خوبی نیست...نمی دونم کلمه ای واسش پیدا نمی کنم .... فقط اینکه از امروز یه حس با اعتماد تری نسبت به بقیه دارم...یه حس جدید بهم اضافه شده....و ممنونم از اتفاقا...وآدمایی که این حس خوشتیپ و توی من به وجود اوردن....
سهشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۳
....نمی دونم...یاد گرفتم...که گذشته رو بزارم وبرم
نمی گم چرا نیستی...هر کی یه راهی داره...اما خب دلتنگ میشم...حالا تنها چیزی که باقی مونده یه کاغذه..که 7 روی کاغذ عین 4 ...وتو ای که دیگه نیستی
دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۳
پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳
بعد Touchnet دارم اسفاده می کنم با این Multiproxy توپ...شادانم و خندان....از دست ندید
مرسی واقعا
این خیلی خوبه که همه صفحه ها توی یه صفحه است...فقط من عادت ندارم هی مینمایز می کنم...دوباره یادم میاد این مدلش فرق داره
شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳
خودشونم نمی دونن بالاخره فیلتر باشه یا نباشه
فیلتر زمانی....شبای تعطیل ...شبا ساعت 9 به بعد فیلتر اکتیوا!...بعد صبا فیلتر نیست...
ککتل مولتوف من کجاست ؟
تکلیف ما رو معلوم کنید
....
یه دیقه ذوق می کنیم ..دوباره روز از نو روزی از نو
یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳
اما اینکه مسخره کی ام ؟ خودش قابل تامل ا....!..
امروز سر کلاس یه لیسنیگ با مزه داشتیم....البته منتظر چیز خاصی نباشین..من فقط خوشم اومد..
توی چین ....
یه روزی یه آقایی فقیری که کارش شکستن چوب بوده...میشه هیزم شکن...آره فک کنم........داشته با تبرش راه می رفته که وسط راه یه سبد گنده می بینه...تبرش می ندازه توشو ...می ره...خونه ....خانومش وقتی توی سبد و نگاه می کنه...هیجان زده میشه و می بینه دو تا تبر توی ظرفه میگه لابد یه سبد جادویه !......می گه بیا یه سکه بندازیم...توی سبد..می بینن سکه دوتا شد...بعد هی سکه ها رو می ریختن توی ظرف...اونقدر که خونشون پر پول میشه ...از خوشحالی میرقصن ...بعدش مرده خانومشو می ندازه توی سبد...خانومش دوتا میشه...بعد فکر می کنن که هر مرد یه خانوم می تونه داشته باشه...مرده خودش می پره تو سبد ..دوتا میشه....بعد فکر می کنن توی یه خونه نمی تونن زندگی کنن که پولا رو با هم نصف می کنن و دوتا خونه خوشگل کنار هم دیگه می سازن...بعد مردم دهکده هم تعجب می کنن که چه جوری شد که اینجوری شد.....
شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳
پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۳
روی این اینجا کلیک کنید....
بعد...دقت کنید...روی همه چیز کلیک کنید :)...روی دوتا قارچ کوچولو...
روی گلا....روی برگا....
الی آخر....
دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳
چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳
2004/ 15 /12.....خب بابا عین آدم...سال ماه روز...اینم شد کار..نه آخه...جدی میگم...
بعدم..دیگه چند تا آهنگ در خواستی
Power of good bye
Freedom comes when you learn to let go
دیگه فراموش
این Danceage که فعلا نمیاد....وقتی اومد لینک فراموش رضا صادقی می زارم
دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۳
Guglielmo
Guglielmo…
Guglielmo…..
من دارم تو خیابون راه می رم جلوی پامو نگاه نمی کنم...ملت ام که جلوی من هستن جلوی پاشونو نگاه نمی کنن... ~بومب ~
اصلا چه معنی داره ...چرا جلوی پاتونو نگاه نمی کنید...

دیگه...اممم...
