دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۰

حسابي راه رفتم و خسته.... بعد كلاسم رفتم انقلاب ...شلوغي وووهمهچي دم عيد
كارتامو خريدم...مثل هميشه ، چه جوري آدم عادلي باشم ..كدوم و به كي بدم...الان جلومه كاره سختيه...هم خوب باشن هم مثل هم نباشن هم قشنگي شون توي يه سطح باشه..چون همهشونو دوست دارم...فردا هفت روزگي الهه است روم نميشه فردا هديه شو بدم.، بگم هفت روزگيت مبارك !......فكر مي كنيد توي اون شلوغي يساولي كي و ديدم........الهه......
حسابي غافل گير شدم، مي بيني!!!!!!....توي انقلاب آدم سايشم گم مي كنه....اونوقت من الهه رو ديدم، همين چيزاست كه هيچ وقت دليل شو نمي فهمم، چي جوري ميشه كه اينجوري ميشه........... ، كارتاي بچه ها رو كه بهش نشون ندادم ، آخه كارت عيد خودشم توش بود
راستي سرم و انداختم پايين گر فتار كتابا نشم..ولي نشد بازم تو چند جا رفتم..كتاب سراي نيك هم فكر مي كنم تنها جايي كه سرچ كا مپيوتري داره..يه كتاب فروشي با سليقه تو چيدن كتابا با كتاباي جديد.......... يه جاي ديگه يه كتاب ترجمه vb.net ديدم....فكر كنم تا يه مدته ديگه همديگرو اينجوري صدا مي زنيم
مريم دات نت، الهه دات نت.دارم ميام خونه دات نت، ساعت چنده دات نت، من نهار مي خوام دات نت.......

یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۰

كار ت پستال

بايد كارامو جور كنم ، برم انقلاب ، كارت پستال بخرم...يعني اميدوارم كارتاي جديد اومده باشه ، چون
نمي خوام تو ترافيك دم عيده هفته بعد بمونم... انتشارات يساولي يه جاي خوبه
نمي دونم چرا اينقدر اونجا رو دوست دارم ، زياد ، فضاش بازه ميشه راحت توي كارتا چرخيد، و همه و رو ديد، ترتيب دارن، كارتاي طبيعت از شعر و از دوست مي دارم دوست مي داري جداست .. روتين ، معلوم، تازه اين آدم مواظباش نشستن سر جاشون ، كاري به كار آدم ندا رن ، هي نگاه نمي كنن، راحت تو كارتا مي چرخي،
آخرين دفعه اي كه رفته بودم انقلاب يه سري كارت اومده بود ، زمينه مشكي با گل زرد براق....يه جور فانتزي
خو شم نيومد يه سري كارتاي هم اومده به زبون اصيل فينگليشي....
من كارتايو ترجيح مي دم كه نوشته توش نباشه ، طبيعت ، كوه و .......البته براي دوستام سعي مي كنم متناسب با سليقه شون كارت انتخاب كنم ، راستش اگه مي شد دلم مي خواست به همه دنيا كارت بدم.....ولي بايد حسابي دوپينگ كنم و برم انقلاب ، چون وقتي مي رم انقلاب خودم نمي فهمم كه چقدر راه مي رم............
*******************
از اون ورم يه كتابخونه نزديك انقلاب عضوم ، كه يه صد ساليه نرفتم كتاب و بدم ، احتمالا اين دفعه كه برم سرمو با گيوتين مي زنن،نتيجه مي گيرم كه براي عيد بهم كتاب نمي دن، كارتم جريمه ميشه تا ادب بشم...كتابخونه دانشگاه هم دوستان مهربون من لطف فرمودن ، نمي دونم كدوماشون وقتي من قبول كردم كه كتابا رو از كارت هم ديگه جابجا كنيم،نرفته كتاب و بده ، يعني همشون ميگن ما كتابا رو داديم ولي كتابي كه تو كارته منه گم شده و كارتم گرفتن و بهم نمي دن...

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰

سارا و دارا


يه خبر بهم رسيد ممنونم
باربي ايراني

پنجشنبه (@^--@)
:) شبيه دوچرخه شد ؟
*************
جُك
بلدي الفباي انگليسي و بگي ؟
-آره ، بابا بلدم ، چي خيال كردي.....اي ، بي ، سي ، چهل ، پنجاه ، شصت ، هفتاد..........

*****************
وقتي اخوان كوچو لو بود


ما چو دوبچه روبروي هم
آ گاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اينده
عمر آينه بهشت ، اما ....اه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
زيرا يكي از در يچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر كه هر چه كرد و كرد

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۰

پيا م هاي فر هنگي :
مدت : چند خط
*********
موضوع : رمان آن لاين
نويسنده: بريد ببينيد
موضوع رمان : بريد ببينيد
*******************
بالاخره من فهميدم پرويز شاپور كيه، ، برام جالبه كه كسي كه زنده نيست وب لاگ داره، كاش يه وب لاگ سهراب سپهري هم ميومد............
جشن تولد هر چهار سال يه بار
يه چيز بامزه يه دفعه يه داستان جالب تو دوچرخه خوندم در مورد جشن تولد از زبون يه بچه كه مامانش اينا هديه تولدش و سمبل مي كنن، اما راضي بود چون بچه اون داستان يه دوست داشت كه 30 اسفنده يك سال كبيسه به دنيا اومده بوده وهر 4 سال يه بار براش جشن تولد مي گرفتن!!!!!!
اين مساله تولد.......
آخه كي باورش ميشه....نه شما باورتون ميشه؟ كه بهتون بگم من يه چند روزيه نمي دونم چندم اسفنده!!!!، به خدا نمي دونستم...آخه تقويم ديواري سال 80 و بر داشتيم... اصلا سال 80 تموم شده اس ، وقت ديگه نبود اين دوست من به دنيا بياد
مي دونستم 14 اسفند روز تولد الهه اس اما نمي دونستم ديروز 14 اسفنده، حواس پرتي.....
هيچي ديگه ، اين چه فرقي داره با اينكه آدم روز تولد يه نفر و يادش بره ..نتيجه اش يه جوره ،
الهه يه آدم كاملا « بصريه» بايد هديه رو ببينيه، با جمله قشنگ يا احساس لطيف شارژ نمي شه...يه ماوراي بصري..نه اينكه چيزي بگه، نه ،اما دوست داشتن از نظر آدماي بصري ، تو دادن هديه اس كه بحثش مفصله.... اما نكات جالب اينكه : از اول ترم پيش تا حالا من فقط 2 يا 3 بار با الهه جورش جور شده بر گردم خونه، هميشه يكي از آرزوهام بوده كه باهم بريم خونه......حالا ديروز كه مي خواستم از دست چشماش فرار كنم..جورش جور شد كه با هم بر گرديم.. از اون ورم يه چند ترم با هاش هيچ كلاسي ندارم ، ساعتمون بهم نمي خورده ...حالا اين ترم سه شنبه ها همه با هم كلاس داريم ، سه شنبه كه 14 اسفند شد!!!...... ..................
ياني بمون نري يا ....
مي ترسم post و بزنم يهو ياني بره از تو وب لاگم، ياني حالا حالا ها زوده بري.....يه چند روز ديگه هم پيشم بمون، اصلا كي گفته بري پيشم بمون، .......

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۰

حالا كه حرف رنگه .....



كاش از رنگ قرمز دفاع نكرده بودم....
چند روز پيش ، انگشت دستم موند بين شيشه كتابخونه و مريض شد، چند روزه كه همش مي سوزه...ديگه داشت خوب مي شد...، امروز صبح كه داشتم مي رفتم دانشگاه ... از كنار ماهي نارنجي فروشي داشتم رد مي شدم و به اين فكر مي كردم اين ماهي ها چه گناهي كردن كه بايد توي يه جاي به اين كوچولويي صد دفعه برن و برگردن،...كه ديدم وُ لم سوزش انگشتم بالا رفته ..،محلش ندا دم اما مي سوخت، مدلش فرق داشت با قبلانا...
دستم و ا وردم بالا ببينم چش شده ...يهو ترسيدم ، چنان خوني از دستم ميومد كه هر كي نمي دونست فكر مي كرد تير خورده، بد جوري روي دستم پخش شده بود، هل شده بودم....كي اينجوري شده بود...چرا اينقدر زياد ...راستش يه كمي هم تر سيده بودم، يه ذره از يه كمي بيشتر....نمي دونستم چكار كنم، اگه بر مي گشتم خونه ديرم مي شد تازه تا مي رسيدم خونه انگشتم هلاك مي شد :)........نمي دونستم چكار كنم ، خيابونه هم مسكوني بود...، آب فروشي هم كه وجود نداشت .تا اينكه يهو يه ساختمون نيمه ساز ديدم ، يه آقايي اونجا بود ازش اجازه گرفتم با شير آب حياطش دستم و بشورم .... ، نمي فهميدم به كجا خورده كه اينجوري شده( چرا من نفهميدم؟!!).. بعدش هم سريع رفتم اون ور خيابون يه چسب خريدم ، تو همين چند ثانيه دوباره ......خلاصه الان هم داره مي سوزه ، قرمز آدمو مي تر سونه ، چه يه ذره چه دوذره رنگ خوبي نيست.......

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۰

ميگن سال جديد رنگ قرمز مده، رنگ بدي نيست، اما به نظر من يه ذره اش خوبه،اندازه يه سر تيتر جزوه ، يا اونم
نباشه بهتره، نه اينكه بگم همچي آبي باشه نه....، ولي قرمز وقتي جالبه كه يه كمي باشه....
تا حالا فكر كرديد براي چي ، تايتل ياهو قرمزه
....نه پر سپوليسي نيست،....:) براي اينكه سريعترين رنگي كه لود ميشه، رنگ قرمزه، براي همين يكي از علتايي كه ياهو اينقدر سريع مياد بالا ، در نظر گرفتن اين نكته هاس، حالا نمي دونم سايت خاطرات براي تنوع رنگ لينكاش قرمز شده يا براي اين موضوع.....


اتاق شيشه اي
اما در مورد اون اتاق شيشه اي آقاي در خشان هم يه چيزايي دوست دارم بگم، مسلما هيچ كدوم از ما ها تجربه
، زندگي تو محيطي و ندا شتيم كه خونه هاش شيشه اي باشن، پس طبيعيه كه حرف و حديث توش زياد باشه...نبايد گفت چرا اينجوريه..اينترنت اغلب چيزايي مياره كه تعريف نشده اس.. چيزايي كه تا حالا نديديم، عين يه خونه شيشه اي...خب وقتي يكي تو يه خونه شيشه اي
خيليا مي بيننش... اونم خيليا رو مي بينه ....و مسلما خيليا در موردش نظر مي دن، به اندازه تعداد آدما فكر و سليقه هست، بعضيا ميگن خوبي بعضيا ميگن بدي.....
مشكل نظر دادن نيست ، موضوع اينه كه اغلب ما هنوز مساله اختلاف سليقه رو به معني دشمني مي دونيم فكر مي كنيم اگه يكي به ما سليقه اش نخورد ، دشمن امه، اگه منو نپسنديد، خواستار مرگ منه!...... هنوز هم عادت نكرديم در كنار هم باشيم و بپذيريم لوزوما همه مثل هم نيستن، همش مي خوايم همه چي با هم غاطي كنيم، تو اخلاقمونه ها...عين همين حروف فارسي همچي و مي خوايم به هم بچسبونيم، به جاش حروف انگليسي ، همه از هم جدان اما وقتي هم كنار هم ميان معني دار ميشن بدون اينكه بهم بچسبن، .....
هنوز هم عادت نكرديم، عقيده كسي كه باهمون موافق نيست بدون تعصب گوش بديم، يهو جوش مياريم ، با يه ديد منفي نسبت به نظر كسي كه موافق نيست قضاوت مي كنيم
در هر صورت وب لاگ هم به خوديه خودش چيزي نيست ، موضوع اينه حالا كه براي هممون اين فرصت پيش اومده تو يه اتاق شيشه اي باشيم،تازه از نوع همه دور هم ، .....همه ما رو بينن ما هم همه رو ببينيم ، (چيزايي رو ببينيم كه تو غير اينترنت نميشه.....) نقاط قوت و ضعفمون پيدا كنيم.....چيزايي كه شايد از سر تعارف و رودر بايستي كه تو ايرانيها زياد هم هست پنهان كرديم، واقعا بزاريم همه نقدش كنن ، وقتي يه چيزي نقد بشه ...يعني درست نقد بشه در اون صورت مي فهميم چي جوري باشيم بهتره بدون اينكه لوزما شبيه كسي باشيم ، يا چيزي.....خلاصه كنار هم باشيم بدون اينكه بهم بچسبيم......با يه فكر آزاد اين اجازه رو بديم كه ديگران نقدمون كنن، بدون دعوا ...بدون ديد منفي..و از هم چيزاي جالب ياد بگيريم..........:)
به اميد اون روز............

پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۰

ليندوز Lindows
يه سيستم عامل جديد به اسمه “ ليندوز “ اومده ، كه مايكروسافت رفته ازش شكايت كرده كه ممكنه مردم اشتباه كنن، گول بخورن ، چون اسمش شبيه سيستم عامل ماست ،ليندوزام گفته ، قبلانا هم اسم مشابه بوده ولي مايكروسافت، نرفته شكايت كنه، مي ترسه من رقيبش بشم........ ، اين شكايت مانع شكوفايي منه.....، مايكروسافت هم قبول نكرده، حالا فعلا بايد صبر كرد ديد دادگاه چه نظري مي ده ... :)

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۰

پنجشنبه ها و دوچرخه دوست داشتني من

اين وب لاگ شهريار روز به روز user friendly تر ميشه، واقعا بعضي موقعها ،تصوير گوياتر از متنه،
شهريار، امروز دوچرخه هم ، كاريكاتوري شده بود، يه كاريكاتوريست به اسم “ ژان ژاك سامپه” معرفي كرده بود،يه مصاحبه هم با يه كاريكاتوريست ايراني داشت ،كاش اين همشهري مشكل فونت نداشت تا لينكش واينجا مي زاشتم ، موضوع اينه سامپه در سال 1932 در فرانسه به دنيا امده، و همزمان با “ گيلر مومورد يلو“ ( طراح آرژانتيني) بوده......... توضيح.بقيه اين جور اسماي قلمبه سلمبه هم مال شهريار... :)
حالا اول كاريكاتور ژان ژاك سامبه رو مي زارم بعدم نظر خودم و در مورد روزنامه همشهري


*********
همشهري
همشهري لااقل تنها روزنامه اي كه هر روز سعي مي كنه بهتر بشه، الان دوشنبه ها يه ويژنامه عمومي داره، سه شنبه ها، ويژنامه ديپلماتيك، چهارشنبه ها، ويژنامه انفور ماتيك، پنچشنبه ها ، دوچرخه،جمعه ها هم روزنامه مي ده، هم روز هم يه قسمت جدا ، اقتصادي داره، حالا من به اقتصادي و ديپلماتيكش كاري ندارم( چون سر در نمي يارم)، ولي واقعا توي بقيه ويژنامه هاش چيزاي جالب و خوب هست، توي خود روزنامه هم هر چند روز يه بار ميشه يه مقاله دلخواه پيدا كرد، تازگي ها هم صفحه آخرش اخبارسينما اومده، بهترين نيازمنديها رو داره، در زمن( ضمن، ظمن، ذ من) هر ماه هم يه ماه نامه ( مجله ) ميده،توي تمام دوره جشنواره، يه قسمت جدا براي جشنواره داشت، سمبل كاريم نبود،نقداي خوب توش بود، حالا درسته تقريبا تمام صفحه هاش از نصفه تبليغه، ولي به هر حال الكي نميشه اين همه امكانات داد ، بايد پول داشت ، و اين پول و به جاي اينكه از مردم بگيرن، از جاي ديگه مي گيرن، تازه اون روزنامه هايي كه يه عالمه مطلب داره ادم وقت نمي كنه بخونه، كوتاه، كم ، مفيد



دريافت رسيد
در out look
ممنون از اون دوستاني كه سوال منو جواب داده بودن،من يه چيز جديد ياد گرفتم ،مي خوام جواب اون اختراع ساده رو اينجا بزارم،
اگر براي ارسال ايميل از out lookاستفاده ميكنيد وقتي نامه ي دوستتان را نوشتيد در منوي همان ايميل به اين قسمت برويد :
tools> Request Read Receipt آن را چك مارك بزنيد . اگر گيرنده از همين نرم افزار استفاده كند يك پيغام درخواست رسيد دريافت ميكند كه اگر yes را بزند يك رسيد شما دريافت خواهيد كردكه تاريخ و ساعت ظاهر شدن ايميل شما بر
صفحه مانيتور گيرنده نيز در آن درج شده .البته گيرنده ممكن است كمي بدجنس باشد و No را بزند !
××××××××××××××××××
مي مونه پينوكيو بودن
طرف مقابل آدم! و من به چيزي فكر مي كنم، كه اتوماتيك به محض باز شدن نامه يه پيام برگردونه، تا مچ هر چي پينوكيو آ دم بگيره :)
****************
در yahoo
در قسمت بالاي editor ياهو يه قسمت هست به اسم Send via free ZixMail.net ، كه اگر تيك زده بشه ، براي گيرنده يك رسيد در يافت نامه فر ستاده مي شه ، فقط تنها عيبش اينكه ، بعد از چند روز نامه اگر باز نشود از بين مي ره



دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۰

پيشرفت
فردا حذف و اضافه اس ، ديگه really درس و مشقام شروع شد، با يه استاد يه درس دارم، كه مي خوام حذفش كنم، چون سريع و زياد ميگه، ورودياي قبلي كه صداي استاد روزدن رو CD ، فكر كنم تا چند سال ديگه بچه ها كه برن
مهد كودك ، خانومشون صبح به صبح ميگه:
CD نقاشياتون اوردين، كوچولوهاي من

یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۰

من يه مدته به يه چيزي فكر ميكنم ،نمي دونم ،هنوز اختراع شده يا نه ؟! يه امكان ، براي وقتي كه آ دم به يه نفر mail ميزنه ، وقتي گيرنده ، نامه رو باز كرد، يه پيامي يه چيزي ، براي فرستنده نامه فرستاده بشه كه نامه اش خونده شده تا آدم فرق نامه خونده شده با نامه خونده نشده رو بفهمه،.....
***********
November sky
به علاقه منداي ياني كه نامه دادن، گوش دادن به آهنگ اين صفحه هم پيشنهاد ميشه،. اصلا آهنگاي بيشتر صفحه
هاش جالبه، سر بزنيد، از خود مونه :)
********************
مي بينم كه مريم ........:)

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۰

COULD




حالا كه خوب به سايت ياني نگاه كردم يه جمله ديدم ، از اون جمله تعجب كردم،ياني مي خواد بابقيه حرف بزنه،همون جوري كه من مي خواستم.... ، به اين ميگن يه ارتباط روحي،

If I could tell you………………………………………………
Yanni .You could tell me many things …
You could…………..

:)موزيك اين صفحه رو لود كنيد، اين موجشه
.......……......................:•·°·•:….................................
....……....…….:•·°·°·•:..:•·°·•:..:•·°·°·•:…………............
..…...:•·°.:•·°.:•·°.·•:..:•·°·•:..:•·°·•:..:•·°·•:.°·•:.°·•:…..




چند جمعه شبه كه سهيل محمودي و گم كردم، فكر كنم، امشب نوبتشه، بياد راديو پيام، از يه اخلاقش خوشم مي آيد اونم اينكه ، شعر حافظ و معني مي كنه، با شجاعت

پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۰

خونه تكوني
نزديك خونه ما ماهي نارنجي دم عيد اورده!!!..،اما خيلي هم عجيب نيست چون مامان داره براي خونه تكوني خودشو آماده مي كنه، و از قبل هم بهم خبر داده كه شنبه و يكشنبه براي اين كار رزرو شده، حرفم توش نيست.....
بابا بزرگ مامانم هم يه جمله نغز يا شايدم كاريكلماتور به مامانم ياد داده كه خيلي موثره چون جمله كاملا درسته:
كار و دست انجام مي ده چشم مي تر سه
حالا هر وقت به مامانم توي اين موضوع غر بزني كه وقت مي بره ، ...بعد از اينكه
كار و انجام دادي ميگه، به ساعت نگاه كن يه ساعتم نشده، كار و دست انجام مي ده.............

پنچشنبه و دوچرخه دوست داشتني من



دعا هاي بچه هاي مسيحي

خدا گفت : نگاه كن تنها تو نيستي كه از من سفره سفيد و نان تازه مي خواهي .تنها تو نيستي كه از من نمره خوب رياضي و روزنامه ديواري پر گل مي خواهي .تنها تو نيستي كه از من قلب شاد و آ رزوهاي تازه ميخواهي..........
خدا دفترچه جلد آبي ام را نشانم داد، دفترچه اي كه دعاهايم در آ ن بود، دعاهايي كم رنگ و بي حوصله....دفترچه اي رنگ پريده و بد خلق ، پس جلد آبي در خشان دفتر چه ام كجاست؟ گوش چسباندم به ديوار خانه هاي ديگراني كه كنج دلشان نشسته بودند و با خدا حرف مي زدند. دعاهايشان از دهانشان كه در مي آمد پرنده مي شد و خوشخوان به سينه آسمان مي پريد دعاهايي براي ديگران ، آرزوهايي كه اول براي قلب شكسته دوست هاي صميمي شان بود دعاهايي كه براي برآورده شدن عجله داشتند ..... به اين همه دعاي آبي و شاد حسوديم شد
خواستم از خدا بخواهم آن قدر قلب من و قلب دوستانم را بزرگ كند كه بتوانيم هميشه براي رنج همه مردم دنيا ، اول دعا كنيم، راستش اما عادتم شده بود، زبانم انگار به دعاي ديگري نمي چرخيد، براي همين گفتم:
« خدايا ! به قلب من بزرگي ببخش تا......» دوباره فراموش كردم اول براي تو دعا كنم كه دوست خوب مني !

