
هفته پیش که سرما خوردم...سرما خوردگی فکر کنم همون جوری مونده تو بدنم...یه سفر ضروری 24 ساعت ام خورد به ماجرا...
از چهار شنبه تا حالا کتف سمت چپ ام گرفته...فکر کنم...مال اتوبوس بود....خلاصه که فعلا کوفتگی بدن شده پس زمینه ام...
خیلی قراضه شدم!...
بدین مناسبت...دیروز هم تصمیم گرفتیم بریم..جمشیدیه کولکچال....البته خیلی آروم یواش رفتم در حد مورچه!.. چون حال حوصله گرفتگی پاها رو نداشتم....وسط راه...از دامنه کوه..برگ ریواس چیدیم...هنوز خود ریواس ها در نیومدن....اما ساقه برگها بودن..
جاتون خالی..خیلی خوشمزه بود...تا حالا...خودم ریواس نچیده بودم...یه جور خاصی خوشمزه بود..به قول همسر که می گفت..
میوه ای که آدم از روی درخت می چینه...انگار هنوز زنده است واسه همین خوشمزه است..شاید این ریواس ها هم اینجوری هستن...
تا ایستگاه 3 رفتیم...موقع برگشتن..تو پارک.همش می دیدیم..دست مردم یه شاخه رز قرمزه که دورخود گل زرورق سفید بود...شعف زده شدم..
یاد نوشته یه وبلاگی افتادم..که یادم نیست کی بود..اما یادمه تو ایران نبود... که یه عده یه عالمه گل داشتن و به مردم خیابون یه شاخه گل می دادن و اون هم داده بود و باعث خوشحالی اش شده بودن......
حس خوشایندی اومده بود سراغم....بعد دیدیم...یه نفری بود که یه عالمه رز قرمز داشت ، تبلیغ "پدیده شاندیز" با یه گل رز به هر کس می داد..ما هم یه دونه گل رز گرفتیم...
بعد ما از توی کوه هم واسه دل خودمون گل صحرایی چیده بودیم..دم درب ورودی..پارک..باز دوتا دختر بودن که گل می دادن..
من و صدا زدن گفتن چون تو گل دوست داری...دوتا شاخه دیگه هم بهم دادن...من ام خوشحال شدم...
حالا من ام اون گل بالایی رو گذاشتم واسه شما..
:)