من الان بالای سرم شاخه های گوزن و حس می کنم....یه جور حس گوزنیت ..
والا....تنها حرکت مثبت من تو این دوره زمونه...کلاس زبانمه...که اونم این ترم...مستمع آزادم...
وقتی میرسم اونقد فکرام خسته است که ترجیح میدم..فقط بشنوم...اخیرا هم تمرین حل نمی کنم...از روی بچه ها می نویسم...بعد خب واسه همین دستمو موقع خوندن تمرین بالا نمی برم....نگاهمو می دزدم...که یهو ازم نپرسه...و واقعا یه جورایی از خودم نا امید....بودم.. اما اوصلا قبل هر درس چند تا سوال در مورد درس هست...که باید نظر بدی..توی این نظرا..شرکت می کردم...چون نیاز به خوندن از قبل نبود...این تنها فعالیت من بود....تا اینکه جلسه قبل سر کلاس ..به طرز غیر معمولی خانومون تصمیم گرفت در مورد همه بچه ها حرف بزنه....و اسم منو جزو کسایی اورد که از فعالیت های کلاسی شون راضی بود...من بهت زده شده بودم...باورم نمی شد....شایدام حس کرده بود که نیاز به تشویق دارم...نمی دونم...ولی خیلی خوشحالم کرد...یه خوشحالی خالص بود..
یه خواب عجیب دیدم....
توصیف اش سخته....
میدون اصلی نزدیک خون ما در حال بازسازی و و یه جورایی شبیه میدنه جنگه....
من خواب دیدم میدون یه سمتش درست شده...
وسمتی که درست شده بود...یه نمایی از پرنده بود..تو خواب من فکر میکردم سیمرغه...
یه پرنده سبز بزرگ...بعد یه سری ستون های که کنده کاری شبیه تنه درخت داشت...
طبق معمول تو خواب داشتم عکس می گرفتم.... میدونه تبدیل شده بود به پر از کارای هنری دستی مثل موزه ها...
میگن..اوصلا آدم توی خواباش چیزای می بینه که دلش می خواد..چیزایی که فکرشو راحت می کنه...
جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵
پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵
سهشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵
خوشحالم که داره بارون میاد....دلم وبلاگمو می خواد.....
توی دست چپ ام...تویی ، توی دست چپ ام آرزو هامه....
توی دست راست ام....دنیای واقعی ایه...تو؟...راستش نمی دونم هستی یا نیستی...
توی دست راست ام.... می بینم که کف پام درد می کنه....حتی با بستن ام خوب نمیشه....توی دست راست ام میبینم....که یه دخترام....یه دختر که با آرزوهای توی دست چپش نتونسته کنار بیاد...
توی دست چپ ام یه عالمه ایده و فکرای خوشگله...توی دستای راست ام....یه آدم است که میگه خوب بعداش ؟ و مریم جوابی براش نداره....توی دست راست ام ...آدمایی ان...به خاطر یه عکس یا شایدم آلبوم مدونا...CD مو غیر مجاز مدونن...مخدوش می کنن....توی دست چپ ام یه آدم است ...میگه...آدم باید تو هر شرایطی بهترین تلاشششو بکنه.....توی دست راستم یه آدم هست که میگه اینا همه اش ساده فکریه....زرنگی یعنی بدجنسی.....توی دست چپ ام....باور بودنه....توی دست راست ام.....تکرار بودنه.....
خوشحالم که بارون میاد...
توی دست چپ ام...تویی ، توی دست چپ ام آرزو هامه....
توی دست راست ام....دنیای واقعی ایه...تو؟...راستش نمی دونم هستی یا نیستی...
توی دست راست ام.... می بینم که کف پام درد می کنه....حتی با بستن ام خوب نمیشه....توی دست راست ام میبینم....که یه دخترام....یه دختر که با آرزوهای توی دست چپش نتونسته کنار بیاد...
توی دست چپ ام یه عالمه ایده و فکرای خوشگله...توی دستای راست ام....یه آدم است که میگه خوب بعداش ؟ و مریم جوابی براش نداره....توی دست راست ام ...آدمایی ان...به خاطر یه عکس یا شایدم آلبوم مدونا...CD مو غیر مجاز مدونن...مخدوش می کنن....توی دست چپ ام یه آدم است ...میگه...آدم باید تو هر شرایطی بهترین تلاشششو بکنه.....توی دست راستم یه آدم هست که میگه اینا همه اش ساده فکریه....زرنگی یعنی بدجنسی.....توی دست چپ ام....باور بودنه....توی دست راست ام.....تکرار بودنه.....
خوشحالم که بارون میاد...
چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵
چشم چپم مدام می سوخت با چای شستم...راحت شدم...
بعدم....این روزا...عین خل آ....واقعا لغت بهتری پیدا نمی کنم....به آدما..و کاری که انجام میدن دقت می کنم
خوب نگاهشون می کنم..بعد از خودم می پرسم آیا اونا کارشونو دوست دارن...یا من می تونستم جای اونا باشم؟
امم..درسته که ...این خوده آدم که باید یه کاری کنه در کنار کارش یه چیز جدید بیاد....
اما من منظورم نفس کاره....یه حرکت مشخص ...تکراری...
آیا کاری وجود داره که نفس کار هر روز یه شروع کاملا متفاوت باشه؟
**********
فرض کن آدم بشه معمار یه قصر....اما این روزا کی قصر می خواد؟
***************
آهای زندگی بیا دو دستام...
بعدم....این روزا...عین خل آ....واقعا لغت بهتری پیدا نمی کنم....به آدما..و کاری که انجام میدن دقت می کنم
خوب نگاهشون می کنم..بعد از خودم می پرسم آیا اونا کارشونو دوست دارن...یا من می تونستم جای اونا باشم؟
امم..درسته که ...این خوده آدم که باید یه کاری کنه در کنار کارش یه چیز جدید بیاد....
اما من منظورم نفس کاره....یه حرکت مشخص ...تکراری...
آیا کاری وجود داره که نفس کار هر روز یه شروع کاملا متفاوت باشه؟
**********
فرض کن آدم بشه معمار یه قصر....اما این روزا کی قصر می خواد؟
***************
آهای زندگی بیا دو دستام...

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵
مطمئن نیستم که با خودم رو راست شده باشم...
اما شایدم دارم سعی میکنم واقعیت و بپذیرم....
امروز سر کلاس گوشه دفتر ام می نوشتم
" فهمیدم که " تو " مفهوم زندگی ام بودی ...حالا بدون تو
زندگی برام " بی مفهوم" شده....
یه رد خالیه...خوش ندارم از این مودای غمناک....
اما خب...بالای یه ارتفاع ام....شایدم ته دره....در عین دیدن نمی بینم
واقعا چه لوزومی داشت این همه به هم گره بخوره و پیچیده بشه
که نتونم بفرستمت بیرون....که نتونه که نشه.....
شایدم از بس امسال بادام تلخ خوردم....اینقد تلخ شدم...
اما شایدم دارم سعی میکنم واقعیت و بپذیرم....
امروز سر کلاس گوشه دفتر ام می نوشتم
" فهمیدم که " تو " مفهوم زندگی ام بودی ...حالا بدون تو
زندگی برام " بی مفهوم" شده....
یه رد خالیه...خوش ندارم از این مودای غمناک....
اما خب...بالای یه ارتفاع ام....شایدم ته دره....در عین دیدن نمی بینم
واقعا چه لوزومی داشت این همه به هم گره بخوره و پیچیده بشه
که نتونم بفرستمت بیرون....که نتونه که نشه.....
شایدم از بس امسال بادام تلخ خوردم....اینقد تلخ شدم...
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
درهم برهم
یه توپ دارم قل قلیه..
سرخ و سفید و آبیه..
می زنم زمین ......
هوا نمی ره.....
-واقعا چی شد که نرفتی تو هوا
-میشه توضیح بدی برای چی نرفتی تو هوا
-به نظر من هیچ دلیل قانع کننده ای وجود نداره واسه نرفتنت تو هوا
- واقعا که همچین انتظاری ازت نداشتم..یه رفتن تو هوا بود فقط
- فکر نمی کنی کارت درست نبود..تو باید می رفتی تو هوا
- با یه محاسبه ساده به راحتی می رفتی تو هوا
-.می دونی کاری خاصی نبود...
........
.....
چهار خونه ..نزدیک دور
دور نزدیک ..
یه توپ دارم قل قلیه..
سرخ و سفید و آبیه..
می زنم زمین ......
هوا نمی ره.....
-واقعا چی شد که نرفتی تو هوا
-میشه توضیح بدی برای چی نرفتی تو هوا
-به نظر من هیچ دلیل قانع کننده ای وجود نداره واسه نرفتنت تو هوا
- واقعا که همچین انتظاری ازت نداشتم..یه رفتن تو هوا بود فقط
- فکر نمی کنی کارت درست نبود..تو باید می رفتی تو هوا
- با یه محاسبه ساده به راحتی می رفتی تو هوا
-.می دونی کاری خاصی نبود...
........
.....
چهار خونه ..نزدیک دور
دور نزدیک ..
شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵
دیم .دیم...دیم...
این اول آهنگی که داره اسپیکر می خونه...
خوشحالم که وب لاگ دارم....وب لاگ برای من عین ییلاق قشلاقه....
عین یه کلبه خارج از شهر...من وبلاگمو دوست دارم...
بعدام...فعلا..نظر خاصی نسبت به زندگی ندارم...
هیچ چیز خاصی تحت تاثیرام قرار نمی ده...گاهی دلم می خواد...یه چیزی تو مایه های الهام
یا چه می دونم....یه چیز غیر منتظره....یه چیز...شاید کلمه روحانی کلمه ای درستی نباشه
اما حس خوبی نیست....نه کتاب ...نه پیام نه صدا...نه دعا...هیچی نمی تونه بهم باور بده
دلم یه باور ناب می خواد...
دیگه اینکه روحیه درس خوندنم..با قدرت ضعیف برگشته...شاید چون حس اول مهر اومده سراغ ام.
ولی اوصلا ...وقتی هوا زود تاریک میشه....آدم زودتر میاد خونه....آدم آروم تر میشه....
روحیه خوندنش ظهور می کنه....
بعدم دیگه اینکه من ام یک لینکدونی دارم...خیلی هیجان انگیزه....فکر شو بکن...با دانلود یه نرم افزار یه دکمه اون بالا میاد...وقتی داره این ور اون می ری. دکمه رو که می زنی.....لینکه میاد تو وبلاگت....خب من تا الان بلد نبودم....همیشه فکر می کردم....مردم می رن دونه دونه لینک می زارن تو صفحه شون...فکر می کردم..این امکانات مرفهی واسه وانایی که خودشون دومین دارن...و ما خونه فری آ...نمی تونیم از این قابلیت هیجان انگیزاستفاده کنیم...اگه شما ام مثل من بودید..... طرز تهیه اش رو تو لینکا گذاشتم....سر دو سوت یه لینکدونی خواهید داشت....
خوابای خوب خوب ببینید....
این اول آهنگی که داره اسپیکر می خونه...
خوشحالم که وب لاگ دارم....وب لاگ برای من عین ییلاق قشلاقه....
عین یه کلبه خارج از شهر...من وبلاگمو دوست دارم...
بعدام...فعلا..نظر خاصی نسبت به زندگی ندارم...
هیچ چیز خاصی تحت تاثیرام قرار نمی ده...گاهی دلم می خواد...یه چیزی تو مایه های الهام
یا چه می دونم....یه چیز غیر منتظره....یه چیز...شاید کلمه روحانی کلمه ای درستی نباشه
اما حس خوبی نیست....نه کتاب ...نه پیام نه صدا...نه دعا...هیچی نمی تونه بهم باور بده
دلم یه باور ناب می خواد...
دیگه اینکه روحیه درس خوندنم..با قدرت ضعیف برگشته...شاید چون حس اول مهر اومده سراغ ام.
ولی اوصلا ...وقتی هوا زود تاریک میشه....آدم زودتر میاد خونه....آدم آروم تر میشه....
روحیه خوندنش ظهور می کنه....
بعدم دیگه اینکه من ام یک لینکدونی دارم...خیلی هیجان انگیزه....فکر شو بکن...با دانلود یه نرم افزار یه دکمه اون بالا میاد...وقتی داره این ور اون می ری. دکمه رو که می زنی.....لینکه میاد تو وبلاگت....خب من تا الان بلد نبودم....همیشه فکر می کردم....مردم می رن دونه دونه لینک می زارن تو صفحه شون...فکر می کردم..این امکانات مرفهی واسه وانایی که خودشون دومین دارن...و ما خونه فری آ...نمی تونیم از این قابلیت هیجان انگیزاستفاده کنیم...اگه شما ام مثل من بودید..... طرز تهیه اش رو تو لینکا گذاشتم....سر دو سوت یه لینکدونی خواهید داشت....
خوابای خوب خوب ببینید....
جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
امروز که من نوشتن میومد...نمی دونم این بلاگ اسپات چش شده...
هیچی صفحه ای نشون میده...اما الان مثل اینکه درست شده....
والا در مورد روزنامه شرق کلی نوشتن...اماخب من ام یه چیزی می خوام بگم...
من نمی فهمم مگه به خودتون شک دارید؟...برید از این بوش یاد بگیرید...
هرچی ام عروسک و...انتقاد ..این جور چیزا باشه....خم به ابرو نمیاره...
اگه گفتی دور سرم هاله بود...سرتو بالا بگیر و بگو بود...نه که تکذیب اش کنی...وگرنه واسه چی این حرف و گفتی ..تو شدی رییس جمهور یه ملت....بر فرض ام که چار تا کاریکاتور کشیدن...
مگه به حرفات به ایدهات عقیده نداری...
کسی کاریکتوررییس جمهور و نکشیده....ولی اگه به ماهیت فکراتون شک دارید..
چرا بی خودی بقیه رو مقصر می دونید...حرف همتون شده دشمنان اسلام....
این دشمنان ایران ..کار زندگی ندارن...فقط هدف شون شده که ما رو نابود کنن
چی شد ...این آقای احمدی نژاد که خودشو خیلی می خواست فان نشون بده...
تو مصاحبه با خبرنگارا... مثلا می خندید ومی گفت کاپشن احمدی نژادی پوشیدی
حالا با یه چیز بی ربط...یه روزنامه رو می بندند...
اگه شجاع بود...دستور می داد روزنامه توقیف نشه...کاریکاتور بهانه خوبی واسه شماها ست ..شما از محبوبیت فکرای شرق می ترسید.....
اما آزادی چیزی نیست که بشه توقیف کرد...
هیچی صفحه ای نشون میده...اما الان مثل اینکه درست شده....
والا در مورد روزنامه شرق کلی نوشتن...اماخب من ام یه چیزی می خوام بگم...
من نمی فهمم مگه به خودتون شک دارید؟...برید از این بوش یاد بگیرید...
هرچی ام عروسک و...انتقاد ..این جور چیزا باشه....خم به ابرو نمیاره...
اگه گفتی دور سرم هاله بود...سرتو بالا بگیر و بگو بود...نه که تکذیب اش کنی...وگرنه واسه چی این حرف و گفتی ..تو شدی رییس جمهور یه ملت....بر فرض ام که چار تا کاریکاتور کشیدن...
مگه به حرفات به ایدهات عقیده نداری...
کسی کاریکتوررییس جمهور و نکشیده....ولی اگه به ماهیت فکراتون شک دارید..
چرا بی خودی بقیه رو مقصر می دونید...حرف همتون شده دشمنان اسلام....
این دشمنان ایران ..کار زندگی ندارن...فقط هدف شون شده که ما رو نابود کنن
چی شد ...این آقای احمدی نژاد که خودشو خیلی می خواست فان نشون بده...
تو مصاحبه با خبرنگارا... مثلا می خندید ومی گفت کاپشن احمدی نژادی پوشیدی
حالا با یه چیز بی ربط...یه روزنامه رو می بندند...
اگه شجاع بود...دستور می داد روزنامه توقیف نشه...کاریکاتور بهانه خوبی واسه شماها ست ..شما از محبوبیت فکرای شرق می ترسید.....
اما آزادی چیزی نیست که بشه توقیف کرد...
پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵
و اینک....
راستش از اول سال تا الان الکی من 25 سالم بود...اما الان به طور رسمی رفتم تو 25 سال...
بعد خوب یادش بخیر همیشه هر سال دوتا تولد بود یه تولد ابرک یه تولد من
بعدانش....دیگه
خوشحالم ...خیلی فرقی نکرده من هنوز آدامس دوست دارم....زود خندم می گیره...اما دیرتر گریه می کنم...
بعد کاملا موجود قوی شدم در مقابل حرفای بی منطق و ناسزا...دیگه اونقدرا بهم برنمی خوره...
خیلی ام دیگه گیر نمی دم به خودم...که مریم تو باید اینو می گفتی نگفتی...یعنی یه جورایی بی خیال تر شدم...
دیگه بخوام از تغییر و تحولات بگم...کمتر حوصله درس دارم....و این خیلی بده که به قولای خودم عمل نمی کنم...اما هنوز اون اخلاق ظربتی..زریتی ضربتی..ذربتی و دارم....که گاهی یهو رای ام میگره کارمو انجام بدم... اگه برم تو مود یه کارتا آخرش انجام میدم.....
بعد همه ابن حرفا...واسه خودم و همه شماهایی که اینجا را می خوندید بهترین آرزوها رو می کنم....
این کیک خوشگل ام هستی خانوم داده.....همه مهمون ..کیک......:D
راستش از اول سال تا الان الکی من 25 سالم بود...اما الان به طور رسمی رفتم تو 25 سال...
بعد خوب یادش بخیر همیشه هر سال دوتا تولد بود یه تولد ابرک یه تولد من
بعدانش....دیگه
خوشحالم ...خیلی فرقی نکرده من هنوز آدامس دوست دارم....زود خندم می گیره...اما دیرتر گریه می کنم...
بعد کاملا موجود قوی شدم در مقابل حرفای بی منطق و ناسزا...دیگه اونقدرا بهم برنمی خوره...
خیلی ام دیگه گیر نمی دم به خودم...که مریم تو باید اینو می گفتی نگفتی...یعنی یه جورایی بی خیال تر شدم...
دیگه بخوام از تغییر و تحولات بگم...کمتر حوصله درس دارم....و این خیلی بده که به قولای خودم عمل نمی کنم...اما هنوز اون اخلاق ظربتی..زریتی ضربتی..ذربتی و دارم....که گاهی یهو رای ام میگره کارمو انجام بدم... اگه برم تو مود یه کارتا آخرش انجام میدم.....
بعد همه ابن حرفا...واسه خودم و همه شماهایی که اینجا را می خوندید بهترین آرزوها رو می کنم....
این کیک خوشگل ام هستی خانوم داده.....همه مهمون ..کیک......:D