بند کفشم به پایم گیر کرد
سکندری خوردم و افتادم بالا
بالای پشت بام ها
بالای درخت ها
بالای کوه ها
بالای آن جا که رنگ و صداها با هم یکی می شوند
اما وقتی به دور و برم نگاه کردم
سرم گیج رفت،
حال تهوع بهم دست داد
و آوردم پایین
عمو شل
شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳
وقتی بدون کمک بلاگ رینگ و این جور چیزا ..کشف می کنی
که:
بابا اومده....بعد یه عالمه خوش به حالت میشه..
کلی ...100000 تا
بابا خوش اومدی...لطفا...دیگه باش
:))))

یه چیزی
یه ساعت رومیزی داشتم..یعنی دارم...ثانیه شمارش..یه صفحه گرد شفافه...که یه عکس هواپیماای کوچولو روشه..بعد این صفحه که می چرخه..هواپیما هم می چرخه...بعد چند روز پیش افتاد زمین...صفحه دایره ای جدا شده.. ..ساعت طفلکی...
... ببینم میشه درستش کرد.
شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳
وقتی عمیقا به یکی اعتماد می کنی و اون بهت اعتماد نمی کنه
گاهی صدای دف می طلبه...موسیقی سنتی
این چه طوره ؟...
هم خیابونی....
اسمشو بهم نگفت آخرسرم....ساعتای 6 بعد از ظهر بود توی خیابون منتظر اتوبوس بودم....شلوغ...کنارم یه دختری بود بهش گفتم از اینجا تا جایی که می خوام برم تاکسی یه راست می بره..دختره گفت.یه خرده وایستا الان اتوبوس میاد..لحن حرف زدنش ساده تر از سنش می زد....یه دختر دبیرستانی..گفتم سرم خیلی درد می کنه...اصلا حالشو ندارم...، یهو گفت من چند روز پیش خیلی مریض شدم مامانم منو برد دکتر از اینا بهم داد...استامینوفن بود...گفتم آخه اینجا که آب نیست...پشت سرشو نشون داد یه بیمارستان بود...گفت باهات میام آب بخوری...با هام اومد قرص رو خوردم.....شروع کرد به حرف زدن....من ام نصف حرفاشو می فهمیدم نصفشو نمی فهمیدم..دیدم اینجوریه وایسدم پیشش تا اتوبوس بیاد.....اتوبوس اومد باز با هام حرف زدیم...فردا امتحان داشت.....گاهی یهو ساکت ساکت می شد....
بعدم اون زودتر پیاده شد و رفت....یه آلمه هم برای همدیگه دست تکون دادیم....سرم خوب شده بود........
چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳
من از اهنگی ایی که صدای سوت یا ساز دهنی داره خوشم میاد
این صفحه از وب لاگ هودر پیدا کردم...اینام منتخب اونایی که شنیدم...
:)
Annie Laurie's Song
Where the Rainbow Ends
El Condor Pasa
Born Free
14 یا 15 مهر....و سهراب سپهری
.......
فتح یک قرن به دست یک شاعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی
فتح یک عید به دست دو عروسک ؛ یک توپ
...........

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۳
مریم مریم مریم مریم مریم....مهمونا می خوان خداحافظی کنن....پریدم که برسم...
خب مریم جون ببخشید زحمت دادیم
من: لطف کردید زحمت کشیدید..........خوبید؟...
نمی دونم این خوبید آخر واسه چی گفتم....قاطی شد...با کمی ضایع شدگی...
الان خودمو دعوت به یه قرص جوشان کردم..من صدای سیسی حل شدن قرص خوشم میاد.
این شعر اخر کمربند ها رو ببندیم قشنگه.
این بالا یه آسمونه
اینجا بین قلبا نه مرزه نه دیواره
این بالا یه آسمونه
هم جای آفتاب و مهتابه هم پر ستاره
عاشق پروازم
رویا مو می سازم
زیر بارون می خونم
فانوس خورشید و تو دستم می گیرم
فکر رنگین کمونم
من می خوام اینجا بمونم
شاید روی ابرا بشه عشق و پیدا کرد.