*************************



گروه موسيقي پاپ بلردر حال ضبط آهنگ مخصوصي است تا در مأموريت فضايي سفر به مريخ نواخته شود.
قرار است اين آهنگ به عنوان يك علامت آوايي به محض رسيدن سفينه فضايي ((بيگل2)) در سال 2003 به سياره قرمز ، به زمين ارسال شود ، اين را خود اين گروه به پروفسور بيلينگر پيشنهاد كرد، اين دانشمند مي گويد
مي خواستيم پيغامي را به زمين بفرستيم،كه به سرعت قابل تشخيص وشناسايي باشد
الكس جيمز (يكي از اعضاي گروه ) مي گويد:اگر چه اين قطعه براساس يك ترتيب رياضي ساخته مي شود ولي تركيبي از آثار ديگر گروه هم به حساب مي آيد



چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۰

ياني
خيلي از اين بشر خوشم مي ياد ، ميشه بارها و بارها به آهنگش گوش كرد(الان هم به آهنگ سايتش گوش كنيد)، وهر دفعه يه احساس جديد پيدا كرد، زنده اس براي آدم تكراري نميشه، هميشه يه رده پايي از خودش مي زاره ،شده بدون اينكه بدونم آهنگ يانيه ، آهنگي و بشنوم، بعد يهو مي فهمم آهنگ يانيه ، يه جور خاص، كاش براي فهموندن احساس حروف الفبا اختراع مي شد،يا يه سري كلمه، شايد موسيقي يه جور الفباي احساسه........داشتم مي نوشتم.. خيلي دوست دارم، يه دفعه با ياني حرف بزنم، ازش بپرسم ، چه جوري اون ريتما اون آهنگا به ذهنش مياد، اصلا خيلي دوست دارم با يكي كه آهنگ مي سازه،.
مثل ناصر چشم آذر حرف بزنم، دوست دارم بدونم چه جوري اون چيزا به ذهنش مياد، چي جوري ميشه كه اينجوري ميشه،...... “مهرخ“ دوستم سه تار داشت، مي گفت سه تار يه جور خاصيه ،به خاطر اندازش تو دل آدم جا ميشه، ميره تو دل آ دم ،يادمه يه دفعه كه سر كلاس بوديم بارون شروع شد ،مهرخ هم نگران مي گفت : سه تارم پشت پنجره است ، پنجره مونم خرابه “،كلي غصه خورد، گفت اگر آب به چوبش برسه ، كار سه تارم تمومه،تا اومد زنگ تفريح بخوره و مهرخ بره از دفتر مدرسه به خونه تلفن بزنه كلي غصه خورد
يه دفعه ديگه هم مي گفت ،وقتي مي رم كلاس، موقعي كه مي خوام سوار تاكسي بشم ،اول سه تار و از در تاكسي وارد مي كنم، عين مسلسل ميشه، وآدمايي تو تاكسي يهو يكه مي خورن و مي ترسن.........

ديروزتو دانشگاه ، داشتند براي يه فيلم، فيلم برداري مي كردن، ......
پسره يه تيكه راه و مي خواست بره چند ساعت فقط همون يه ذره رو فيلم برداري مي كردن،هوا هم سرد بود،صورتش از سرما سرخ شده بود. يه راه رفتن معمولي بدون هيچ ديالوگي ،100 دفعه از پشت سرش فيلم برداري كردن ،.فقط يه نكته داشت،اونم اين بود كه توي دسته پسره يه انار مخفي بود،و يه دختره هم بود، لابد مي خواست انار رو به اون دختره بده، ،يعني تو اين دوره زمونه ديگه كسي به كسي ا نار مي ده؟ اونم، وسط حياط دانشگاه!حالا يه شوكولاتي يه شيرين عسلي يه آدامسي يه اشي مشيي،چي توزي...!! باز بهتر بود
وسط حياط دانشگاهمون هم، يه حوض رويايي داريم با فواره
پسره قرار بود از كنار اين حوضه رد بشه، دوستاي منم شروع كرده بودن، به سناريو ساختن
سعيده مي گفت : الان دو تايي مي رن كنار حوض ميشينن، بعد اناره مي افته تو آب،بعدم دوربين حركت انار و تو آب دنبال مي كنه
سمانه مي گفت: دختره مي افته تو آب بعد پسره ميره نجاتش ميده!!
………………..
بعدم توي يكي از همين سريالاي تلويزيون،يه پسره مي خواست با يه دختره دوست بشه، گفت : شما مثل جزوهاتون با وقاريد، حالا سمانه هم ول نمي كرد كه، ا داي ا ون پسره رو در مي ا ورد،هي مي گفت الان ميگه: شما مثل جزوهاتون چقدر باوقاريد... شما......
چرا اين فيلما قابل پيش بيني هستن، با ديالوگاي ......

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۰

خب ديگه كوتاه اومدم،الان لباس “ اسكمويمو“ پوشيدم،داره برف مياد،يه لباس دارم،گرمترين بلوز
زندگيمه،سالهاي ساله كه با هم زندگي مي كنيم،بهش مي گم بلوز “ اسكمويه“،يه نكته خوب داره اونم اينه كه جيب داره،خيلي خوبه لباس توي خونه آدم جيب داشته باشه، يه باكس هميشه در دسترس

دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۰

خوب شد من تصميم گرفتم لباس آستين كوتاه بپوشم،اينقدر هوا سرد شد كه بخار نفس آدم معلوم بود،تازه يه چيزايي شبيه برف هم اومد،امروز تو خيابون چشمام از سرما قنديل بست، حسابي سردم شد :)
كاريكلماتور
من يه كتاب كاريكلماتور دارم از مدتها قبل حالا به مناسبت ذوق ام چند تا از جمله ها رو اينجا مي زارم

راستي اگر آدم چشم آبي عينك زرد بزند، همه چيز را سبز نخواهد ديد »
از پير مردي پرسيدند، دنيا را چطور مي بيني، جواب داد خيلي تار »
حرف ها گل انداخته بود،كسي بلند خنديد، باد آمد گلها را برد »
كلاغ خبر چين روي انتن مي نشيند، به اين مي گويند تحمل جور رقيب »
من راست مي گويم تو راست مي گويي اما هميشه او دروغ مي گويد »
قديمي ترين كلكسيون دنيا، كلكسيون آرزوهاست، وگرانترين آن هم »
ماهي را هر وقت از آب بگيري ،حجم دريا به اندازه يك ماهي سبك مي شود »
گل سپيدي پس از عبور ستون سر نيزه ها سرخ شد »

جواد مجابي

توضيح اون شكل
(سوال پيش اومده بود :))
اون شكل موج منه،من وقتي يه چيزي و دوست دارم،.اون موج از طرف من صادر ميشه
آخه خيلي از كاريكاتور خوشم مياد،اما همش محدودشده به كاريكاتوراي روزنامها
خب ذوق كردم ،توي وب لاگ ها كاريكاتور ديدم،فكر كردن به كاريكاتور برام كار جالبيه

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۰


دانشگاه هم شروع شد ،كاش مي شد آدم براي وقتش سرعت گير بزاره،همينجوري مي دوه،بعضي موقعها نمي زاره آدم بهش برسه....
ديروز بچه هارو ديدم اصلا ديدن بعضيا حتي براي 5 دقيقه يه دنياست،نازنين،شيما،سولماز،مونا،شيرين.....،مونده سمانه و طراوت و الهه،اينقدر خوشحال شدم نازنين و ديدم،داشت بر مي گشت خونه،نازنين از اون دوستايي كه توي قلبمه،عين مهرخ
دوست دبيرستانم،مهرخ و خيلي وقته نه ديدمش نه شنيدمش،ولي يه ذره از دوستاشتنش كم نشده



دقيقا از صبح سه شنبه پيش ،احساس اومدن عيد پريد تو دلم، شايد چون هوا عين دم عيد ابري شده بود
اومدن عيد...،چند روز بود شروع كرده بودم ،لباس آستين كوتاه مي پوشيدم،كه ديشب يهو سرد شد......
عيد و مقوله خونه تكوني ،مخصوصا اون قسمتش كه حوالي زندگي من مي خواد تكونده بشه،از حوالي كمدم تا حوالي ميزم،تا حوالي كتابام...........امري است بس دردسرساز......





جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۰

اين متناي من تورا دوست مي دارم تو منو دوست مي داري بعضي اشون برام غير واقعيه
اما يه متن ديدم،خوشم اومد،منطقي بود،فكر مي كنم نويسنده اش از ته دلش گفته بود،
خواهشا اگه كسي دوست نداريد،به چشماش نگاه نكنيد

Never say I love you
If you don't really care
Never talk of feelings
If they aren't really there
Never hold my hand
If you mean to break my heart

Never say forever
If you ever plan to part
Never look into my eyes
If you are telling me a lie
Never say hello
If you think you'll say goodbye

Never say that I'm THE one
If you dream of more than me
Never lock up my heart
If you don't have the key
آنفولانزاي برعكس
من چقدر دختر خوبي هستم،اصلا غرنزدم،مامانم اينا....،دچار همون ،ويروس انفولانزاي بر عكس شدن
و همينطوري دارند مي نالند،...ميگم مامان ديدي من اصلا حرفي نزدم،ولي واقعا حالم بد بود مامانم ميگه آره تو هيچي نگفتي،چقدر من دختر خوبي هستم،اما جدا از شوخي ويروس بديه،كارشم برعكسه،تازه علايم تصويري اش شروع شده، و آب از چشمام مياد،عطسه پشت عطسه......تمام بدن آدم درد ميگيره،منگ منگ،كم اشتهايي و بي حوصلگي هم جزو لاينفك مريضي هاست،مواظب باشيد،حتي اگه يه نفر توي 3 كيلو متري شما مريض باشه،واگير داره،مگه اينكه عين باباي من باشيد،نمي دونم،روي بابام چه انتي ويروسي ريختن،كه مريض نمي شه، آنتي ويروس باباي من از هرچي PC-CILIN,NORTON..بهتركار مي كنه

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۰

پنجشنبه و دوچرخه خوندن من
،من يه كتاب دارم ترجمه خانم اكرم حسن ،كه امروز ياد اون كتابم افتادم
حالا از اتفاق يه شعر ترجمه از اين همين مترجم تو دوچرخه ديدم!!!!!!
××××××××
بعضي آدمهاي توي ماه
خيلي تنبل وبيكاره هستند
اما خوب ،
مثل ولگرد ها هم نيستند
اگر آنها يك روز حوصله راه رفتن نداشته باشند
فكر مي كنيدچه جوري به جاهايي
كه مي خواهند بروند،مي روند
معلوم است
مثل آدمهايي كه مي خواهند سوار اتوبوس شوند
از سر و كول هم بالا مي روند
و محكم همديگر را مي چسبند
آن وقت شبيه يك توپ گنده گنده مي شوند
بعد بدون اينكه پاهايشان را روي زمين بگذارند
قل مي خورند
وخيابانهاي شهر را با موفقيت طي مي كنند
(( تد هيوز))
×××××××××××××××
برام جالب بود كه امروز يادش افتادم،كتابش خيلي برام قشنگ بود
فرصت بشه از كتابش اينجا ميزارم
، تو همشهري نوشته بود پارسال اركست سمفونيك ايران براي دهه فجر 20 نفر از اتريش اورده بود، امسال 25 نفر خارجي اورده ، وايران ، هنوز يه گروه اركست سمفونيك ملي نداره،اين واقعا نشون ميده ما هماهنگ نيستيم، چون هر كسي ساز خودشو ميزنه،عصيان ، اين به شعوره يا به هوش ؟

از بابا ممنونم اين سوال سه شنبه به من ام چيزاي جديد ياد داد
همه اديان يهود و مسيحيت و اسلام معتقدند خدا جهان را در 6 روز آفريد و روز
هفتم بر عرش ايستاد (سوره اعراف آيه 54و همينطور چند جاي ديگر از
قرآن و تورات)

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ

در دين يهود روز شنبه (سبت) روز آخر هفته و روز يکشنبه اولين
روز هفته و شروع کار است. درمسيحيت اين رسم بعد از مدتي به
روز يکشنبه انتقال پيدا کرد و الان مسيحيان يکشنبه عبادت ميکنندبعضي ها روز يکشنبه را روز آخر
هفته مي دانند و لذا هفته را ازدوشنبه شروع مي کنند

چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۰

سه شنبه
واي خداي من چه موضوع مهمي،...........من يه بچه خواهر دارم، 14 ساله، بچه كه عرض كنم،ماشا..................
اين بچه برخلاف من، شديدا سمج است و پشتكار دارد، و در همين دوران طفوليت، دارد تافل ميگرد،( مريم خجالت بكش،فقط am ,is are بلدي !!!) ، توي يه سني هم هست كه مي خواهد اثبات كند،كه آدمي بزرگي است،من كه يه راه خوب پيدا كرده ام، هرزگاهي دو تا لغت و اصطلاح كه گير كرده ام ، به جاي ديكشنري از اين بچه مي پرسم، هم كارم من راه مي افتد، هم ذوق مي كند، و مدام سعي نمي كند، با پرسيدن لغتاي سخت، منو توي هچل ( هچل با چه هيه اي؟) بندازد، حالا اين پروفسور،(واقعا هم درسش خوبه) ، كه 100 دفعه هم گفته ام سر به سر معلم هاي مدرسه نزار، گوش نمي دهد، مي خواهد به معلمش يه چيزي و اثبات كنه
سوال امتحاني به اينا دادند، سه شنبه چندمين روز هفته است؟ اين بچه ميگه روز دوم،خانومشون گفته سوم،
آقاي كلاس زبانشون گفته دوم، ديكشنري آكسفورد گفته سوم، ديكشنري لانگ من گفته دوم
پيدا كنيد پرتقال فروش را، ..................حالاپشت تلفن گير داده به من، كه پيدا كن،ميگم توي افغانستان مردم دارند از گرسنگي ميميرند،بي خيال شو ول كن،مي گيه من بايد اثبات كنم ...حالا خواهشا هر كي مي دونه،سه شنبه، چندمين روز هفته اس با مدرك و سند ، به من بگه،و من و نجات بده
موضوع كاملا جديه


فردا روزValentine يه،از اول فوريه كه ياهو خودش كشت، هي تبليغ كرد، يه دو روزيه كه دوتا خط صورتي گذاشته وسط صفحه ، يه لغت هم ساخته،به اسم ، e-Valentine
من كه مي رم سراغ مامان خودم،هر چند كه ، از اول سال نو دبه در اورد كه، برو Join بشو ، Credit card مي خوام، نمي دونست ، كارت ندارم، وگرنه اينو بهم نمي گفت ، نمي دونست تازه داره پمپ بنزينا كارت اعتباري دار ميشن، براي اينترنت كه به دلاره ...........، حالا نمي دونم، وقتي Join بشي كل فايل و مي فرسته، يا مثل قبلا نا فقط يه لينك، اگه به لينكه، خدا copy &paste براي چي اختراع كرده، 3 تا كپي مي زارم اينجا، مامان جهان اولي من
:) :):)

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۰

واما چرا ازش خوشم اومد:
چون راحت احساسش و مي گفت: خيلي ساده،مثلا مي گفت: خب من جلوي اين همه دوربين هل ميشم،.......
من يه دفعه گريه كردم، توي يه مجلس ختم، يه آقايي نوحه مي خوند، من تحت تاثير قرار گرفتم
يا مي گفت من سرما خوردم، ايني كه دور گردنمه ،شال گردنه ، نه دستمال گردن
يا مي گفت از ميوه فروشي ها عكس مي اندازه، چون توي ايران نعمت فراوانه
بعد هم گفت: اين همه نامه دست من رسيده، 1500 تا نامه ، ،من نمي تونم به اينا همه جواب بدم
اگه براي هر نامه 10 دقيقه وقت بزارم،300 سال بايد عمر كنم،با ماشين حساب، حساب كنيد، من واقعا “ غمناك “ ميشوم وقتي نمي تونم به اين همه نامه جواب بدم ،اين ممكن است، آقايان و خانوم ها را دلسرد كند،.
براي همين يه سالن رايگان گرفتم، با 50 تا دكتر هم صحبت كردم، كه رايگان، به مردم جواب دهند
ديگه اينكه،همش سعي مي كند بهتر باشد، حواسش هم بود مدام مي پرسيد ،هنوز وقت دارم؟،مواظب بود كه يه وقت بيشتر از زماني كه به او دادند حرف نزنه، مي گفت اومدم ايران كه كمك كنم، حداقل با همان فكر سالنش ، نشون داد كه فقط اهل حرف نيست
چيزه جالبي كه ازش ياد گرفتم اين بود،مي گفت توي اشك ، غلظت ويتامينC زياد است، مردم ايران هم مردم پر عاطفه اي هستند،و بيشتر از اروپايي ها گريه مي كنن ،براي همين كمبود ويتامين Cپيدا مي كنند
ناخدا
آدم جالبيه،خيلي وقته،مامانم اينا ازش تعريف مي كنن
يه دكتره هست اسمش دكتر جعفريان است، اين دكتر حدودا 45 سال ايران نبوده، حالا اومده و تو تلويزيون برنامه داره، بلد نيست راحت فارسي حرف بزنه
ظاهرا يه دفعه مي خواسته يه داستان در مورد ويتامين C بگه،پرسيده بوده:
به راننده كشتي چي ميگن؟ مجري تلويزيون هم گفته:“ نا خدا
بعد دكتره، با ناراحتي ميگه، نه ،نه ناخدا حرف بديه، خوب نيست، اتفاقا اين راننده كشتي آدم با خدايي بوده
خيلي از دست اش خنديدم، بالاخره امروز وقت شد برنامه اشو ببينم،ازش خوشم اومد،گفت:
من رفتم دانشگاه تهران تحقيق كردم، كه اين كلمه ناخدا نبوده، “ ناو خدا ” بوده، به مرور زمان عوض شده
كاش مي شد لحن حرف زدنش و اينجا مي زاشتم

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۰

اميد هم رفت،رفت ماموريت،دور و زياد
حالا يه چيزي شبيه احساس جاي خالي پريده تو دلم
چرا آدما به هم وصل ميشن، چرا بايد به هم فكر كنيم، چرا فكر آدم ميره
باز نشد گريه نكنم،وقتي يه كسي ميره مسافرت،جاش خاليه ، يه احساس خلاء
مامان اونقدر ا تچمنت متچمنت ،آويزون اين بچه كرد، كه فكر مي كردم، بايد، در خونمونو عوض كنيم، تا بتونه بره بيرون،شلينگ آب پشت سرش گرفتيم،جاش خاليه،
كسي اميد و نديده ،كارش دارم
،چرا بايد به اين فكر كنه،كه دوربينش پيش من بمونه،اين مهربونياي لحظه آخر بد جوري گريمو در اورده
خب آخر هر گره اي اميدم اميده
اميد دنبال اين كتاب مي گردم نيست،چه كار كنم
اميد كامپيوتر خرابه، چه كار كنم
اميد چرا اينو نمي تونم باز كنم، بازش كن
اميد، مي خوام برم اينجا،بلد نيستم چه جوري برم
اميد،اينو مي شناسي،توضيح بده
اميد اميد اميد..............
حالا مگه رفته قندهار،نه، ولي جاي يه داداش مهربون خاليه كسي اميد و نديده ؟

شجاعت
اين از اون سوا لاست كه من زيادي بهش فكر مي كنم
من فكر مي كنم يه سري از اين جهان سومي بودن ايران كه من براش غصه مي خورم سره همين شجاعته،ايرانيا
مشكل هوش كه ندارند پس چرا به جايي نمي رسيم،شجاعت آرزو كردن نداريم....،ازاينكه نرسيم مي ترسيم....... چرا بعضيا مي تونن به اين فكر كنن كه توي يه چيز 2 در 1 سانت ، ميشه يه ميليارد ترانزيستور جا بدن
چرا به اين فكر مي كنن كه ميشه يخچال آدم به اينترنت وصل باشه ،اينترنت و به مريخ ام ببرن ولي ما؟..........
چي ميشه كه بعضي جاها جهان اولي ميشن ،..........
من فكر مي كنم ،يه سريش مال همين شجاعته، شجاعت به بهتر فكر كردن ، شجاعت توي پذيرش حرف درست، توي اينكه قبول كنم،براي اينكه به جاي خوب برسم، بايد به يه مقدار خود محوري مو كنار بزارم، و همراه بقيه بشم،نهايت كار گروهي كه تو دانشگاه انجام داديم 5 نفري بوديم، آخر ين روزا هم همه از هم فراري بوديم، صبح كه ميومديم،كارامونو نشون بديم،يه سريمون حوصله نداشتيم ،كه به فكراي يه نفر ديگه توجه كنيم،هر كدوممون مي خواستيم،در مورد فكر خودمون كار كنيم،نمي تونستيم،هماهنگ بشيم،اما يه وقتايي هم كه سرعتامونو يه جور مي كرديم،اونقدر كارمون خوب جلو مي رفت..... ،براي چي اينجوريم؟شايد شجاعت اينو نداشتيم كه ديقه به فكر يه نفر ديگه اهميت بديم،نمي دونم........
××××××××××××××××××××××
يا همين رعايت نكردن قانون كه توي جهان سومي بودنمون تاثير داره،وقتي از خيليا مي پرسي چرا رعايت نمي كني،ميگه آدمو مسخره ميكنن،از مسخره شدن مي ترسيم، شجاعت نداريم به فكر درست عمل كنيم،اگه با زور وقلدري به چيزي برسي ميگن زرنگي ،توي تك تك سلولاي مغز هممون رفته
ديروز داشتم با يكي از دوستام در مورد جشنواره حرف مي زدم،صحبت صف شد،گفت يه عالمه آدم تو صف بود
3 تا خواهر برادر، كه مي گفت يكشون 7 سالش بود پريدن جلو ،صف ، هر چي ملت از اين ور داد ، قال،فاييده اي نداشت،.......
افتخار هم ميكنيم ،يه دفعه ديگه هم يادمه توي يه صف شلوغ سينمابوديم، يه عدد مادر بزرگ با بچه هاش ،كه بچه هاش هر كدومشون مامان بابا بودند،پريد جلو گيشه، كه من 10 تا بليط مي خوام، هر چي گفتيم يه ميليون نفر تو صفن ،فايده نداشت، اعصاب همه رو خورد كرد،از بس غر زد، آخر سرهم، همه بي خيال شدن تازه وقتي بليطا رو گرفت با شجاعت تمام پيش بچه هاي بزرگش رفت،و بچه هاشم ازش استقبال كردن........زيادي دلم پره
ولي تا وقتي شجاعت تو قلدريه، تو دروغ گفتنه،توي زور گفتنه، ما جهان سومي مي مونيم
تا وقتي جر‏‎‏أت اينو نداشته باشيم كه حرف منطقي ديگران و بپذريم و غرور خودمونو كنار بزاريم ،وضع همينه
خيليا جرأت اينو نداشتن كه بپذيرن خاتمي از اونا بهتر فكر مي كنه، بيشتر مي دونه ،قلدر بازي در اوردن......