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵
روزا عین برق و باد میگذرن....گاهی جرات نمی کنم برگردم یه نیگاه به عقب بندازم...
می خوام....روزامو بیشتر کنم....دلم تنگ شده واسه 10 صبح....
باید روزا زودتر از خواب بیدارشم....نمی دونم....عادت کردم...به عجله....همه اش در حال عجله ام...
همش انگار یه کار جامونده دارم...
می خوام مکث کنم....یه نیگاه به دورو برم بندازم..گاهی حس می کنم....این عجله منو دور کرده ....مثلا از سیما...چه طوره برم بهش بگم....بهم نقاشی یاد بده...
آهای زندگی بیا توی دستام.....
می خوام هر روزتو همون روز زندگی کنم....
اینقد گیر دیروز و فردا نباشم...
......
می خوام....روزامو بیشتر کنم....دلم تنگ شده واسه 10 صبح....
باید روزا زودتر از خواب بیدارشم....نمی دونم....عادت کردم...به عجله....همه اش در حال عجله ام...
همش انگار یه کار جامونده دارم...
می خوام مکث کنم....یه نیگاه به دورو برم بندازم..گاهی حس می کنم....این عجله منو دور کرده ....مثلا از سیما...چه طوره برم بهش بگم....بهم نقاشی یاد بده...
آهای زندگی بیا توی دستام.....
می خوام هر روزتو همون روز زندگی کنم....
اینقد گیر دیروز و فردا نباشم...
......
جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵
خب فکرامو کردم....من فکر خودم میگم...ولو اینکه بخندن...یا بگن چه بیکار و دل خجسته....
تلاش خودمو می کنم تا اوضاع و بهتر کنم......کمه کمه اش اینه که یه شروع واسه تغییر
بعد...
یه جورایی خوشحالم..بابا و دخترانش..درسته که بابا یه خبر گذاشته ورفته
حتما این نسترن کوچولو بابا رو حسابی مشغول کرده
به قول معروف قدم نو رسیده مبارک بابا
راستی یه بازی هست با آهنربا...مثل اینکه تلویزیون تبیلغش ام میکنه به اسم "مگ"...
یا یه همین چیزی....درست یادم نیست...
خلاصه که خیلی جالبه....
یه سری گوی فلزیه با آهنرباهای استوانه ای شکل....
بسته به تعداد قطعات می شه یه عالمه شکلای هیجان انگیز درست کرد...
تلاش خودمو می کنم تا اوضاع و بهتر کنم......کمه کمه اش اینه که یه شروع واسه تغییر
بعد...
یه جورایی خوشحالم..بابا و دخترانش..درسته که بابا یه خبر گذاشته ورفته
حتما این نسترن کوچولو بابا رو حسابی مشغول کرده
به قول معروف قدم نو رسیده مبارک بابا
راستی یه بازی هست با آهنربا...مثل اینکه تلویزیون تبیلغش ام میکنه به اسم "مگ"...
یا یه همین چیزی....درست یادم نیست...
خلاصه که خیلی جالبه....
یه سری گوی فلزیه با آهنرباهای استوانه ای شکل....
بسته به تعداد قطعات می شه یه عالمه شکلای هیجان انگیز درست کرد...

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵
تصور کنید که سی دی رام آدم درست کار نکنه....بعد آدم یهو تصمیم بگیره..ویندوز عوض کنه...
و دقیقا بعد فرمت....سی دی رام قاطی کنه....کامپیوترم شب شده بود...عین غار تاریک....
..اما هر جوری بود...بالاخره ویندوز رو ریختم.....الان هیچی روش نیست ختی ورد
بعدانش....
.......یه مشت حرف مایوس کننده و ناامید وارانه است.....
مریم خسته شده.....
میگن اگه چیزی بتونه ناراحتت کنه...نشونه یه ضعف توی تواه.....
من از وجود اون ضعف ناراحتم....از اینکه بعضی موقع ها....یه اتفاق یه برخورد...
عصبی ام می کنه....
یه چیزی اشتباهه...
"نباید سعی کنیم آنچه را دیگران سعی دارند در خود رشد دهیم، باید آن چیزی را کشف کنیم که خود از خویش انتظار داریم
بدین گونه دیگر لازم نیست چیزی را با خود عهد کنیم چون با لذت و شادی دگرگون خواهیم شد."
دومین مکتوب
امیدوارم روزنهای امید خودشون قد علم کنن....و من از مود غمینناک بیام بیرون....
از این حرفا که بگذریم....باز تو محله ما موش کور اومده....تمام پیاده رو ها خراب کردن....من میگم...نمیشه
پیاده ره ها رو کشویی کنن....یه روز لوله گازه یه روز آبه....یه روز تلفنه.....
و دقیقا بعد فرمت....سی دی رام قاطی کنه....کامپیوترم شب شده بود...عین غار تاریک....
..اما هر جوری بود...بالاخره ویندوز رو ریختم.....الان هیچی روش نیست ختی ورد
بعدانش....
.......یه مشت حرف مایوس کننده و ناامید وارانه است.....
مریم خسته شده.....
میگن اگه چیزی بتونه ناراحتت کنه...نشونه یه ضعف توی تواه.....
من از وجود اون ضعف ناراحتم....از اینکه بعضی موقع ها....یه اتفاق یه برخورد...
عصبی ام می کنه....
یه چیزی اشتباهه...
"نباید سعی کنیم آنچه را دیگران سعی دارند در خود رشد دهیم، باید آن چیزی را کشف کنیم که خود از خویش انتظار داریم
بدین گونه دیگر لازم نیست چیزی را با خود عهد کنیم چون با لذت و شادی دگرگون خواهیم شد."
دومین مکتوب
امیدوارم روزنهای امید خودشون قد علم کنن....و من از مود غمینناک بیام بیرون....
از این حرفا که بگذریم....باز تو محله ما موش کور اومده....تمام پیاده رو ها خراب کردن....من میگم...نمیشه
پیاده ره ها رو کشویی کنن....یه روز لوله گازه یه روز آبه....یه روز تلفنه.....
سهشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵
دست و دلم به نوشتن نمی ره...نه اینجا...نه توی دفترم...نه حتی توی تیکه های کاغذ...نه گوشه کتابا...
منتظرم...حالم خوب بشه..کی؟....نمی دونم...رفتم سراغ پوشه آهنگا........جدیدا خوشم میاد معنی و رو بنویسم
نمی دونم....همین جوری نوشتم...
If tomorrow never come
گاهی اوقات وقتی شب میشه و دیروقته
من در حالی که بیدارم و درازکشیدم
به او که خوابه نگاه می کنم
توی رویاهای آرومش غرقه خوابه
چراغ ها رو خاموش می کنم...و توی تاریکی دراز میکشم
فکرایی از سرم رد میشه
اگه فردا صبح از خواب بیدار نشم
ممکنه به طوری که من توی قبلم احساسش می کنم شک کنه؟
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر طریقی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان من روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
چون من تو زندگی ام عشق گمشده دارم...
کسایی که نمی دونستند چقدر دوستشون دارم...
حالا با احساس پشیمونی زندگی می کنم
اون احساس واقعی من هیچوقت واسه اونا آشکار نشد...
واسه همین من به خودم قول دادم هر روز بهش بگم چقد او برام مهمه
و دیگه نزارم اتفاق گذشته بیافته
چون ممکنه شانس دیگه ای نداشته باشم...که بهش بگم..چه احساسی در موردش دارم
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر راهی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
........
برای همین به کسی که دوستش دارید بگید اونچه را فکر می کنید...در مورد
اگه فردا نیاد
منتظرم...حالم خوب بشه..کی؟....نمی دونم...رفتم سراغ پوشه آهنگا........جدیدا خوشم میاد معنی و رو بنویسم
نمی دونم....همین جوری نوشتم...
If tomorrow never come
گاهی اوقات وقتی شب میشه و دیروقته
من در حالی که بیدارم و درازکشیدم
به او که خوابه نگاه می کنم
توی رویاهای آرومش غرقه خوابه
چراغ ها رو خاموش می کنم...و توی تاریکی دراز میکشم
فکرایی از سرم رد میشه
اگه فردا صبح از خواب بیدار نشم
ممکنه به طوری که من توی قبلم احساسش می کنم شک کنه؟
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر طریقی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان من روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
چون من تو زندگی ام عشق گمشده دارم...
کسایی که نمی دونستند چقدر دوستشون دارم...
حالا با احساس پشیمونی زندگی می کنم
اون احساس واقعی من هیچوقت واسه اونا آشکار نشد...
واسه همین من به خودم قول دادم هر روز بهش بگم چقد او برام مهمه
و دیگه نزارم اتفاق گذشته بیافته
چون ممکنه شانس دیگه ای نداشته باشم...که بهش بگم..چه احساسی در موردش دارم
اگه فردا نیاد......آیا او می فهمه که چقد دوستش داشتم
آیا من سعی خودمو کردم...که هر راهی که هست ، هر روز بهش نشون بدم...
او تنها کسه منه...
و اگه زمان روی زمین تموم بشه
و او با دنیایی بدون من مواجه بشه
آیا اون عشقی که من در گذشته بهش دادم
اونقد هست که برای همیشه کافی باشه..
اگه فردا نیاد
........
برای همین به کسی که دوستش دارید بگید اونچه را فکر می کنید...در مورد
اگه فردا نیاد
شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵
با اینکه این آلمانا فامیلمونن...هیچ دوست نداشتم ببرن...
و واقعا حیف شد که آرژانتین حذف شد.( با حس افسوس و دریغ این جمله رو بخونید )
..آخه من نمی فهمم چه موقعه دروازه بان مصدوم شدن بود...
حیف شد...چه بازیایی قشنگی و که میشد باشه دیگه حالا نیست...
اینقده دلم می خواست..با برزیل بازی می کردن...
بعدم...این بازی انگلستان ، پرتغال...هیچ دلم نمی خواست پرتغال ببره...
..:).بادکنکی که قول داده بودم

اممم ....
آهان حتما آهنگ onlytime ، Enya را شنیدید..
..این دوست گل...باعث شد یه 900 بار دیگه به این آهنگه گوش کنم...
و واقعا حیف شد که آرژانتین حذف شد.( با حس افسوس و دریغ این جمله رو بخونید )
..آخه من نمی فهمم چه موقعه دروازه بان مصدوم شدن بود...
حیف شد...چه بازیایی قشنگی و که میشد باشه دیگه حالا نیست...
اینقده دلم می خواست..با برزیل بازی می کردن...
بعدم...این بازی انگلستان ، پرتغال...هیچ دلم نمی خواست پرتغال ببره...
..:).بادکنکی که قول داده بودم