من می خوام از تو بخونم
اینجاراحت اسم هر کس و میشه صدا کرد.
می تونم از این شعره در جهت تبلیغ وب لاگ استفاده کنم...D:.
دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳
….
بعد این هم فلشش قشنگه;) پسرا خودشنو تحویل نگیرن
می خواستم فقط یه تیکه هایی از متن و بزارم دیدم...همش خوبه...باید تا آخر خوند
Sir Isaac Newton and the Coming Invasion of Iran
by Mike (in Tokyo) Rogers
Faramarz is married to a Japanese
Faramarz has two employees named
Last night, Faramarz invited me over
"What a bunch of sincere,
Faramarz and I started to discuss
You see, this kind of thinking I
"Everyone all over the world likes
In the last year I have met people
I was a bit surprised to hear
Then again, when you realize that
Simply put, Ying and Yang represent
Yang is the spirit of "light." He
In this Eastern philosophy, balance
"...that for every action (force) there is an
All actions are "forces," so this
One might take issue with my
Furthermore, could any educated
Whether you want to call it Ying and
That's why now I'd like to tell you
Did you know that
Did you know that, even though
Did you know that
Did you know that Iran's economy was
Did you also know that, although no
Of course, you do know that now the
With George W. Bush as your next
Please don't send me mail arguing
"...for every action (force) there is an equal
Mike (in Tokyo) Rogers [send
Copyright © 2004 LewRockwell.com
Nearby
my apartment, a man by the name of Faramarz runs his business. Faramarz is such
a nice, friendly guy – one of the nicest guys you could ever hope to meet.
Faramarz has been in Japan for over 21 years. He is one of the few foreigners I
have met who has been here longer than I.
and his business sells exquisite, handmade Persian Carpets. These are some of
the largest and most beautiful carpets I've ever seen. They are the kind of
things you would see on the floor of a palace or the office of the CEO of some
huge Japanese company. I imagine that carpets like these grace the floors of
places like Buckingham Palace or the Taj Mahal. Faramarz's handmade carpets are
as beautiful and detailed as any you will ever see.
Ramin and Aribizu. These guys impress me so much. They are so friendly and
intelligent. They can each speak more than three languages and their English is
superb. It's amazing that they come from what many of us in the west would
consider a "backward third-world country."Every
person I have ever met from their country was extremely intelligent and
proficient in several languages. One of my best friends in college was from the
same place, and he could speak English, French, Russian, and Farsi. Farsi, as
some of you may know, is the native language of people from Persia – or what we
now call Iran.
to sit and chat in his office for a few minutes. It was fun. Faramarz and his
two employees had a wager on a sale that they were working on. The sale didn't
go through; Faramarz lost the bet, so he had to buy ice cream for everyone. I
thought:
easy-going, peaceful people."
world events and I spent my time trying to explain the thinking of my
countrymen. Faramarz and his friends all seemed to feel sorry for me. Well, not
for me exactly – but for you, me, all of us we call, "Americans."
have found quite common over these last few years when I meet people from other
countries (and I meet quite a lot due to my job). It all boils down to this:
American people. We just hate your government."
from Bulgaria, Romania, China, Thailand, Korea, Australia, England, Scotland,
New Zealand, France, Afghanistan, and Kenya. And they all said basically the
same thing. People everywhere are beginning to despise the United States.The
talk then went into the Chinese concept of "Ying and Yang." Faramarz explained
to me that what is going on in the Middle East all fits in perfectly with the
concept of Ying and Yang. In Japan, this concept is described as, "Dark versus
Light."
Faramarz explain his take on this concept to me. I would expect to hear
something like this from someone from China or Korea, but someone from Iran?
the Middle East has always been the road to the Far East, it shouldn't be too
surprising to hear them speaking a philosophy that mirrors
Eastern
Asian thought.
the balance of everything in the world. Dark and light, good and evil, you and
me.
has the side of good and light. We and everything else that is not dark. Ying
is, of course, the complete opposite. Ying is the "dark" part of the spirit.