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۰

استادي با مشخصات زير گم شده، از يابنده تقا ضا مي شود، اين استاد را هر چه سريعتر به دانشگاه ارسال فرمايد، و دانشجويان را از نگراني در بياورد
نام: آقاي الف
مشخصات:چاق، مو سفيد، قد معمو لي،عينكي، عاشق ماشين زانتيا،بالاي 60 سال احتمالا
در مورد مژ دگاني بعداز ديدن نمره صحبت مي كنيم :)


تا اطلاع ثانوي با دختر خاله نوشين،روبوسي نداشته باشيد، چون با اينكه خوب شده ، هنوز ناقل ويروس آنفولانزاست،ويروسه عقب نشيني كرده، تازه گلو درد گرفتم، شجاعت امپول و ندارم، پس نمي رم دكتر

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۰

ويروسم ويروساي قديم،اول از گلو شروع مي كردند، بعد يه سري علايم تصويري، بعد صوتي
هر چند كه اين دفعه فكر كنم،باكتريه،يه راست پريده تو ريه هام ، در عرض همين چند ساعت
. چنان سرفه اي مي كنم كه تا شعاع 100 كيلو متري همه مي فهمن،داره پيشروي مي كنه، تب داره سراغم مياد
از اون ورم صبح جنگولك بازي در اوردم بدنم گرم نبود، سريع نر مش كردم،نمي دونم براي چند دفعه ، بايد عين آدم آهني بشم ،تا اين قضيه ساده رو ياد بگيرم،كه بايد يواش يواش بدن وگرم كرد
از اون طرفم ،محكوم به اين بودم، كه چند ساعت، روي صندلي دست راستا بشينم،(چرا حقوق بشربراي دست چپا رعايت نمي شه) وكمر درد هم گرفتم ...........
اگه با آبي بودن شاملويي مي شم،و بعضيا با سبز بودن، سهرابي، باشه ،همون بعضيا سبز بمونند،سهراب مال همون بعضيا، نه مخالف سبزم نه شاملو
مادياني تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد،........
...مهربوني سهراب بيكرانه،حالا اگه بعضيا مي خوان ايزوله اش كنن،نمي دونم
************
آبي بلند را مي انديشم،و هياهوي سبز پايين را.
ترسان از سايه خويش، به ني زار آمده ام
تهي بالا مي ترساند، وخنجر برگ ها، به روان فرو مي رود
دشمني كو،تا مرا از من بركند؟
نفرين به زيست:تپش كور!
دچار بودن گشتم، وشبيخوني بود.نفرين!
هستي مرا برچين،اي ندانم چه خدايي موهوم!
نيزه من مرمر بس تن شكافت
وچه سود،كه اين اين غم را نتواند سينه دريد.
نفرين به زيست :دلهره شيرين!
نيزه ام –يار بيراهه هاي خطر- را تن مي شكنم
صداي شكست، در تهي حادثه مي پيچد،ني ها بهم مي سايد
ترنم سبز مي شكافد:
نگاه زني ، چون خوابي گورا به چشمانم، مي نشيند
ترس بي سلاح مرا از پا مي افكند
من- نيزه دار كهن- آتش مي شوم
او- دشمن زيبا-شبنم نوازش مي افشاند
دستم را مي گيرد
و ما دو مردم روزگاران كهن مي گذريم
به ني ها تن مي ساييم، و به لالايي سبز شان، گهواره روان را نوسان مي دهيم
آبي بلند خلوت ما را مي آرايد
آ وار آفتاب، خوابي در هياهو

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۰

به نظر شما چه طوري ميشه هم اون پچه تو صفحه باشه ، هم كش اومدن صفحه ام درست بشه، به نظر شما كي اين جور موقع ها كمك مي ده؟
نميگم ،خودتون حدس بزنيد،جايزه داره!
خداي مهربون،من كه انتخاب واحدم تموم شده،خب!،تا حذف واضافه هم مونده،شنبه هفته بعدم كلاسام شروع ميشه
اين يه هفته،هيچ نمره اي نياد،همين يه هفته،آخه كاري كه از دستم برنمي ياد ،خدايا خواهش مي كنم، تو كه وضع منو مي دوني،آره مي خوام اين يه هفته......
مي خوام اگه اين هفته بشه در مورد چيزاي دوست داشتنيم،بنويسم،از بوبن،از رابينز،ازسهراب،با چند تا چيزه ديگه.....
:)
اما در مورد اون طرز فكر،كه 95% آدما زيادين،كه ربطي به اون شعره نداره،بايد بگم مخالفم،بهت گفتم
هر آدمي منحصر بفرده، توي وجود هر كسي يه چيزي هست كه توي بقيه نيست،و تو وظيفه داري نسبت به روحت كه اونا رو كشف كني، نه اينكه بگي وظيفه من نبودنه،مي دوني اگه يه روزي وجود و تو وسيله باشه براي كمك به يه آدم و تو نباشي،ظلم كردي،كار بدي انجام دادي،خيلي بيشتر از اون شعر،يعني خدا نمي دونه چيكار كنه
اگه يه ميليون نفر آدم اونجوري نبودند كه تو مي خواي هيچ دليل قانع كننده اي نيست كه بگي زيادين
من ام زياديم،اگه بودن و نبودن خيليا مون هيچ فرقي نداره، براي اينكه شايد تنبلي كرديم،خود واقعيون پيدا نكرديم،اين اشتباهه،نه اينكه وجودمون زيادين
هميشه اينو به خودمم ميگم،نبايد توقع داشته باشم،همه اونجوري باشن كه من مي خوام، الان هم توقع ندارم همه حرفامو قبول كني،اما بد نيست، كه بعضي موقع ها آدم چيزايي رو ببينه يا بشنونه، كه باهاش ممكنه مخالف باشه، از كجا معلوم،من درست فكر كنم ،يه ذره عصباني باهات حرف زدم،اما از زيادي دوست داشتنه ;)

سهراب
اولين باري كه اون شعر سنگ پا و يكي از دوستام برام فرستادوخوشم نيومد.اما نگهش داشتم.بعدا كه دوباره خوندمش خندم گرفت، نامه دادي گفتي چرا من سهراب و مسخره كردم.؟ (اگه اينكار مسخره كردن باشه)
خب من اون شعر و نگفتم، پس من مسخره نكردم .اما من اون شعر و اينجا گذاشتم،پس من ممكنه مسخره كردن يه نفرونشون داده باشم،و اينو بايد برسي كرد،مممكنه اشتباه باشه
اينا با هم فرق دارن،اين بستگي به خودت داره كه چه جوري به اون شعر نگاه كني،مثل دفعه اول من يا دفعه دومم!!!
من هر دوتاشو تجربه كردم،يه ديقه دوباره اون شعر و بخون بدون تعصب،شايد خندت گرفت
اما عقلم ميگه راههاي بهتري براي خنديدن هم هست،شايد اين يه جور هزل تا طنز،اگه اينطوريه همين جا از سهراب دوست داشتنيم معذرت مي خوام
ولي اين وبدون هميشه آدماي دورو برت ،اونجوري نيستند كه تو مي خواي،به اندازه همه اون كسايي باهاشون مخالفي،اونا هم باهات مخالفن،خيليا ممكنه از اون شعر خوششون بياد،ولي آدمن،هستن، ارزش دارن،من فكر مي كنم آدم بايد در مورد شعر نظر بده نه اينكه مثلا بگه شعر و نبايد معني كرد،
با تمام اين تفاصير بهت حق ميدم،من ام سهراب دوست دارم
اگه هم مي گم سهرا ب و دوست دارم،برو تو آرشيو، برو ببين،من وب لگم با شعر،پيامي در راه، سهراب شروع كردم،من حتي بعضي موقع ها كه از حافظ نظر مي خوام، مي رم از سهراب هم نظر مي خوام، نظر سهراب اينجا گذاشتم،اونا رو هم ببين
ولي خب هيچوقت ادعا ندارم كه اشتباه ندارم

پيام هاي بازرگاني :
مدت :6 خط

خودرو ملي افتخار ملي(( سمند))
طراحي: انگلستان
قطعات: اتريش
موتور:فرانسه
: Copy & pasteايران
خودرو ملي افتخار ملي(( سمند))


پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۰

امروز تو دوچرخه يه چيز جالب خوندم خوشم اومد
قسمتي از شعر(( سكوت سرشار از ناگفته هاست)) اثر مارگوت بيگل شاعر آلماني، ترجمه ،احمد شاملو
×××××××
من آموخته ام
به خود گوش فرا دهم
وصدايي بشنوم
كه با من مي گويد
(( اين لحظه)) مرا چه هديه خواهد داد
×××××××××××
نياموخته ام
گوش فرا دادن به صدايي را
كه با من در سخن است
و بي وقفه مي پرسد
من به (( اين لحظه)) چه هديه خواهم داد

واقعا مريم چه هديه داري؟؟؟؟؟
اينقدر از كلينتون خوشم ميومد، خيلي آدم بود، فهم داشت، تازه عين خودم دست چپ بود، بعدم كاري به كارمون نداشت،اما اين بوش هي كل به كل مي زاره، مي بينه اينا منطق ندارن هي اذيت مي كنه،هي تهديد مي كنه،( كارش ا ز تهديدم گذشته، جدي جدي مي خواد كار دستمون بده) آخه تو كه مي دوني ما زورمون نمي رسه، همه اين حرفا فقط ، فقط حرف ، بي خيال شو،از ال گر خوشم ميومد، هر چي اين ور خودم كشتم كه رييس جمهور شه،نشد!، اين بوش قلدر حرفشو رو كرسي نشوند، ال گر هم فهم و شعور داشت ، عين كلينتون ، گفت باشه بابامن مي رم كنار، اما اين بوش هي اذيت ميكنه، بابا امريكا به اون گندگي بست نيست،ما به اندازه كافي مشكل داريم
نه اينا كوتاه ميان نه اونا!!!!!!
من نمي دونم چه ربطي به پلنگ صورتي دارم، آ خه پلنگ صورتي هم هر وقت ميومد از خيابون رد بشه،خيابون خلوت پر ما شين مي شد، من ام تا پامو تو خيابون مي زارم ماشين از چپ و راست مياد،حالا كاش فقط خيابون بود
توي مغازه ميرم 100 نفر ميريزن تو،توي بانك ، پاي تلفن عمومي تو كتابخونه.........،فقط مشكل اينجاست كه هنوزم كه هنوزه حقوق بشر رعايت نميشه، نميگن اين دختره اول اومده، مي پرن اون جلو با كلي ادعا،من ام كه از صف واقعا فراريم، هم به خاطر همون حقوق بشره كه خيليا براشون مهم نيست، حوصله ندارم، 3 ساعت براش توضيح بدم، تازه با كلي ناز وادا حرفمو قبولم نكنن !!!، هم اينكه يه سري از صفا مال بي نظميه( نه اينكه خودم خيلي منظمم،هنوز روي ميزم هيچي و نميشه پيدا كرد!!)، همين چند روز پيش براي اينكه 150 تومن پول بيمه بدم براي ثبت نام، ديدم بانك نزديك دانشگاه قلقله اس ، پريدم سوار اتوبوس شدم، يه چند كيلومتر دور شدم يه بانك خلوت پيدا كردم، حاضرم كه اگه قراره 2 ساعت تو صف باشم،همه اون 2 ساعت و مشغول راه رفتن باشم ، تا اينكه 2 ساعت فقط قدم مورچه اي بردارم :)

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۰

. اين بدترين ارور دنياست.