اممم ....
آهان حتما آهنگ onlytime ، Enya را شنیدید..
..این دوست گل...باعث شد یه 900 بار دیگه به این آهنگه گوش کنم...
یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵
پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵
اممم....
چند روز پیش با چند تا از بچه های دانشگاه قرار گزاشتیم همدیگر رو ببینیم...
قرارمون نزدیک پارک ساعی بود و من زودتر رسیدم....
گرانچی خریده بودم....همین جوری واسه اینکه وقت بگذره...رفتم نزدیک اون قسمتی که حیونا هستن...طوطی . خرگوش...بعد رفتم نزدیک لاکپشت ها...یه چیزی حدود 12 ..تا لاکپشت توی یه جای تقریبا میشه گفته 7 ..8 متر مکعب یا حتی کمتر بودن...بعد هویج می خوردن...حالا کاری به طرفداری حیونا اینا...قفس . ..طبیعت ندارم....ولی فک کردم....که...این لاکپشت ها هم جهانی سومین...چقد زندگی یه لاکپشت ..تو اینجای کوچولو با یه لاکپشت توی...چه می دونم دریای مدیترانه فرق داره...؟ ( دریای مدیترانه لاکپشت داره ؟ ....) خلاصه اش که اینجوری....
بعدم قبل تر از اینکه بیام تو پارک..رفتم توی یه شهرکتاب ...یه کتاب گرفتم به اسم "وانهاده " نوشته سیمون دوبووار...نمی دونم این کتاب خوندید یا نه...ولی اگه نخوندید حتما بخونید...فک می کنم...از اون کتابایی که خانوما خوششون میاد..البته مدل اش از این جورایی که آخرش رو هواست...اما از همون تقریبا صفحه 5 .. 6 ..پرت میشی وسط داستان...من که دیشب خوندم...خوابم گرفت صبح ساعت 5 بیدار شدم....بقیه اش و خوندم...یه حس همزات پنداری شدید مونثانه ( زنانه...؟ ) موقع خوندن آدم پیدا می کنه....
خیلی واسم جالبه...با اینکه زن داستان مال یه کشور دیگه است..وبا یه فرهنگ دیگه....پایه فکرمون یکی ایه... بخونید حتما این کتاب ....:)
بعدم...یه نکته باید بگم...به صورت جهان شمول...ببینید این ایده خوبیه که قبل از اینکه برید دستشویی یه در بزنید و بعد دستگیره رو حرکت بدید....جهت اینکه اگر طرف در قفل نکرده باشه....حداقل برای ثانیه ای آمادگی داشته باشد....اما..نمی فهمم چه توجیهی وجود دارد...وقتی که دستگیره در رو می چرخونید و می فهمید در قفله...اما در می زنید..هر انسانی که اون تو هست....تمام سعی و تلاشش واسه اینکه بیاد بیرون....و در زدن شما...کار اعصاب خورد کنیه ؟...می بخشید ولی باید اینو می گفتم...
چند روز پیش با چند تا از بچه های دانشگاه قرار گزاشتیم همدیگر رو ببینیم...
قرارمون نزدیک پارک ساعی بود و من زودتر رسیدم....
گرانچی خریده بودم....همین جوری واسه اینکه وقت بگذره...رفتم نزدیک اون قسمتی که حیونا هستن...طوطی . خرگوش...بعد رفتم نزدیک لاکپشت ها...یه چیزی حدود 12 ..تا لاکپشت توی یه جای تقریبا میشه گفته 7 ..8 متر مکعب یا حتی کمتر بودن...بعد هویج می خوردن...حالا کاری به طرفداری حیونا اینا...قفس . ..طبیعت ندارم....ولی فک کردم....که...این لاکپشت ها هم جهانی سومین...چقد زندگی یه لاکپشت ..تو اینجای کوچولو با یه لاکپشت توی...چه می دونم دریای مدیترانه فرق داره...؟ ( دریای مدیترانه لاکپشت داره ؟ ....) خلاصه اش که اینجوری....
بعدم قبل تر از اینکه بیام تو پارک..رفتم توی یه شهرکتاب ...یه کتاب گرفتم به اسم "وانهاده " نوشته سیمون دوبووار...نمی دونم این کتاب خوندید یا نه...ولی اگه نخوندید حتما بخونید...فک می کنم...از اون کتابایی که خانوما خوششون میاد..البته مدل اش از این جورایی که آخرش رو هواست...اما از همون تقریبا صفحه 5 .. 6 ..پرت میشی وسط داستان...من که دیشب خوندم...خوابم گرفت صبح ساعت 5 بیدار شدم....بقیه اش و خوندم...یه حس همزات پنداری شدید مونثانه ( زنانه...؟ ) موقع خوندن آدم پیدا می کنه....
خیلی واسم جالبه...با اینکه زن داستان مال یه کشور دیگه است..وبا یه فرهنگ دیگه....پایه فکرمون یکی ایه... بخونید حتما این کتاب ....:)
بعدم...یه نکته باید بگم...به صورت جهان شمول...ببینید این ایده خوبیه که قبل از اینکه برید دستشویی یه در بزنید و بعد دستگیره رو حرکت بدید....جهت اینکه اگر طرف در قفل نکرده باشه....حداقل برای ثانیه ای آمادگی داشته باشد....اما..نمی فهمم چه توجیهی وجود دارد...وقتی که دستگیره در رو می چرخونید و می فهمید در قفله...اما در می زنید..هر انسانی که اون تو هست....تمام سعی و تلاشش واسه اینکه بیاد بیرون....و در زدن شما...کار اعصاب خورد کنیه ؟...می بخشید ولی باید اینو می گفتم...
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
دیشب اومدم بنویسم...
بعد این بلاگر خراب بود
Down for Maintenance
Blogger is temporarily unavailable due to an unexpected problem.
We will be back up as soon as possible.
بعد من ام واسه اینکه دلم خوش باشه همه نوشت های دیشب و نگه داشتم الان
past می کنم.
راستی معادل فارسی past چی بنویسم؟
نوشته های دیشب و می چسبونم :D
خب نمی دونم امشب چرا اینقد تو خیابونا ترافیک بود...
خبری بود امشب ؟ یا فوتبال نداشت ؟
اممم...راستش..عصری دعوام شد...داد زدم..طبق معمول از کرده خود پشیمان!...
تا الان دوتا بطری آب خوردم...
نمی فهمم...چرا یه کارایی می کنن حرص درار...:D……
یه آدمم بی ربطم نمی دونم از کجا بلند شده بود اومده بود..داشت این صحنه بدیع و تماشا می کرد...آه...
الان ورزش کردم...دوش گرفتم...یه پرتقالم خوردم....دیگه هم بهش فکر نمی کنم
برم سراغ سوزان پولیس شوتر..همون کتابه " روزگار بهتری از راه می رسد"....
در ضمن من دلم واست تنگ شده
گاه بسیار آشفته ایم و سردرگم
گویی کوهی از کار ها در برابر ماست
و گره هایی که بسیار باید گشود.
وزمان کافی برای این همه فراهم نیست
گویی فراموش می کنیم که هر روز معجزه زیبایی است
سرشار از شادی و عشق
مجبور نیستی تمام گره ها را یک روزه بازگشایی و تمام هدف ها را
یکباره نشانه روی
امروز همان کن که می توانی
و باقی را گو که فردایی هست
برای آسایش خود ، بودن با دوستان و عزیزان
بازی و تفریح و نشستن در زیر آفتاب
وقتی را برگزین
بر خود سخت نگیر تا ببینی که سختی ها چگون آسانتر می شوند و
چگونه می توانی کارهای بیشتری را پیش ببری
ونیز دریابی که زندگی اینگونه با آرامشی بیشتر می گذرد.
و روز هاشادمانه تر به شب می رسند.
وتو خود سرزنده تری و راضی تر
دونا لوین
بعد این بلاگر خراب بود
Down for Maintenance
Blogger is temporarily unavailable due to an unexpected problem.
We will be back up as soon as possible.
بعد من ام واسه اینکه دلم خوش باشه همه نوشت های دیشب و نگه داشتم الان
past می کنم.
راستی معادل فارسی past چی بنویسم؟
نوشته های دیشب و می چسبونم :D
خب نمی دونم امشب چرا اینقد تو خیابونا ترافیک بود...
خبری بود امشب ؟ یا فوتبال نداشت ؟
اممم...راستش..عصری دعوام شد...داد زدم..طبق معمول از کرده خود پشیمان!...
تا الان دوتا بطری آب خوردم...
نمی فهمم...چرا یه کارایی می کنن حرص درار...:D……
یه آدمم بی ربطم نمی دونم از کجا بلند شده بود اومده بود..داشت این صحنه بدیع و تماشا می کرد...آه...
الان ورزش کردم...دوش گرفتم...یه پرتقالم خوردم....دیگه هم بهش فکر نمی کنم
برم سراغ سوزان پولیس شوتر..همون کتابه " روزگار بهتری از راه می رسد"....
در ضمن من دلم واست تنگ شده
گاه بسیار آشفته ایم و سردرگم
گویی کوهی از کار ها در برابر ماست
و گره هایی که بسیار باید گشود.
وزمان کافی برای این همه فراهم نیست
گویی فراموش می کنیم که هر روز معجزه زیبایی است
سرشار از شادی و عشق
مجبور نیستی تمام گره ها را یک روزه بازگشایی و تمام هدف ها را
یکباره نشانه روی
امروز همان کن که می توانی
و باقی را گو که فردایی هست
برای آسایش خود ، بودن با دوستان و عزیزان
بازی و تفریح و نشستن در زیر آفتاب
وقتی را برگزین
بر خود سخت نگیر تا ببینی که سختی ها چگون آسانتر می شوند و
چگونه می توانی کارهای بیشتری را پیش ببری
ونیز دریابی که زندگی اینگونه با آرامشی بیشتر می گذرد.
و روز هاشادمانه تر به شب می رسند.
وتو خود سرزنده تری و راضی تر
دونا لوین
شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵
آخیش...چقد که خوبه وب لاگ هست....
می خوام باز چار زانو بشینم توی وبلاگم....اینقده کیف میده...
...چون به خودم قول داده بودم...که نتیجه اش بنویسم....
خلاف اون چیزی که فکر می کردم تا حدودی اتفاق افتاد....
واقعیت اینکه نباید خیلی بدبین بود و نه خیلی خوشبین بود...
آدم باید سعی کنه متعادل باشه.....
راستی سلاااااااااااااااااااااااااااام بابا این معما بابا رو دید؟.....من که کلی فکر دارم می کنم ....یه حکمتی توی این دوتابودن گوی هاهست....
بعدم...نمی خواستم....اینطوری بشه......
می دونید...نمی دونم چرا اینجوری میشه....یه چیزای هست که اکثر آدمای دور برم می فهمن....
من نمی فهمم....یه چیزای هم هست که اکثرا نمی فهمن من می فهمم....بعد خب خوب نیست....
چون مجبورم... همه اش تلاش کنم....اون چیزای که نمی فهمم بفهمم....و بفهمونم اون چیزی که می خوام بگم.....من یه چیزی میگم...یه چیزی دیگه برداشت میشه....یه چیزی بهم میگن من یه جوری دیگه برداشت می کنم.....سخته واسم...که غالب متدوال و بگیرم.....و به روش خودم میرم جلو....
اونوقش...یه چیزی میگم....یه حرفی می زنم...در حالی که منظورم و یه جور دیگه می فهمن....
من فکر می کنم...
بگذریم.....دم غنیمته.....اونی که گذشت رفت.....الان و باید دزدید....
مریم بخشیدمت...
فردا یه روز دیگه است....
می خوام باز چار زانو بشینم توی وبلاگم....اینقده کیف میده...
...چون به خودم قول داده بودم...که نتیجه اش بنویسم....
خلاف اون چیزی که فکر می کردم تا حدودی اتفاق افتاد....
واقعیت اینکه نباید خیلی بدبین بود و نه خیلی خوشبین بود...
آدم باید سعی کنه متعادل باشه.....
راستی سلاااااااااااااااااااااااااااام بابا این معما بابا رو دید؟.....من که کلی فکر دارم می کنم ....یه حکمتی توی این دوتابودن گوی هاهست....
بعدم...نمی خواستم....اینطوری بشه......
می دونید...نمی دونم چرا اینجوری میشه....یه چیزای هست که اکثر آدمای دور برم می فهمن....
من نمی فهمم....یه چیزای هم هست که اکثرا نمی فهمن من می فهمم....بعد خب خوب نیست....
چون مجبورم... همه اش تلاش کنم....اون چیزای که نمی فهمم بفهمم....و بفهمونم اون چیزی که می خوام بگم.....من یه چیزی میگم...یه چیزی دیگه برداشت میشه....یه چیزی بهم میگن من یه جوری دیگه برداشت می کنم.....سخته واسم...که غالب متدوال و بگیرم.....و به روش خودم میرم جلو....
اونوقش...یه چیزی میگم....یه حرفی می زنم...در حالی که منظورم و یه جور دیگه می فهمن....
من فکر می کنم...
بگذریم.....دم غنیمته.....اونی که گذشت رفت.....الان و باید دزدید....
مریم بخشیدمت...
فردا یه روز دیگه است....
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵
...اهای چهارشنبه .
پنجره رو باز کردم.....به نظر من یکی ازچیزای قشنگ دنیا .....باد و طوفانه....و رعدو برق ام مخصوصا برق هیجان انگیزش ترمی کنه.....من که دوست دارم.......
ودیدم ..اونچه رو باید می دیدم....مریم یادت نره.....
یه مسافرت چند روزه فکر خوبی می تون باشه......
On a dark desert highway, cool wind in my hair........
پنجره رو باز کردم.....به نظر من یکی ازچیزای قشنگ دنیا .....باد و طوفانه....و رعدو برق ام مخصوصا برق هیجان انگیزش ترمی کنه.....من که دوست دارم.......
ودیدم ..اونچه رو باید می دیدم....مریم یادت نره.....
یه مسافرت چند روزه فکر خوبی می تون باشه......
On a dark desert highway, cool wind in my hair........
یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵
از 8:30 صبح تا الان....یه ملیون تا افکار به این مغر ام خطور کرده......دیگه الان یه جوارایی ته نشین شدم...
ببینید....واقعا...ما واسه خودمون یه سری قاعده قانون به وجود اوردیدم...واسه اش اسم گذاشتیم...بعد براش وقت گذاشتیم...بعد همون چیزا میشن مهم...ولی واقعیت اینه که همش در نهایت واسه اینه که این زندگی بگذره یعنی می دونید....یه روند تکراریه توی مدلای مختلف....تعریفای خودمونه....بعد خوب امتیاز بندی می کنیم....یه دستگاه اختراع می کنیم...یه شرینی می پزیم...همه و همه در نهایت یه چیزان....و بعد منفی اونو در نظر بگیری.....همه اش می شه سر کاری.....
اما واقعیت اینه که نمی شه بیکار بود...
دلم می خواد جلوی هدف بنویسم...: هیچی ...نقشه در حال اجرا : بگم...هیچی......نقشه آینده : هیچی...
بدجوری توی همه چی و خالی می بینم....
اما مریم اگه این کارا نکنیم....پس چه جوری ادامه بدیم..چه جوری بریم جلو؟....این روز قراره شب بشه...
گاهی به نظرم....یه چاله است ...چاله رو خالی میکنیم... بعد دوباره همونو پر می کنیم....
اما با همه اینا...دلم نمی آید...دوست دارم...حتی اگه همه چی سر کاری باشه.....سرکاری درست انجام بدم
گاهی فک می کنم....این خوش باوری و بهش میگن حماقت....
خب خیلی....چرت و پرت نوشتم.....
مجددا با تمام وجودم آرزو می کنم....تمامی افکار منفی ام خلاف اش ثابت بشه.
ببینید....واقعا...ما واسه خودمون یه سری قاعده قانون به وجود اوردیدم...واسه اش اسم گذاشتیم...بعد براش وقت گذاشتیم...بعد همون چیزا میشن مهم...ولی واقعیت اینه که همش در نهایت واسه اینه که این زندگی بگذره یعنی می دونید....یه روند تکراریه توی مدلای مختلف....تعریفای خودمونه....بعد خوب امتیاز بندی می کنیم....یه دستگاه اختراع می کنیم...یه شرینی می پزیم...همه و همه در نهایت یه چیزان....و بعد منفی اونو در نظر بگیری.....همه اش می شه سر کاری.....
اما واقعیت اینه که نمی شه بیکار بود...
دلم می خواد جلوی هدف بنویسم...: هیچی ...نقشه در حال اجرا : بگم...هیچی......نقشه آینده : هیچی...
بدجوری توی همه چی و خالی می بینم....
اما مریم اگه این کارا نکنیم....پس چه جوری ادامه بدیم..چه جوری بریم جلو؟....این روز قراره شب بشه...
گاهی به نظرم....یه چاله است ...چاله رو خالی میکنیم... بعد دوباره همونو پر می کنیم....
اما با همه اینا...دلم نمی آید...دوست دارم...حتی اگه همه چی سر کاری باشه.....سرکاری درست انجام بدم
گاهی فک می کنم....این خوش باوری و بهش میگن حماقت....
خب خیلی....چرت و پرت نوشتم.....
مجددا با تمام وجودم آرزو می کنم....تمامی افکار منفی ام خلاف اش ثابت بشه.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵
یه اتفاق خنده دار افتاد...
از وقتی دستگاه کارت زنی شرکت تبدیل یه انگشت زنی شده ...یه مشکلی که پیش میاد...اینه که انگشت و قبول نمی کنه..یعنی ممکنه بعد از چار پنج بار که انگشت نشانه تو می زاری...صدای بوق تایید و بشنوی و شماره تو رویت کنی....واسه همین اغلب از ساعت 8 تا 8 ربع و اینا یه صف 10 ، نفری دم دستگاه کارت زنی یا همون انگشت زنی. برقراره......می تونید یه ردیف آدم که انگشتاشونو آماده کردن ....تصور کنید...:)
امروز صبح قبل 8 رسیدم....یه آقایی داشت سعی می کرد..انگشت خودشو به ثبت برسونه....ولی هر کاری می کرد..قبول نمی کرد...آقا هم حواسش نبود من پشت سرشم....شروع کرد با دستگاه حرف زدن....
جون تو من خودم دیگه...من ..د بزن دیگه من ام بهرام....بابا قبول کن...من ام....من ام...بهرام...من....
و هوا گرم شده.....از الان تا مرداد...من می میرم از گرما.... طبق معمول از اینکه روزا بلند شدن خوشحالم...من طاقت گرما ندارم.....
از وقتی دستگاه کارت زنی شرکت تبدیل یه انگشت زنی شده ...یه مشکلی که پیش میاد...اینه که انگشت و قبول نمی کنه..یعنی ممکنه بعد از چار پنج بار که انگشت نشانه تو می زاری...صدای بوق تایید و بشنوی و شماره تو رویت کنی....واسه همین اغلب از ساعت 8 تا 8 ربع و اینا یه صف 10 ، نفری دم دستگاه کارت زنی یا همون انگشت زنی. برقراره......می تونید یه ردیف آدم که انگشتاشونو آماده کردن ....تصور کنید...:)
امروز صبح قبل 8 رسیدم....یه آقایی داشت سعی می کرد..انگشت خودشو به ثبت برسونه....ولی هر کاری می کرد..قبول نمی کرد...آقا هم حواسش نبود من پشت سرشم....شروع کرد با دستگاه حرف زدن....
جون تو من خودم دیگه...من ..د بزن دیگه من ام بهرام....بابا قبول کن...من ام....من ام...بهرام...من....
و هوا گرم شده.....از الان تا مرداد...من می میرم از گرما.... طبق معمول از اینکه روزا بلند شدن خوشحالم...من طاقت گرما ندارم.....
جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵
امروز رفتم نمایشگاه....
ماحصل نمایشگاه :
چه کسی پنیر مرا دزدید؟
قورباغه ات را قورت بده!
چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
چگونه قورباغه قورت بدهیم؟
چه کسی پنیر را.....؟
هر روز یک قورباغه...؟
........
.....
...
یعنی تو اکثر غرفه ها این دوتا کتاب و با سایز و مدل مختلف موجود بود.......
من که دیگه حالم بد میشد وقتی این دوتا کتاب رو می دیدم....
خیلی شلوغ بود......از سر ناچاری توی شلوغی می گشتم....نصف این آدما هی صدا می زدند " مریم "...
اولین کتابی که گرفتم بیشتر به خاطر اسمش بود..." روزگار بهتری از راه می رسد ..."
یه مجموعه شعره.....آخه جدیدا به مقدار منتابهی منفی شدم....چه می دونم والا....
مهم نیست خیلی....یکی از شعر ها رو می زارم...
می بینم که دنیا به کامت نیست
ای کاش می تونستم با لبخندی و نوازشی
کامت برآورم
اما افسوس
که این تنها کافی نیست
می دانم که گاه هر چیز را دشمن خود می انگاری
اما درست در همین لحظات
دریاب که با توام
به زودی همه چیز رنگ و بوی دیگری خواهد یافت.
و می بینی که تمام اینها تنها حصارهای کوتاهی بودند ، در راه پیروزی
تا فرا رسیدن آن زمان، به یاد داشته باش
که آغوش گشوده و خندان با تو هستم.
وآماده تا آنجا که در توان دارم ، یاور تو باشم
سنیدی لی امری
این قسمت منفی وجودم...دو سه تا مورد مستدل داره....که فعلا حق باهاشه.....امیدوارم...خلاف همه اون چیزی که فکر می کنم ثابت بشه....سعی می کنم که فک کنم..روزای خوب در راه.....
ماحصل نمایشگاه :
چه کسی پنیر مرا دزدید؟
قورباغه ات را قورت بده!
چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
چگونه قورباغه قورت بدهیم؟
چه کسی پنیر را.....؟
هر روز یک قورباغه...؟
........
.....
...
یعنی تو اکثر غرفه ها این دوتا کتاب و با سایز و مدل مختلف موجود بود.......
من که دیگه حالم بد میشد وقتی این دوتا کتاب رو می دیدم....
خیلی شلوغ بود......از سر ناچاری توی شلوغی می گشتم....نصف این آدما هی صدا می زدند " مریم "...
اولین کتابی که گرفتم بیشتر به خاطر اسمش بود..." روزگار بهتری از راه می رسد ..."
یه مجموعه شعره.....آخه جدیدا به مقدار منتابهی منفی شدم....چه می دونم والا....
مهم نیست خیلی....یکی از شعر ها رو می زارم...
می بینم که دنیا به کامت نیست
ای کاش می تونستم با لبخندی و نوازشی
کامت برآورم
اما افسوس
که این تنها کافی نیست
می دانم که گاه هر چیز را دشمن خود می انگاری
اما درست در همین لحظات
دریاب که با توام
به زودی همه چیز رنگ و بوی دیگری خواهد یافت.
و می بینی که تمام اینها تنها حصارهای کوتاهی بودند ، در راه پیروزی
تا فرا رسیدن آن زمان، به یاد داشته باش
که آغوش گشوده و خندان با تو هستم.
وآماده تا آنجا که در توان دارم ، یاور تو باشم
سنیدی لی امری
این قسمت منفی وجودم...دو سه تا مورد مستدل داره....که فعلا حق باهاشه.....امیدوارم...خلاف همه اون چیزی که فکر می کنم ثابت بشه....سعی می کنم که فک کنم..روزای خوب در راه.....
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵
این دفعه خونده بودم زبانمو...از اونایی که پرسیده بود....باز پرسید..ازمن که تا حالا نپرسیده بود باز نپرسید!!! معده ام درد گرفت...نپرسید دیگه....آخه ترم پیش که نصفه کلاسا رو رفتم....تا همین درس خوب خونده بودم..از اینجا به بعد دیگه باید بخونم....حیف شد نپرسید...
کلی آماده بودم..موضوع درسمون خوشبختی بود....که خوشبختی چیه ؟ چه جوری میشه بدست اورد؟ اینا؟
البته به نظرم یه قسمت از یه متن بزرگ و گذاشته بودند.... متن به هم پیوسته نبود...اما خلاصه اش این بود که ، احساسای ما از یه ماده شیمیایی که تو مغزه به وجود میاد...بعد این احساس تو حافظمون ثبت میشه...اما این ماده شیمیایی یواش یواش اثرش کم میشه....واوصلا مغز یه طوری عمل میکنه که تعادل برقرار بشه....مثلا وقتی خیلی خوشحالید...یا یه اتفاق بد افتاده بعد یه مدت به سمت این پیش میرید که به حالت نرمال می رسید...
مثلا اگه یه جایزه بزرگ ببرید فکر میک نید تا ابد خوشحال می مونید بعد یه مدت واستون عادی میشه.... ،یا مثلا دنبال یه لباس خاصید وقتی پیداش می کنید..بعد یه مدت واستون معمولی میشه دبگه اینکه یه پرفسور بوده....خانم اش یه پرده می خواسته بخره پرفسور خوشش نمی یومده..پرفسور حرف نمی زنه در حالی که متنفر بوده از طرح اون پرده...اما بعد یه مدت بهش عادت می کنه و حتی خوشش میاد!
واسه همین....هی نگید چی منو خوشبخت میکنه ...مهم اینه که شما بتونید خودتون با شرایط وفق بدید...الخصوص شرایط سخت...بتونید بگذرونید....
حالا من ابنو خودم اضافه می کنم....وفق دادن به این معنی نیست...که بی تفاوت باشید و بگید هر چه بادا باد...
نه وفق دادن یعنی اینکه وقتی تو شرایط بد قرار میگیرید...دنبال یه راه باشید که اوضاع روبه راه بشه یک - و دو اینکه نزارید دوباره اتفاق بیافته.....البته خب اینای که میگم...می تونه تا حدی حرفای قشنگ قشنگ باشه.... و تا عمل فاصله داشته باشه...
کلی آماده بودم..موضوع درسمون خوشبختی بود....که خوشبختی چیه ؟ چه جوری میشه بدست اورد؟ اینا؟
البته به نظرم یه قسمت از یه متن بزرگ و گذاشته بودند.... متن به هم پیوسته نبود...اما خلاصه اش این بود که ، احساسای ما از یه ماده شیمیایی که تو مغزه به وجود میاد...بعد این احساس تو حافظمون ثبت میشه...اما این ماده شیمیایی یواش یواش اثرش کم میشه....واوصلا مغز یه طوری عمل میکنه که تعادل برقرار بشه....مثلا وقتی خیلی خوشحالید...یا یه اتفاق بد افتاده بعد یه مدت به سمت این پیش میرید که به حالت نرمال می رسید...
مثلا اگه یه جایزه بزرگ ببرید فکر میک نید تا ابد خوشحال می مونید بعد یه مدت واستون عادی میشه.... ،یا مثلا دنبال یه لباس خاصید وقتی پیداش می کنید..بعد یه مدت واستون معمولی میشه دبگه اینکه یه پرفسور بوده....خانم اش یه پرده می خواسته بخره پرفسور خوشش نمی یومده..پرفسور حرف نمی زنه در حالی که متنفر بوده از طرح اون پرده...اما بعد یه مدت بهش عادت می کنه و حتی خوشش میاد!
واسه همین....هی نگید چی منو خوشبخت میکنه ...مهم اینه که شما بتونید خودتون با شرایط وفق بدید...الخصوص شرایط سخت...بتونید بگذرونید....
حالا من ابنو خودم اضافه می کنم....وفق دادن به این معنی نیست...که بی تفاوت باشید و بگید هر چه بادا باد...
نه وفق دادن یعنی اینکه وقتی تو شرایط بد قرار میگیرید...دنبال یه راه باشید که اوضاع روبه راه بشه یک - و دو اینکه نزارید دوباره اتفاق بیافته.....البته خب اینای که میگم...می تونه تا حدی حرفای قشنگ قشنگ باشه.... و تا عمل فاصله داشته باشه...
شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵
به نظرم میومد که باید می گفتم...و گفتم ....ممکنه کار درستی نکرده باشم...
اما وافعیتش دلم می خواست بگم .......
بعد یه مدته گیر دادم میرسم خونه...نرمش می کنم...دو درجا...شده 10 شب...هرچند که میگن خوب نیست آخر شب نرمش کنی...بی خوابی میاره...اما من که تفاوتی نمی بینم..فقط پاهام به طرز زیادی درد می گیره...
دیگه اینکه...خب من از نزدیک ندیده بودم که روی دندون نگین می زارن....امروز قبل کلاس حرفش شد..دیدم یه دختره گفت من گذاشتم...تقریبا دندون یکی مونده بود به آخری از سری دندونای جلوش بود.. نقره ای بود..
می گفت..همه شکلی اش هست شکل میکی موس!..رنگ طلایی و شرابی....نمی دونم...من هر چی فک می کنم...چی باید بشه که آدم میکی موس بچسبونه روی دندوناش...خب لابد می زارن که اختراع می کنن....بعد می گفت..بهتره روی قسمتی از دندون آدم نگین و بزاره که دندو تو پر کرده میگقت این قسمت دندونم خراب بود روی پر کردگی گذاشت...چون وقتی بر میداری جاش گود شده....
والا نمی دونم چی شده که بلاگ رینگ فیلتر نیست....آدم دیگه نمی تونه دلشو به هیچی خوش کنه....حتما یه فکری تو کله شونه....حالا هر چی.... من هی می رم توی بلاگ رینگ لیست رو ادیت کنم..اصلا همش 5 تا دونه توشه...و تازه تغییراتمن نمی بینم....کسی هست که من فلیتر زده رو راهنمایی کنه ؟
راستی اینجا رو ببین
اما وافعیتش دلم می خواست بگم .......
بعد یه مدته گیر دادم میرسم خونه...نرمش می کنم...دو درجا...شده 10 شب...هرچند که میگن خوب نیست آخر شب نرمش کنی...بی خوابی میاره...اما من که تفاوتی نمی بینم..فقط پاهام به طرز زیادی درد می گیره...
دیگه اینکه...خب من از نزدیک ندیده بودم که روی دندون نگین می زارن....امروز قبل کلاس حرفش شد..دیدم یه دختره گفت من گذاشتم...تقریبا دندون یکی مونده بود به آخری از سری دندونای جلوش بود.. نقره ای بود..
می گفت..همه شکلی اش هست شکل میکی موس!..رنگ طلایی و شرابی....نمی دونم...من هر چی فک می کنم...چی باید بشه که آدم میکی موس بچسبونه روی دندوناش...خب لابد می زارن که اختراع می کنن....بعد می گفت..بهتره روی قسمتی از دندون آدم نگین و بزاره که دندو تو پر کرده میگقت این قسمت دندونم خراب بود روی پر کردگی گذاشت...چون وقتی بر میداری جاش گود شده....
والا نمی دونم چی شده که بلاگ رینگ فیلتر نیست....آدم دیگه نمی تونه دلشو به هیچی خوش کنه....حتما یه فکری تو کله شونه....حالا هر چی.... من هی می رم توی بلاگ رینگ لیست رو ادیت کنم..اصلا همش 5 تا دونه توشه...و تازه تغییراتمن نمی بینم....کسی هست که من فلیتر زده رو راهنمایی کنه ؟
راستی اینجا رو ببین
شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵
خب ....حالم خوب شد....
خدا رو شکر می کنم...بخاطر نفسی که میکشم....رد شد رفت
باز این هوا گرم شد...کاش یه بارونی می اومد....از این طوفانای بهاری ..
من طوفان دوست دارم
اینم واسه اونایی که ستون فقرات درد دارند.
این یه دونه دیگه
خدا رو شکر می کنم...بخاطر نفسی که میکشم....رد شد رفت
باز این هوا گرم شد...کاش یه بارونی می اومد....از این طوفانای بهاری ..
من طوفان دوست دارم
اینم واسه اونایی که ستون فقرات درد دارند.
این یه دونه دیگه
چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵
اممم...
شدم شبیه....عین این مستطیل خالیه که روی گوشیم...میاد....شارژر.؟..
امتحان کردم...نشد..کتاب..اهنگ...شوکلات... کلاس زبان...آدامس...درس خوندن...سبکی...
طبیعت...کفش.....پر نمیشه ......پر نشدم..خالی ام...
رفتم تو کار نگاشت...معادل این رفتار توی یه رفتار دیگه این حرکت تو یه چیز دیگه..این آدم توی یه آدم دیگه....
کاش میشد دست آدما رو نخوند...
شدم شبیه....عین این مستطیل خالیه که روی گوشیم...میاد....شارژر.؟..
امتحان کردم...نشد..کتاب..اهنگ...شوکلات... کلاس زبان...آدامس...درس خوندن...سبکی...
طبیعت...کفش.....پر نمیشه ......پر نشدم..خالی ام...
رفتم تو کار نگاشت...معادل این رفتار توی یه رفتار دیگه این حرکت تو یه چیز دیگه..این آدم توی یه آدم دیگه....
کاش میشد دست آدما رو نخوند...
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴
:) ....
امروزم گذشت...امممم....از صب تا حالا...کلی شوکولات خوردم...هر گونه رابطه این شوکولاتو با عید تکذیب می کنم....
بعد..اینجا رو خونید به نظر میاد کار بومرنگ باشه...واقعا این استعدادی نهفته اش دم عید خوب شکوفا میشه....
خیلی جالبه..
دیگه اینکه احتمالا من فلش 8 ندارم...که نمی تونم..عیدی فاطمه فرجمندی و ببینم.....ولی مطمئنا مثل هر سال قشنگه....پس شما امتحان کنید...امیدوارم ببیند...
امیدوارم....سال 85 متنوع باشه...هیجان انگیز...اعصاب مصاب جنگ هم ندارم.....کاش ....این آقا.سر عقل میومد..یا یه کشوری چیزی پیدا میشد..می رفت واسه اونا رییس جمهور میشد...
گوگل ای که عیده شده .
سال خوبی و واسه همه آرزوم می کنم.....یه سال خوب..برای همه.و همه اونایی که اینجا رو می خونن ...از دوست آشنا گرفته تاanonymous ... آشنای غربیه
سال نو مبارک.............
امروزم گذشت...امممم....از صب تا حالا...کلی شوکولات خوردم...هر گونه رابطه این شوکولاتو با عید تکذیب می کنم....
بعد..اینجا رو خونید به نظر میاد کار بومرنگ باشه...واقعا این استعدادی نهفته اش دم عید خوب شکوفا میشه....
خیلی جالبه..
دیگه اینکه احتمالا من فلش 8 ندارم...که نمی تونم..عیدی فاطمه فرجمندی و ببینم.....ولی مطمئنا مثل هر سال قشنگه....پس شما امتحان کنید...امیدوارم ببیند...
امیدوارم....سال 85 متنوع باشه...هیجان انگیز...اعصاب مصاب جنگ هم ندارم.....کاش ....این آقا.سر عقل میومد..یا یه کشوری چیزی پیدا میشد..می رفت واسه اونا رییس جمهور میشد...
گوگل ای که عیده شده .
سال خوبی و واسه همه آرزوم می کنم.....یه سال خوب..برای همه.و همه اونایی که اینجا رو می خونن ...از دوست آشنا گرفته تاanonymous ... آشنای غربیه
سال نو مبارک.............