Evil and darkness; defeat is on his side of the balance.
is everything. If something falls, something else must come back. That means if
one manages to become the most powerful, the entire universe will be out of
balance. So if Yang won, everything in the world would be happy – but not for
long, for the balance would be upset. And for as long as Yang is in power, the
reverse effect must come into play, and Ying will dominate after that for an
equal or longer period of time – until the cycle reverses itself again.Of
course many Westerners might just chuckle at this silly "Eastern" notion. But
last night it dawned on me: I realized that this concept of "Ying and Yang" is
exactly the same as Sir Isaac Newton's Third Law of Motion, called "Principia
Mathematica Philosophiae Naturalis," published in 1686. Isaac Newton
stated:
equal and opposite reaction."
undisputable law says every force has an equal and opposite force. For every
action, there is a reaction. For every behavior, there is a consequence. Like
the rock thrown into the pond, the ripples radiate out, eventually hitting the
shore, and then again returning to its center. For every act, a consequence.
interpretation of how Ying and Yang and Newton's Third Law of Motion are,
ultimately, the exact same thing. But I think anyone could see where there is a
correlation.
person in the entire Western world argue with Newton's Third Law of Motion? I
don't think so. Agreed?
Yang or Newton's Law, it is an undeniable fact that every action has an equal
reaction.
folks in America a little more about Persia (Iran):
Persia is one of the oldest civilizations in the world? And that Persia was
once one of the largest empires the world had ever seen?
Persia has lost battles, it has never been conquered even once in over 3,000
years?
Iran
has more than three times the population of Iraq, and 63% of that population is
under 31 years old? Did you also know that, geographically speaking, Iran is
four times larger than Iraq?
twelve times the size of Iraq's, as of 2003?
one is sure of the total casualties during the
Iran-Iraq war of 1979 to 1988, estimates range from 800,000 to 1 million
dead, at least 2 million wounded, and more than 80,000 taken prisoner? That
there were approximately 2.5 million who became refugees and whose cities were
destroyed? That the financial cost is estimated at a minimum of $200 billion?
And even though, according to some estimates, Iran lost about one million
soldiers, it was still not defeated?
Bush administration and the neocons are setting America up for a war with Iran.
Right?
president, go ahead, America, attack Iran. But, as sure as the sun will rise
tomorrow, you will be forced to pay the piper. And it will, most certainly, be a
catastrophically heavy price.
with me about this observation. Argue instead with Ying and Yang – or, better
yet, argue with Isaac Newton's Third Law of Motion:
and opposite reaction."
~
Thanks to my good friend,
Anthony Gregory,
in the editing of this article.
September 17, 2004
him mail] was born and raised in the USA and moved to Japan in 1984. He has
worked as an independent writer, producer, and personality in the mass media for
nearly 30 years.
سهشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳
می تونید یه عکس تصور کنید که لپ یکی و دارن می کشن...با یه لبخند بزرگ
15--->Input
90----> Outpout
15+ #$%^$&^&**@$%&@#$%^&&* =90
الان ساعت 6 صبحه اما هنوز از نظر من 7 خوابم نمی یاد همچینی باز پیچ در پیچی شده شایدم..... من می گم هر کی یه روش داره برای زندگی اش اصلا قرار نیست کسی مثل کسی باشه پس چه اشکالی داره هر کی با خیال راحت خودش باشه نه اونی که ما می خوایم...
منظورم چیزای که برای هر کی مهمه ...
اصل چاله آب را مدیون کودکی به نام هلن هستم که آن زمان حدودا ده سال داشت : روزی هلن خبر بزرگی به من داد و گفت با دوستی کتابی می نویسد. گفت تا حالا بیشتر از صد صفحه نوشته ایم ، نمی توانم آن را نشانت دهم.فط اسمش را به تو می گویم :، مقاومت ناپذیر ها. روز بعد مصیبتی را که برایشان پیش آمده بر من فاش کرد و گفت دفتری که داستان در آن نوشته شده بود در چاله آبی افتاد و دیگر چیزی جز یک بسته کثیف مرکب نیست داستان در آب حل شده و از آن جز عنوانش بر جای نمانده .گل حسرت * عنوانش.در حالی که می خندید افزود بَه ، آن را از نو خواهیم نوشت مهم نیست.این خنده درسی فوق العاده است : اصل مطلب را نمی توان از کف داد حتی انگاه که از کف برود.