Error 691:The computer you’re dialing in to cannot establish a Dial_Up Networking connection.
Check your password, and then try again
((OK))
به غير از’اكي’چه كار ميشه كرد؟؟!!!
پنجشنبه ها روز اين اروره!!!!
اين راديو وتلويزيون هيچ كي به حرفشون گوش نمي ده زورشون به ما رسيده، همش ميگن، آمريكا دروغكي ميگه ما بديم ، هي دفاعيه پشت دفاعيه، بسه ديگه،حكايت اينه كه يه دفعه ،يه آشنايي اومد سوار اتوبوس بشه، از پايين اتوبوس يه لحظه چشم تو چشم شديم ، ولي بعد كه اومد تو هرچي نگاهش كردم نگام نكرد، بزرگتر از من بود، خب من هم به احترام بزرگيش از جام بلند شدم و بهش سلام دادم، ولي هي به من مي گفت، من اومدم تو نديدمت، ، من اومدم تو نديدمت.........، برام فرقي نمي كرد، اما اصرارش نشون مي داد كه منو ديده، ......حالا شده حكايت اين اخبارا:)

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۰

فاطمه خانوم ، خانوم خانوما كجا بودي من ا لان پر ذوق شدم خيالم منو يادت رفته، طاقت نمي يارم، تا جواب نامت بياد، اجازه مي دي ديگه، من سايت قشنگتو بزنم اينجا؟ مگه نه ؟ اجازه مي دي ديگه،گذاشتم
تو كه اينقدر روحت قشنگه از اين چيزا زياد درست كن،واقعا قشنگه

اگه ديروز يه كيلومتر شمار،روي من كار مي زاشتند، معلوم مي شد از اينجا تا كره ماه و پياده رفتم، از بس كه از پله هاي دانشگاه بالا پايين رفتم، اون استاد ه قرار بود مقاله بگيره سر موقع اومد، يكي از دوستاي من!!!!!!!
160 صفحه اورده بود!!!!!! ، من كه 30 صفحه بيشتر ندادم، بيشتر از اين ارزش نداشت،”و اما بعد” استادي كه قرار بود 10 بياد 1.5 اومد، ومن هم هي راه مي رفتم،چون مي ترسيدم استاده نياد،نمي تونستم بشينم.
شب هم نامزدي متين بود، يعني عين عروسي بود،توي تالار و .................،فقط فرقش اين بود كه لباس عروس آبي بود، بعدشم دسته گلش تماما ” مريم” بود، ( چه دوست خوش سليقه اي دارم)، فقط متين اصلا حواسش يه جاي ديگه بود، براي همين زياد اذيتش نكردم، حرفاي كوتاه كوتاه باهاش مي زدم، كه تمركز نخواد، هم اينكه حوصله اش سر نره
بعدم، همه ا ون كسايي يو كه به صورت صوتي مي شناختم ، تصويري ديدم، در مجموع خوب بود
راستي داماد هم خوب بود ، لباسش آبي كم رنگ بود، بلد نبود برقصه، احتمالا خجالتي بود، ولي به روي خودش نمي يورد، دليلش ام اين بود كه موقع سلام احوال پرسي با مهمونا، سريع رد مي شد، اما خيلي هم سرش و نداخته بود پايين

چرا صفحه وب لاگ ام كش اومده، همش زير سر عكس اون پچه اس كه حمام رفته

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۰

به خاطر استاد الا ن دارم هي مقاله پيدا مي كنم،( نمره اهميتي نداره كه، فقط به خاطر استاد!!!) هنوز 18 تا
نشده!!! 20 صفحه AltaVistaرو گشتم
الان صفحه 15 پيشنهاديه google هستم
الان يه سرو گوشي آب دادم، بابا چه قدر وب لاگ زياد شده، تازه يه چيز جالب
ديدم
يه سري سايت هم از سره حوصله سررفتگي موقع لود شدن پيدا كردم
اين
اين
اين
خوشم نيومدازاين
از اين speaker روشن خيلي خوشم اومد ، بايد يه كاري كنم روز مادر بشه
گوگل از رو بردم الان نتونست صفحه 22
باز كنه نه بابا مثل اينكه الكي الكي يه 20 تا مقاله پيدا كردم، حا لا اگه بدرد بخور باشن مي تونم يه سري شو به دوستام بدم
يوهههههههههههههههههههههههههههههههو

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۰

ديروز صبح الطلوع رفتم دانشگاه
به خاطر چندر غاز واحد، ،هنوز جوهر امتحانا خشك نشده، انتخاب واحد شروع شده، اين سال بالاتري ها هم هر چي ساعت خوب بودو برداشته بودند،هيچي براي آدم نمي زارند،! يه كلاس دارم ساعت 5.5 بعداظهر،يكشنبه،تنها روزي بود كه مي شد تعطيل باشد، اينجوري همه روزها كلاس دارم
روزهاي انتخاب واحد جزو اون روزهايي است كه همه دور هم جمعيمو مي خنديم
يكي استادا از 40 نفر كلاس فقط 15 نفر را پاس كرده بود، و بقيه رو انداخته بود......
بعد هم به خاطر يه سري مسائل حاشيه اي تا 4.5 دانشگاه بودم ، شب از خستگي 5.9 خوابيدم!!!!
فردا هم 2 تااز استادام قرار ملاقات گذاشتند، به يكي شون قراره مقاله بديم، خودش گفته بود ، “ حداقل 2 تا“
اونوقت يكي از دوستاي من 9 تا مقاله پيدا كرده، همين كارا رو مي كنن كه توقع استاد مي ره بالا،
لابد من بايد 18 تا مقاله بدم، تقصير استادس ، براي اينكه ، ميگن ، منطقش كيلوييه ، يعني هر چي بيشتر مقاله بدي ، بيشتر نمره مي ده!!!


من يه شعر دارم مال دوران دبيرستان است، يادم مي يا د اون موقع ها معلم تاريخمون هر هفته ازمون امتحان مي گرفت، يه شب كه فردايش امتحان تاريخ داشتم و حوصله خوندن نداشتم، دفتر دوستمم دستم بود، من هم اين شعر و براش نوشتم، بلكه فردا سر امتحان كمكم كنه ،شعر پروين اعتصامي تغيير دادم، هيچوقت خنده مهرخ رو سر اون جمله ” اندر آنجا كه معلم حمله كند ” يادم نمي ره، هر چند كه من هيچوقت نتونستم كه تقلب بكنم و از خنده خودم خودمو لو ندم

اينكه نمرات زيبايش پايين است اختر نمره ده “ مريمن ” است
گر چه جز نمره كم نديد هر چه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آن همه ادعا امروز سائل تقلب در امتحان تاريخ است
دوستان به كه زوي ياد كنند ورقه بي دوست دلي غمگين است
درس در ديده بسي جانفرسات ورقه بر سينه بسي سنگين است
بينيد اين ورقه و عبرت گيريد هر كه را چشم تقلب بين است
هر كه باشي و ز هر جا پرسي آخرين مرحله امتحان اين است
دانش آموز هر چه توانگر باشد چون بدين نقطه رسد مسكين است
اندر آنجا كه معلم همه كند چاره تسليم و ادب ،تمكين است
ديدن گشتن ؤ پنهان كردن امتحان را رسم و ره ديرين است
خرم آن كس كه در اين محنت گاه خاطري را با رساندن تقلب تسكين است

جمعه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۰

چي ميگي من صدات ونمي شنوم، بخشيدمت :)



سهراب
اين چند روزه اونقدر سيگنال منفي از در و ديوار برام ريخته..، حالا خوبه بهشون رو نمي دم
پيشنهاد فراخوان باعث شد يه سري به كمد كامپيوترم بزنم
و خنديدم :)

پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۰


« سه چرخه»
هر چي به اين بچه ها مي گم ، « دوچرخه» روزنامه همشهري و 5 شنبه ها بخونيد
گوش نميدن كه، من كه خوشم مياد ، تازه يه صفحه هم داره ، اسمش« سه چرخه» اس
اونم به آدم آرامش مي ده ، يه شعر جالب توش بود، مي خوابم بزارم اينجا

«اگر ، اگر ، اگر»

اگر همه درياهاي دنيا يك دريا مي شدند
چه درياي بزرگي مي شد!
اگر همه سنگريزه هاي دنيا يك سنگ مي شدند
چه سنگ بزرگي مي شد!
اگر همه آدم هاي دنيا يك آدم مي شدند
چه آدم بزرگي مي شد!
واگر اين آدم بزرگ آن سنگ بزرگ را بر مي داشت ودر آن درياي بزرگ مي انداخت
چه شالاپ شلوپي راه مي افتاد
نبايد بهتون فكر كرد اگه آدم به غم و غصه رو بده هي در موردشون فكر كنه جا خوش مي كنن
من نمي خوام بهتون فكر كنم
اگه هم صبح حالمو گرفتيد فقط براي اين بود كه آمادگي نداشتم
خب وقتي دوست آدم شب قبل تلفني به آدم مي گه پاس شدي ، بعد عرش و سير كني
اونوقت فردا صبح بري ببيني همه چي برعكسه،خب شكه مي شي ديگه
من نمي دونم چرا اگه آدم گريه كنه زشته،نشد گريه كنم،خالي بشم،آمادگي شم داشتم ولي دورو برم چشم زياد بود
برا همين غصه هه مونده تو دلم
ولش كن بهش فكر نكن، محلش نده مريم.

سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۰

بابا اين نقاشي و اين كارت براي شما



جان webmasterat بلاگر نشون بده خواهشا ،

آدم اگر مي خواهد بابا داشته باشد اينجوري بابا داشته باشد، والا
ديروز با اين اينترنت قد كوتاه ام ، هر كاري كردم كه عكس بگذارم نشد،اوصلا همه چيزا براي من ناز وادا ميايند ، از اين كامپيوتر نيم وجبي ، تا اينترنت چند وجبي، بلاگر هم با اون جملات (sorry) بعدان نشون ميدم كه جاي خود دارد
اعصابم خورد شد ، رفتم سراغ بابا، بد عادتم كرده، چپ وراست هر چي كار دارم ، بابا، اين بابا هم ايكي ثانيه ادم را شرمنده مي كند،
اينجوري نمي شود ، من بايد به بابا يه چيزي بدهم، شايد بچه گانه باشد، ولي من يه سري نقاشي دارم، كه به هيچكس ندادم، اما مي خوام اونو به بابا بدم، همون نقاشي كه خيلي دوستش دارم، اما حيف اينfreeservers
خصيص مي گويد ، BMP جا ميگيرد، براي همين مجبور شدم ، فرمش تغيير بدم، حالا اينطوري رنگهايش توي هم رفته، ولي به خدا خيلي قشنگه، بابا اين تنها چيزي است كه همش را خودم درست كردم، مال خود خود خودتون

اين يه جور امتحانه :)

دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۰


از اون جايي كه من نمي دونم چرا صبحا كله سحر بيدارم ، اومدم سراغ ميزم كه مرتبش كنم، متاسفانه هنوز نتونستم با ميزم دوست بشم!، بعدش از دست كامپوترم ناراحت بودم!،دمغ بودم
كه يهو (yoho) مامانم گفت : مريم تلفن، من از چيزايه يوهويي خوشم مي ياد توش ذوق داره،مثل كادو يو هويي ، يوهو آدم دوستشو وسط خيابون ببينه، يوهو دعوت شي به يه مهموني، يوهو بهت آدامس بدن ( اين يكي خيلي دوست دارم)خلاصه مهم اينكه چون آ دم انتظار نداره پر ذوق مي شه
تلفن عاطفه هم توي اون لحظه ذوق داشت، عاطفه از بچه هاي دبيرستان بود، اهل هنر و نقاشي......در عين حال هم خيلي احساساتي نبود، بعد از احوال پرسي .....عاطفه گفت كه : مريم ( يكي ديگه از دوستام ) قراره فردا عصر بياد پيش من تو هم بيا ، و من دوباره پر ذوق شدم ، و بدون هيچ تعارف گفتم باشه،بعدش ام گفت همين الان به مريم زنگ زده و مريم خواب بوده ، وبسيار موقع مناسبي كه من هم با تلفن مجددا م اذيت اش كنم!!
من خيلي از پيشنهاد عاطفه استقبال كردم و همون موقع به مريم تلفن كردم: مامانش گفت كه خوابه ولي بيدارش مي كنه!!!
صداي مر يم خواب آلود بود ، بهش كه ماجرا گفتم ، داد زد كه تو عاطفه بلديد فقط منو دق بديد ، بيچاره مي گفت
تا ديروز توي اتاقش بخاري نبوده ، مجبور بوده پيش بخاري مركزي خونه بخوابه ، وصبحا به خاطر صدا از خواب بيدار مي شده، تازه ديشب توي اتاقش بخاري اورده كه صبحا بتونه بخوابه كه ما نذاشتيم..........ولي خيلي بم كيف داد
بعضي موقعها كيف داره آدم حرص در بياره ،مخصوصا اين مريم كه خيلي زود عصباني ميشه.............
يه اتفاق جالب هم افتاد،همون موقع كه داشتم با مريم حرف مي زدم، بچه برادر مريم ،(ساغر) اومده بود پيشش،يه بچه يك سال خورده ايه و حرفم مي زنه، مريم گوشي تلفن داد به بچه ،كه من باهاش حرف بزنم،من ام گفتم:
سلام ،ساغر، ساغر مريم كجاست ؟ عمه كجاست؟ بچه هم فقط مي خنديد
بعد كه مريم گوشي دوباره گرفت، بهم گفت:
تو به اين بچه چي مي گفتي كه همش با انگشتش منو نشون مي داد!
من اصلا منظور كامپيوترم و از اين حركات نمي فهمم؟!
فقط بلده منو اذيت كنه، من اصلا نمي فهمم ،براي چي ،وقتي برديمش درستش كنيم
هيچ واكنشي از خودش نشون نداد؟!
دوباره جنگولك بازي در اوردو ،حرص منو در اورد، پابرهنه پريد وسط هر چي ذوق تعطيليه
اصلا نمي فهمم چرا؟ به اندازه 2 روز درست شد ،بعد دوباره خراب………….
بعضي موقعها اونقدر خنگ مي شه كه دلم مي خواد بندازمش دور،يه وقتاييام اينقدر باهوشه كه،بهش نميرسم!
كاش همديگر و درك مي كرديم


پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۰

توضيح در مورد فارسي سازبه پيشنهاد خوب بابا
من دوباره مجبور شدم فارسي ساز بريزم، نمي دونم هنوزام كسي هست كه اين مشكل فارسي كردن ويندوز 98 داشته باشه، يا نه ، در هر صورت، كار من با يه فايل كه تو گروه راه افتاد،اين فايل توسط يه انسان مهربون
«عنوان فارسي ساز ويندوز 98 » است،كافي فايل لود كنيد ، براي من كه همش ارور مي گرفت ،اصلا به اروراش محل نزاريد و كار خودتون انجام بديد من كه محض احتياط چند بار اين كارو انجام دادم، بعد از يه با ريست كردن، ديدم اون مربع فارسي ساز اومده، به همين راحتي
دست فرستنده اش درد نكنه :)

سه‌شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۰

آگهي هاي بازرگاني
مدت : چند خط
شامپو بچه ، شامپو عروسكيه ave
تحت ليسانس پيتر اند جرج انگلستان
ave در دست تو

هر گلي گلرنگ نميشه ، همه جا گلرنگ


يو هو
بالاخره امتحانام تموم شد ، اين امتحان آخريه كه به زور خودمو به ميزو صندلي ميخ پرچ كردم، كاش مي شد آدم فكرو حواسشم ميخ پرچ كنه،حسابي خسته شدم، من نمي دونم اون موقعي كه دارم انتخاب واحد مي كنم عقل ام تموم مي شه، درساي بدي داشتم ، ولش كنم مريم ، فعلا تا اومدن نمرها حرف درس نداريم!
بايد يه سر وساموني به تمام اقصي نقاط بدم، از توي كمد لباسام كه درش بسته نمي شه!، تا روي ميزم كه هيچي نميشه از روش برداشت…..،فعلا صداي مامانم در نيومده
بعدش ام به مامان خانوم يه عالمه قول مول دادم ، كه بعد ازامتحانا انجام بدم! يه سري قول ام به اين دوستام و ……..دادم، بايد تا خبر دار نشدند ،زودتر يه كاري بكنم
واي چقدر كار دارم
بعدش ام اين كامپيوتر محترم ، مريض شدند ، يه چند روزي از اين دكتر به اون دكتر برديمش ، من اگه تا حالا شك داشتم، دكترا خوش شانسند، ديگه شك ندارم،آدم مريض كه ميشه تا ميره دكتر خوب ميشه ،حالا هرچي همون دوا هارو بخوري، نري دكتر ، فاييده نداره،من فكر مي كردم مال اينكه آدم روحيه مي گيره، ولي نه اين از خوش شانسي دكتراست،
چون اين كامپيوتر محترم،اين قدر توي اين چند روزه از خودشون صدا در اوردند كه نگو ، از صداي آمبولانس تا صداي قطار و مداد نوكي ….توي تمام امور زنديگش ام هنگ مي كردند،……
رمش عوض كرديم، فايده نداشت دوباره همون ادا اتفارا، خلاصه سره blogger درد نيارم
برديمش دكتر ، يه شب تو مطب دكتر موند، بعدشم دكتر گفت: من صد دفعه معايينه اش كردم ،مشكلي نداره!!!!!!!!
جلل خالق!!!!!!، از وقتي كه از پيش دكتر اومده .(ديروز)،حالش كاملا خوبه!اين مساله فريضه منو مبني بر خوش شانسي دكترا اثبات مي كنه، فقط ويندوز عوض شده دوباره بايد يه سري چيزا رو به كامپيوتر بفهمونم، البته الان فهميده فارسي يعني چي! اين خيلي مهمه ، ولي خب هنوز خيلي چيزا رو هم نمي دونه

ولي خراب شدن عجيب كامپيوترم كه دقيقا مصادف باشروع امتحانام بود،و درست شدنش كه با تموم شدن امتحانام بود، نشون مي ده،بعضي اتفاقا اگرچه ظاهر بدي دارند ولي ممكنه به نفع آدم باشه، چون توي اين چند روزه من چاره اي به جز درس خوندن نداشتم،

دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۰


ديروز امتحان يكي از درساي عمومي ام بود، حالا بماند كه چقدر از سر وته كلاس مي زد م و 4 جلسه غايب شدم، به خدا 3 تاش موجه بود يه دونش از سره شيطوني بود .....در هر صورت استاده گفت: من براي آخر ترم سوال تستي مي دم 2 تام تشريحي!
خب آدم وقتي تستي مي خونه فرق داره با تشريحي ،براي تست بايد كلمه هاي قلمه سلمه بلد بود ولي براي تشريحي
نتيجه گيري! خلاصه من يه جوري كتاب به اون بزرگي و سانسور كردم ورفتم براي امتحان
وقتي رسيدم ديدم ، بچه ها مي گن ،استاد نظرش در لحظات آخر عوض شده وهمه رو تشريحي داده!!!!!!!!
هميشه از اين شايعه ها هست ولي اينبار ظاهرا جدي بود
خوبيش اين بود كه زود خبر دار شديم ، واين بچه هاي بي بخار ما تصميم گرفتند اگر اينطوري بود امتحان ندن
من كه باور نمي كردمامتحان ندن!، اين بچه هاي ما اصلا متحد نيستند
امتحان شروع شد ، جاي من هم اولين صندلي كنار مراقب محترم بود!!!!!!!!!!!!!!!برگه هارو دادن
،استاد نامردي نكرده بود و 10 تا سوال تشريحي گيگا بايتي داده بود
ما رو مي گي شروع كرديم به اعتراض، اين چه وضع اشه قرار بود تستي باشه،.......خب از اول مي گفت............
همه مراقبا و كارمند ها مونده بودند كه اين بچه هاي بي بخار ساكت ، چه جوري به خودشون اجازه دادن ،در مورده امتحان پايان ترم اعتراض كنند اون هم همگي با هم!!با صدا!!همينطوري نگامون مي كردن
يه دختره هم كه سال آخرش بودو ازدواج ام كرده بود و اعصاب افتادن نداشت صداش از همه بلند تر بود
بعد از مدتي سر وصدا....... در كمال ناباوري ديدم كه مسئول امتحانا حرفمونو قبول كرد، وهمه برگها جمع شد، و قراره آخره همه امتحانا ازمون امتحان بگيرن
من خيلي خو شحال شدم چون عمرا اگه مي تونستم اون سوال هاي به اون بزرگي و جواب بدم

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۰


مي خواستم در مورد برفي كه منتظرش بودم بنويسم،اما روح ندارم
خود ريستي كامپيوترم هم خوب نشده.اركست سمفوني برام برگزار مي كنه.همش هنگ مي كنه
ديروز اولين امتحانم ودادم،نمي خوام در موردش فكر كنم
موبايل يكي از مراقبا هي صدا مي داد
دي دي ري ري..........ريپ ريپ ريپ............ دي دي ري ري............. .ريپ ريپ ريپ.
اينblogger چرا اينجوري مي كنه، هي مي گه sorry بعدا نشون مي دم

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۰

خاطرات هم اومد ،خوشحالم، سايت خاطرات براي من يه جورyahoo
سايتش هميشه سبز بمونه :)
يكي از چيزايي كه تاحدودي روحيه آدمو نشون مي ده،Back ground كه توي اون لحظه انتخاب مي كنه
من تجربه كردم، عكسايي كه وقتي خوشحالم انتخاب مي كنم فرق داره با عكسايي كه وقتي ناراحتم
حتي خيلي از موقع ها اينطوري تونستم از حال وهوايي بعضيا خبر دار بشم، ازعكسي كه انتخاب مي كنند
عربستان هم برف اومد، حالا من هر چي به اين دوستام مي گم ، خط استوا از تهران گذ شته،بهم مي خندند
ولي خداييش بارون خوبي اومده، نبايد اينقدر ناشكر باشم،خدايا شكرت،
خدا كنه اين سوز سرد ، مال برف باشه،اما برف غمگينه ،نمي دونم چرا

سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۰

با بارون ديروز ، امروز هواي تهران عاليه، آماده است براي دويدن:)
يادمه يه دفعه براي يكي از آشناهامون اتفاقي مثل خاطرات افتاد، چند نفر جمع شدند براي او يه لباس سبز بردند
حالا ، اينجا ، كسي دوست داره بياد؟ با يه لينك سبز پيشنهاد سبز؟

روزي خواهم آمد و پيامي خواهم آورد
در رگها نور خواهم ريخت
وصدا خواهم در داد: اي سبد هاتان پر خواب ! سيب اوردم ،سيب سرخ خورشيد
خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد
زن زيباي جذامي را ،گوشواري ديگر خواهم بخشيد
كور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت، جار خواهم زد آي شبنم شبنم،شبنم
رهگذاري خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است، كهكشاني خواهم دادش
روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار،از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت:كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد،دل ها را با عشق،سايه ها را با آب، شاخه ها را با باد.
وبهم خواهم پيوست،خواب كودك را با زمزمه زنجره ها.
باد بادكها به هوا خواهم برد.
گلدان ها ، آب خواهم داد.