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴
باید برم گل گاوزبون واسه خودم دم کنم....از بس حرص خوردم...آره..وقتی از بالا به قضیه نیگاه می کنی...همه چی کوچیک و کم ارزش میشه...آره واقعانش...حداقل توی 10 روز گذشته 3 یا 4 تا جیغ و دعوا داشتم ....که چی مریم واقعا....بگزریم...
این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...
صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....
این بومرنگ...هم همیشه تو کار انفجاره....از اینکه می تونه یه واقعه ساده بگیره...همه چی یه جوری بزاره کنار هم...عین بمب منجر بشه خوشم میاد...جالبیش اینه که آخرش ام یه جوری بر می گیردی سر جای اول...
صبحی یاد....عید افتادم...یاد اون بلوز سفیدم که لبه یقه اش توری سفید داشت...گل صورتی ریز داشت..
با شلوار بنفش پررنگ کبریتی...جورابای سفید لب توری....وقتی گفتم این لباسا چیه گفتن واسه عیدته...
چند سالم بود.4 ...5 ...6...فقط لباس رو یادم میاد و اینکه می رفتیم اصفهان....عید و اصفهان واسه من بهم وصلن...آخه اون موقع ها می رفتیم اصفهان....یه تصویر از بابا...همیشه توی ماشین سوال می کرد...سوالای فکری ....فیزیکی....
شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴
چه قده خوبه که وب لاگ دارم.....
نمی دونم چند بار این جمله رو نوشتم اینجا....ول خب دیگه...
وقتی همه حرفام...قلمبه میشه..میاو اینجا...
البته اونقدرام اوضاع بد نیست...
سرما خوردم...بعد کپسول می خورم...همش دلم درد مگیره.. با این کپسولا!....
بعدم...دلم مریم می خواد.....با آدامس و تاب و یه کتابه نخونده خوندنی و ...یه وجدانه آسوده....
عکس می خوام ....یه فیلم پلیسی جالب....دسته جمعی...
وبلاگم شده....خواستنی فروشی...:D ....
بیچاره کلاس زبانم.....طفلکیه .....نشد برم....اما ترم بعد میرم...می دونی...یکی از معدود کارای دوست داشتنی بود...
یاد باد..
نمی دونم چند بار این جمله رو نوشتم اینجا....ول خب دیگه...
وقتی همه حرفام...قلمبه میشه..میاو اینجا...
البته اونقدرام اوضاع بد نیست...
سرما خوردم...بعد کپسول می خورم...همش دلم درد مگیره.. با این کپسولا!....
بعدم...دلم مریم می خواد.....با آدامس و تاب و یه کتابه نخونده خوندنی و ...یه وجدانه آسوده....
عکس می خوام ....یه فیلم پلیسی جالب....دسته جمعی...
وبلاگم شده....خواستنی فروشی...:D ....
بیچاره کلاس زبانم.....طفلکیه .....نشد برم....اما ترم بعد میرم...می دونی...یکی از معدود کارای دوست داشتنی بود...
یاد باد..

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴
دلم کتاب می خواد...دلم یکشنبه ای میدون انقلاب و می خواد...دم کتابسرای نیک و می خواد...دلم پربنت می خواد ذوق شوق...دلم بودن ومی خواد.......یه وقتایی بی راه میری...بیراه رفتم...هر چی هست نمی رسم...
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..
دلم مریم می خواد...آلبالو خشکه......من دلم تنگه خودمه...دلم تنگه مسافرته جنگلیه...تاب می خوام...دلم یه جا می خواد...یه جای ثابت یه میز همیشگی... دلم فکرای نومو می خواد....دلم حضور می خواد....دلم موزیک جدید می خواد...برسم به صبح فردا....
اگه هست بیا...اگه نیست...بهم امید دروغ نده.......دلم سکوت صبح و می خواد ساعت ده صبح...هوش می خواد..
چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴
چهار روز دویدم...امروز ام 2.5 ساعت خوابیدم...بعدم نیم ساعت نرمش کردم..تا رسیدم به وبلاگم...
باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
باز سر وکله این مثلث برمودا توی زندگی ام پیدا شده...کتاب گم کردم..کتاب به چه گندگی...هر چی فکر می کنم..که کتاب به اون سنگینی کجا می تونه افتاده باشه! هیچ چیزی به ذهنم ام نمی رسه...
اوصلا که هیچ خوب نیست آدم چیزی و گم کنه...اما دوتا مورد هست که واقعا کلافه میشم..یکی مداد نوکی یکی ام کتابام...من کتابمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومی خوام
من کتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابمو می خوام
من کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتابمو می خوام
من کتابمو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

دیشب اومدم یه پست جدید بزارم..اینقد سرعت بالا بود که پابلیش نمی شد...
خلاصه اش اینکه draftam نشد....
موضوع این بود که بعد قرنی تلویزون دیدم
جشن سالگرد کانال 3 بود...
بعد از همه تقدیر تشکر می کردن...از بین بازیگرای مرد..از حمید گودرزی تقدیر کردن..تندیس و به یکی دادن
گناه داشت...چرا به حمید گودرزی ندادن
من از همون عنفوان اولیه...که توی یه سریال...چی بود یه عروسک گنده داشت....دانی؟...بود..یه شعر می خوند در برابرم نشسته...از حمید گودرزی خوشم میود...تا وقتی بزرگ تر شد و پا به عرصه های سریال های دیگه گذاشت
حیف شد بهش تندیس ندادن
بریم سراغ پست بعدی.....
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۴
شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴
صبح بیشتر..الان کمتر...عین آدمای کارتونا شدم... که دور سرشون ستاره می چرخه...نه گلوم درد می کنه نه تب دارم...ولی همه بدن ام درد می کنه...سردمه...یخ ام... انگار با فاصله ای یه قدمی از زمین راه می رم...دلم یه جای گرم می خواد...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...
اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....
این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...
اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....
این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...
چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴
یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴
خب.....اممم..همه فکر مکرا ...رو می زارم و کنار میام
چار زانو می شینم تو وب لاگ.....
واقعا چه خوبه که داره بارون میاد..یه نفسی می کشیم...من وقتی چشمام از خنکی یخ می کنه خوشم میاد...عین خوردن بستنیه.....
دلم یه کلبه کوهپایه ای می خواد که جلوش یه دشت باشه...این که حالا چه جوری کوهپایه ای دشتی باشه...؟مثلا جلوش یه دشت باشه پنجره پشتی اش روی به یه دره باشه..
دیگه....
دچار تضاد عدالتی شدم....مثلا فرض کنید ...یه عالمه حق آدم تو دستتونه...باهاش چی کار می کنید؟
می دونید....اگه فرض کنیم...چه جوری بگم...مثلا حق یه آدم باشه 100 ....حالا بنا به دلایلی....مثلا یکی باشه از هوش اجتماعی بر خودار نیست...یا بنا به دلایلی یه سری قابلیت های که تو درو بر رایج و نداره....حالا اینکه خودش باعث شده یا شرایط ایجاب کرده...فرض کنیم شرایط ایجاب کرده....یه سری چیزا رو نمی فهمه
ولی خب یه سری قابلیت داره....ممکنه بتونه یه کار تکراری و مدام انجام بده....حالا به صرف اینکه این آدم قابلیت دیگه نداره آیا ما حق داریم از حق اون استفاده کنیم....از 100 تا حق اش 70 تاشو بر داریم.....کارهای cheap ...بدیم به اون.(.واقعا معادل فارسی اش چی میشه؟)..امممم..
.خب همیشه یه سری ازاین کارها هست که باید انجام بشه...ممکنه به اصلاح کم ارزش باشه...اما پایه هدفای بلنده....و خب اگه یه آدم قابلیت و نداشته باشه...چی کار میشه کرد....
اینم از اون سوالای بی جوابه...مثلا اگه شغال سنجاب نخوره...زنده نمی مونه...ایده قرون وسطایی...می تونه باشه...ولی عملا یه سری آدما میشن وسیله میشن پله یه آدم دیگه....حالا نکته اش اینجا ست که اون آدمه یا آدما باید رفاه بیارن سهلوت بیارن واسه پله ها...اما آیا عملا این اتفاق می افته؟ میشه از یه مثال کوچیک تو زندگی گرفت تا چیزای بزرگ بزرگ تر....
چار زانو می شینم تو وب لاگ.....
واقعا چه خوبه که داره بارون میاد..یه نفسی می کشیم...من وقتی چشمام از خنکی یخ می کنه خوشم میاد...عین خوردن بستنیه.....
دلم یه کلبه کوهپایه ای می خواد که جلوش یه دشت باشه...این که حالا چه جوری کوهپایه ای دشتی باشه...؟مثلا جلوش یه دشت باشه پنجره پشتی اش روی به یه دره باشه..
دیگه....
دچار تضاد عدالتی شدم....مثلا فرض کنید ...یه عالمه حق آدم تو دستتونه...باهاش چی کار می کنید؟
می دونید....اگه فرض کنیم...چه جوری بگم...مثلا حق یه آدم باشه 100 ....حالا بنا به دلایلی....مثلا یکی باشه از هوش اجتماعی بر خودار نیست...یا بنا به دلایلی یه سری قابلیت های که تو درو بر رایج و نداره....حالا اینکه خودش باعث شده یا شرایط ایجاب کرده...فرض کنیم شرایط ایجاب کرده....یه سری چیزا رو نمی فهمه
ولی خب یه سری قابلیت داره....ممکنه بتونه یه کار تکراری و مدام انجام بده....حالا به صرف اینکه این آدم قابلیت دیگه نداره آیا ما حق داریم از حق اون استفاده کنیم....از 100 تا حق اش 70 تاشو بر داریم.....کارهای cheap ...بدیم به اون.(.واقعا معادل فارسی اش چی میشه؟)..امممم..
.خب همیشه یه سری ازاین کارها هست که باید انجام بشه...ممکنه به اصلاح کم ارزش باشه...اما پایه هدفای بلنده....و خب اگه یه آدم قابلیت و نداشته باشه...چی کار میشه کرد....
اینم از اون سوالای بی جوابه...مثلا اگه شغال سنجاب نخوره...زنده نمی مونه...ایده قرون وسطایی...می تونه باشه...ولی عملا یه سری آدما میشن وسیله میشن پله یه آدم دیگه....حالا نکته اش اینجا ست که اون آدمه یا آدما باید رفاه بیارن سهلوت بیارن واسه پله ها...اما آیا عملا این اتفاق می افته؟ میشه از یه مثال کوچیک تو زندگی گرفت تا چیزای بزرگ بزرگ تر....
یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴
وب لاگ....وب...لاگ...
تو منی...و من توام....
خوشحالم که هستی....تو شاید یکی از معدود چیزایی باشی که 4 ساله همراهمی...4 یا 5...؟
با هم قدم می زنیم...به هم غر می زنیم...گاهی حوصله ات و ندارم...گاهی...کلی حرف واست دارم....
هیچوقت نخواستم بهت سخت بگیرم....خواستم لااقل یه اینجا راحت باشی...فارغ از فکری...
تو وب لاگمی....من چی تو ام؟...من وب لاگ تو ام..گاهی نوشته توی تو میشه یه مریم.....
اسپیکرا روشن....
تو منی...و من توام....
خوشحالم که هستی....تو شاید یکی از معدود چیزایی باشی که 4 ساله همراهمی...4 یا 5...؟
با هم قدم می زنیم...به هم غر می زنیم...گاهی حوصله ات و ندارم...گاهی...کلی حرف واست دارم....
هیچوقت نخواستم بهت سخت بگیرم....خواستم لااقل یه اینجا راحت باشی...فارغ از فکری...
تو وب لاگمی....من چی تو ام؟...من وب لاگ تو ام..گاهی نوشته توی تو میشه یه مریم.....
اسپیکرا روشن....