*:گل حسرت:گلی است که در زمستان می شکوفد ودر بهار می پزمرد.در حکایات ماآمده است که چون این گل در حسرت دیدن بهار می میرد گل حسرت نامیده می شود.
بوبن
هنوز موتور وب لاگ نویسی ام خوب راه نیافتاده ;)
اما چیزی که واضح و میرهنه اینه که ، هنوز ام دوستتون دارم....
:)
یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۳
تو روزنامه دیدم ...دانشمندا کشف کردن دلیل آلزایمر اینه که روی بعضی سلولای مغر سمی میشنه البته یه خرده پیچیده تر.....
احتمالا مغز من سراسر سمی شده
پوف..نمی دونم چرا کامپیوتر ام سرعتش ناجور کم شده...چند روز پیش یه لینک اومده بود من ام از همه جا بی خبر کلیک کردم بعد متوجه شدم
بوده!...Magic-PS 1.5 SE
کفر مو بالا اورده...هر چی می گشتم همه خود فایل و گذاشتن
برای استفاده عموم..هنوز ام برای این ورژن چیزی نیافتم!.یه جا بود که نوشته بود چیکار میشه کرد!این وب لاگ...بعد اومدم ادیتور رجیستری و باز کنم... نمیشد..د وباره ویندوز تعمیر کردم!...درست نشد..!....باز گشتم....کامپیوتر هم لاکپشت...اینجا رو پیدا کردم...تونستم ادیتور باز کنم...حالا...رفتم تو رجیستری اما خبری از svchost نبود.!...قیافه منو تصور کنید!... الان معلوم نیست چه طوریه چون دیگه پیام نداد که هک شده جز یه بار!...... اون لینک مزخرف تو این جریانات پاک شد وگرنه می زاشتم تا آدرسشو ببیند مبتلا نشید.....
فک کن....سی دی ویندوز گذاشتم...بعد نصفه راه ورفته ها ! از روی سی دی خونده.. بعد میگه ببخشید شما مگه سی دی رام دارید من نمی تونم پیداش کنم...! بدجور خشمناک شدم..
این زیر اومده چی کار باید کرد..
چند روش برای پاک کردن تروجان Magic-PS
خب حالا كه اين روزا بحث تروجان ايرانی MAGIC PS داغ هست و همه كاربر ها از دزديده شدن پسورد های خود در هراس می باشند، در اين مقاله به روشهای مبارزه و جلوگيری از كار اين برنامه می پردازم:
*روش اول : خب ابتدا به ريجستری رفته و كليد زير را پيدا كنيد :
HKEY_CURRENT_USER\Software\Microsoft\Windows\CurrentVersion\run
و همچنين به كليد :
HKEY_LOCAL_MACHINE\SOFTWARE\Microsoft\Windows\CurrentVersion\Run
خب حالا بايد داخل اين دو كليد در ريجستری به دنبال متغيير SVCHOST يا svchost بگرديد و اگر وجود داشت آن را پاك كنيد مشابه شكل زير :
خب سه مرحله بالا را انجام بديد و هر جا كه SVCHOST ديد پاك كنيد و يك بار سيستم خود را راه اندازی مجدد كنيد . و ديگر از هر كسی هر چيزی را نگيريد همين .
اگر كار با ريجستری را نمی دانيد با بخش آموزش و مقالات عمومی بحث ريجستری برويد
.....ادامه....
* اگه می دونید دقیقا باید چیکار کرد به من بگید لطفا
دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳
جای ابرک هم خالی که از دیروز تولدش مبارکه.....امسال گفتم به مناسبت تولدم ...همه تعطیل باشن ...:)
و چیزای خوشمزه بخورن...