خواهم آمدپيش اسبان ، گاوان،علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتي در راه، من مگس هايش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجرهاي،شعري خواهم خواند
هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت:چه شكوهي دارد غوك!
آشتي خواهم داد.
اشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت.
آزادي
توي يكي از كتاباي مدرسه يه reading جالب بود ، در مورد آزادي
توي اين متن گفته شده بود، كه آدما، اولا كه تنهايي زندگي مي كردند ، آزاد بودند كه هر جوري دوست دارند زندگي كنند، ولي بعد از يه مدت كه ديدند به تنهايي نمي تونند كارشونو انجام بدند، سر پناه بسازند، يا در برابر طبيعت از خودشون دفاع كنند ، به زندگي اجتماعي رو اوردند،اما،اگه مي خواستند با هم باشن مجبور بودند ، يه سري قانون ها رعايت كنند، اگر چه اين قانون ها ، آزادي گذشته اونها را ازشون مي گرفت، ولي با وجود اين محدوديت، چيزا هايي رو بدست اوردند كه اگر تنها بودند نمي تو نستند به دست بيارن
و حالا اينجا توي اينترنت يه آزادي نامحدود وجود داره، اما اين خود ما هستيم كه براي بدست آوردن نكات مثبت با هم بودن، خودمون حد و حدود آزادي مون بدونيم، و به عبارت واضح تر“ جنبه آزادي كه داريم داشته باشيم

اما اتفاق جالبي كه افتاد اين بود: يه طرف “كيس “ باز بود ، وتوش معلوم بود، يه مهمون هميشگي
برامون اومد، اسم بچه مينا ست، مينا تا حالا 100 دفعه ديده بود من پاي اينترنتم، خيلي از اوقات هم باهاش اينترنت گردي كرده بودم، حالا اون مي خواست بفهمه چه جوري اون شكلا روي صفحه ميان، واين صحبت هاي من و مينا ست:
“ مينا داره توي كيس نگاه مي كنه“
مينا : مريم ، اينرنتت خراب شده؟
من : نه مينا كامپيو ترم خراب شده
“ هنوز داره توي كيس نگاه مي كنه“
من: ببين مينا مثل تلويزبون كه خراب ميشه اما برنامه ها هستن“ عجيب نگاهم ميكنه“
دوباره به كيس نگاه مي كنه
مينا : مريم اينترنت يه جعبه اس؟؟؟؟؟؟؟
من: مينا مثل تلويزيون كه فقط لامپ داره، موج بهش مي رسه، تو برنامه مي بيني“ اخه موج نمي دونه چيه“
مينا: خب ، چي اينرنت و مياره؟
من: مودم يه “ چيزايي! “ رو مي گيره، كاري مي كنه كه توشكل رو مانيتور ببيني“ اخه چه جوري حاليت كنم“
مينا: يعني مثل انتن
من: آره تقريبا..........
خلاصه يه جوري خودش خودش قانع كرد ، دنبال يه چيز ديدني بود ، يه مربع يه مثلث، يه چيزي كه توش چيز جا بشه، اما چه جوري آدم به يه بچه توضيح بده ،اينترنت از چي به وجود مياد
حدودا يه ماه پيش بود كه كه كا مپيوترم برام اركست برگزار مي كرد، “ب ب و ب ب و.........“ و دچار بيماري “ خود ريستي“ شده بود، دكترا گفتند از “ رم اشه “ ما هم رم و دوباره جا انداختيم، ديگه سرو صدا راه نداخت، تا اينكه دوباره ديروز، همينطوري كه مشغول بودم ، خودش ،خودش و ريست كرد، به روي كاميوتر نيوردم و گفتم شايد خسته شده،بعد يه مدت “ استند باي“ بود ديدم جناب كامپيوتر همينطوري خودشونو ن ريست فرمودند، يه دست “اسكن و چكاپ“ كامل از درايو اشون به عمل اوردند، اهالي خونواده خيلي نگران “ خود ريستي اش “ شدند ، گفتيم تا اركست راه نداخته ، رم اش و عوض كنيم، خلاصه در كيس باز كرديم ،.........اما وقتي خواستيم رم بالاتر بخريم، فهميديم كه رم اي 15 و16 تومن بود ، شده29 تومن ، به مناسبت سال نو. ژانويه، به خاطر همين فعلا موضع تعويض رم معلقه


شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۰

من دلم برف مي خواد ، سفيدي برف ، ازاون برفاي زياد كه قبلا نا باهاش سره سره درست مي كرديم
تقريبا هميشه يه ذره برف براي كريسمس مي يومد....
ولي امسال؟ هيچي....

ديروز نزديكاي ظهر :
مريم تلفن
متين : سلا م چطوري
من: سلام متين ، حالت ، چطوري؟ كم پيدايي؟
متين: ممنون ، تو چطوري؟
من: با درسا ؟
متين : فعلا داره سرو گوشم مي جنبه
“ دو زاريم افتاد “
من : متين كي ، كي ، كجا، زود باش، متين زود
متين : يه يه ماهي ، چند جلسه صحبت كرديم ، ديشب بله برون بود
متين مبارك من دارم از خوشحالي مي ميرم توضيح بده ، اسم ؟ سن ؟ زود
متين : ياسر
چي كار مي كنه؟،جي جوري ؟ چي طوريه ؟ عكسشو داري؟........................
و من از نهايت ذوق 100 بار گفتم ، خوشحالم متين

اما بعدش يه احساسي داشتم ، كلمه اي براش پيدا نمي كنم، يه چيزي شبيه اين “ متين ام رفت“ يه جور احساس دل تنگي ؟ نه نمي دونم ...........
ولي يه عا لمه سوال توي ذهنم اومد، چه جوري ، معلوم ميشه دو نفر مال هم هستن، چه جوري ؟
از كجا، دو نفري كه ظاهرا هيچ ربطي بهم ندارن ، همديگر و پيدا مي كنن، توي دنياي به اين بزرگي
يه افسانه هست كه مي گه اولا زن و مردي نبوده ، و يه موجود بوده ، بعد ش يه اهريمن اونا رو نصف مي كنه،, وا بعدش اين دو تا بايد همديگرو پيدا كنن ، اگه اينجوريه:
بين اينا همه نصفه؟ كي مال كيه؟ از كجا 2 تا نصفه به هم مي رسن، حالا به افسانه هم كاري ندارم، ولي اين فرايند رسيدن دو نفر بهم، جه جوري راه درست خودشو ميره، من فكر مي كنم، فقط هر يه نفري مال يه نفره، يعني منحصر بفرده،چه جوري اين موضوع اشتباه نميشه، نشونه هاش چيه؟و چرا بعضي ا اشتباه مي كنن؟

اينجا هم دل تنگي!؟ ، آخه اينا كه يه مشت سيم و ...بيت......آي سي و........
بابا دخترش چرا به روز نمي شي، مي دوني از پارسال تا حالا نيومدي ،من رفتن و نمي دوست دارم، آدم يه روز نيست ، دو روز نيست، چقدرتعطيلات عيد

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۰

يه چند روزي نبايد زياد تو اينترنت آفتابي بشم ، بايد ابري بشم،وضع درسام خرابه
يكي از درسام هست ، كه نه ميان ترم داشت، نه استادش خوب بود، 3 تا گروه بوديم، اين استادكه بلد نبود درس بده
فقط مي برد پاي تخته ، مخهاي گروه اولم ، تمرين رو حل مي كردند ، 2 گروه بعدي ام تمرين رو كپ مي زدند كه اگه استاد صداشون زد ، بتونند تمرين حل كنند
يه 2 جلسه اي اينطوري گذشت ، ديدم اعصاب اين وندارم كه همش تو اضطراب باشم،دروغكي تمرين حل كنم
از اون بعد مي رفتم سر كلاس هاي گروه اول، اسمم تو ليست اونها نبود كه استاد صدام بزنه ببردم پاي تخته! ، آخر كلاس هم مي رفتم مي گفتم استاد مال گروه دومم ، استاد هم حاضر مي زد، اولا خيال مي كردم عجب كلاهي سر استاد گذاشتم
ولي بعدش كه فهميدم استاد به جاي “ تيك “ حضور سر كلاس، مي نويسه “ l“ ، يعني “ late” تأ خير ، خيلي ...........

“ مردم اغلب از بي وقتي شكايت مي كنند در حالي كه مشكل اصلي بي هدفي است “

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۰


نمي دونم چرا خودكار آ بيم باهام قهر و هي از دستم فرار مي كنه، لااقل امروز خودم با چشماي خودم ، با دستاي خودم ، گذاشتمش تو كيفم ، ولي نبود، يعني از وقتي اون اقاي مغازه دار ، به جاي 50 تومني يه خودكار مشكي داد به من، ديگه خودكار آبيم قهر كرده............
نميشه همه چي و با هم داشت
يا بايد نتيجه اين مدل دوست داشتن و بپذيري يا بايد دوست نداشته باشي و خلاء اش تحمل كني
يا بايد تمرين حل كني يا اگه حوصله نداري ياد نمي گيري
يا بايد وقتي عصباني داد بزني يا داد نزني و بريزي تو خودت
يا بايد راست بگي ، و سرزنش اين و اونو تحمل كني يا اگه دروغ گفتي عذاب وجدانت و
يا اين يه هفته بشيني و درس بخوني يا اينكه نخوني وبيافتي
يا فراموشش مي كني يا اينكه الكي وقتت و تلف مي كني
يا با يد با جرأت با فكرات زندگي كني يا همرنگ بعضي ها بشي
..................
انتخاب با خودته......

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۰

اينم به مناسبت بارون صبح ، وبخار شيشه اتوبوس، و آدمه كوچولويي كه كه روي شيشه كشيدم ، اينطوري :)
يه چيزه ديدني آخر ترم ...
آخر ترما مراسم كپي داريم
انشارات كه داشت مي تركيد، قلقله، همه كيلو كيلو جزوه اس كه زيراكس مي گيرند
رفتم اولين زيراكسي بيرون دانشگاه ، اونم داشت مي تركيد ، اون ور خيابون اونم شلوغ ،
مغازه بعدي 10 نفر تو صف، اما خدا رو شكر يه پاساژ دنجي هست ، زيراكسي داره ، كيفتشم خوبه، هيچ كي هم نبود بالاخره جزو هاي دوستم كپي گرفتم، خدايش اگه مي خويد پول دار شيد ، آخر ترما بيايين نزديك دانشگاها با دستگاه زيراكس ، امروز حدودا 500 ، 600 تومن پول زيراكس دادم

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۰

همه چيز از وسط دي شروع مي شود ، فيلم خوب ، چيز خوب،......
« پ-----------------------ا ي-------------------------ا ن ترم »
مضطرب امتحانم
......وقتي خوب كار مي كند كه ” آ”به اندازه كافي بزرگ باشد، اما از طرفي ” آ ” خوب است كه كوچكتر باشد ، بنابراين يك مصالحه بين.....................
امروز با دوستم درس خوندم اما از جزوه ام چيزي نفهميدم!نمو نه اش جمله بالاست
آخر ترمي همه تو كتابخونه درس مي خونن ، حيف كه بدجوري از دست درسام دلخورم ، روح تايپ ندارم ،. وگرنه تفسير آ خر ترم خيلي جالبه ، با شه براي يه روز ديگه
راستي 2002 شد اينقدر بعضي چيزا اين بر چسب و داشت كه برام عدد 2002 خيلي عدد عاديه ، اونقدرا نو نيست، خيلي وقت ديدمش
در هر صورت مبارك