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴
اون مریم گذاشته رفته
می دونی در عین حالی که اختیار داری یه سری تغییرات و بدی اختیار نداری که همه چی عوض کنی...
پوووووووف
یعنی اگه من این ترم بیافتم...میشینم این دفعه تمام لغتای تمرین رو در بیارم...یاد بگیرم.؟ آیا؟.
ولی من مطمئنام یکسری اش نبود اصلا حتی تو تمرین....آخه چه اصرایه ..این متن های آخر که چیزی تو مایه های کلیه دمنه ما بود...
این هواپیماه...این رییس جمهورمون....این هوا...
من می خوام بدونم معنا و مفهوم رزماییش چیه...اینکه بابا ما قدرت داریم..ال بل...خب..
ولی با این هواپیما...کاملا محرض شد...خانوما آقایون...خیلی نیاز نیست تلاش خاصی کنید که ...ما حتی خودمون عرضه اینو نداریم که از جون مردمون محافظت کنیم...نیازی به جنگ نیست......
.این هوا سیاه که داره می خوریم نتایج..اینه که از اول پاییز از 5 تا 9 شب ...هر روز ترافیک سننگین داشت تهران...می فرموندند که این موقته....
یعنی هیچکی نیست...متن حرفای این رییس جمهور رو یه ویراستاری کنه..حرفاشو بررسی کنن. قبل اینکه چیزی بگه.......بابا ...ای خداااااا
کاش اون مریمه بر گرده....سه تا مریم هست....یه مریم سخت گیر..یه مریم آسون گیر...یه مریمی که اجرا می کنه...یعنی یا حرفه سخت گیر و گوش می ده یا آسون گیر رو...یه وقتایی ام می زاره می ره..اون مریم آخرین راه حلا پیششه...قدرت تغییر داره...با یه سری خصوصصیات
اشتباهم بکنه..راحت سعی میکنه درستش کنه...
حالا باید بگردم دنبالش...نه...باید خودش بیاد...چاره اش رو رواست شدن با خودمه...
پووووف...
می دونی در عین حالی که اختیار داری یه سری تغییرات و بدی اختیار نداری که همه چی عوض کنی...
پوووووووف
یعنی اگه من این ترم بیافتم...میشینم این دفعه تمام لغتای تمرین رو در بیارم...یاد بگیرم.؟ آیا؟.
ولی من مطمئنام یکسری اش نبود اصلا حتی تو تمرین....آخه چه اصرایه ..این متن های آخر که چیزی تو مایه های کلیه دمنه ما بود...
این هواپیماه...این رییس جمهورمون....این هوا...
من می خوام بدونم معنا و مفهوم رزماییش چیه...اینکه بابا ما قدرت داریم..ال بل...خب..
ولی با این هواپیما...کاملا محرض شد...خانوما آقایون...خیلی نیاز نیست تلاش خاصی کنید که ...ما حتی خودمون عرضه اینو نداریم که از جون مردمون محافظت کنیم...نیازی به جنگ نیست......
.این هوا سیاه که داره می خوریم نتایج..اینه که از اول پاییز از 5 تا 9 شب ...هر روز ترافیک سننگین داشت تهران...می فرموندند که این موقته....
یعنی هیچکی نیست...متن حرفای این رییس جمهور رو یه ویراستاری کنه..حرفاشو بررسی کنن. قبل اینکه چیزی بگه.......بابا ...ای خداااااا
کاش اون مریمه بر گرده....سه تا مریم هست....یه مریم سخت گیر..یه مریم آسون گیر...یه مریمی که اجرا می کنه...یعنی یا حرفه سخت گیر و گوش می ده یا آسون گیر رو...یه وقتایی ام می زاره می ره..اون مریم آخرین راه حلا پیششه...قدرت تغییر داره...با یه سری خصوصصیات
اشتباهم بکنه..راحت سعی میکنه درستش کنه...
حالا باید بگردم دنبالش...نه...باید خودش بیاد...چاره اش رو رواست شدن با خودمه...
پووووف...
دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴
فعلا تو مود گیر دادن به خودم هستم!...اممم
وقتی دست و پاچلفتی میشم...احساس مزخرف بودن می کنم....یاد " پخمه" عزیز نسین می افتم....
یه چیز خیلی کم رنگی ازش یادمه...اماکفر آدمو در می اورد.....
البته من الان دختر بهتری شدم
&*^#$$#!@!@#!
اینجا رو میز یه کتابه از عزیز نسین...صفحه یازده
هم دیگر را یافتیم
جایی که قرار گذاشته بودیم
اما نه در زمان موعود
من بیست سال
زود آمدم و منتظر ماندم
و تو بیست سال دیر امدی
من در انتظار تو پیر شدم
تو جوان ماندی
به خاطر کسی که
چشم به راهش بودی
!!*^%$%#@#&&**%$#
وقتی دست و پاچلفتی میشم...احساس مزخرف بودن می کنم....یاد " پخمه" عزیز نسین می افتم....
یه چیز خیلی کم رنگی ازش یادمه...اماکفر آدمو در می اورد.....
البته من الان دختر بهتری شدم
&*^#$$#!@!@#!
اینجا رو میز یه کتابه از عزیز نسین...صفحه یازده
هم دیگر را یافتیم
جایی که قرار گذاشته بودیم
اما نه در زمان موعود
من بیست سال
زود آمدم و منتظر ماندم
و تو بیست سال دیر امدی
من در انتظار تو پیر شدم
تو جوان ماندی
به خاطر کسی که
چشم به راهش بودی
!!*^%$%#@#&&**%$#
سهشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴
دچار تکثر شدم
خوب نیست ..این همه قرقر...اما
هرچی بزرگتر میشی...توقع دوری بریا ازت بیشتر میشه...
توقع خودت از خودت....
ناچاری..ناچاری..یه جایی ارتباطاتو قطع کنی...
یه نیگاه می ندازی..دلت نمیاد...اصلا ...
من نمی فهمم...حتما نحوه عملکرد من ایراد داره....این همه آدم مهم..با یه عالمه کار سخت تر از کارای من...که می رسن به همه کاراشون...چرا من نمی رسم..چرا اینجا اینقد نامرتبه
چرا وقتی یکی با هام حرف می زنه به 50 % حرفاش گوش نمی دم
چرا یه غلط دیکته ای دارم تو متن رسمی...هرچی ام نیگاه می کنم ...نمی بینم...
چرا سر کلاس ...این همه با غلط غلوط می خونم
چرا وسایلمو و یادم می ره بر دارم...
تو حرف زدنم کلمه های نامفهوم زیاد دارم
فکرم همه جا هست و نیست...
همه اینا رو بزاریم کنار...هیچی مثل این نیست که ، سالم باشی...امروز به دونه دونه قطر های سرم نیگاه می کردم....
خوب نیست ..این همه قرقر...اما
هرچی بزرگتر میشی...توقع دوری بریا ازت بیشتر میشه...
توقع خودت از خودت....
ناچاری..ناچاری..یه جایی ارتباطاتو قطع کنی...
یه نیگاه می ندازی..دلت نمیاد...اصلا ...
من نمی فهمم...حتما نحوه عملکرد من ایراد داره....این همه آدم مهم..با یه عالمه کار سخت تر از کارای من...که می رسن به همه کاراشون...چرا من نمی رسم..چرا اینجا اینقد نامرتبه
چرا وقتی یکی با هام حرف می زنه به 50 % حرفاش گوش نمی دم
چرا یه غلط دیکته ای دارم تو متن رسمی...هرچی ام نیگاه می کنم ...نمی بینم...
چرا سر کلاس ...این همه با غلط غلوط می خونم
چرا وسایلمو و یادم می ره بر دارم...
تو حرف زدنم کلمه های نامفهوم زیاد دارم
فکرم همه جا هست و نیست...
همه اینا رو بزاریم کنار...هیچی مثل این نیست که ، سالم باشی...امروز به دونه دونه قطر های سرم نیگاه می کردم....
جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

امشب مهمون بابا ...
به صرف چیتوز طلایی
;)
*****
عین پارادکسه....
در یه آن ....توی یه چرخه ای
در عین حالی که دلت می خواد ادامه بدی
یهو دلت می خواد تموم بشه
دوست داری بعد دوست نداری بعد دوست داری
چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴
7 جفت جوراب سفید برای 6 روز هفته ....
بسته به اینکه چی بخواد بشه...
یه جوارب لاغر سفید...واسه شنبه ها.. که سبک تر باشی....
یه جفت جوارب سفید مطلق ..یاد چیزای خوب می افتی...واسه روزایی که دلت موفقیت های تند تند می خواد..
دو جفت جوارب سفید غیر مطلق...واسه روزایی که می خوای رد شه بره
یه جوارب سفید کلفت دوست نداشتنی که هفتمین جواربه...
اما...یه جوارب سفید راه راه....جوارب چهارشنبه هاست...یه جور جوارب منتظره....
تو فردا نیستی...
این یعنی یه مامان مهربون
بسته به اینکه چی بخواد بشه...
یه جوارب لاغر سفید...واسه شنبه ها.. که سبک تر باشی....
یه جفت جوارب سفید مطلق ..یاد چیزای خوب می افتی...واسه روزایی که دلت موفقیت های تند تند می خواد..
دو جفت جوارب سفید غیر مطلق...واسه روزایی که می خوای رد شه بره
یه جوارب سفید کلفت دوست نداشتنی که هفتمین جواربه...
اما...یه جوارب سفید راه راه....جوارب چهارشنبه هاست...یه جور جوارب منتظره....
تو فردا نیستی...
این یعنی یه مامان مهربون

پنجشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۴
یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴
چقد خوبه که اینجا رو دارم....مامان هست بابا هست...اینکه یکی نخواد باشه....کاریش نمیشه کرد...بودن به اجبار نیست...
مداد رنگی ام دارن تموم میشن..مداد سبزم....هرچی رنگ می کنم...بیشتر از دو رنگ از آب در نمیاد...چرا سیاه میشن..
همین که سعی می کنم همه چی رو رنگ کنم.....اصلا شاید نباید رنگ کنم....مگه بده دنیای رنگی ...
مگه بده وقتی به یکی سلام میدی...به خاطر خودش باشه...حال یکی و می پرسی به خاطر خودش باشه..
به حرفاش گوش کنی به خاطر خودش....بر می گردی می بینی رنگات دارن تموم میشن....
مداد رنگی ام دارن تموم میشن..مداد سبزم....هرچی رنگ می کنم...بیشتر از دو رنگ از آب در نمیاد...چرا سیاه میشن..
همین که سعی می کنم همه چی رو رنگ کنم.....اصلا شاید نباید رنگ کنم....مگه بده دنیای رنگی ...
مگه بده وقتی به یکی سلام میدی...به خاطر خودش باشه...حال یکی و می پرسی به خاطر خودش باشه..
به حرفاش گوش کنی به خاطر خودش....بر می گردی می بینی رنگات دارن تموم میشن....