راست راستش بعضی چیزا یه خرده فرق کرده......من ام فرق کردم.....از این همه فرق کردن... گاهی همچینی می ترسم...
احساس امسالم..فرق داره...انگار هر روز که از خواب بیدار میشم...فکرمی کنم...سر یه پیچم و می خوام دور بزنم..:)..هیچ خبر ندارم که پشت این پیچ چیه ؟گاهی خبری نیست..گاهی یه چیز با سرعت میاد طرفم...گاهی گند می زنم...بی انصاف نباش مریم...گاهی هم خوب بودم.....فقط می دونید حداقل آدم باید از یه متری خودش خبر داشته باشه ؟..نباید داشته باشه؟ ...شایدم فعلا..باید enjoy my path باشم به زندگی فرصت بدم...D :

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۳
قاتل چند قبضه از سلاح تك فشنگى را به همراه دارد.
پی اسم تو می گشتم ته یه فنجون خالی
کار فلشش تمیزه
بعدم
enjoy your path :)
چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳
:)
باید از بودن بعضی ا تشکر کرد...مرسی که هستید...
ممنون از بودنتون ....هر کی به روش خودش
قرار نیست کار خاصی انجام داد...
ولی موضوع مدل بودنه
وقتی سرتو می چرخونی می بینی هستن....
بودنشون توی یه احوال پرسی ساده است توی یه لیوان آب ، توی یه جک
توی گوش دادن به حرفات...توی یه شکلات ...توی یه کتاب توی یه اعتماد
توی یه ....آره هر کی به روش خودش
:)
سهشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳
علاقه من ، چرا علاقه نداری...؟
سهشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳
من نمی دونم این چینی ا کم شبیه همن..اسماشونم عین همه دیگه است!..چی چون ژیان ژون...!
*******
فکرام پخش میشه ، توی لوبیا ، توی سنگی که مدام روی آسفالت قلش می دم...
دارم فکر می کنم ؟..موظف شدم به این سوالا جواب بدم
من اساسا چه جور آدمی هستم ؟
آیا من بلند پروازم ؟
آیا ابده الیستی هستم ؟
آیا رویا پردازم؟
آیا آدم با حوصله ای هستم؟
آیا من آدم عجولی هستم؟
آیامن از این شاخه به اون شاخه می پرم؟
آیا با صبر هستم ؟
یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۳
یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳
83/4/21
چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۳

.. ....
یاد یه چیزی افتادم..چند سال پیش اینا ، یکی از دوستای دبیرستانم ، که خودش فیلمی بود ، کافی بود لب باز کنه تا ما از خنده رودر بر شیم ، تعریف می کرد که..یکی از فامیلاشون که اونم فیلمیه...دانشگاهش شهرستان بوده...این و دوستاش اوصلا تا برسن به خوابگاه..واکمن با خودشون می بردن..بعد یه روزی که این دوتا موزیک به گوش بودن..یه پیرمرده سوار اتوبوس میشه...میر سه به این دوتا ، از شون می پرسه ...ببنید من می خوام وقتی رسیدم.. یه خرده زودتر پیاده بشم فلان جا..شما می دونید کجاست؟...این دوتا ام دستاشون توی هوا تکون می دن ، که یعنی چی می گی ، نفهمیدیم...پیرمرده هم ، یهویی فکر می کنه اینا ناشنوا هست ، می گه آخی جونای مردم طفلکیا نمی شنون...این دوتا هم هیچی نمی گن...پیرمرده هم هی به اینا خوراکی میده... براشون خیار پوست می کنه...نون پنیر بهشون می ده.. هی غصه می خورده که طفلکیا نمی شنون....تا اینکه زودتر پیاده می شه...این دوتا هم سرشون از پنجره میارن بیرون..پیرمرده رو صدا می زنن....حاجاقا خداحافظ مرسیِ.D: ..براش دست تکون میدن..پیرمرده طفلکی هم همون جا خشکش می زنه...