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴
وقتی می خوان لپ تاپ درست کنند روی میلی سی سی وزنش فکر می کنند....اون وقت می زارنش توی یه کیف لپ تاپ...کیفه کمه کمه اش یه کیلوه!.
دیشب ، توی یه تاکسی سوار بودم...دونفر جلو... سه نفرام عقب...نزدیکای رسیدن به مقصد بودیم...این مسیره 150 تومن می گیرن....بعد یکی از مسافرا می خواست حساب کنه...راننده گفت ، چند بود؟ 175 یا 200...( من نمی دونم اینن 75 رو از کجا ا ورد؟ )....همه با هم دسته جمعی گفتیم 150 است اصلانش...راننده یهو موند..گفت چه دست جمعی ام میگن...من چند وقت پیش همین مسیر و 175 دادم....
یکی از مسافرا گفت ، سرت کلاه گزاشتن...حالا می خواستی کلاه بزاری سره ماها....باز راننده کپ کرد.......:D......خلاصه گفت خورد ندارم...اون مسافرام کم نیورد...200 که داده بود گرفت 150 کاملا خورد داد....که راننده بقیه پول همه را داد....
این واسه این گفتم..اولین بار بود که یه چینین موضوعی با خنده و شوخی گذشت....هم ما می خندیدم هم راننده....بدون خشونت...
و فکر می کنم...به خاطر نوع برخورد اون مسافره بود که با خنده و ودر عین حال رک بودن....اوضاع و درست برد جلو.....چه قد خوبن که از این آدما زیاد تر بشن...
دیشب ، توی یه تاکسی سوار بودم...دونفر جلو... سه نفرام عقب...نزدیکای رسیدن به مقصد بودیم...این مسیره 150 تومن می گیرن....بعد یکی از مسافرا می خواست حساب کنه...راننده گفت ، چند بود؟ 175 یا 200...( من نمی دونم اینن 75 رو از کجا ا ورد؟ )....همه با هم دسته جمعی گفتیم 150 است اصلانش...راننده یهو موند..گفت چه دست جمعی ام میگن...من چند وقت پیش همین مسیر و 175 دادم....
یکی از مسافرا گفت ، سرت کلاه گزاشتن...حالا می خواستی کلاه بزاری سره ماها....باز راننده کپ کرد.......:D......خلاصه گفت خورد ندارم...اون مسافرام کم نیورد...200 که داده بود گرفت 150 کاملا خورد داد....که راننده بقیه پول همه را داد....
این واسه این گفتم..اولین بار بود که یه چینین موضوعی با خنده و شوخی گذشت....هم ما می خندیدم هم راننده....بدون خشونت...
و فکر می کنم...به خاطر نوع برخورد اون مسافره بود که با خنده و ودر عین حال رک بودن....اوضاع و درست برد جلو.....چه قد خوبن که از این آدما زیاد تر بشن...
دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۴
یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴
سهشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴
یه روز با همه بد بودنش می تونه وسطش خیلی خوب بشه.....یه یاد خوب بیاد....فکرشو بکن....از یه آدمی یه یه سالی بشه که هیچ خبری نداشته باشی.......اون موقعی که بود....جزو خاطره ها و روزای خوب بود....کم بود...ولی بودنش حجم داشت.....طوری که همین چند روز پیش یادش افتادم...دلم می خواست بدونم کجاست و چی کار می کنه......بعد امروز یهو تلفن زنگ زد.....یهو صداش اومد...صدای خنده اش غافلگیر شدم....اصلا نمی دونستم چی شد که زنگ زد...تعبیری ندارم براش....یه اتفاق بود...که احتمالش نزدیک به صفر بود...پس نتیجه میشه گرفت...نه مریم قانون نزار....چی می دونم...اگه به من نزدیکی ..صدامو می شنوی ...من صدات و می شنوم و اگر نشنیدی من و یا من نشندیمت پس دوریم...؟!...
خدایا تو کهکشان رو افریدی....به بزرگی . کوچیکی نیست....می دونی اونچه که باید بدونی....ببین ..لااقل بزار حس کنم که می دونی...
خدایا تو کهکشان رو افریدی....به بزرگی . کوچیکی نیست....می دونی اونچه که باید بدونی....ببین ..لااقل بزار حس کنم که می دونی...
چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴
حر فای قلمبه شده.....
%$$^%&*%^*%^*
ولش کن......به چارتا خودکار رنگی ام فکر می کنم...سبز سیر ، سبز روشن بنفش صورتی......
یه دفتر آبی...
تا دی....آره تا دی.....صبر می کنم.....یه برنامه سبک ام می ریزم....
امروز توی تاکسی...یه دختر ارمنی بود...بعد داشت به زبون خودش با تلفن حرف می زد یهو وسط حرفاش گفت ، نهایتا تا یه ربع هشت...یه طوربامزه ای شده بود ترکیب زبون خودش و عربی و فارسی . باز زبون خودش..
نه مثل اینکه نمیشه...بدجوری قلمبه شده!
همه چی بر می گرده به اینکه چرا مرغ همسایه غازه؟ چرا جدا چرا؟ چرا آدم به هر جا برسه از دست خودش راضی نیست...؟هی با خودت می شینی فک می کنی هی دو تا دوتا چار تا میکنی ، معادله ات جواب نمیده...
بعد ام همه کاسه و کوزه ه ها رو سر خودت می شکونی ...بی راهم نیست...این تنبلی مفرط...این فردای نیومده....%^$%%$$^$^%
%$$^%&*%^*%^*
ولش کن......به چارتا خودکار رنگی ام فکر می کنم...سبز سیر ، سبز روشن بنفش صورتی......
یه دفتر آبی...
تا دی....آره تا دی.....صبر می کنم.....یه برنامه سبک ام می ریزم....
امروز توی تاکسی...یه دختر ارمنی بود...بعد داشت به زبون خودش با تلفن حرف می زد یهو وسط حرفاش گفت ، نهایتا تا یه ربع هشت...یه طوربامزه ای شده بود ترکیب زبون خودش و عربی و فارسی . باز زبون خودش..
نه مثل اینکه نمیشه...بدجوری قلمبه شده!
همه چی بر می گرده به اینکه چرا مرغ همسایه غازه؟ چرا جدا چرا؟ چرا آدم به هر جا برسه از دست خودش راضی نیست...؟هی با خودت می شینی فک می کنی هی دو تا دوتا چار تا میکنی ، معادله ات جواب نمیده...
بعد ام همه کاسه و کوزه ه ها رو سر خودت می شکونی ...بی راهم نیست...این تنبلی مفرط...این فردای نیومده....%^$%%$$^$^%
سهشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴
توی دلم جیوه اومده....یه چیز سنگین و سرد.....
یه چیزایی ته دلم ته نشین شده.....به هرحال.......
... از دنیا رفت.....من دیدم...وقتی روی قلب مریض اش ..سنگ می زاشتن.....هیچکی ...نمی فهمه.....
نفس ام تنگ میشه....نمی دونم واسه کی دارم یا چی گریه می کنم...فقط می دونم...دلم واسه نبودن می سوزه...واسه خنده ای که دیگه نمی بینم....واسه مهربونی که رفته...آره شایدم دارم واسه خودم گریه می کنم...
هر چی هست دلم گرفته...یه چیزی از پیش ام رفته و دیگه بر نمی گرده....جای خالی.که..نیست....
یه چیزایی ته دلم ته نشین شده.....به هرحال.......
... از دنیا رفت.....من دیدم...وقتی روی قلب مریض اش ..سنگ می زاشتن.....هیچکی ...نمی فهمه.....
نفس ام تنگ میشه....نمی دونم واسه کی دارم یا چی گریه می کنم...فقط می دونم...دلم واسه نبودن می سوزه...واسه خنده ای که دیگه نمی بینم....واسه مهربونی که رفته...آره شایدم دارم واسه خودم گریه می کنم...
هر چی هست دلم گرفته...یه چیزی از پیش ام رفته و دیگه بر نمی گرده....جای خالی.که..نیست....
چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۴
خب امشب می تونید یک ساعت بیشتر بخوابید...!...
اصلا نا یه روزایی میشه....یه وقتایی میشه....یهو چشاتو باز می کنی می بینی چه جوری ساعتا دارن تند تند هلت میدن..عین اینکه افتاده باشی..توی یه رودخونه تند....یهو به خودت میگی... کجا داری می ری.....اصلا کجا ...یادت میاد یه چیزایی یادت رفته...اما یادت نمیاد چی بوده و کجا بوده...
امشب یه ساعت تو ترافیک بودم...خدا رحم کنه..اول مهر که بشه باید 7 صبح بزنم بیرون وگرنه راه نیم ساعته میشه یه ساعت و نیم......
من تو رو دوست دارم....تو منو دوست نداری...تو کسی و دوست داری که اون تو رو دوست نداره....بعد...احتمالانم اونم کسی و دوست داره... که اونم واسش اون یکی مهم نیست... و او...
عیبه تو دوست داشتنس..یا...تو صداقت...یا توی پذیرش واقعیته....
اینکه یه حقیقته...دوست داشتن به اجبار نیست...نمی شه کسی و مجبور به دوست داشتن کرد....می مونه...این دله که یه جوری قانعش کنی.......چه می دونم...اینم همین جوری......
حتما خوصله کنید لود بشه گوش بدید..اینم متنش
خوابای خوب خوب ببنید...
;)
اصلا نا یه روزایی میشه....یه وقتایی میشه....یهو چشاتو باز می کنی می بینی چه جوری ساعتا دارن تند تند هلت میدن..عین اینکه افتاده باشی..توی یه رودخونه تند....یهو به خودت میگی... کجا داری می ری.....اصلا کجا ...یادت میاد یه چیزایی یادت رفته...اما یادت نمیاد چی بوده و کجا بوده...
امشب یه ساعت تو ترافیک بودم...خدا رحم کنه..اول مهر که بشه باید 7 صبح بزنم بیرون وگرنه راه نیم ساعته میشه یه ساعت و نیم......
من تو رو دوست دارم....تو منو دوست نداری...تو کسی و دوست داری که اون تو رو دوست نداره....بعد...احتمالانم اونم کسی و دوست داره... که اونم واسش اون یکی مهم نیست... و او...
عیبه تو دوست داشتنس..یا...تو صداقت...یا توی پذیرش واقعیته....
اینکه یه حقیقته...دوست داشتن به اجبار نیست...نمی شه کسی و مجبور به دوست داشتن کرد....می مونه...این دله که یه جوری قانعش کنی.......چه می دونم...اینم همین جوری......
حتما خوصله کنید لود بشه گوش بدید..اینم متنش
خوابای خوب خوب ببنید...
;)
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴
تیغ ماهی فکری
خسته شدم از بس فکر کردم...یعنی اصلا خودش اتو رانه....
می دونی...قسمت آزار دهنده اش کجاست...وقتی احساس نخودیت بهت دست می ده...
یعنی فک می کنی...مثل این بچه کوچولو ها که تو وسطی نخودین...آخه چرا؟
بعد پیش خودت میگی خب نخودی هستی...بعد می ری از دو تا پله بالاتر که نیگاه می کنی...
می بینی هیچ فرقی نمی کنه....نخودی ام داره بازی می کنه...یعنی اصلا همه چی خنده دار به نظر میاد..نخودی . غیر نخوی معنی نداره.......
هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست.....اما همیشه که رو دوتا پله بالاتر نیستی...باید بیای پایین ...اونوقت باز خودتو یه نخودی می بینی...یه حس نخودیت.....
چه می دونم..شاید واقعا هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست....
این iransong ام دبه در اورده...تا همین چند وقت پیش هرچی دلت می خواست توش پیدا می کردی. . گوش می دادی.ولی حالا....شده فقط متن...
بریم سراغ همون dancage
اینم همین جوری...
خشنود نیستم...
خسته شدم از بس فکر کردم...یعنی اصلا خودش اتو رانه....
می دونی...قسمت آزار دهنده اش کجاست...وقتی احساس نخودیت بهت دست می ده...
یعنی فک می کنی...مثل این بچه کوچولو ها که تو وسطی نخودین...آخه چرا؟
بعد پیش خودت میگی خب نخودی هستی...بعد می ری از دو تا پله بالاتر که نیگاه می کنی...
می بینی هیچ فرقی نمی کنه....نخودی ام داره بازی می کنه...یعنی اصلا همه چی خنده دار به نظر میاد..نخودی . غیر نخوی معنی نداره.......
هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست.....اما همیشه که رو دوتا پله بالاتر نیستی...باید بیای پایین ...اونوقت باز خودتو یه نخودی می بینی...یه حس نخودیت.....
چه می دونم..شاید واقعا هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست....
این iransong ام دبه در اورده...تا همین چند وقت پیش هرچی دلت می خواست توش پیدا می کردی. . گوش می دادی.ولی حالا....شده فقط متن...
بریم سراغ همون dancage
اینم همین جوری...
خشنود نیستم...
چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴
چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴
امروز چهارشنبه....24 ساله شدم....خوشحالم که چهارشنبه بود...
دیروز از انقلاب واسه خودم کتاب گرفتم یه کتاب جدید از بوبن...اسمش "دلباختگی"...
دیگه اینکه چی توز طلایی و بستنی خوردم امروز از پارک کوچولی راهم عکس گرفتم....
ابرای خوشگل توپولوی پنبه ای توی آسمون بود....
بارون یهویی لبخند خدا بود
کتاب جدید ام لبخند بوبن
فردا یه روز دیگه است......
یه مدت بود پر سوال بی جواب شده بودم....عصر دوشنبه نمی دونم چی شد....
همه چی درست شد...یعنی ماهیت چیزی که سوالای بی جواب تولید می کرد...تموم شد و رفت...
....
:)
دیروز از انقلاب واسه خودم کتاب گرفتم یه کتاب جدید از بوبن...اسمش "دلباختگی"...
دیگه اینکه چی توز طلایی و بستنی خوردم امروز از پارک کوچولی راهم عکس گرفتم....
ابرای خوشگل توپولوی پنبه ای توی آسمون بود....
بارون یهویی لبخند خدا بود
کتاب جدید ام لبخند بوبن
فردا یه روز دیگه است......
یه مدت بود پر سوال بی جواب شده بودم....عصر دوشنبه نمی دونم چی شد....
همه چی درست شد...یعنی ماهیت چیزی که سوالای بی جواب تولید می کرد...تموم شد و رفت...
....
:)
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴
تصمیم دارم فردا از 24 ساعتم استفاده مفید و کامل داشته باشم..
راستی اون اسپاگتی در 8 دقیقه ..انگار اسم فیلمه....
*******
من دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه
من دلم جایی و می خواد که نمی دونم کجاست
من دلم چیزی و می خواد که ندارم
خوارکی که نخوردم
من کسی و می خوام که ندیدم
کتابی و که نخوندم
یه فیلم که ندیدم
یه کاری که ندارم
.......یه چیزی هست که نیست و من دقیقا همونو می خوام
اما چون نیست نمی دونم چیه که بدونم چیه....
راستی اون اسپاگتی در 8 دقیقه ..انگار اسم فیلمه....
*******
من دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه
من دلم جایی و می خواد که نمی دونم کجاست
من دلم چیزی و می خواد که ندارم
خوارکی که نخوردم
من کسی و می خوام که ندیدم
کتابی و که نخوندم
یه فیلم که ندیدم
یه کاری که ندارم
.......یه چیزی هست که نیست و من دقیقا همونو می خوام
اما چون نیست نمی دونم چیه که بدونم چیه....
پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴
احتمالا به خاطر 2 روز سوپ خوردنه....که رستگاری در هشت و بيست ...خوندم اسپاگتی در هشت و....

این شکلای یاهو...یه خرده زیادی فانتزی شده..
قیافه هایی که درست کردن اونی نیست که نشون بده اونی که آدم هست!

این شکلای یاهو...یه خرده زیادی فانتزی شده..
قیافه هایی که درست کردن اونی نیست که نشون بده اونی که آدم هست!
سهشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴
دیروز خیر سرم رفتم دندون پزشکی دندون عقلمو بکشم...یکسالی میشه که باید این کار می کردم اما می ترسیدم....تصمیمم این بود که توی این سامر هالیدی ترتیب دو تا دندون عقلامو بدم...دو روز پیش رفتم دکتر....گفتم عجله دارم....قرار شد یکی و سه شنبه دیروز بکشم......یکی ام...5 شنبه..تند تند تموم شه....
یه چیزی توی مابه های بیچاره شدن..بود....طوری که دومین دندون عقل به یه ماه بعد موکول شد....
ریشه دندونم ته اش عین قلاب ماهی گیری بود و توی عکس مشخص نبود...واسه همین وسطای راه کار به جراحی کشید...الان دکتره یه تونل کندوان توی لثه ام درست کرده.....احساس می کردم فکم می خواد کنده شده.....ای مردم ..کوچولو های 18 ساله....تا ریشه دندون عقلاتون باز نشده برید ترتیبشو بدید...البته این بدتر هم هست اونایی که دندونشون افقی ..5 6 ساعت عمل دارن....ولی در هرصورت...دکتر و بیچاره شد..هم من....از دیروز تا حالا هرچی می خوام قورت بدم انگار تیغ ماهیه....سه ساعت طول میکشه تا یه سوپ و تموم کنم.......
اینجا هم یکی دیگه از وب لاگ هایی که می خونم.....
باز برم بخوام وقتی خوابم دردو نمی فهمم....
یه چیزی توی مابه های بیچاره شدن..بود....طوری که دومین دندون عقل به یه ماه بعد موکول شد....
ریشه دندونم ته اش عین قلاب ماهی گیری بود و توی عکس مشخص نبود...واسه همین وسطای راه کار به جراحی کشید...الان دکتره یه تونل کندوان توی لثه ام درست کرده.....احساس می کردم فکم می خواد کنده شده.....ای مردم ..کوچولو های 18 ساله....تا ریشه دندون عقلاتون باز نشده برید ترتیبشو بدید...البته این بدتر هم هست اونایی که دندونشون افقی ..5 6 ساعت عمل دارن....ولی در هرصورت...دکتر و بیچاره شد..هم من....از دیروز تا حالا هرچی می خوام قورت بدم انگار تیغ ماهیه....سه ساعت طول میکشه تا یه سوپ و تموم کنم.......
اینجا هم یکی دیگه از وب لاگ هایی که می خونم.....
باز برم بخوام وقتی خوابم دردو نمی فهمم....
یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴
شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴

من می خواستم یه لیست از وب لگاهایی که می خونم بنویسم....که بلاگ رینگ درست شد...
خب ابن لینکای کناری اگه روی دور نوشتن باشن...و بنویسنن.. می رم سراغشون...یه سری ایم...که از همون اول دو حرف اول ادرسشون می زنم و تو آدرس بار.......
مثلا بابا یه مدتها داره می نویسه....:)..همیشه میشه چیزای عجیب و جدید پیدا کنید تو وبلاگش ....
دلتنگستان و پرستو و صفا.... دیگه .سیزیف ام یه مدت خوب بودا...نمی دونم کجا رفته..وب لاگ محسن هم فیلتره شده تازگیها..همه این لیست کناری.
آهان این وب لاگم...یه مدتیه می خونم...
.از پشت یک سوم....دیگه رویای نیلی
.....
این عکس ام مال انتخاب رشته است
ما یک تیم6 نفری انتخاب رشته کردیم....و بلاخره تموم شد!!!!
...
شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴
سهشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴
وقتی دنیا با تمام بزرگی ایش واسه آدم تنگ میشه....
وقتی خودتم می دونی که این چیز به یه چیز دیگه ربط نداره ولی هی همه و همه چی بهم ربط می دی
وقتی که بی ربط بار فکرتو زیاد میکنی...بدون اینکه بتونی خالی ایش کنی
وقتی می دونی...اما دونستنت جز غر غری بیش نیست....
بدجوره وقتی هیچ راهی به ذهنت نرسه....
من امروز فهمیدم عین بچه ها هنوز قهر می کنم....حتی با خودم....
وقتی خودتم می دونی که این چیز به یه چیز دیگه ربط نداره ولی هی همه و همه چی بهم ربط می دی
وقتی که بی ربط بار فکرتو زیاد میکنی...بدون اینکه بتونی خالی ایش کنی
وقتی می دونی...اما دونستنت جز غر غری بیش نیست....
بدجوره وقتی هیچ راهی به ذهنت نرسه....
من امروز فهمیدم عین بچه ها هنوز قهر می کنم....حتی با خودم....
شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴
آدم چه قد می تونه کوچولو باشه یا شایدم بی جنبه....خب آخه ذوق کردم...چه اشکالی داره؟......فرض کنید یه آدمی که جزو آدما مهما باشه...خب...بعد اصلا شما فکرنکنید...شما رو بشناسه...تازه اسم تو بدونه...بعد آدم وبشناسه اسم آدمم بدونه....من خیلی ذوق مرگ شدم....موضوع این نیست...که کی چیه....موضوع اینه که خیلی خوشحالیدم
شما ام اگه آدم مهمی هستید....یه وقتایی این جوری باشید....خیلی آدم خوشحال میشه
من می خوام بدونم به شخصه.
..کدومای شماها ...از این Yahoo Insider.. استفاده کاربردی داشتید....نه می خوام بدونم ..واقعا جدی
شما ام اگه آدم مهمی هستید....یه وقتایی این جوری باشید....خیلی آدم خوشحال میشه
من می خوام بدونم به شخصه.

دوشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۴
شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴
خب شد دیگه شد رییس چمهورمون....نمی خوام هیچی بگم...عصبانی یواشی ام....می دونید اونایی که به احمد نژاد رای دادن قابل سرزنش نیستن....اونایی که رای ندادن همه شون .....حالا که گذشته
نه مجلس...نه دولت نه قوه قضایه....نه شواری شهر....عملا هیچی.....می دونید..الان که کمتر عصبانی ام به این فکر می کنم....من نوعی ....ما...همه چیکار می توین بکنیم.....جدا می گم.....ما چیکار می تونیم بکنیم...بدون جنگ و دعوا.....آزادی مون داشته باشیم....و تا اینجا که اومدیم عقب تر نریم....الان چیکار میشه اوضاع از اینی که هست بدتر نشه ...اصلا کاری میشه کرد؟.....
شایدم اصرار بی خودیه...واسه اینکه امید وارم باشم.... من این ریسس جمهور رو.نمی خوام.....
نه مجلس...نه دولت نه قوه قضایه....نه شواری شهر....عملا هیچی.....می دونید..الان که کمتر عصبانی ام به این فکر می کنم....من نوعی ....ما...همه چیکار می توین بکنیم.....جدا می گم.....ما چیکار می تونیم بکنیم...بدون جنگ و دعوا.....آزادی مون داشته باشیم....و تا اینجا که اومدیم عقب تر نریم....الان چیکار میشه اوضاع از اینی که هست بدتر نشه ...اصلا کاری میشه کرد؟.....
شایدم اصرار بی خودیه...واسه اینکه امید وارم باشم.... من این ریسس جمهور رو.نمی خوام.....
یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴
و اما بعدتر.....
تصور اینکه رییس جمهورمون نتونه بره یه سری کشورا....خب پیش میاد دیگه
موضوع این نیست که چرا احمدی نژاد اینقد رای اورده..این یه واقعیته که اینقد آدم با این طرز فکر هست......
موضوع همه اونایی ان که می گفتن رای ندین و رای ندادن و حالا با رای احمدی نژاد کپ کردن....میگن این کی بود دیگه؟.....اینکه چرا مردم به کروبی رای دادن....طرفداری کروبی یه سوال بزرگن برام.......
وقتی به دور دوم فک می کنم...ومی بینم که از هردوشون بدم میاد...حالم بد میشه ..دست خودم نیست....
.اما حرفای قوچانی باعث شد که فک کنم...
هم اینو بخونید.(سرمقاله )....هم نوشته جعبه شکلات....
تصور اینکه رییس جمهورمون نتونه بره یه سری کشورا....خب پیش میاد دیگه
موضوع این نیست که چرا احمدی نژاد اینقد رای اورده..این یه واقعیته که اینقد آدم با این طرز فکر هست......
موضوع همه اونایی ان که می گفتن رای ندین و رای ندادن و حالا با رای احمدی نژاد کپ کردن....میگن این کی بود دیگه؟.....اینکه چرا مردم به کروبی رای دادن....طرفداری کروبی یه سوال بزرگن برام.......
وقتی به دور دوم فک می کنم...ومی بینم که از هردوشون بدم میاد...حالم بد میشه ..دست خودم نیست....
.اما حرفای قوچانی باعث شد که فک کنم...
هم اینو بخونید.(سرمقاله )....هم نوشته جعبه شکلات....
یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴
واما بعد
امروزی داشتم فکر می کردم یکی از کارایی که خاتمی کرد این بود که حداقل اش الان بین کاندیدا یه کاندید مثل معین هست ، باز فکر کردم اگه به غیر از خاتمی یکی از اون 3 تا رییس جمهور بود ....الان دیگه چه آدمایی کاندید بودند! یا حق کاندید شدن داشتن ؟....همین آزادی کم الان مدیون آدمایی ام که سال 76 ...?79 رای دادن...همین وضعیت واسه نسل بعد از من ام هست...راهی که الان می رم...ادامش مال نسل بعدیه ...
فقط یه چیزی این وسط هست...البته که همه قدرت کلام ندارن..ولی معین حرفاش سطح بالاست...من خودم کم به حرافش گوش دادم ...اما نتوستم حرفاشو دنبال کنم....ولی مهم یه چیزه.....
یه مدیر خوب مغز داره......کارایی اجرایی با معاوناست .....
ودیگه اینکه تنها چیز آزار دهنده وسیع این وسط....این تبلیغ های رفسنجانی ه ...این ماشینا با برچسبای هاشمی بد جور روی اعصابم راه میرن..این ملت چرا اینجورین...یا اشتباه از منه یا....
این وسط مشکل چیه ؟
امروزی داشتم فکر می کردم یکی از کارایی که خاتمی کرد این بود که حداقل اش الان بین کاندیدا یه کاندید مثل معین هست ، باز فکر کردم اگه به غیر از خاتمی یکی از اون 3 تا رییس جمهور بود ....الان دیگه چه آدمایی کاندید بودند! یا حق کاندید شدن داشتن ؟....همین آزادی کم الان مدیون آدمایی ام که سال 76 ...?79 رای دادن...همین وضعیت واسه نسل بعد از من ام هست...راهی که الان می رم...ادامش مال نسل بعدیه ...
فقط یه چیزی این وسط هست...البته که همه قدرت کلام ندارن..ولی معین حرفاش سطح بالاست...من خودم کم به حرافش گوش دادم ...اما نتوستم حرفاشو دنبال کنم....ولی مهم یه چیزه.....
یه مدیر خوب مغز داره......کارایی اجرایی با معاوناست .....
ودیگه اینکه تنها چیز آزار دهنده وسیع این وسط....این تبلیغ های رفسنجانی ه ...این ماشینا با برچسبای هاشمی بد جور روی اعصابم راه میرن..این ملت چرا اینجورین...یا اشتباه از منه یا....
این وسط مشکل چیه ؟
دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴
من بیشتر ازهمه از کاپشنی که تنه اشه تعجب می کنم.....
چه جور گرمش نیست....
بعد اینکه رای بدم یا نه ؟ تا دوهفته پیش شدیدا نه بودم.....
اما حالا معین...نمی دونم...نه دلت میاد بی خیال شی نه دلت می خواد وسیله شی...
همچین تصمیم که می گیرم رای بدم...تصور اینکه میگن ببین چقد پرشور بود حالمو بهم می زنه...از طرفیم
این تنها کاریه که می تونم بکنم.....عین یه پارادوکس گنده است....با پس زمینه قیافه معین....
*******
من از یه چیزی نگرانم که نمی دونم چیه
از عصر تا حالا این جوریم
تازه عصری یه خوابم دیدم
که با قلاب ماهیگیری روی رودخونه اسکی رو آب می رفتن.....
چه جور گرمش نیست....
بعد اینکه رای بدم یا نه ؟ تا دوهفته پیش شدیدا نه بودم.....
اما حالا معین...نمی دونم...نه دلت میاد بی خیال شی نه دلت می خواد وسیله شی...
همچین تصمیم که می گیرم رای بدم...تصور اینکه میگن ببین چقد پرشور بود حالمو بهم می زنه...از طرفیم
این تنها کاریه که می تونم بکنم.....عین یه پارادوکس گنده است....با پس زمینه قیافه معین....
*******
من از یه چیزی نگرانم که نمی دونم چیه
از عصر تا حالا این جوریم
تازه عصری یه خوابم دیدم
که با قلاب ماهیگیری روی رودخونه اسکی رو آب می رفتن.....
دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴
به کاغذ دست نوشته فکر می کنم ، به علاقه ای که توی تک تک سطراش موقع نوشتن بود....
وحالا یه صفحه تایپ شده پر از جمله هایی که سعی می کنم بهم ربطشون بدم...اما ربط پیدا نمی کنن...شاید چون توش علاقه ای نیست...اما نه مطمئنا.
به صداقت فکرام ، فکر می کنم....نکنه در مورد راستی اش اشتباه می کردم.....نمیشه واقعیت و ندید گرفت.
وحالا یه صفحه تایپ شده پر از جمله هایی که سعی می کنم بهم ربطشون بدم...اما ربط پیدا نمی کنن...شاید چون توش علاقه ای نیست...اما نه مطمئنا.
به صداقت فکرام ، فکر می کنم....نکنه در مورد راستی اش اشتباه می کردم.....نمیشه واقعیت و ندید گرفت.
پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۴
باز خازنیت ام عود ( ا ُ د) کرده .... امممم معادل دیگه ای به ذهنم نمی رسه
...پر خوشحالی میشم....خالی میشم...غم انگیز میشم ، خالی میشم...عصبانی میشم...خالی میشم...پر سوال میشم....خالی میشم...فقط مونده این دل گرفتگی...آخر پر شدنش نمی دونم کجاست ....کی میخواد خالی بشه......تاکی و اینا نمی دونم.....
بعد یه چیز دیگه
توی ریدینگون یه چیزی خوندم واقعا به نظرم درسته.....اونم تفاوت بچه های اول و آخر
حالا میگم....
بچه های اول ، چون هی بزرگتر ا مسئولیت بهشون دادن و این باورو دادن که تو باید این کار کنی....اینا شخصیتا آدمایی میشن که دوست دارن به بقیه دستور بدن ، مدیر بشن ، هی امر و نهی کنن
بعد چون هی مامان باباها از اونا خواستن تو مدرسه همه جا اول باشن ، براشون مهمه که تو همه چی زندگی اول باشن اما به خاطر دیسپلین زیادی که روشون اعمال میشه ، خیلی آدمایی انعطاف پذیری نیستن....نمی تونن دوستای صمیمی و نزدیک داشته باشن....چون یاد گرفتن به تنهایی کارشونو جلو ببرن
حالا میریم سراغ بچه های آخر....چون پدر مادرا زیاد روشون به اندازه بچه های اول حساسیت ندارن..اینا موجودات ریلکس تری هستن ، و چون مامان بابا ها بهشون گیر نمی دن که اول باش...یواش یواش ، یه جوری میشه که خیلی براشون مهم نیست که اول باشن ، چون می دونن هر جوری باشن باز مامان بابا دوستشون دارن....همین کم گیر دادن باعث میشه اونا راحت از بچه های اول حرف شون بزنن ، و قدرت متقاعد کردن بهتری دارن.... ریلکسی مامان باباها باعث میشه خلاق تر باشن ، برن توی حوزه هنر و میوزیک و و کتاب و اینا...ولکن
چون همیشه یه خواهر بردار بزرگتر از خودشون بوده که بهشون گفته چیکار بکن... اینکه بخوان مثل بچه های اول واسه کسی تصمیم بگیرن کار سختیه واسشون...منتظر یه نفر دیگه ان که این کار و بکنه ، تر جیح میدن برای همیشه بچه بمونن یکی مدام دور برشون باشه و قابلیت وابستگی زیاد دارن
حالا موضوع اینه که ، همه اینا هست....شما می تونین ، این چیزا رو بفهمید و سعی کنید نکات مثبتتون بیشتر کنید و نکات منفی و کنار بزارید
موزیک متن ام...حالا...همینجوری....
...پر خوشحالی میشم....خالی میشم...غم انگیز میشم ، خالی میشم...عصبانی میشم...خالی میشم...پر سوال میشم....خالی میشم...فقط مونده این دل گرفتگی...آخر پر شدنش نمی دونم کجاست ....کی میخواد خالی بشه......تاکی و اینا نمی دونم.....
بعد یه چیز دیگه
توی ریدینگون یه چیزی خوندم واقعا به نظرم درسته.....اونم تفاوت بچه های اول و آخر
حالا میگم....
بچه های اول ، چون هی بزرگتر ا مسئولیت بهشون دادن و این باورو دادن که تو باید این کار کنی....اینا شخصیتا آدمایی میشن که دوست دارن به بقیه دستور بدن ، مدیر بشن ، هی امر و نهی کنن
بعد چون هی مامان باباها از اونا خواستن تو مدرسه همه جا اول باشن ، براشون مهمه که تو همه چی زندگی اول باشن اما به خاطر دیسپلین زیادی که روشون اعمال میشه ، خیلی آدمایی انعطاف پذیری نیستن....نمی تونن دوستای صمیمی و نزدیک داشته باشن....چون یاد گرفتن به تنهایی کارشونو جلو ببرن
حالا میریم سراغ بچه های آخر....چون پدر مادرا زیاد روشون به اندازه بچه های اول حساسیت ندارن..اینا موجودات ریلکس تری هستن ، و چون مامان بابا ها بهشون گیر نمی دن که اول باش...یواش یواش ، یه جوری میشه که خیلی براشون مهم نیست که اول باشن ، چون می دونن هر جوری باشن باز مامان بابا دوستشون دارن....همین کم گیر دادن باعث میشه اونا راحت از بچه های اول حرف شون بزنن ، و قدرت متقاعد کردن بهتری دارن.... ریلکسی مامان باباها باعث میشه خلاق تر باشن ، برن توی حوزه هنر و میوزیک و و کتاب و اینا...ولکن
چون همیشه یه خواهر بردار بزرگتر از خودشون بوده که بهشون گفته چیکار بکن... اینکه بخوان مثل بچه های اول واسه کسی تصمیم بگیرن کار سختیه واسشون...منتظر یه نفر دیگه ان که این کار و بکنه ، تر جیح میدن برای همیشه بچه بمونن یکی مدام دور برشون باشه و قابلیت وابستگی زیاد دارن
حالا موضوع اینه که ، همه اینا هست....شما می تونین ، این چیزا رو بفهمید و سعی کنید نکات مثبتتون بیشتر کنید و نکات منفی و کنار بزارید
موزیک متن ام...حالا...همینجوری....
دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴
دارم فکر میکنم که " خدا بودن" چه قد می تونه پیچیده باشه...یه وقتایی فکر می کردم که خدا هیچ وقت حوصله اش سر نمی ره ، چون یه عالمه آدم هست و آرزو ، بخاد به حرف هر کدومشون گوش بده و زندگی اشون تغییر و تحول بده کلی خودش کار داره.....آره خدا با آدما فرق داره...اما موضوع اینکه بالاخره یه جوری آرزو ها رو بروارده می کنه..........دارم به توالی اتفاقا فک می کنم اینکه یه ذره جلوتر عقب تر....
ا...چقد میتونه همه چی و تغییر بده....
امشب بسی دلگیرم
ا...چقد میتونه همه چی و تغییر بده....
امشب بسی دلگیرم
دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴
یه کتاب گرفتم به اسم " چنین گذشت بر من" نوشته "ناتالیا گینزبورگ" ........بعد از مدت ها یه کتاب بود از این مدلی ا که نمی تونستم بزارمش زمین.. قشنگ بود...فکر می کنم خانوما از خوندن این کتابه خوششون بیاد...خیلی واضح و نزدیک اونچه که تو سرت میاد و می گه.....بعد فکر می کنی...اا فقط خودت نیستی...یه زن دیگه یه جای دیگه همین جوریه.....یه حس همزات پنداری. واقعی...اممم مطمئن نیستم که مردا از خوندن این کتاب خوششون بیاد....شایدم بیاد...ولی چون دریچه دیدشون یه جور دیگه است....شایدم بد نباشه...بخونن تا بفهمن....خلاصه اگه تونستید حتما بخونید:
انتشارات نشر دیگر یا دیگر
در پایان خوشنودی خودم از وزیدن باد و هوای خنک شبانگاهی اعلام می کنم...؛ )
انتشارات نشر دیگر یا دیگر
در پایان خوشنودی خودم از وزیدن باد و هوای خنک شبانگاهی اعلام می کنم...؛ )
دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۴
نمی دونم چرا دنبال توجیهم.....یادمه یه جا خوندم...توجیه یه عصای روحیه...که هر آدمی واسه خوش داره....وگرنه از غصه دق می کنه...یه واکنشه ...هر اتفاق مزخرفی که می افته یا به عبارتی من می دازمش...هی سعی می کنم تو سر خودم توجیهش کنم...هی بگم..ال بل...ببین این نکات وببین باید اینجوری میشد اصلا...اصلا ...بعد تو سرم میاد که دارم خودمو گول می زنم..بعد فکر می کنم..بعد یه صفحه ورد باز می کنم...می شینم اینا رو می نویسم....بعد توی وبلاگم کپی پیست می کنم.......
چی میشه که اینجوری میشه....من مخالف انعطاف پذیری نیستم....ولی...نمی فهمم مشکل کجاست....یه چیزی برای اکثر ملت مهمه...واسه من نیست... و اون چیزی که واسه من مهمه واسه اکثرا نیست....من دقیقا اون چیزایی و نمی بینم که اکثرا می بینن.....نمی دونم بعد هی میشنم مثل الان هی فکر می کنم و به نتیجه ای نمی رسم......بعد از این همه فکر خسته می شم....
چی میشه که اینجوری میشه....من مخالف انعطاف پذیری نیستم....ولی...نمی فهمم مشکل کجاست....یه چیزی برای اکثر ملت مهمه...واسه من نیست... و اون چیزی که واسه من مهمه واسه اکثرا نیست....من دقیقا اون چیزایی و نمی بینم که اکثرا می بینن.....نمی دونم بعد هی میشنم مثل الان هی فکر می کنم و به نتیجه ای نمی رسم......بعد از این همه فکر خسته می شم....
دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴
شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴
یه خوشامد درست وحسابی به بابا....یه چیزی بگم....بابا یا نمی نویسه یا اگر بنویسه ...اینقد چیزای جدید . جالب پیدا می کنه و و با نوشت های روان ....
خیلی خوش اومدی بابا
باز من جو گیر شدم....این لوگوی های گوگل و دیدم لوگوی لئوناردو داوینچی...خوشم اومد.. نکته قابل توجه اینکه .لئوناردو دست چپ بوده....
D:
اینو دیشب نوشتم...الان هر چی می گردم نیست لوگو..
اگه یه مقایسه بکنیم یاهو و گوگل و رفتارای یاهو توی جزییات به چیزای جینگولی اهمیت می ده....گوگل کلی نگره .....مثلا این 360...
خیلی خوش اومدی بابا
باز من جو گیر شدم....این لوگوی های گوگل و دیدم لوگوی لئوناردو داوینچی...خوشم اومد.. نکته قابل توجه اینکه .لئوناردو دست چپ بوده....
D:
اینو دیشب نوشتم...الان هر چی می گردم نیست لوگو..
اگه یه مقایسه بکنیم یاهو و گوگل و رفتارای یاهو توی جزییات به چیزای جینگولی اهمیت می ده....گوگل کلی نگره .....مثلا این 360...
چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۴
هرکی بتونه 10 تا تخمه ژاپنی و یه ضرب و یه دستی بدون شکستگی و ترک خوردگی بشکنه ، یعنی بزرگ شده ...خب
دیگه اینکه هرچی بگم جز قُری قُری بیش نیست....امممم....چقد خوبه که آدم از یه چیزی خیلی خوشش بیاد....
چیزای خیلی خوش اومدنی ام کم شده.....الان اگه شما یه چیزی دارید که خیلی خوشتون میاد ازش ...کلی خوش به حالتونه......یه رابطه مستقیم بین شارج بودن با میزان چیزای خوش اومدنی هر فرد وجود داره....
راستی امروز تماشاچی کره شمالی و دیدم...لباسای قهوه ای ....یاد ایران تحریمی خودمون افتادم....
من الان داشتم می سرچیدم از این لوگو گوگل به وجد اومدم

:D موزیک متن ام .....
If you shout....
دیگه اینکه هرچی بگم جز قُری قُری بیش نیست....امممم....چقد خوبه که آدم از یه چیزی خیلی خوشش بیاد....
چیزای خیلی خوش اومدنی ام کم شده.....الان اگه شما یه چیزی دارید که خیلی خوشتون میاد ازش ...کلی خوش به حالتونه......یه رابطه مستقیم بین شارج بودن با میزان چیزای خوش اومدنی هر فرد وجود داره....
راستی امروز تماشاچی کره شمالی و دیدم...لباسای قهوه ای ....یاد ایران تحریمی خودمون افتادم....
من الان داشتم می سرچیدم از این لوگو گوگل به وجد اومدم

:D موزیک متن ام .....
If you shout....
دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳
نمی دونم ، لاغرتر شده یا بارون اومده اکسیژن بیشتر شده ، سبک شدم راحت تر نفس می کشم...سبکم...
الدو که بی دل و دماغم باز ....یه سبکی که خیلی وقته نداشتم....
می دونید کاش یاد می گرفتیم که همدیگر و بفهمیم...یکی تو یه چیزی خداست توی یه چیزی خنگه ...اما مطمئنا ...هر کی یه گوهر تک منحصر به فرد داره....به همین دلیلم قابل احترامه....دلیل نمیشه که به خودمون اجازه بدیم که یه آدم و ببریم زیر سوال....نمی دونم....
خیار خوردم....چقد سبکم...یه چیزی تو مایه های روی هوا راه رفتن...
ربطی نداره...همین جوری........
12
الدو که بی دل و دماغم باز ....یه سبکی که خیلی وقته نداشتم....
می دونید کاش یاد می گرفتیم که همدیگر و بفهمیم...یکی تو یه چیزی خداست توی یه چیزی خنگه ...اما مطمئنا ...هر کی یه گوهر تک منحصر به فرد داره....به همین دلیلم قابل احترامه....دلیل نمیشه که به خودمون اجازه بدیم که یه آدم و ببریم زیر سوال....نمی دونم....
خیار خوردم....چقد سبکم...یه چیزی تو مایه های روی هوا راه رفتن...
ربطی نداره...همین جوری........
12
جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۳
امروز داشتم بر می گشتم....تقریبا چهار قدم جلوترم ...یهو یه دختره از یه در اومد بیرون دستشو برای کسی که پشت در بود و من نمی دیدم تکون داد و گفت خیلی دوست دارم ، خداحافظ.
اصلا تصنعی نبود ... در عین معمولی بودن ...خیلی خوشم اومد
حالا چرا اینجا نوشتم...؟امممم خب دیگه نوشتم :)
انگاری تولده یاهو
خدایشش هیچ جایی به پای اسمالایزای یاهو
نمی رسه
.
اصلا تصنعی نبود ... در عین معمولی بودن ...خیلی خوشم اومد
حالا چرا اینجا نوشتم...؟امممم خب دیگه نوشتم :)
انگاری تولده یاهو