اینم ببینید
راستی حالت چطوره؟
:)

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳
چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳
فکر میکنید.. این همسایه بغلی ما با این دریلش داره چی کار می کنه چی می خواد بزنه به این دیوار.. ؟.کماکان که فک کنم مته اش از دیوار خونه ما بزنه بیرون.. ..
شب :
نوازنده هورن
اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
هر شب همون آهنگ رو می زنه
اما هر شب با یه حس دیگه
نتها از هورن مثل یه افسانه بیرون میان و توی شب پرواز می کنن تا به صبح برسن
اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
م.نیکپور
جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳
شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳
سهشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳
1.دقیقا همون جایی که خط کشی شده یه مقدار ناهموار آسفالت باید بشود!....چاله های خفیف....
2.این مرحله می تونه به صورت دستی یا اتوماتیک صورت بگیره...هرزگاهی یه مقدار آب گل آلود...داخل چاله ها جاری می سازیم.
3.تا همین جا باید نتیجه ببینید....تاو قتی چراغ برای ماشینا سبزه...با سرعت رد میشن....هیچکی که جرات نمی کنه که بپره وسط خیابون هیچ ...تازه دو سه قدمم میره عقب
خودم امروز شاهد بودم....
:)
قضیه چیه چرا باکس یاهو.... بخشنده شده زده
100M :O
یعنی چی!؟
جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

اگه حضورا می دیدمت ...می گفتم بشینی با اون ماشینت یه قطره برام بسازی..که یه دستگاه مرتب ساز، بسازه که بتونه...
اممم...
همه چی و مرتب کنه..حتی اوضاع و
:)
دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳
حالا صفحه بعدش....
با این همه خاطرات
تو داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
واون همه احساس که ازشون طفره رفتی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر
می دونی من تصمیم دارم غروب امشب یه حرکتی بکنم
وهمه ناراحتی هام رو پشت سر بذارم
اون ماشین قدیمی رو راه بندازم
اون وقت در عمق شب،در بزرگراه 61 خواهم بود.
تو واقعا من با سوالاتت سرگرم کردی
تو گفتی "راضی ام کن "
"من می خوام ببینم"
اما ریتم ومعنی فکر تو
منو فقط اسیر فلسفه ت می کنه.
تو با اون همه خاطرات
که داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
وتموم اون تصویر هایی که ازشون غفلت کردی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر.
تموم شد.
نه دیگه صفحه بعد یه چیز دیگه شروع میشه...:)
من اولش به این زلزله فکر نمی کردم...ولاکن..اینقد از در دیوار در مورد این زلزله گفتن هنوزام که داره زلزله میاد این ور اون ور..که من ام دچار استرس شدم...فکر اینکه سقف بالای سرم بیاد توی سرم...اصلا حالم بد میشه...اخرش که چی...امروز نه دوباره یه سال دیگه دو سال دیگه یه ماه دیگه دوباره میگن که می خواد زلزله بیاد... چی میشد عین آدم ، عین این ژاپنی ا می نشستیم با خیال راحت چای می خوردیم..
جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳
بعضی ها همه چیز و مجانی به دست میارن
و بعضی ها هیچی به دست نمیارن
بعضی مردم سوار کشتی خودشون می شن
و بعضی ها هم اون کنار منتظر می مونن
تا یکی صداشون کنه
اما یه چیزی رو می دونم و ازش مطمئنم
اینکه چه ثروتمند باشی
وچه فقیر
ضربه ها رو بزنی یا بخوری
وقتی مهمونی تموم میشه
همهمون باید بریم
م.نیکپور
چقد شبیه یکی از بچه های دبیرستان می خنده

دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳
الان تلفنی یه خرده برام گزارش وقایع و دادن...مثل اینکه خیلی ترسناک بوده....