خدایشش هیچ جایی به پای اسمالایزای یاهو
نمی رسه
.
پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳
فکرشو بکن حالم گرفته بود و است ، اساسی ، نه یه بعد چند بعدی ...ساعت 8 شب خواب بودم ، ....بعد یهو اول آهنگ غوغای ستارگان ورژن محمد اصفهانی اومد ( از رادیو)...یهو از خواب بیدار شدم ...نمی فهمیدم این آهنگ چیه...شدیدا نوستالژیکی شدم...اینقده پشیمون شدم از الانم....همش چند ثانیه بود...شدیدا دلم قبلانا رو خواست....حالا دیگه بیدارم..... ورژن شکیلاشو گذاشتم..
نمي دونم اینم شد کار که من دارم.....نمی دونم چرا کاری و که دوست دارمو پیدا نمی کنم...شد یه سال.....
نمي دونم اینم شد کار که من دارم.....نمی دونم چرا کاری و که دوست دارمو پیدا نمی کنم...شد یه سال.....
دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۳
داشتم الان بلند بلند آرزو می کردم کاش من یه لب تاپ بداشتم...در حالی که یه جای گرم نشسته بودم ...اینترنت گردی می کردم...مجبور نبودم الان مثل زاویه قائمه توی این اتاق سرد بشینم....بعد نتیجتا به این نتیجه رسیدیم ( درسته که شما لب تاپ دارید اما من ندارم....)اون روزی که لب تاپ داشته باشم....احتمالا دیگه نمی شینم کنار بخاری و شومینه اینترنت گردی...یعنی آرزوم اکسپایر شده.و رفته ...چه می دونم والا....سرما خوردم گلوم درد می کنه....
من هیچ چیزی خاصی از ولنتاین تو سرم نیست...نمی دونم چرا......نمیدونم لابد مصلحتی توش هست...خلاصه اش اینا رو گفتم که بگم که ...:) از این طرح یاهو خوشم اومد

همینجوری بامزه است
....
...موسیقی متنم ام فرامز اصلانی
:)
من هیچ چیزی خاصی از ولنتاین تو سرم نیست...نمی دونم چرا......نمیدونم لابد مصلحتی توش هست...خلاصه اش اینا رو گفتم که بگم که ...:) از این طرح یاهو خوشم اومد

همینجوری بامزه است
....
...موسیقی متنم ام فرامز اصلانی
:)
جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳
چرا اینجوری میشه....حتی حوصله تجزیه تحلیل ندارم...تقصیر کیه ؟ تقصیر خودمه....من کارایی که باید انجام بدم نمی دم
پس بقیه چیزایی که من توش نقشی ندارم چرا اتفاق می افته...
نمی دونم...
جوابی ندارم برای خودم...حتما یه زمانی یه سری کارا انجام ندادم اینم نتیجه شده
...
Up!
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing wants to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Even my skin is acting weird
I wish that I could grow a beard
Then I could cover up my spots
not play connect the dots
I just wanna disappear
Chorus:
Up--up--up--
Can only go up from here
Up--up--up--Up
where the clouds gonna clear
Up--up--up--
There's no way but up from here
Even something as simple as
Forgettin' to fill up on gas
There ain't no explanation why--
things like that can make you cry
Just gotta learn to have a laugh
Repeat Chorus
Oh yeah, yeah, yeah...
When everything is goin' wrong
Don't worry, it won't last for long
Yeah, it's all gonna come around
Don't go let it get you down
You gotta keep on holding on
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing want to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Repeat Chorus
Oh-- I'm going up (4x)
Oh yeah, yeah, yeah...
پس بقیه چیزایی که من توش نقشی ندارم چرا اتفاق می افته...
نمی دونم...
جوابی ندارم برای خودم...حتما یه زمانی یه سری کارا انجام ندادم اینم نتیجه شده
...
Up!
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing wants to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Even my skin is acting weird
I wish that I could grow a beard
Then I could cover up my spots
not play connect the dots
I just wanna disappear
Chorus:
Up--up--up--
Can only go up from here
Up--up--up--Up
where the clouds gonna clear
Up--up--up--
There's no way but up from here
Even something as simple as
Forgettin' to fill up on gas
There ain't no explanation why--
things like that can make you cry
Just gotta learn to have a laugh
Repeat Chorus
Oh yeah, yeah, yeah...
When everything is goin' wrong
Don't worry, it won't last for long
Yeah, it's all gonna come around
Don't go let it get you down
You gotta keep on holding on
It's 'bout as bad as it could be
Seems everybody's buggin' me
Like nothing want to go my way--
yeah, it just ain't been my day
Nothin's comin' easily
Repeat Chorus
Oh-- I'm going up (4x)
Oh yeah, yeah, yeah...
یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۳
من امروز یه درس گنده یاد گرفتم.....یعنی
همون قدر که بودن دیگران برای من مهمه...بودن من ام مهمه...همونقدر که من توقع دارم باشن...اونام همین جورن...وقتی خوب دقت می کنم...می بینم ...خیلی وقته..یا اصلا من یه چنین چیزی خوب دقت نکردم و عمیق نشدم....
امروز اینو یکی بهم گفت...یه لحظه یه خود خواهی عجیب تو خودم دیدم..از خودم خجالت کشیدم.....یعنی فک می کردم..بود ونبودم توی یه جاهایی فرقی نداره..خیلی وقتا حرفمو نمی زدم....چون فک می کردم مهم نیست...نمی دونم چرا.....اما امروز با تمام وجودم احساس کردم....هر جا هستم..کم یا زیاد ...خوب یا بد...واسه بودنم مسئولم...مسئول کلمه خوبی نیست...نمی دونم کلمه ای واسش پیدا نمی کنم .... فقط اینکه از امروز یه حس با اعتماد تری نسبت به بقیه دارم...یه حس جدید بهم اضافه شده....و ممنونم از اتفاقا...وآدمایی که این حس خوشتیپ و توی من به وجود اوردن....
همون قدر که بودن دیگران برای من مهمه...بودن من ام مهمه...همونقدر که من توقع دارم باشن...اونام همین جورن...وقتی خوب دقت می کنم...می بینم ...خیلی وقته..یا اصلا من یه چنین چیزی خوب دقت نکردم و عمیق نشدم....
امروز اینو یکی بهم گفت...یه لحظه یه خود خواهی عجیب تو خودم دیدم..از خودم خجالت کشیدم.....یعنی فک می کردم..بود ونبودم توی یه جاهایی فرقی نداره..خیلی وقتا حرفمو نمی زدم....چون فک می کردم مهم نیست...نمی دونم چرا.....اما امروز با تمام وجودم احساس کردم....هر جا هستم..کم یا زیاد ...خوب یا بد...واسه بودنم مسئولم...مسئول کلمه خوبی نیست...نمی دونم کلمه ای واسش پیدا نمی کنم .... فقط اینکه از امروز یه حس با اعتماد تری نسبت به بقیه دارم...یه حس جدید بهم اضافه شده....و ممنونم از اتفاقا...وآدمایی که این حس خوشتیپ و توی من به وجود اوردن....
سهشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۳
روزای خوب...روزایی که خاطره میشن...پران از اتفاقای ساده...هیچ پیش بینی توش نیست...همه چی همین جوری خودش میره جلو....تکون صندلی... مشق....چشای پر خواب....چیزای ترش...دیگه گرسنه ات نیست...آره می دونم که دیگه نیستی...اما دلیل نمیشه که نگم...روزای خوبی بود...
....نمی دونم...یاد گرفتم...که گذشته رو بزارم وبرم
نمی گم چرا نیستی...هر کی یه راهی داره...اما خب دلتنگ میشم...حالا تنها چیزی که باقی مونده یه کاغذه..که 7 روی کاغذ عین 4 ...وتو ای که دیگه نیستی
....نمی دونم...یاد گرفتم...که گذشته رو بزارم وبرم
نمی گم چرا نیستی...هر کی یه راهی داره...اما خب دلتنگ میشم...حالا تنها چیزی که باقی مونده یه کاغذه..که 7 روی کاغذ عین 4 ...وتو ای که دیگه نیستی
دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۳
پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳
خب من الان کلی ذوق بنمودم....واقعا باید از پدیده وب لاگ تشکر کرد...من قرون وسطایی این جا رو خوندم
بعد Touchnet دارم اسفاده می کنم با این Multiproxy توپ...شادانم و خندان....از دست ندید
مرسی واقعا
این خیلی خوبه که همه صفحه ها توی یه صفحه است...فقط من عادت ندارم هی مینمایز می کنم...دوباره یادم میاد این مدلش فرق داره
بعد Touchnet دارم اسفاده می کنم با این Multiproxy توپ...شادانم و خندان....از دست ندید
مرسی واقعا
این خیلی خوبه که همه صفحه ها توی یه صفحه است...فقط من عادت ندارم هی مینمایز می کنم...دوباره یادم میاد این مدلش فرق داره
شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳
اینم شد خواب !....دقیقا....اممم یه گوزن افقی بود...یعنی پاهاش کوتاه تر از یه گوزن واقعی بود...شاخای گوزنه هم افقی بود و قطور تر....اون وقت من توی یه جنگل کمی برفی بودم....گوزن داشت می دوید می یومد پیش من...من از درخت بالا رفتم...گوزن مدلش این بود اگه به درختا شاخ می زد در ختا قطع می شدن....البته من که بالای در خت بودم گوزنه داشت به درخت دیگر و قطع می کرد....بعد سکانس خوابم عوض شد....
خودشونم نمی دونن بالاخره فیلتر باشه یا نباشه
فیلتر زمانی....شبای تعطیل ...شبا ساعت 9 به بعد فیلتر اکتیوا!...بعد صبا فیلتر نیست...
ککتل مولتوف من کجاست ؟
تکلیف ما رو معلوم کنید
....
یه دیقه ذوق می کنیم ..دوباره روز از نو روزی از نو
خودشونم نمی دونن بالاخره فیلتر باشه یا نباشه
فیلتر زمانی....شبای تعطیل ...شبا ساعت 9 به بعد فیلتر اکتیوا!...بعد صبا فیلتر نیست...
ککتل مولتوف من کجاست ؟
تکلیف ما رو معلوم کنید
....
یه دیقه ذوق می کنیم ..دوباره روز از نو روزی از نو
یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳
خب امشب خوشحالم که صفحه های بلاگ اسپاتو می تونم ببینم .....و می تونم صفحه هایی که دوست دارم و بخونم عین آدم......
اما اینکه مسخره کی ام ؟ خودش قابل تامل ا....!..
امروز سر کلاس یه لیسنیگ با مزه داشتیم....البته منتظر چیز خاصی نباشین..من فقط خوشم اومد..
توی چین ....
یه روزی یه آقایی فقیری که کارش شکستن چوب بوده...میشه هیزم شکن...آره فک کنم........داشته با تبرش راه می رفته که وسط راه یه سبد گنده می بینه...تبرش می ندازه توشو ...می ره...خونه ....خانومش وقتی توی سبد و نگاه می کنه...هیجان زده میشه و می بینه دو تا تبر توی ظرفه میگه لابد یه سبد جادویه !......می گه بیا یه سکه بندازیم...توی سبد..می بینن سکه دوتا شد...بعد هی سکه ها رو می ریختن توی ظرف...اونقدر که خونشون پر پول میشه ...از خوشحالی میرقصن ...بعدش مرده خانومشو می ندازه توی سبد...خانومش دوتا میشه...بعد فکر می کنن که هر مرد یه خانوم می تونه داشته باشه...مرده خودش می پره تو سبد ..دوتا میشه....بعد فکر می کنن توی یه خونه نمی تونن زندگی کنن که پولا رو با هم نصف می کنن و دوتا خونه خوشگل کنار هم دیگه می سازن...بعد مردم دهکده هم تعجب می کنن که چه جوری شد که اینجوری شد.....
اما اینکه مسخره کی ام ؟ خودش قابل تامل ا....!..
امروز سر کلاس یه لیسنیگ با مزه داشتیم....البته منتظر چیز خاصی نباشین..من فقط خوشم اومد..
توی چین ....
یه روزی یه آقایی فقیری که کارش شکستن چوب بوده...میشه هیزم شکن...آره فک کنم........داشته با تبرش راه می رفته که وسط راه یه سبد گنده می بینه...تبرش می ندازه توشو ...می ره...خونه ....خانومش وقتی توی سبد و نگاه می کنه...هیجان زده میشه و می بینه دو تا تبر توی ظرفه میگه لابد یه سبد جادویه !......می گه بیا یه سکه بندازیم...توی سبد..می بینن سکه دوتا شد...بعد هی سکه ها رو می ریختن توی ظرف...اونقدر که خونشون پر پول میشه ...از خوشحالی میرقصن ...بعدش مرده خانومشو می ندازه توی سبد...خانومش دوتا میشه...بعد فکر می کنن که هر مرد یه خانوم می تونه داشته باشه...مرده خودش می پره تو سبد ..دوتا میشه....بعد فکر می کنن توی یه خونه نمی تونن زندگی کنن که پولا رو با هم نصف می کنن و دوتا خونه خوشگل کنار هم دیگه می سازن...بعد مردم دهکده هم تعجب می کنن که چه جوری شد که اینجوری شد.....
شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳
دلم گرفته...گرفته از اینکه بلاگ اسپات بسته است ...از اینکه ارکات بسته است....از اینکه ..هیچی سر جای خودش نیست.....از اینکه حداقل کوچولویی خوشی ام رو هم نداریم...من نمی فهمم...چرا نمی تونم وب لاگ مورد علاقه مو بخونم...من علامت استاپ قرمز و نمی فهمم.....من نفهمیدم چی شد ایرانی شدم...نمی فهمم..چرا چرا حداقل آزادی و نداریم.... نمی فههم مسخره کی هستیم....نمی دونم کجا میشه ککتل مولوتوف انداخت...
پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۳
سال نو مبارک....
روی این اینجا کلیک کنید....
بعد...دقت کنید...روی همه چیز کلیک کنید :)...روی دوتا قارچ کوچولو...
روی گلا....روی برگا....
الی آخر....
روی این اینجا کلیک کنید....
بعد...دقت کنید...روی همه چیز کلیک کنید :)...روی دوتا قارچ کوچولو...
روی گلا....روی برگا....
الی آخر....
دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳
چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳
من نمی دونم این خارجی ا چه مشکلی دارن که میان تاریخشون اینجوری می نویسن
2004/ 15 /12.....خب بابا عین آدم...سال ماه روز...اینم شد کار..نه آخه...جدی میگم...
بعدم..دیگه چند تا آهنگ در خواستی
Power of good bye
Freedom comes when you learn to let go
دیگه فراموش
این Danceage که فعلا نمیاد....وقتی اومد لینک فراموش رضا صادقی می زارم
2004/ 15 /12.....خب بابا عین آدم...سال ماه روز...اینم شد کار..نه آخه...جدی میگم...
بعدم..دیگه چند تا آهنگ در خواستی
Power of good bye
Freedom comes when you learn to let go
دیگه فراموش
این Danceage که فعلا نمیاد....وقتی اومد لینک فراموش رضا صادقی می زارم
دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۳
نه بار بلند توی جمع تکرار کنید:
Guglielmo
Guglielmo…
Guglielmo…..
من دارم تو خیابون راه می رم جلوی پامو نگاه نمی کنم...ملت ام که جلوی من هستن جلوی پاشونو نگاه نمی کنن... ~بومب ~
اصلا چه معنی داره ...چرا جلوی پاتونو نگاه نمی کنید...
دیگه...اممم...
بند کفشم به پایم گیر کرد
سکندری خوردم و افتادم بالا
بالای پشت بام ها
بالای درخت ها
بالای کوه ها
بالای آن جا که رنگ و صداها با هم یکی می شوند
اما وقتی به دور و برم نگاه کردم
سرم گیج رفت،
حال تهوع بهم دست داد
و آوردم پایین
عمو شل
Guglielmo
Guglielmo…
Guglielmo…..
من دارم تو خیابون راه می رم جلوی پامو نگاه نمی کنم...ملت ام که جلوی من هستن جلوی پاشونو نگاه نمی کنن... ~بومب ~
اصلا چه معنی داره ...چرا جلوی پاتونو نگاه نمی کنید...

دیگه...اممم...
بند کفشم به پایم گیر کرد
سکندری خوردم و افتادم بالا
بالای پشت بام ها
بالای درخت ها
بالای کوه ها
بالای آن جا که رنگ و صداها با هم یکی می شوند
اما وقتی به دور و برم نگاه کردم
سرم گیج رفت،
حال تهوع بهم دست داد
و آوردم پایین
عمو شل
شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳
مثل چی می مونه...امم..مثل یه شکلات یهویی خوشمزه... یه اتفاق غیر منتظره...
وقتی بدون کمک بلاگ رینگ و این جور چیزا ..کشف می کنی
که:
بابا اومده....بعد یه عالمه خوش به حالت میشه..
کلی ...100000 تا
بابا خوش اومدی...لطفا...دیگه باش
:))))
یه چیزی
یه ساعت رومیزی داشتم..یعنی دارم...ثانیه شمارش..یه صفحه گرد شفافه...که یه عکس هواپیماای کوچولو روشه..بعد این صفحه که می چرخه..هواپیما هم می چرخه...بعد چند روز پیش افتاد زمین...صفحه دایره ای جدا شده.. ..ساعت طفلکی...
... ببینم میشه درستش کرد.
وقتی بدون کمک بلاگ رینگ و این جور چیزا ..کشف می کنی
که:
بابا اومده....بعد یه عالمه خوش به حالت میشه..
کلی ...100000 تا
بابا خوش اومدی...لطفا...دیگه باش
:))))

یه چیزی
یه ساعت رومیزی داشتم..یعنی دارم...ثانیه شمارش..یه صفحه گرد شفافه...که یه عکس هواپیماای کوچولو روشه..بعد این صفحه که می چرخه..هواپیما هم می چرخه...بعد چند روز پیش افتاد زمین...صفحه دایره ای جدا شده.. ..ساعت طفلکی...
... ببینم میشه درستش کرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)