یکی از آشناها خونشون طبقه 5 بوده ...وقتی میرسن طبقه دوم زلزله تموم شده بوده... یهو می گم خب چرا آسانسور سوار نشدن..می گه نمی دونی موقع زلزله نباید آسانسور سواربشی! تازه دوساعت دم اونجا وایسن تا آسانسور بیاد!......
چه می دونم والا..پله اضطراری هم که همه جا نداره
باز سرما خوردم......امسال چندمین باره که اینجا می نویسم سرما خوردم...شرمنده این همه گلبول سفید...
سهشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳
..اما نمي گه چيه...فقط همش توي سرت مي چرخه..:)....لعنتي هميشه ام مي زنه به هدف....روي چيزايي که برات مهمن...فقط موضوع اينجاست که اغلبم دليلي براي قانع شدن پيدا نمي کني...:)
بگذريم.....
She knows that life is a running race,
Her face shouldn't show any line.....
کمي بوبن
در کودکي حضور يک آدم بزرگ در کنار من لازم بودتا با قدم زدن در کنار هم به اشياء نام دهد.اين کمبودي براي من بود: تنها در پنجاه سالگي بود که توانستم نام در ختي به نام راش با خوشحالي بر روي يک درخت بگذارم.يک روز پرنده اي زيبا را ديدم که نامش رانمي دانستم.اين کمبود را حس کردم:او به اندازه زيبايي اش در چشم من بزرگ بود. غمگين کننده است نام چيزي را که دوست داريم ندانيم.نام گذاري چيزي که دوست داريم از دوست داشتنش هم دوست داشتني تر است.
دوست داشتن کسي خواندن مثنويات اوست. يعني توانايي خواندن تمام جمله هايي که بر قلب ديگري نوشته شده است.باز کردن قلب او مانند يک دست نوشته و خواندن آن با صداي بلند است.در يک چهره بيش از يک جلد پلئاد متن نوشته شده وجود دارد و هنگامي که من به يک چهره مي نگرم سعي در خواندن همه چيز دارم حتي پانوشت ها.
اين گونه خواندن ديگري برداشت بار سنگين از روي قلب و آسان ساختن تنفس اوست- يعني باعث موجوديت وي شدن.
آخيش..چقد خوبه که آدم وب لاگ داره :)
پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۳
به ماه شلیک کن، حتی اگر به هدف نزنی در میان ستارگان فرود می آیی...
چند تا از جمله ها رو می نویسم..
1. اگر مشق هایت را ننوشته ای نمی توانی شوت های آزاد بزنی- لاری برد
2.حتی وقتی در مسیر درست هستی ،اگر بنشینی زیرت می گیرند.-ویل راجرز
3.من سخت به شانس اعتقاد دارم و کشف کرده ام هر چه سخت تر کار می کنم ، بیشتر بخت یارم می شود.- استفن لیلوک
4.صد در صد شو ت هایی را که هیچ گاه نزدی به هدف اصابت نکردند. – واین گرتسکی
5.اگر نمی توانی گرما را تحمل کنی بیرون آشپز خانه بمان –هری س . ترومن
6.اگر کسی بتواند بهتر کتاب بنوسید ، بهتر موعظه کند یا بهتر تله موش بسازد، هر چند خانه اش را در جنگل ها بسازد جهان راهی به در منزل او خواهد کشید.- رالف والد امرسون
دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳
بومرنگ شنبه ها- صفحه آدم ها- روزنامه شرق....
******
الان با بابام رفته بودیم که یه مهره و از پبیچش که زنگ زده بود وبین شون ورقه فلزی بود..جدا کنیم..!...من هر طرف مثلا نگه می داشتم که ثابت باشه می چرخید!..ولی بابا وقتی ثابت نگه می داشت من نمی تونستم پیچ و بچرخونم!...بعد..آخرسر نظر من اجرا شد و پیچ و مهره جمیعا از بین ورقه فلزی با چکش و اجبار رد شد...
جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳
سهشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳
فکرم چاق شده...هنوز به اینرسی ام تنوستم غلبه کنم...نه فقط وب لاگم...اصلا کلا. اینجوری شدم....ببینم چی
میشه
;)